فیلم ۳۰۰ و منطق ضد قهرمان: ایرانستیزی در فیلمهای اخیر هالیوود
با وجود آنکه این روزها احساس میشود بهبودی در روابط ایران و آمریکا در حالِ شگلگیری است، تماشای فیلمهای اخیر روی پرده هالیوود آب سردی بر این دلخوشی است.
در دو فیلمِ "روبوکاب" و "۳۰۰: رستاخیز یک امپراتوری" که اکنون بر پرده سینماهای امریکاست، ایرانستیزی به وضوح به چشم میخورد؛ در روبوکاب با تروریستهای ایرانی روبرو هستیم که تولید ماشینهای جنگی را توجیه میکنند؛ کار به جایی رسیده که بچههای کوچکِ ایرانی هم تروریست هستند.
در فیلم "۳۰۰: رستاخیز یک امپراطوری"، با چهرهای خشن و سبعانه از ایرانیان دوران هخامنشی روبرو میشویم، ایرانیانی که به غارت، تجاوز و آتشزنی آتن، مهدِ تمدن اروپا میپردازند.
تصاویر فوق بدون شک حس خوبی به بیننده ایرانی نمیدهد. تازه این انتهای ماجرا نیست، "سپتامبرهای شیراز" با بازی سلما هایک هم در راه است، فیلمی که به نوعی دیگر در فکر دیوسازی ایرانیهاست. به نظر میآید که "آرگو" پایان راه نبود و موجی جدید از ایرانستیزی در هالیوود شکل گرفته است.
فیلم جدید ۳۰۰ که ادامهای بر فیلم پیشین این مجموعه است، به داستانِ جنگهای ایران و یونان میپردازد.
در قسمت اول، با مقاومت ۳۰۰ سربازِ اسپارتی در مقابل ارتش میلیونی خشایارشا رو برو هستیم و اینکه چگونه این ارتشِ کوچک، ایرانیان را برای مدتِ طولانی زمینگیر کرد.
در فیلمِ جدید ۳۰۰ در واقع با بخش دیگری از حمله های خشایارشا به یونان روبرو هستیم، این بخش به جنگِ دریایی که بین این دو کشور شکل گرفته میپردازد.
شباهتهای زیادی بین این فیلم و بخش اول آن وجود دارد. باز هم در اینجا، الهامگیری تصویری از بازیهای کامپیوتری واضح است.
همچنین، سکانسهای مداوم شمشیرزنی، سر، دست و پاهای بریده شده، صحنههای عظیمِ جلوههای ویژه، سخنرانیهای تحریک کننده و دخترهای نیمهبرهنه، همانند بخشِ اول به دقت در کنار هم قرار گرفتهاند تا فیلمی سرگرمکننده برای مخاطب خود فراهم کنند.
همان اشتباهات بخشِ اول در اینجا هم به چشم میخورد: فیلم در شخصیت پردازی و بیان واقعیت تاریخی بسیار ضعیف است (ضعفِ بدِ شخصیت پردازی در پردازش ضعیفِ شخصیت اول فیلم کاملا به چشم میخورد).
با تمام این موارد، فیلم به واسطه صحنههای پرزرق و برق جنگِ خود، در میخکوبسازی تواناست، پاپ کورن و چیپس را با راحتی خیال میتوان خورد.
با وجود جذابیت بخشِ اکشنِ فیلم، به عنوان یک ایرانی چیزی که به راستی آزار دهنده است چهره بدوی و خشن ایرانیان در این فیلم است، هرچند که در این کار نسبت به اثر پیشین از میزان سیاهسازی ایرانیان کاسته شده وبه طور مثال با شکوه و جلال پایتخت هخامنشیان روبرو هستیم و همچنین در فیلم با احترام خاصی نسبت به داریوش برخورد میشود، ولی بازهم ایرانیان نسبت به یونانیان چهرههای خشنتری دارند.
خشایارشا، با بدنِ نیمهبرهنه و قد بلنذ خود، بیننده را یاد غولِ علاءالدین میاندازد، با این تفاوت که خوشمزگی آن را هم ندارد و فقط مثل یک جانی هانیبال در فکر کشتار است.
ارتش ملخی ایران بینهایت بیکفایت و ضعیف است و تنها ویژگی مثبت آن زیاد بودن آن است؛ همانند فیلمهای رامبو و راکی، این ملخها به وسیله قهرمانان یونانی تارومار میشوند و با هر "اسپری" شلیک شده عدهی زیادی از آنها هلاک میشوند.
تنها نکته جالب پیرامون ارتش ایران در آن است که این ارتش به وسیله یک زنِ بسیار کشنده و گیرا اداره میشود که به گواهی اکثر منتقدان بهترین شخصیت فیلم است.
اما این شخصیت دلپذیر هم در واقع یک زنِ یونانی است که در بچگی به وسیله ایرانیها بزرگ شده.
در مجموع همانند فیلمِ قبلی، تمامی امپراتوری ایران به وسیله خارجیها اداره میشود و خود ایرانیها در اینجا نقش مهمی ندارند؛ سربازان ایرانی نیز، به واسطه نوعِ لباس پوشیدنشان، بیننده را یادِ دزدان فیلم "علی بابا و چهل دزد بغداد" میاندازند.
دلایلِ شکلگیری این گونه تصاویر تحقیر کننده در سینما چیست؟ میتوان این تصاویر را در راستای نظریات شرقشناسی ادوارد سعید قرائت کرد و ادعا کرد که استریوتایپ کردن و ایجاد تصاویرِ هیولایی از شرق پروژهای است از جانب غرب در جهتِ حفظِ نظامِ استعمار.
با استریوتایپ کردن منفی شرق، هالیوود ایرانیها را مبدل به انسانهایی می کند که از غربیها وحشیتر هستند و در نتیجه محتاج به کمک و یاری.
ایران، جایی مرموز تصور میشود که به علت نقص دانش وخلاقیت غربیها باید قربانی کلیشهها شود تا بدین گونه غرب تسلط همیشگی خود بر شرق را حفظ کند و بتواند پروژه استعمار خود را ادامه دهد.
فرض کنیم نخواهیم با نگاه نسبتا شناخته شده سعید به سراغ تحلیل این فیلم برویم، و در عوض قصدی بر فهم دلیل وجود آنها از طریق بررسی تاریخ خود هالیوود داشته باشیم؛ در این صورت چگونه با این تصاویر باید برخورد کرد؟
فردریک جیمسن، پژوهشگر مطالعات فرهنگی، یکی از جالبترین نظریات را در این مورد بیان میکند.
جیمسن یکی از دلایلِ مهم رجوع سینمای اکشنِ معاصر هالیوود به شخصیتهای سیاهی که در داستانهایی مثلِ روبوکاب و ۳۰۰ می بینیم را از بین رفتن ضد قهرمان کلاسیک در زمان حاضر میداند.
به گفته جیمسن، در دهه ۶۰ قابل پذیرش بود که یک فیلم اکشن در هالیوود ساخته شود و در آن یک قهرمان سفید و یک ضدِ قهرمان سرخپوست وجود داشته باشد (مثل فیلمِ "جستجوگر" جان فورد).
یا این امکان وجود داشت که ضد قهرمان فیلم، تمایلاتِ همجنسخواهانه داشته باشد ویا یک زن باشد (مثل فیلمِ "حمله زنِ پنجاه فوتی")، یا فیلمی که ضد قهرمانش یک آدم غیر اخلاقی و هوسباز باشد (اکثر فیلمهای نوآر). اما در دوره معاصر استفاده از بسیاری از این ضد قهرمانها دیگر ممکن نیست.
اگر در زمان ما فیلمی ساخته شود که ضدِ قهرمان آن یک همجنسگرا باشد، فیلم در خطر تندترین انتقادهای جامعه دگرباشی قرار میگیرد.
اگر فیلمی ساخته شود که ضدِ قهرمان آن در فکر ایجادِ یک رسوایی خانوادگی باشد، به واسطه آزادی جنسی که در غرب وجود دارد، فیلم چندان استقبال نمیشود و دفاعی ایدئولوژیک از ارزشهای دوران ویکتوریایی خوانده میشود.
در واقع، با خیلی از گروههایی که بیشتر ضد قهرمانان فیلمهای اکشن بودند دیگر به راحتی نمیتوان به عنوان ضد قهرمان برخورد کرد و استفاده از آن شخصیتها مشکلات بسیاری را ایجاد می کند.
همچنین به واسطه از بین رفتن جنگ سرد و جهانی شدنْ دیگر ضد قهرمان کمونیست ارزش زیادی ندارد. دراین شرایط، فرآیند پیدا کردن ضدقهرمان برای یک فیلم اکشن سخت میشود.
ضد قهرمانهای معاصر اکثرا در ارتباط با دو گروه شکل میگیرند: قاتلان زنجیرهای و یا ساکنان کشورهایی که برچسب تروریست خوردهاند (در واقع روانی نشان دادن ضدِ قهرمان در کارهای اکشنی مثل بتمن و جیمزباند درسالهای اخیر به دلیل همین مشکل در فیلمهای معاصر است).
با توجه به این موضوع، فیلمهایی مثل روبوکاب و یا ۳۰۰، که درآن ایرانی ها به شکل تروریست و یا وحشی دیده میشوند، محصول همین ذهنیت معاصر به ضدِ قهرمان در فیلمهای اکشن است.
به قول جیمسن، بخشِ مهمی از ضد قهرمانهای امروزی فیلمهای اکشن بیشتر بر اساس منطقِ بازارِ آزاد انتخاب میشوند.
در هنگام مبادله کالا اهمیتی ندارد که شخص به چه شکل محصولش را تولید کرده و یا چه مقدار بابت آن هزینه صرف کرده باشد؛ محصولی که او تولید کرده مشابه هر کالای دیگر در نظر گرفته میشود و بدین واسطه قابل عرضه به بازار، قیمت گذاری، و تعویض با کالایی دیگر است.
از اینرو، منطق بازار در فرم ایدهال آن میطلبد که تمامی انسانها شبیه به هم در نظر گرفته شوند تا بدون کوچکترین مشکلی بتوانند کالایی را که تولید کردهاند با یکدیگر تاخت بزنند.
در این شرایط، منطق بازار، هالیوود را وادار میکند که با قاتلان زنجیرهای که بر هم زنندهی نظم بازارند با خشونت و تحقیر برخورد کند و یا برای پیدا کردن ضدقهرمانهای فیلمهای تروریستی خود به سراغ کشورهایی مثل ایران برود؛ چرا که روابط اقتصادی خاصی با آنها ندارد و خطری با استریوتایپ کردن منفی آن ایجاد نمیشود.
اینکه تا چه حد این تصاویر شبیه واقعیت امروز ایران است، برای هالیوودی که تنها در فکر ساختن یک فیلمِ اکشن است چندان اهمیتِ اخلاقی ندارد؛ به قولِ میشل فوکو، متفکر فرانسوی، در این جا تنها سرمایه کسب شده از عمل است که آن عمل را توجیه میکند.