می بخشمت…اما هیچ وقت به تو دست نمی دهم
پانزده سال پیش بودشاید.همین دم دمای جشنواره.وقتی توی صف ایستاده بودیم و برای ورود به سینما کف می کردیم و علف های زیر پایمان را له می کردیم و به عشق سینما خم به ابرو نمی آوردیم،همیشه کسانی بودند که کنار جمعیت می آمدند و هوار می زدند و به دخترهای صف توهین می کردند که چرا حجابشان را رعایت نمی کنند و عربده می زدند که بغچه هایتان را سرتان بکشید.
دخترها می ترسیدند و گاهی گریه می کردند.چرا؟دقیق نمی دانستند.شاید از ترس…شاید از تهمت هایی که بهشان وارد می شد و حرفی نمی توانستند بزنند. ما پسر ها هم درست نمی دانستیم چه کرده ایم و چه جرمی مرتکب شدیم.
شاید موهایمان کمی بلند تر از آقایونی بود که ما را تهدید می کردند .شاید از اینکه توی صف سینما کنار دخترها ایستاده بودیم بود.هر چه بود ما به این ترس ها و به این توهین ها عادت کرده بودیم.جوانانی بودیم که بی هیچ گناهی به ما توهین می شد و ما بی هیچ عکس العملی می پذیرفتیم و بغض می کردیم.یکی از آن کسان لباس شخصی و توهین کننده جلوی سینما شنیده بودیم که نامش «مسعود ده نمکی» است.
گذشت.
دیشب در سالن میلاد ،اکران فیلم «معراجی ها» بود.پانزده سال گذشته بود.چقدر پیر شده بود.چقدر چهره ی ظاهرا آرامی پیدا کرده بود.چقدر فرق کرده بود.اما چند تفاوت جالب تر از آن سال ها تا این سال ها ایجاد شده بود.
آن زمان ده نمکی بیرون سینما هوار می کشید .دیشب در داخل سینما لبخند می زد.آن سال ها به دختران بغچه به سر(به کلام خودش) ناسزا می گفت،دیشب آن دختران بغچه ی ناجور بر سر در فیلمش بازی می کردند و به تماشای فیلمش آمده بودند.آن سال ها با جماعت همراهش راه می افتاد و ما را تهدید می کرد،دیشب با جماعت همراهش روی فرش قرمز راه می رفت و برای ما دست تکان می داد.آن سال ها لشگریانش حاجی بخشی و الله کرم بودند،دیشب لشگریانش اکبر عبدی، شریفی نیا،امین حیایی،رضا رویگری،نیما شاهرخ شاهی،برزو ارجمند و…بودند.
دلم می خواست بروم از نزدیک توی چشمانش نگاه کنم.به او بگویم که برادر ده نمکی آن سال ها را یادت می آید؟تمام استرس ها و اضطراب ها و ترس ها و بغض هایی که برای موی بلند به سر ما می آوردی را هنوز یادت هست؟
یادت می آید از دست شماها توی کوچه ها فرار می کردیم؟یادت می آید سر چهارراه ها می ایستادید و به خاطر مویی که تا روی گوشمان بود داخل مینی بوس می انداختید و همان جا کچلمان می کردید و اگر لطف می کردید ولمان می کردید؟حالا که دخترهای فیلمت هزار برابر بیشتر بقچه شان کوچک است و پسرهای فیلمت که ابرو برداشته اند.چرا عربده نمی زنی؟چرا هوار نمی کشی؟چرا فیلم را به خاطر حجاب بد بازیگرانش به هم نمی ریزی؟هان؟قبول داری برادر ده نمکی که همه آن ها برای هیچ بود؟برای کشک بود…؟
هزاران روایت دیگر که از تو شنیده ام را بی خیال ..همین حکایت جلوی چشمانم را بگو!؟…همین .بعد دستش را بگیرم و روی سرم بکشم و بگویم حالا بی خیال رفیق!زیاد به خودت فشار نیاور.ما دیگه کچل شدیم رفت.دیگر هیچ جای ما را نمی توانی از ته بزنی…!راستش مثل لشگریان جدیدت هم که توی فیلمهایت بازی می کنند نیستم که کنارت روی فرش قرمز قدم بزنم .می بخشمت…اما هیچ وقت به تو دست نمی دهم و فراموش نمی کنم.
بزرگمهر حسین پور/روزنامه نگار