خاورمیانه و مشکل مرزهایی که با خطکش ترسیم شدهاند
نقشه سری اولیه سایکس- پیکو در سال ۱۹۱۶: طبق این نقشه منطقه "A" به فرانسه میرسید و منطقه "B" سهم بریتانیا میشد
طارق عثمان
مجری برنامه ساخت جهان عرب مدرن
نقشهای که در دهه دوم قرن بیستم با مداد ترسیم شده، جاهطلبی – و سبکسری – طرح ۱۰۰ سال پیش بریتانیا و فرانسه را نشان میدهد که یکی از عوامل تأثیرگذار در تشکیل خاورمیانه امروزی است.
موافقتنامه سایکس- پیکو چه بود؟
موافقتنامه سایکس- پیکو توافقی سری میان بریتانیای کبیر و فرانسه بود که در ماه مه ۱۹۱۶ در خلال جنگ جهانی اول و با رضایت روسیه برای تقسیم امپراتوری عثمانی منعقد شد
این توافقنامه به تقسیم سوریه، عراق، لبنان و فلسطین میان فرانسه و بریتانیا منجر شد. این مناطق قبل از آن تحت کنترل ترکها بودند. این توافقنامه نامش را از سر مارک سایکس بریتانیایی و ژرژ پیکوی فرانسوی گرفته است
با خطوط مستقیم میتوان مرزهایی بدون پیچیدگی کشید. به احتمال قوی بههمین دلیل بود که مارک سایکس (نماینده دولت بریتانیا) و فرانسوا ژرژ- پیکو (نماینده دولت فرانسه) در سال ۱۹۱۶ بر سر نقشهای با خطوط مستقیم به توافق رسیدند.
سایکس و پیکو نمونه "مردان عصر امپراتوری" بودند. هر دو از اشراف بودند و در دستگاه امپراتوری پرورش یافته بودند. مهمتر از همه اینکه اعتقاد داشتند که مردم منطقه تحت حکومت امپراتوریهای اروپایی زندگی بهتری خواهند داشت. هر دوی آنها هم از نزدیک با خاورمیانه آشنایی داشتند. ایندو در آشوب ناشی وقوع جنگ جهانی اول با شتابزدگی بر سر تقسیم منطقه به توافق رسیدند، ولی پایهها و پیامدهای این توافق تا به امروز بر این منطقه تأثیرگذار بوده است. خطوط مستقیمی که سایکس و پیکو ترسیم کردند در نیمه اول قرن بیستم برای بریتانیا و فرانسه بسیار مفید بودند، اما تأثیرشان در مردم منطقه کاملا متفاوت بود.
مارک سایکس در جلسهای که در دفتر نخست وزیر برگزار شد، با اشاره به نقشه به نخست وزیر گفت: "مایلم از حرف "e" در نام Acre (عکا) تا حرف "k" در نام Kirkuk (کرکوک) خطی بکشم."
نقشه مورد توافق این دو مرد سرزمینهایی که از اوایل قرن شانزدهم تحت حکومت امپراتوری عثمانی بود را میان دو کشور جدید تقسیم کرد و این دو مخلوق سیاسی را به دو حوزه نفوذ تقلیل داد:
عراق، اردن شرقی و فلسطین تحت نفوذ بریتانیا
سوریه و لبنان تحت نفوذ فرانسه
ترسیم مرزهای کشورهای عرب شمال آفریقا در شرح وظایف سایکس و پیکو نبود، اما آن منطقه هم به دو حوزه نفوذ مجزا تقسیم شده بود. مصر تحت نفوذ بریتانیا بود و فرانسه بر مغرب (متشکل از تونس، الجزایر و مراکش) مسلط بود.
توافقی پنهانی
اما نظم ژئوپلیتیک ناشی از توافق سایکس- پیکو ۳ مشکل بهوجود آورد. اول اینکه این طرح در خفا و بدون اطلاع اعراب تهیه شده بود و وعده اصلی بریتانیا به آنها در دهه ۱۹۱۰ را نادیده میگرفت؛ بریتانیا به اعراب قول داده بود که اگر علیه عثمانیها سر به شورش بردارند، با سقوط این امپراتوری به استقلال خواهند رسید.
بعد از اینکه وعده استقلال بعد از جنگ جهانی اول محقق نشد، و قدرتهای استعماری در دهههای ۱۹۲۰، ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ به اعمال نفوذ شدید بر جهان عرب ادامه دادند، محور سیاست در جهان عرب (شمال آفریقا و شرق دریای مدیترانه) تدریجا از ایجاد نظامهای حکومتی مشروطه لیبرال (نظیر آنچه مصر، سوریه و عراق در دهههای نخست قرن بیستم تجربه کردند) بهسوی ملیگرایی بیمحابا تغییر جهت داد.
هدف این نوع ملیگرایی بیرون راندن استعمارگران و نظامهای حاکم متکی به آنان بود. این یکی از عوامل اصلی رشد حکومتهای نظامی است که از دهه ۱۹۵۰ تا قیامهای عربی سال ۲۰۱۱ بر بسیاری از کشورهای عربی حاکم بودند.
خطوط قبیلهای
مسأله دوم در گرایش طرفین به ترسیم خطوط مستقیم ریشه داشت.
سایکس و پیکو قصد داشتند منطقه شام را بر اساس ملاحظات فرقهای تقسیم کنند:
لبنان قرار بود به مأمنی برای مسیحیان (بهخصوص مارونیها) و دروزیها تبدیل شود
فلسطین قرار بود جمعیت یهودی قابل توجهی را در خود جای دهد
دره بقاع در مرز میان دو کشور عملا به مسلمانان شیعه واگذار میشد
سوریه هم بزرگترین جمعیت سنی منطقه را در خود جای میداد
جغرافیا هم به کمکشان آمد. از زمان پایان جنگهای صلیبی تا موقع باز شدن پای قدرتهای اروپایی به منطقه در قرن نوزدهم، با وجود فرهنگ و پیشینه بازرگانی سرزنده این منطقه، فرقههای مختلف عملا جدا از هم زندگی میکردند. اما ایده پشت توافق سایکس- پیکو عملا محقق نشد. مرزهای جدید با وجوه تمایز فرقهای، قبیلهای یا قومی موجود در منطقه همخوانی نداشتند.
این تفاوتها ابتدا تحتالشعاع تلاش اعراب برای بیرون راندن قدرتهای اروپایی قرار گرفت، و بعد هم موج قدرتمند ملیگرایی عربی آنها را به حاشیه راند.
بیرحمی
از اواخر دهه ۱۹۵۰ تا اواخر دهه ۱۹۷۰، بهخصوص در دوران اوج قدرت جمال عبدالناصر در مصر (از پایان بحران سوئز در سال ۱۹۵۶ تا پایان دهه ۱۹۶۰)، ملیگرایی عربی باعث تقویت این ایده میشد که اتحاد جهان عرب باعث کمرنگ شدن اختلافات اجتماعی- جمعیتی میان مردمان این کشورها خواهد شد. در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ مردان قدرتمند جهان عرب، نظیر حافظ اسد و صدام حسین در شام و سرهنگ معمر قذافی در شمال آفریقا، این اختلافات را مهار میکردند و این کار معمولا با بیرحمی و خشونت شدیدی همراه بود. اما تنشها و مطالبات ناشی از این تفاوتها هیچگاه از بین نرفت، و یا کمرنگ نشد. با پایان کار تدریجی این مردان قدرتمند، بعضی از جمهوریهای عربی تدریجا به حکومتهایی موروثی تحت کنترل گروههای کوچک منافع اقتصادی تبدیل شدند. قیامهای اخیر در سال ۲۰۱۱ هم برخی از این حکومتها را سرنگون کرد. این عوامل باعث شد که با نمایان شدن شکافهایی در این کشورها، اختلافات و سرخوردگیهای قدیمی و امیدهایی که برای چند دهه بر آنها سرپوش گذاشته شده بود، سر باز کنند.
تکاپوی هویتی
نگاهی به مرز خاکی میان لبنان و سوریه
مشکل سوم این بود که نظامهای حکومتی که بعد از جنگ جهانی اول ایجاد شده بود، ناتوانی اعراب در پرداختن به دوراهی مهمی را که آنها در یک قرن و نیم اخیر با آن روبرو بوده اند، تشدید میکرد: تکاپوی هویتی میان از یکسو، ملیگرایی و سکولاریسم، و از سوی دیگر اسلامگرایی (و در برخی موارد گرایشهای بنیادگرایانه مسیحی).
بنیانگذاران عصر لیبرال جهان عرب (از اواخر قرن نوزدهم تا دهه ۱۹۴۰) نهادهای حکومتی ایجاد کردند (مثلا قانون اساسی سکولار تونس در سال ۱۸۶۱ و آغاز لیبرال دموکراسی در مصر در فاصله بین دو جنگ جهانی)، و گفتمانی را رواج دادند که مورد حمایت بسیاری از گروههای اجتماعی – بهخصوص طبقات متوسط – قرار گرفت، اما در پیوند دادن زهد، محافظهکاری و چارچوب مذهبی این جوامع با برنامههای مدرنیزاسیون اجتماعی جاهطلبانه مورد نظرشان ناکام ماندند.
با وجود پیشرفتهای قابل توجه این کشورها در فرآیند صنعتی شدن، نابرابری شدید طبقات فرادست و متوسط با اکثریت بزرگی از مردم ادامه یافت. چهرههای قدرتمند ملیگرایی عربی با برخورداری از حمایت فراوان از گفتمان متفاوتی دفاع میکردند (گفتمانی سوسیالیستی و بعضا میلیتاریستی)، اما این کار به قیمت محدود شدن آزادیهای مدنی و سیاسی انجام شد. جهان عرب در چهار دهه گذشته شاهد هیچگونه پروژه ملی یا تلاش جدی برای مواجهه با تضادهای موجود در بافت اجتماعی خود نبوده است.
نسل جدید
امضای فرانسوا ژرژ- پیکو و مارک سایکس پای نقشه اصلی که حالا در آرشیو ملی بریتانیا نگهداری میشود
ساختار حکومت مستعد بروز انفجار بود و تغییرات جمعیتی کلید آغاز این فرآیند را زد. در چهار دهه گذشته جمعیت جهان عرب دو برابر شده و به ۳۳۰ میلیون نفر رسیده است که دو سوم این عده کمتر از ۳۵ سال دارند.
این نسل مشکلات اجتماعی- اقتصادی و سیاسی حادی را به ارث برده است، و با اینکه نقشی در شکلگیری این مشکلات نداشته، باید با عواقب آنها – از کیفیت آموزش، فرصتهای شغلی و دورنمای اقتصادی گرفته، تا امید به آینده – زندگی کند. موج قیامهای عربی که در سال ۲۰۱۱ آغاز شد، در بطن خود در واقع تلاش این نسل برای تغییر پیامدهای نظامهای حکومتی است که بعد از جنگ جهانی اول برپا شده اند. این تغییر و تحول جاری نوید از راه رسیدن نسلی را میدهد که آیندهای بهتر را میجوید، و در عین حال خطر تداوم موجی از آشوب و هرج و مرج را در خود دارد که میتواند منطقه را برای سالها در خود غرق کند.