جو گیجینز؛ فوتبالیستی که ناپدید شد
جو گیجینز پس از پایان بازی تاریخی آمریکا و انگلستان در جام جهانی ۱۹۵۰، او تک گل آمریکا مقابل انگلستان را به ثمر رساند
یکی از شگفتانگیزترین نتایج تاریخ جام جهانی شکست انگلستان از آمریکا در جام جهانی ۱۹۵۰ است. آمریکا این بازی را با تکگل جو گیجینز اهل هائیتی به پایان برد. او بعد از اینکه در قامت یک قهرمان به هائیتی برگشت، ناپدید شد و سپس بهقتل رسید. گفته میشود شاید قاتل او خود رئیس جمهوری هائیتی باشد.
جو گیجینز روز ۲۹ ژوئن ۱۹۵۰ (۸ تیر ۱۳۲۹) برای خود نامی دست و پا کرد. لسلی، پسر ارشد او، میگوید: "ظاهرا پدر من ناگهان از راه میرسد و با سر ضربهای به توپ میزند که جهت حرکت آن را عوض میکند. در نتیجه، دروازهبان انگلستان به یک طرف میپرد و توپ به طرف دیگر دروازه میرود."
۱۵ هزار تماشاگر حاضر در استادیوم بلو هوریزنته برزیل از شادی سر از پا نمیشناختند. تا چند دقیقه پیش از آن، آنها کوچکترین شانسی برای برد آمریکا مقابل انگلستان قائل نبودند. حتی مربی تیم آمریکا هم تیمش را برهای خوانده بود که آماده سلاخی شدن است.
بازیکنان انگلستان فوتبالیست حرفهای بودند، اما آمریکاییها بهصورت پارهوقت فوتبال بازی میکردند؛ یکی از آنها معلم بود، یکی برای امرار معاش نعشکشی میکرد، و گیجینز دانشجوی حسابداری بود.
او در سال ۱۹۲۴ در پورتوپرنس، پایتخت هائیتی، در خانوادهای نسبتا مرفه بهدنیا آمد. از بچگی عاشق فوتبال بود و در ۱۴ سالگی به تیم اتوال هائیسین (ستاره هائیتی) پیوست.
او بهخاطر مهارتش در گلزنی با سر مشهور شد. اما والدینش معتقد بودند که فوتبال برایش نان و آب نمیشود، و بههمین خاطر هم در سال ۱۹۴۷ او را به دانشگاه کلمبیای نیویورک فرستادند. او موقعی که در نیویورک بود، در یک رستوران ظرفشویی میکرد. یکی از انگیزهای پرداختنش به این کار پول درآوردن بود، اما دلیل اصلیاش این بود صاحب رستوران مالک باشگاه فوتبال بروکهتن هم بود.
گیجینز ستاره خط حمله تیم بود و خیلی زود توجه مربیان تیم ملی آمریکا را بهخود جلب کرد. لسلی میگوید: "در آن روزها مادامی که حاضر بودید کاغذی را امضا کنید و بگویید شهروند آمریکا خواهید شد، میتوانستید در تیم ملی کشور بازی کنید." گیجینز در تیم اعزامی به جام جهانی برزیل حضور داشت و در آنجا با تیم آمریکا مقابل انگلستان قرار گرفت.
وقتی یکی از همتیمیهایش توپ را بهسوی دروازه شوت کرد، گیجینز آماده بود که کار را تمام کند. از این گل تصویری در دست نیست، چون بیشتر دوربینها در سمت دیگر زمین بودند، چرا که انتظار این بود که اتفاقات مهم در سوی دیگر بیفتد. در هائیتی خانواده جو تا موقعی که از رادیو شنیدند او گل زده است، حتی نمیدانستند که عضو تیم است.
اما شکوه و افتخار پیروزی دیری نپایید. آمریکا بازی بعدیاش را باخت و از دور مسابقات حذف شد. گیجینز نهایتا تصمیم گرفت تابعیت آمریکا را نپذیرد و برای ادامه فوتبالش به فرانسه رفت. او دو فصل نسبتا ناموفق را در این کشور سپری کرد و در سال ۱۹۵۴ به هائیتی برگشت.
لسلی میگوید: "در هائیتی همه مشغول جشن و پایکوبی بودند. ظاهرا بازیکنان همه تیمها برای استقبال از او در فرودگاه جمع شده بودند. مثل روزهای تعطیل رسمی بوده است."
کمی بعد مصدومیت باعث شد گیجینز فوتبال بازی کردن را کنار بگذارد، اما او در جامه مربیگری هم موفق بود و به جذب جوانان به فوتبال کمک کرد. او در کنار مربیگری یک شرکت خشکشویی زنجیرهای هم داشت. او با لیلین دفی ازدواج کرد و آنها صاحب سه فرزند شدند.
جو گیجینز (نفر وسط) با دوستانش در نیویورک
لسلی میگوید: "چیزی که خیلی فکرم را بهخود مشغول کرده، این است که هیچوقت پول زیادی در جیب نداشت، چون همه پولهایش را به افراد نیازمند میداد ... او عاشق خانوادهاش بود و واقعا میخواست به هائیتی کمک کند. بهیاد دارم که بازیهایش را تماشا میکردم و قبل از شروع مسابقات کمی با او بازی میکردم ... یادم میآید که با هم درخت میکاشتیم. او عاشق کاشتن همهجور درخت میوه در حیاط خانه بود."
اما آن سالها هائیتی دچار بحرانهای سیاسی شدیدی بود. در ۱۹۵۷، فرانسوا "پاپا دوک" دووالیه به ریاست جمهوری انتخاب شد. او با استفاده از زور به تحکیم قدرتش پرداخت و برای هدف قرار دادن رقبایش یک سازمان شبهنظامی بنام تونتون ماکوت درست کرد.
این اصطلاح در زبان خودمانی هائیتی بهمعنای لولو خورخوره است. برآورد میشود که حدود ۳۰ هزار نفر طی دوران ۱۴ ساله حکومت دووالیه کشته شدند. او مخالفانش را با بیرحمی سرکوب میکرد.
دووالیه در سال ۱۹۶۴ با تکیه بر ترس حاکم بر جامعه خود را رئیس جمهوری مادامالعمر اعلام کرد. گیجینز فعالیت سیاسی نداشت، اما بعضی دیگر از اعضای خانوادهاش برای ایجاد تغییر در اوضاع تلاش میکردند. ژان و فردی، دو نفر از برادرانش، به کشور همسایه، جمهوری دومینیکن، رفته بودند تا در طرحی برای سرنگونی دووالیه شرکت کنند.
طرحهای آنها هیچگاه به سرانجامی نرسید، اما توجه دووالیه را به نام گیجینز جلب کرد. لسلی میگوید: "آن موقع دووالیه کل اعضای یک خانواده را مجازات میکرد. معروف است که او خانوادههای خیلی از مخالفانش را دستجمعی کشته است."
فرانسوا دووالیه در سال ۱۹۶۹
گیجینز تنها زمانی متوجه شدت خطر شد که دیگر دیر شده بود. روز ۸ ژوئیه ۱۹۶۴ (۱۷ تیر ۱۳۴۳)، یعنی موقعی که لسلی فقط ۷ سال داشت، "آنها دو تونتون ماکوت را به یکی از مغازههای خشکشویی پدرم فرستادند ... وقتی او به آنها نزدیک شد، تونتون ماکوتها او را عقب یک ماشین انداختند و هفتتیر را روی سرش گذاشتند. بعد هم او ناپدید شد."
همسرش، لیلین، هر کاری از دستش برمیآمد برای پیدا کردن او انجام داد، اما مردم آنقدر میترسیدند که کمکی نمیکردند و سوالی نمیپرسیدند. تنها کاری که لیلین توانست بکند این بود که فهمید که او را به زندان فورت دیمانش برده اند. این زندان به شکنجهگاه معروف بود.
او و بچهها تا سال ۱۹۶۶ در هائیتی ماندند و در ترس و وحشت به زندگی ادامه دادند. اما ژانویه آن سال در حالی که وانمود میکردند عازم تعطیلات هستند، سوار هواپیمایی به مقصد پوئرتوریکو شدند. ولی آنها در واقع میرفتند که در تبعید زندگی جدیدی را شروع کنند.
دووالیهها در قدرت
فرانسوا دووالیه در دوران ۱۴ ساله حکومتش دستکم از ۶ سوء قصد جان سالم بهدر برد او به وودو میپرداخت و در سالهای آخر حکومتش تنها روز بیست و دوم ماه کاخ ریاست جمهوری را ترک میکرد، چون معتقد بود که در این روز ارواح از او محافظت میکنند پسر و جانشینش، ژان- کلود (عکس بالا)، در سال ۲۰۱۱ به هائیتی بازگشت. او حالا بهاتهام نقض مکرر حقوق بشر در دوران زمامداریاش تحت محاکمه است
آنها سالها با این امید به زندگی ادامه میدادند که گیجینز زنده است. اما در سال ۱۹۷۲، یعنی یک سال پس از مرگ دووالیه، خبر رسمی مرگ او را شنیدند. معلوم نیست او دقیقا چه زمانی و چگونه کشته شده است، اما اعضای خانوادهاش در طول زمان موفق شدند اطلاعاتی را از اینجا و آنجا جمعآوری کنند و کنار هم بگذارند.
لسلی میگوید: "روایتی که بیش از روایات دیگر شنیده میشود این است که آن شب دووالیه شخصا به زندان فورت دیمانش رفته بود ... و شخصا پدرم را کشته بود." او اضافه میکند که سندی از سازمان سیا در اختیار دارد که نشان میدهد هر دو مرد آن شب در زندان مذکور حضور داشته اند.
بعد از مرگ دووالیه در سال ۱۹۷۱، پسرش ژان- کلود ملقب به "دوک نوزاد"، به ریاست جمهوری رسید و تا سال ۱۹۸۶ حکومت کرد. او در این سال در نتیجه اعتراضات عمومی از کشور گریخت.
هائیتی از آن موقع تاکنون با کودتا، فساد مالی و اداری و فجایع طبیعی دست به گریبان بوده است. در زلزله سال ۲۰۱۰ این کشور بیش از ۲۵۰ هزار نفر کشته شدند. ۱۵۰ هزار نفر از آسیبدیدگان این زمینلرزه هنوز در سرپناههای موقتی زندگی میکنند.
لسلی ساکن آمریکاست، اما به هائیتی سفر کرده، و کتابی درباره پدرش نوشته است. او میگوید: "بعضی وقتها فکر میکنم که حتی میشود در این مورد یک فیلم ساخت. نه اینکه زیاد به گلی که زد پرداخته شود. آن صحنه فقط یک لحظه طول کشید؛ بلکه فیلمی درباره همه اتفاقاتی که قبل و بعد از آن افتاد ... هائیتی هنوز هم فقیرترین کشور نیمکره غربیست و مردم هنوز در فلاکت زندگی میکنند."