راز هولناک 5 ماه زندگی در میشیگان
روزنامه ایران : از وقتی «ساناز نظامی» تلفن خانهاش را برداشت تا از کلانتری محل در میشیگان امریکا تقاضای کمک کند تا زمانی که آمبولانس بدن بیجان او را به بیمارستان منتقل کرد، همانجایی که چند ساعت بعد چشمهایش را برای همیشه روی هم گذاشت، 13 ساعت بیشتر طول نکشید، اما این زمان کافی بود تا سرنوشت برای یک دختر 27 ساله ایرانی که با هزار امید و آرزو تنها چند ماه قبل از کشورش به ایالات متحده مهاجرت کرده بود، برای همیشه جور دیگری رقم بخورد.
چطور میشود از روزهای پایانی ساناز نظامی در امریکا اطلاع پیدا کرد؟ مطمئناً آخرین عکس ساناز در بیمارستان که با عکسهای پرشورش در ایران زمین تا آسمان فاصله دارد، برای مدتهای طولانی در ذهن همه آنانی که او را میشناسند خواهد ماند. در این عکس نه خبری از لبخند روی صورتش است و نه در چشمهای نیمه بازش فروغی. چه اتفاقی میتوانسته افتاده باشد؟
دوست ساناز میگوید: «مدتها بود از او خبری نداشتم، فقط شنیدم پذیرش دانشگاه گرفته و رفته امریکا. ساناز دختر درسخوانی بود. این پذیرش خیلی هم عجیب نبود چون به جرأت میگویم باهوشترین همکلاسی دوران تحصیلم بود.»
سارا نظامی، خواهر ساناز برخلاف خیلی از گزارشهای رسانهای میگوید: خواهر 31 ساله و متأهلام با ویزای وابستگی یا به واسطه ازدواج به امریکا سفر نکرده بود.
ساناز دانشجوی نخبه ایرانی از دانشگاهی در اوتاوای کانادا در مقطع دکترای مترجمی زبان فرانسه که رشته فوق لیسانس وی بود و دانشگاه میشیگان امریکا در رشته محیط زیست پذیرش تحصیلی گرفته بود.
وی میافزاید: «تحقیقی که ساناز به استاد راهنمایش ارائه داده بود در مورد دریاچههای میشیگان، مورد استقبال واقع شده بود و خواهرم خیلی دلش میخواست به محض رسیدن به میشیگان، سراغ استاد راهنمایش برود و از او تشکر کند اما نمیدانم چرا هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و استادش را ندید.»
یک سال از ارتباط مجازی نیما و ساناز گذشته بود که در مرداد ماه سال جاری خانواده ساناز و خانواده نیما راهی ترکیه شدند: «نیما» در کالیفرنیا متولد شده و هرگز به ایران سفر نکرده بود. ساناز یک سال قبل از آن دیدار، مادرش را از دست داده بود. پدر و سارا خواهر بزرگتر ساناز با این ازدواج مخالف بودند اما تحت تأثیر قولها و وعدههای خانواده نیما، بالاخره به این ازدواج رضایت دادند.
سارا میگوید پدر و مادرخوانده نیما خیلی به این ازدواج اصرار داشتند. از نیما خیلی تعریف کرده و سلامت اخلاقی و روانی نیما را بارها تأیید کردند و قول دادند از ساناز مثل دخترشان محافظت کنند.
به هرحال، ساناز راهی امریکا میشد چه با ازدواج و چه بدون نیما.
ششم مهرماه سال جاری ساناز با خانوادهاش وداع کرد و راهی ترکیه شد. این آخرین دیدار حقیقی خانواده نظامی با ساناز بود. از ترکیه به لسآنجلس رفت و پس از مدتی با نیما راهی میشیگان شد تا تحصیلش را آغاز کند اما زندگی در میشیگان دو هفته بیشتر دوام نداشت.
حالا تنها گزارش پزشکی قانونی است که از شب حادثه روایت میشود هرچند هنوز هم مشخص نیست قبل از تماس ساناز با پلیس چه اتفاقی رخ داده است. در بخشی از گزارش پزشکی قانونی میخوانیم: «نیمههای شب هشتم دسامبر 2013 پلیس محلی میشیگان با تماس یک زن روبهرو میشود که با صدای سست وبیحالش تقاضای کمک میکرده است.
افسران کلانتری بخش هاتون در «دالربی» میشیگان راهی محل سکونت زن جوان شدند. در زمان ورود، افسران، ساناز را درحالی یافتند که مقداری خون در اطراف دهانش جمع شده بود و تقریباً بیهوش بود. به گفته شوهرش، او موی ساناز را گرفته وسرش را چندین بار به زمین کوبیده است. ساناز به سیستم درمانی پورتِج منتقل میشود که در عکسبرداری، خونریزی زیر پوسته مغزی سمت راست نشان داده میشود. با توجه به وضعیت وخیم ساناز فوری به بیمارستان عمومی «مارکت» منتقل میشود. در بیمارستان عمومی مارکت، ساناز را زیر دستگاه تنفسی قرار دادند و کمی پس از بستری شدن، پزشکان مرگ مغزی دختر ایرانی را اعلام میکنند. این تشخیص ساعت 13 و 10 دقیقه روز 9 دسامبر 2013 (18 آذر 1392) اعلام میشود. دو روز بعد ساناز از دستگاه تنفس جدا میشود.»
خواهر ساناز میگوید: ما حتی نمیدانیم دقیقاً نیما چرا این کار را کرده است. از روز حادثه تا به امروز نه خانواده او با ما تماس داشتند و نه با خود او توانستیم حرف بزنیم.
«حنیف کاشانی»، همکارم که ساکن امریکاست تلاش میکند با دوستان نیما نصیری ارتباط برقرار کند اما با چند برخورد تند و سکوت روبهرو میشود. پرسشهای بسیاری ذهن ما را درگیر میکند. آیا نیما بیماری روحی و روانی داشته؟ آیا ساناز پیش از این هم شکنجه میشده است؟
گزارش پزشکی قانونی که برای سارا ارسال شده بود نشان می داد حدود 9 کیلو کاهش وزن داشته و این در حالی است که سارا میگوید: «من و ساناز باشگاه بدنسازی میرفتیم. آن روزها که حسابی ورزش میکرد 53 کیلو بود اما هیچ وقت از 49 کیلو وزنش کمتر نشده بود. ما هم از وزنی که گواهی پزشکی قانونی نوشته بود حسابی تعجب کردیم.»
9 کیلو کاهش وزن به گواه پزشکی قانونی موضوع سادهای نیست اما چطورمیشود به این پرسش پاسخ داد که آیا ساناز در این مدت کوتاه زندگی مشترک بارها و بارها آزار روحی و جسمی دیده است؟ ساناز هنگام مرگ به گواه پزشکی قانونی، 172 سانتیمتر قد و 40 کیلو وزن داشته است.
گواهی پزشکی قانونی ابعاد دیگری از ماجرا را نیز آشکار میکند؛ چندین اثر کبودی یک شکل با فاصلههای یک اندازه در یک خط صاف روی ران پای ساناز، کبودی کامل دستها و سرشانه و کبودی پا و پارگی ناخن شست پا و...
سارا میگوید: «نه، به ما هیچ وقت از شکنجه یا آزار دیدن چیزی نگفت. هربار که حالش را میپرسیدیم فقط میگفت خوبم، اما روزشنبه، یک روز پیش از حادثه، رفتارش کمی عجیب بود. برای من متنی را ترجمه کرده بود که برخلاف دقت و وسواس همیشگی که داشت، ناقص بود. تعجب کردم و پرسیدم ساناز طوری شده، خوبی؟ تنها پاسخ ساناز این بود که خوبم. با پدرم هم تماس داشت اما از روشن کردن وبکم طفره رفت.»
وی میگوید: به ما گفتهاند میزان الکل در خون نیما توسط پلیس میشیگان 1/5 درصد اعلام شده در صورتی که خانواده نیما ادعا کرده بودند او به مشروبات الکلی لب نمیزند.
سارا میگوید: «ما هیچ وکیل یا نمایندهای در دادگاه 13 ژانویه نداریم. حتی زمان دادگاه را یک خبرنگار محلی به ما اطلاع داد و واقعاً نمیدانیم چگونه باید احقاق حق کنیم.»
توماس، افسر رسیدگی به پرونده ساناز نظامی از آنجا که تحقیقات در خصوص این پرونده همچنان ادامه دارد، نمیتواند اطلاعات زیادی به رسانهها بدهد. وی در گفتوگو با یک خبرنگار گفته است:«با توجه به این که ادله کافی برای قتل ازپیش طراحی شده وجود ندارد، نیما به قتل از نوع دوم متهم شده است. به گمان ما، در روز حادثه درگیری فیزیکی بین متهم و مقتول رخ داده است. نیما بدون درگیری توسط پلیس بازداشت شده و هماکنون در اداره پلیس در بازداشت به سرمیبرد و همکاری خوبی با مأموران پرونده داشته است.»
توماس 13 ژانویه را زمان بازجویی نهایی نیما اعلام میکند تا تصمیم نهایی در دادگاه قضایی گرفته شود. گویا 13 ژانویه زمان برگزاری دادگاه نیست و احتمال دارد محاکمه نیما تا یک سال هم به طول بینجامد.
توماس همچنین گفته: «بسیاری هنگام صحبت از پرونده میگویند نیما ایرانی است، اما با توجه به این که نیما در امریکا متولد شده، صددرصد امریکایی محسوب میشود حتی اگر والدینش ایرانی باشند.»
این پرونده برای توماس رزمرگی یکی از احساسیترین پروندههایی است که مسئولیت آن را پذیرفته است. وی در این باره گفته است:« زمانی که آسیبشناس در حال کالبدشکافی ساناز بود، من شخصاً به گورستانی رفتم که قراربود ساناز در آنجا دفن شود. از آنجا عکس گرفتم و برای خواهر ساناز فرستادم. نامههای پستی ساناز را جمعآوری کردم تا زمانی که پرونده مختومه اعلام شد برای خانوادهاش ارسال کنم. برخی از وسایل شخصی ساناز را هم نگه داشتهام تا برای خانواده او بفرستم.»
وی گفته است: «حساب بانکی ساناز را بستم، با وکیل تماس گرفتم و احساس میکنم نماینده رسمی خانواده ساناز در این جا هستم. افتخار میکنم که میتوانم این کارها را برای خانوادهای انجام بدهم که هزاران مایل با ما فاصله دارند.»
توماس تعریف کرده است که پرستاران و پزشکان بیمارستان نیز فوقالعاده بودند و خانواده ساناز هم این را درک کردند:« شگفت زده شدم چون بسته پستی بزرگی را دریافت کردم که پدرساناز برای قدردانی از پرستاران و پزشکان بیمارستان ارسال کرده بود؛ بستهای پر از صنایع دستی و خوراکیهای ایرانی بود که خانواده ساناز خواسته بودند به دست کارمندان و پرستاران بیمارستان برسد.»
این افسر پلیس امریکا میگوید داستان یک سریال و یا فیلم تلویزیونی نیست، پرونده ساناز برای آنها حالا کاملاً احساسی و شخصی شده است و بشدت پیگیر ماجرا هستند.
با وجود وضعیت نامناسب روحی پدر ساناز، خانواده او نمیتوانند در دادگاه و محاکمه نیما حضور پیدا کنند، اما افسرپرونده بارها گفته که تمام توانش را برای به نتیجه رساندن پرونده صرف خواهد کرد.
به گفته سارا، فقط یک چیز میتواند حال پدرشان را خوب کند:« گفتوگو با افرادی که اعضای بدن ساناز به آنها اهدا شده است. ما فقط میدانیم قلب ساناز در سینه دختری 12 ساله میتپد. خیلی دوست داریم بدانیم اعضای بدن خواهرم الان در بدن چه کسانی هست؟ و حال عمومی آنها چگونه است.»
سارا اشد مجازات برای نیما را خواستار است. توماس گفته است: «خواهر ساناز خیلی عالی انگلیسی صحبت میکند اما کیفیت تماسهای تلفنی خوب نیست ولی ایمیلها کاملاً واضح هستند، آنها میخواهند بدانند شرایط دادگاه چگونه پیش میرود و حق هم دارند اما با قوانین و شرایط ما آشنا نیستند و این امری کاملاً طبیعی است.»
تفاوتهای فرهنگی بین ایران و امریکا سبب شد تا درابتدای امر، سارا نظامی فکر کند اشد مجازات نیما اعدام خواهد بود اما توماس گفته است:«من به آنها توضیح دادم که قانون اعدام در ایالت میشیگان وجود ندارد و اگر نیما محکوم شود به این معنی است که 25 سال زندانی خواهد شد. حداقل زندان در ایالت میشیگان در قتل درجه دو، 13 سال و نیم حبس خواهد بود.»
حالا ساناز نظامی در خاک امریکا، در شهر«هاتون» ایالت میشیگان به آرامی خفته است. افسرپرونده خود را نماینده خانواده وی میداند و محبت و رفتار انساندوستانه پدر و خانواده ساناز، ایالت میشیگان را بشدت تحت تأثیر قرارداده است اما همچنان ابهامات درباره نیما پا برجاست. پرسشهایی از این قیبل که آیا ساناز قربانی خشونت خانگی بوده؟ آیا نیما مشکل روانی داشته؟ آیا ساناز درمدت کوتاه زندگی مشترکش بارها از نظر روحی و جسمی شکنجه شده؟ در شب حادثه بین نیما و ساناز چه گذشته است؟ پرسشهایی که باید تا پایان جلسههای دادگاه برای پاسخ به آنها صبر کرد.