نامو؛ جسدی آواره در کردستان
جشنواره «کلرمون فران» در فرانسه بزرگترین جشنواره فیلم کوتاه جهان محسوب میشود که از به عنوان «جشنواره کن فیلم کوتاه» یاد میشود.
سی و ششمین دوره این جشنواره که از سی و یکم ژانویه تا هشتم فوریه برگزار شد، یک فیلم از سینمای ایران را در بخش مسابقه خود پذیرفته بود: نامو (ناشناس) ساخته صالح صالحی.
جسد سرگردان
فیلم در کردستان ایران میگذرد؛ کنار مرز عراق، جایی که یک سرگروهبان و یک سرباز سعی دارند جسد فرد ناشناسی را که مدتها قبل خودکشی کرده در جایی دفن کنند، اما اهالی روستاهای مختلف از آنجایی که این مرد خودکشی کرده و این مغایر قوانین اسلامی است، با این کار مخالفت میکنند.
فیلم از تصویر جسدی که در پشت یک وانت است آغاز میشود و مضمون سرگردانی این جسد را تا لحظه آخر پیش میبرد. در واقع جسد مهملی است برای معناهای نهفته که فیلمساز تماشاگر را آزاد میگذارد تا تعبیرهای خود را داشته باشد: از جسدی که میتواند نماد یک ملت باشد که در یأس و نومیدی در چنبر عقاید خرافی گیر کرده و راه گریزی ندارد تا سمبلی از مصیبتهای ناخواستهای که به سرزمین کردستان هجوم میآورد.
فیلم قصه سرراستی دارد و سعی دارد به وجه داستانگوییاش وفادار بماند، در عین حال چشماندازهای کردستان، فیلمساز را مسحور کرده و بخش عمدهای از فیلم با نماهای مختلفی از این مناظر پیوند خوردهاست. در واقع این داستان با این مشخصات به طرز قابل توجهی با سرزمین کردستان پیوند میخورد و جزئی از آن میشود. شاید اهمیت فیلم و دلیل توجه به آن را باید در همین نقطه جستوجو کرد: تصویری از باورها و سنتهای یک دیار که در تار و پود فیلم عجین شدهاست.
فیلم روند نسبتاً کند اما حساب شدهای دارد و نماهای نزدیک صورت سرگروهبان و سرباز- به عنوان نوعی ناظر- در کنار تصاویر باز طبیعت معنا مییابد و هویت مردم را در دل این سرزمین معنا میکند. ریتم فیلم از نقطه آغاز تا پایان به شکلی آرام ادامه دارد و فیلمساز میکوشد به تماشاگر فرصت اندیشیدن در لابلای نماها را بدهد. گاه ترفندهای تکنیکیای مثل تغییر وضوح از صورت یک نفر به صورت دیگری با کل ساختار فیلم هماهنگی چندانی ندارد، اما حرکات دوربین از جمله حرکت به دور وانت، در ساختار فیلم جا میافتد و به بخشی از روایت تبدیل میشود.
فیلم کسی را محکوم نمیکند و همه را در گیرودار شرایطی میبیند که در آن اسیر هستند: سرگروهبان وظیفه دارد که جسد را تا پیش از غروب آفتاب دفن کند و گریزی از آن ندارد. سرباز که خودش اهل کردستان است سعی دارد نقش میانجی با اهالی ده را به عهده بگیرد تا زودتر از شر جسد خلاص شوند، اما رو در رو شدن او با عقاید ملای ده، یک درگیری فیزیکی ناخواسته را به همراه میآورد. در واقع شاید در نگاه فیلمساز، این دو - به عنوان نماینده قدرت- هم در برابر سنتها و عقاید بسته، چارهای جز پذیرش ندارند.
از سویی مردم روستاهای مختلف را میبینیم که ابتدا درباره جسد کنجکاو هستند و حتی برای رحمت او از جانب خداوند دعا میکنند، اما هیچ کدام حاضر به دفن این جسد در روستایشان نیستند. ملای یکی از روستاها در گفتوگو با سرباز میگوید که دفن او باعث رخت بربستن آبادانی از روستا خواهد شد و بعداً به طور خصوصی به سرباز که دفن زنی را که همانجا خودسوزی کرده مثال میآورد، میگوید که از زمان دفن آن زن در این روستا، خوشی از آنجا گریختهاست.
این باور که هسته مرکزی فیلم را تشکیل میدهد- و یکی از ملاها به نظر قرآن در زمینه خودکشی هم اشاره میکند- در تناقض با وضعیت شخصی قرار میگیرد که در اوج نومیدی خودکشی کرده و حالا حتی آرام گرفتن در گور هم از او دریغ میشود.
در واقع فیلم با آن که روستائیان را محکوم نمیکند، اما کفه ترازو را به نفع جسد، سنگین میکند. ما به عنوان تماشاگر با آخرین حق یک انسان- انسانی که نمیشناسیم- همراه میشویم و میخواهیم این جسد هر چه زودتر در جایی آرام گیرد.
پایان فیلم به شکلی غیرقابل حدس است: جسد در نهایت دفن میشود و آرام میگیرد؛ اما در یک ناکجا، زیر سیمهای خاردار مرز ایران و عراق. باز دو نوع برداشت برای تماشاگر باز میماند: خاک کردن شر در مرز دو کشور و تسری آن به کشور همسایه یا نیاز به برداشتن سیم خاردار و آرام گرفتن در جایی بدون مرز.