لالایی های 2 کودک در وداع با پدر

جوان 29 ساله روستایی که هنگام کار در سنگبری از ارتفاع 12 متری سقوط کرده و دچار مرگ مغزی شده بود با اهدای اعضای بدنش به 5 بیمار نیازمند زندگی دوباره ای بخشید.

مختار شاه ملکی که در یک سنگبری در حسن آباد کار می کرد وقتی همکارش نتوانست برای کار روی جرثقیل برود به جای او به ارتفاع 12 متری رفت و دچار حادثه شد.
سادگی در حرفهای مرد موج می زد. برای دیدار آخر پسرش به بیمارستان آمده بود. پزشکان او را از بازگشت دوباره پسرش به زندگی نا امید کرده بودند. می دانست   نفس کشیدن های او فقط با کمک دستگاه امکان پذیر است و باید برای پایان دادن به این وضعیت تصمیم
می گرفت. اهالی روستای باوله از توابع شهرستان سنقر به خوبی مختار را می شناختند. همه می دانستند که او پدر و مادرش را عاشقانه دوست دارد و همیشه در کشاورزی پدر را یاری
می کرد. وقتی تصمیم گرفت به تهران بیاید پدر با چشمانی پر از اشک او و دونوه اش را بدرقه کرد. گفت می رود تا با تلاش بیشتر به خانواده اش کمک کند . تصمیم گرفته بود هزینه دانشگاه برادرش را تامین کند تا او از این بابت نگرانی
 نداشته باشد .
احمد علی شاه ملکی هنوز هم فراق پسرش را باور ندارد . ساعتها بر بالین پسر نشسته بود و هر بار نازنین زهرا و حسین، نوه های خردسالش سراغ پدر را از او می گرفتند با بغض می گفت پدرتان خوابیده است . لحظه وداع به چشمان بسته مختار خیره شده بود و از او می خواست بگوید در جواب دختر و پسرش که بهانه او را
می گیرند چه پاسخی بدهد. وی با یادآوری روزی که مختار به دنیا آمد گفت: مختار پسر بزرگم بود و وقتی به دنیا آمد خانه روستایی مان غرق در جشن و سرور بود. او باعث دلگرمی من و مادرش بود و همیشه به ما کمک
 می کرد .
بسیار سخاوتمند بود و اخلاق خوبش زبانزد مردم روستا بود. 24 ساله بود که با دختر
خاله اش ازدواج کرد و از آن روز تلاش می کرد علاوه بر تامین هزینه های زندگی خانواده اش به ما هم کمک کند. شهرهای مختلفی را برای پیدا کردن کار مناسب جست و جو کرد تا این که در حسن آباد به عنوان سنگ کار مشغول به کار شد. چهارسال قبل بود که از ما جدا شد و همراه با همسر و دختر و پسرش به حسن آباد آمدند و در یک خانه اجاره ای زندگی می کردند. جای خالی او و نوه هایمان بعد از رفتن آنها خیلی محسوس بود اما مختار می گفت با کار در شهر می تواند پیشرفت کند.
شنیدن خبر مرگ مختار روستای باوله را در غم و اندوه فرو برد. همه می دانستند که او عاشقانه بچه هایش را دوست دارد و هر روز برای بازگشت از کار به خانه لحظه شماری می کرد. پدر می گوید: مدتی بود که در یک سنگبری در حسن آباد قم کار می کرد. روز حادثه وقتی یکی از همکارانش نتوانست برای انجام کاری به بالای جرثقیل برود مختار به جای او رفت و در یک لحظه از ارتفاع 12 متری سقوط کرد. او را به بیمارستان شهدای هفتم تیر منتقل کردند. 45 روز در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری بود. طی این مدت فقط می توانستیم از پشت شیشه او را ببینیم. نازنین زهرا و حسین از من می پرسیدند چرا پدرشان خوابیده و بیدار نمی شود. حسین می گفت دلش برای بازی با پدرش تنگ شده و نازنین زهرا هم از انتظارش برای برگشت دوباره پدرش به خانه می گفت. به آنها می گفتم پدرشان خسته است و باید استراحت کند اما به خوبی
می توانستـم نگــرانی را در چشــمان
کودکانه شان ببینم. وقتی پزشکان به ما پیشنهاد اهدای اعضای بدنش را دادند فهمیدم دیگر امیدی به بازگشت پسرم نیست. پیشنهاد اهدای اعضای بدن او را پذیرفتم و می دانم اگر خودش هم زنده بود این کار را انجام
می داد. او روحیه ایثار و سخاوتمندی داشت و با اهدای اعضای بدنش آن را اثبات کرد. دلم می خواهد داستان قهرمانی پدرشان را برای آنها بگویم. دوست دارم آنها سالهای بعد با کسانی که اعضای بدن پدرشان زندگی دوباره ای به آنها داده بود آشنا شوند تا با معنای واقعی ایثار و فداکاری آشنا شوند.

+177
رأی دهید
-1

feminism - لندن - انگلستان
آرزوی صبر و شکیبایی را برای خانوادۀ این جوان دارم. چقدر عاطفی و زیباست که فرهنگ اهدای اعضای بدن در ایران رایج شده . بزرگ منشی ، نیک خویی و گذشت خانواده هایی که اعضای بدن عزیزانشان را به انسانهای نیازمند دیگر اهداء میکنند، قابل تمجید و ستودنی است. درود بر تو ای پدر بزرگوار.
جمعه 27 دي 1392 - 23:45
سرسره - اهواز - ایران
خدا به خانواده این عزیز صبر بده خیلی دلم گرفت براشون
شنبه 28 دي 1392 - 07:21
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.