اعتراف نوه شاپور بختیار به جاسوسی برای سیا و موساد + عکس و ویدیو
کتاب جهانشاه بختیار با عنوان «من، ایرانی، جاسوس سیا و موساد» سر و صدای بسیاری در رسانه ها و هفته نامههای فرانسه کرده است. کتاب در اصل خاطرات "جهانشاه بختیار" یا روایت او از چگونگی جاسوس شدنش به سود سازمانهای اطلاعات آمریکا و اسرائیل علیه جمهوری اسلامی ایران است. نوۀ آخرین نخست وزیر حکومت شاه گفته است که به تلافی قتل پدربزرگش و انتقامگیری از جمهوری اسلامی به این اقدام روی آورده است. هفته نامۀ نوول ابزرواتور، نوشته است که کتاب جهانشاه بختیار در بادی امر غیرقابل تصور به نظر می رسد اما، روایتهایش آنقدر صریح و شخصیتهای کتاب چنان واقعی هستند که جای تردیدی در مورد صحت ادعای کتاب باقی نمی گذارند، مضاف بر اینکه خود جهانشاه بختیار یک چمدان سند در تأئید اظهاراتش و لوح تقدیری نیز از سام، رئیس سیا در خاورمیانه دارد. جهانشاه بختیار در کتابش توضیح داده که چگونه با خرید پاسپورت ایرانی اش از سفارتخانۀ جمهوری اسلامی در بحرین به عنوان بانکدار و سرمایه گذار به زادگاهش بازمی گردد و موفق می شود پس از چند ماه تلاش با مدیر یکی از بنیادهای متعلق به آیت الله خامنه ای مرتبط شود. در این بنیاد که 10 درصد بودجۀ ایران را به سرمایه گذاری در صنایع و بخش های مختلف از جمله ذوب فلزات و پتروشیمی اختصاص می دهد جهانشاه بختیار خود را به عنوان فردی علاقمند به سرمایهگذاری در طرحهای اقتصادی در جمهوری اسلامی معرفی می کند. جهانشاه بختیار گفته است که اطلاعات ارزشمندی در مورد پاسداران، تکنولوژیهای ارتباطی آنان و یک کارخانۀ هواپیماسازی در اختیار سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا گذاشته است. وی همچنین گفته است: «در فاصلۀ سال های 2010 تا 2013 برای سرویس های اطلاعاتی اسرائیل در داخل ایران جاسوسی کردم و در این چارچوب اطلاعات مربوط به سیستم گستردۀ دور زدن تحریمها توسط بانک مرکزی ایران را که توسط 3 ایرانی، از طریق دوبی، با همکاری یک بانک انگلیسی صورت می گرفت و نامها و اعضای شبکه و شماره های حساب که توسط آنها ایران به حزب الله پول می دهد را در اختیار موساد گذاشتم. ماجرا را وال استریت ژورنال فاش کرد، سه فردی که در این دور زدن نقش داشتند، به گرجستان پناه برده و تحت تعقیب پلیس بین المللی هستند.». جهانشاه بختیار در بخشی از گفتگو با هفته نامه فرانسوی اکسپرس برای نخستین بار از فراری دادن بختیار از ایران بعد از انقلاب 57 توسط موساد و هدیه 2 میلیون فرانکی موساد به پدربزرگش پرده برمی دارد. جهانشاه بختیار امروز بین سوئیس و "جایی در آمریکای لاتین" زندگی می کند.
چگونگی فرار شاپور بختیار از ایران توسط نوه اش فاش شد
ماجرای هدیه 2 میلیون فرانکی موساد! // یکروز(بهار 1979) خانمی این نامه را برای پدربزرگم آورد: «من یک دوست هستم، می خواهم شما را از کشور خارج کنم، بزودی به دیدن شما می آیم. اگر موافق هستید کاغذ را پاره کنید، روی تیکه کاغذی که مانده است بنویسید: "براون" و آنرا به این خانم پس بدهید». موساد اینچنین با او رابطه را آغاز کرد. طرحشان این است که بابابزرگ را از طریق فرودگاه مهرآباد از کشور خارج کنند، محلی که بیش از سایر جاها منتظرش هستند، محلی که بیش از همه جا تحت نظر است و محلی که کسی تصور نمی کند که او آنقدر دیوانه باشد که بخواهد از آن استفاده کند. موساد یک ایرانی را پیدا کرده که شبیه شاپور بختیار است، او را آرایش می کنند و با همان آرایش چند بار سوار هواپیمای پاریس می کنند، هیچوقت دستگیر نمی شود و دفعه پنجم پدربزرگم سوار هواپیما شد. در روز موعود یک مامور موساد او را به فرودگاه می رساند، قبلا عده ای دیگر مسلح در محل حضور داشتند تا اگر او شناسایی شد تیراندازی کنند. بابابزرگ با گریم بدلش در صف ایستاده، اما در گمرک یک اشتباه بچه گانه انجام می دهد. وقتی که یک خارجی از ایران خارج می شود، باید پول خروجی(tax) بدهد، پدربزرگم بدون توجه به این جلو می آید. یک مامور گمرک او را صدا می کند: "آقا شما پول خروجی را فراموش کردید". پدربزرگ زیر چشمهای ماموران اسرائیلی که آماده دخالت هستند، برمی گردد، پول را می پردازد و با سرعت وارد قسمت پرواز می شود. چند روز بعد داوود آلیانس به دیدن ما می آید. پدربزرگم می گوید: «پس آدم ما در انگلیس شما هستید؟». در پیامهایی که موساد به پدربزرگم در زیرشیروانی می فرستاد............
آلیانس تحت عنوان "آدم ما در انگلیس" معرفی می شد. آلیانس تائید می کند: «بله، من هستم» و اضافه می کند: «یک کادو برای شما دارم». 2 میلیون فرانک(300000 یورو) در حسابی به نام او در سوئیس واریز کرده بود.
متن کامل مصاحبههای جهانشاه بختیار، نوه شاپور بختیار با رادیو RTL و دو مجله معتبر نوول ابسرواتور و اکسپرس در باره کتابی که درآن، به شرح جاسوسی خود پرداختهاست:
● در مصاحبه با رادیو RTL او میگوید بخاطر گرفتن انتقام پدربزرگش، شاپور بختیار، او جاسوس سیا و موساد گشته و یک مأمور رژیم را هم که رفتار بسیار بدی با زندانیان داشته، به دام انداخته و کشتهاست. او برای سازمانهای اطلاعاتی کشورهای دیگر نیز احترام قائل است اما دو سازمان سیا و موساد هستند که کارآ هستند. در دوبی، با سام نامی که رئیس سیا در خاورمیانه بوده دیدار کرده و بعنوان مأمور سیا به ایران رفتهاست. مدت 6 ماه تحت نظر بوده اما بدین خاطر که کارت دو بانک دوبی را داشته حاکی از این که چند صد میلیون دلار پول دارد، کارش گرفتهاست. زیرا تحریمها ایران را نیازمند دلار کردهاست. باز او توضیح میدهد که برای ملاها هیچ چیز به اندازه پول مهم نیست. از اینرو، موساد از راه وارد کردن ضربههای مالی به ملاها زیان میرساند. در اینکار، او دستیار موساد بودهاست.
نوول ابسرواتور (1 ژوئن 2014) بازگوئی های جهان شاه بختیار، نوۀ شاپور بختیار:
● نوول ابسرواتور، نخست جهان شاه بختیار را معرفی می کند. کتاب او را که زندگی نامه او است، در دید نخست، باور ناکردنی و جیمزباندی ارزیابی می کند اما، در جامه دان خود، او صدها مدرک در اختیار دارد و ماجراهایی که شرح می کند دقیق هستند. اسامی که نام می برد، وجود دارند و لوح تقدیری نیز از سام، رئیس سیا در خاورمیانه دارد.
او می گوید می خواهد همه دنیا سرگذشت او را بداند و بداند که ایران ملاها احساس خفگی کند وقتی در می یابد که او، یک شاهزاده کوچولو تهران، خورد شده توسط اسلام گرایان، نوه شاپور بختیار، مردی که وسواس انتقام، خوره جان او شده است، جاسوس سیا، و بدتر از آن، جاسوس موساد بوده است.
در شرح حال خود، او تاریخ و تحریک های دیپلماتیک و مالی را در بیانی جیمز باندی، در می آمیزد... کتاب تازه منتشر شده است و نویسنده بی قرار واکنش ایران است. در انتظار یک محاکمه بزرگ است و می گوید: تنها از یک چیز می ترسد و آن بی تفاوتی است...
● یک روز صبح، او از بی بی سی شنید که پدربزرگ او کشته شده است. کمی بعد، مأموران اسکاتلند یارد او را با خود بردند. زیرا از نقشهۀ ربودن او اطلاع یافته بودند. جهان شاه مدت دو ماه با آنها گذراند. بعد به پاریس آمد. شاپور بختیار، کسی که به کمک موساد از ایران گریخته بود، در انتظارش بود. جهان شاه این مرد ویران شده را که مبارزه را از سرگرفته بود می نگریست که می گفت: روزی این ملاها را خواهد راند. او از حمایت امریکا برخوردار بود و پادشاه عربستان سعودی میلیون ها دلار به او پول داده بود. او باور کسانی را داشت که هرگز رها نمی کنند.
بختیار به نزدیکان خود می گفت: دقت کنید! اگر شما را بربایند، من خود را تسلیم نمی کنم. ملتی در انتظار من است. و خود او را که 76 سال داشت، در 7 اوت 1971، سه مأمور رژیم کشتند. 15 روز بعد، دخترش، مادر جهان شاه، مرد. از آن پس، او دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت. به سام، مقام سیا گفت: دیوانگان خدا، زندگی مرا ویران کردند. من یک حیوان هار شده ام. من می خواهم از «ایران» انتقام بگیرم. سام با جهان شاه، در ژوئن 2004، در هتلی در بحرین، (در مصاحبه رادیوئی او می گوید در هتلی در دوبی، سام با او قرار ملاقات گذاشته است) قرار ملاقات می گذارد. او در امارات زندگی می کند و رستورانی به راه می اندازد با مشروبات الکلی و دختران زیبا. اسلام گرایان را خوش نمی آید. رستوران او را آتش می زنند. یک میلیون دلار دود می شود. یک بار دیگر دیوانگان خدا زندگی او را ویران می کنند.
● وارث بختیار به مأمور سیا کینه خود را باز می گوید. محرمانه او امیدوار است که امریکا به او کمک خواهد کرد ،300 میلیون دلار پولی که یک قاضی امریکائی، در پیِ دادرسی بر ضد جمهوری ملاها، از پول ایران، بعنوان غرامت، از آنِ خانوادۀ بختیار، کرده است به او داده شود. او آمادۀ هر کار است، اما هیچ ارتباطی ندارد. حتی پاسپورت ایرانی نیز ندارد. سام که از انرژی این ناخودآگاه حیرت کرده بود، با لحن مسخره، به او می گوید: خوش اقبال باشی.
● او با پرداخت رشوه به مأمور سفارت ایران در بحرین، گذرنامه بدست می آورد. جهان شاه به یکی از دوستان بانکدارش پیشنهاد می کند با تهران وارد معامله شود و این کار را با پیشنهاد طرح های مالی بزرگ بکند.
به هنگام ورود به تهران، در برابر خانه ای که ایام کودکی را در آن گذرانده و اینک ساختمانی چند طبقه شده بود، اشکی می ریزد . مأموران رژیم سرانجام از او چشم بر میدارند زیرا، در ظاهر، او جز به شب نشینی ها و پول، به چیز دیگری توجه نمی داشت. بدین سان، در طول چند ماه، او موفق شد با مدیر بنیادی وابسته به «رهبر» که معادل 10 درصد بودجۀ ایران را در صنایع فلزی و پتروشیمی و حمل و نقل سرمایه گذاری می کندT رابطه برقرار کند.
او ادعا میکند که در پی آن است که در طرح های جمهوری اسلامی سرمایه گذاری کند. کم کم، در بارۀ طرح های بزرگ، همچون طرح های بهره برداری از منابع گاز پارس جنوبی که میان ایران و قطر مشترک است، از او نظر می خواهند. جاسوسی که او است، اطلاعات را به سام می دهد. پیش از رفتن به ایران، سیا او را تعلیم داده و آماده کرده بود. او به سیا در بارۀ پاسداران، بازوی نظامی رژیم، در بارۀ تکنولوژی ارتباطات و در بارۀ کارخانۀ هواپیما سازی، اطلاعات می دهد. اما در بارۀ برنامۀ اتمی ایران، اطلاعی کسب نمی کند و نمی دهد.
● او طرح ربودن پسر یکی از مقامات عالی رژیم را که اطلاعات بسیار داشته است را می ریزد، اما طرح بلا اجرا می شود. او که مامور سیا شده است، تاب بازگشت سام، حامی خود، به واشنگتن را نمی آورد. معتاد است و به درمان می پردازد و به فکر رها کردن جاسوسی و بازیافتن شغل خود در بانک می افتد. اما ایران همچنان او را به خود می خواند.
● یک شب، او یک مأمور زندان رژیم را می کشد: در تلویزیون، آن روز ماه مه 2010، او علی وکیلی راد، یکی از قاتلان بختیار را می بیند که بسان یک قهرمان مورد استقبال قرار می گیرد. به این ترتیب، از دید او، سارکوزی بهتر از میتران نیست. میتران انیس نقاش را بخشیده بود و سارکوزی وکیلی راد را. جهان شاه بی قرار کشتن می شود. چند ماه پیش از آن، یکی را کشته بود. یکی از مأموران زندان اوین را کشته بود که یک زن پزشک را در سلول زندان، مورد تجاوز قرار داده بود. بعد از اینکه تمرین کرد چگونه گوشت را باید برید، یک شب او را به دام انداخت و کشت.
او می گوید بدین ترتیب بود که من یکی از جنون آمیز ترین کارها را در زندگی خود کردم. من که دسترسی به آمران قتل پدر بزرگ خود را نداشتم، اولین پست فطرتی را که بر او دست یافتم، کشتم. هرگاه باید بخاطر این قتل تاوان بپردازم، آماده ام.
● بدان خاطر که «ایران را به چالش بکشد» است که او به این قتل اعتراف می کند. برای اینکه آنها را دیوانه کند، بیشتر از این می کند. از جاسوسی برای موساد، از 2010 تا 2013، پرده بر می دارد. این آن کاری است که بیشترین ضربه ها به آنها را وارد می کند. زیرا آنها می بینند که بانکدار، یک خائن است. جهان شاه می گوید من سیستم گستردۀ دور زدن تحریمها توسط بانک مرکزی ایران را که توسط 3 ایرانی، از طریق دوبی، با همکاری یک بانک انگلیسی صورت می گرفت را در اختیار موساد گذاشتم. نام ها و اعضای شبکه و شماره های حساب که توسط آنها ایران به حزب الله پول می دهد را در اختیار موساد گذاشتم. ماجرا را وال استریت ژورنال فاش کرد. سه فردی که در این دور زدن نقش داشتند، به گرجستان پناه برده و تحت تعقیب پلیس بین المللی هستند. اگر آنها نمی دانستند، اینک، می دانند که رفیق بانکدار آنها یک خائن بوده است. جهان شاه قسم می خورد که دیگر رابطه ای با موساد ندارد. گاه به این فکر می افتد که بسا پدر بزرگش دوست نداشت او چنین زندگی را پیدا کند. متأسف است، اما افسوس هیچ چیر را نمی خورد.
|
|
|