جاده وحشت : گزارشی تکاندهنده از ایرانیانی که در افغانستان گروگان گرفته شدهاند
روزنامه ایران : تاجران و رانندگان ترانزیتی که وارد خاک افغانستان می شوند به صورت مافیایی به باندهای مسلح معرفی می شوند و در دام گروگانگیری های میلیونی می افتند
سرنوشتهای ایرانیان ربوده شده در جادههای ترسناک افغانستان باور نکردنی و شوکآور است.
«با میل داغ گذاری گاو، 14 جای بدنم را داغ گذاشتند. بوی گوشت سوخته را میفهمیدم و از درد ضعف میکردم»، «به بدنم برق وصل میکردند، شوک میزدند، نعره میکشیدم، دست و پایم زنجیر بود»، «دست و پایم زنجیر بود و سر زنجیر به یک درخت وسط دره قفل بود، روی سنگهای کف دره میخوابیدم، غذا میخوردم و...، روزی یک بار یکی میآمد کتکم میزد و میرفت».
«گفتند اگر تا 3 روز دیگر پول را ندهیم انگشت هایش را قطع میکنند و برایمان میفرستند، کتکش میزنند مدام تا پول بدهیم». میدانم شما نیز از این همه خشونت مات تان برده است، اینها سرنوشتهای خاموشی هستند که گروهی تبهکار با گروگانگیریهایشان رقم میزنند.
رانندهها، مهندسان و بازرگانان ایرانی اصلیترین قربانیان گروگانگیران افغان هستند.
نخستین گروگانگیری
20 فروردین 92 نخستین راننده ایرانی در جاده هرات اسلام قلعه ربوده شد، حفیظالله راننده خودروی باربری بود، مردان مسلح وی را پس از ربودن به جایی در اطراف شهر کهسان انتقال دادند، پیگیریهای پلیس نتیجهای نداد و خانواده این راننده 350 میلیون تومان پرداخت کردند اما حفیظالله هیچ گاه به خانه باز نگشت و تلاشهای خانوادهاش برای یافتن او بینتیجه ماند.
یک قتل
24 تیر ماه بود که مسئولان سرکنسولگری ایران در هرات از کشته شدن یک راننده ایرانی در مسیر ترانزیتی هرات – اسلام قلعه خبر دادند. جسد بهمن جاویدنیا که چند روز پیش از آن توسط گروهی مسلح ربوده شده بود در ولسوالی انجیل ولایت هرات پیدا شد. این راننده تیل مورد نیاز افغانستان را از ایران به افغانستان انتقال میداد.
بهمن جاویدنیا آخرین راننده قربانی گروگانگیران نبود، رانندهها یکی پس از دیگری ربوده شدهاند، اما بیشتر آنها با دادن باجهای کلان به آدم ربایان جان سالم به در بردند، رضا سمیعی، غلامرضا محمدزاده و ابراهیمی سه تن از آخرین رانندگانی هستند که در این جاده به گروگان گرفته شدهاند.
غلامرضا محمد زاده، راننده تانکر بوده و در مشهد زندگی میکند. وی روز چهارشنبه 29 آبان در شهرک جبرییلهمان جایی که جسد بهمن جاویدنیا پیدا شده بود، ربوده شده. عبدالرئوف احمدی سخنگوی فرمانده پلیس هرات در گفتوگو با شوک خبر ربوده شدن این راننده را تأیید کرد و گفت موتوری با پلاک ایرانی از یکی از تبهکاران ضبط شده است، اما در مورد ربوده شدن رانندهای با نام ابراهیمی اظهار بیاطلاعی کرد.
پیگیری دیپلماتیک
غلامعباس اربابخالص مسئول دفتر نمایندگی وزارت امور خارجه در شمال و شمال شرق کشور، در این خصوص میگوید: سلامت جان اتباع ایرانی اعم از دانشجو، راننده، بازرگان و... دغدغه ما به عنوان نمایندگی وزارت امور خارجه در شمال و شرق کشور است. در خصوص پروندهای که اشاره شد، با سرکنسولگری ایران در هرات، سرکنسولگری افغانستان در ایران و مسئولان محلی هرات تماسهایی داشته و پیگیر پرونده هستیم، امیدواریم به نتایج خوبی برسیم. وی میافزاید: اغلب این تهدیدات جانی و با هدف باجگیری انجام میشود و تأکید ما به خانواده این افراد این است که این پرونده باید با تدبیر مدیریت شود.
همسر رضا سمیعی یکی از گروگان ها
چشم انتظاری خانواده
مژگان همسر یکی از رانندگان ربوده شده به روزنامه ایران میگوید: قرار بود چهارشنبه به خانه برسد. قرار بود برای ستایش 7 ساله مثل همیشه سوغاتی بیاورد. دخترم این روزها مدام بهانه پدرش را میگیرد. رضا راننده شرکت ره گستر بود و ضد یخ به هرات میبرد، در راه بازگشت ناپدید شد و حالا روزهاست که من با صدای زنگ تلفن از جا میپرم، گوشی را که برمی دارم آن سوی خط رضا را کتک میزنند و میگویند اگر 700 میلیون پول ندهید رضا را میکشیم. میگوید کارش از گریه گذشته است.
رضا سمیعی , یکی از گروگان ها
آخرین بار کی با رضا حرف زدید ؟
24 ساعت پیش بود، گفتم تا با رضا حرف نزنم پولی در کار نیست، یک ثانیه گوشی را گذاشتند صدای رضا را شنیدم، فقط میگفت مژگان سردمه، کمکم کن، پول تهیه کن اینها دیوونه شدن... همین بود.
چقدر پول تهیه کردهاید؟
دار و ندارمان را فروختهایم و از همه فامیل قرض کردهایم که مجموعاً شده نزدیک به 100 میلیون تومان.
چقدر دیگر میخواهند ؟
ابتدا گفتند 700 میلیون تومان، بعد آنقدر ناله کردیم گفتیم نداریم و این بدبخت یک راننده ساده است، الآن میگویند 350 میلیون تومان؛ امیدوارم رضایت بدهند و با همین پول آزادش کنند والا نمیدانم چه کار باید کنم.
به نظرتان بعد از تهیه پول آزادش میکنند؟
اغلب همکاران شوهرم میگویند، در این چند سال چندین راننده را ربودهاند و هر کدام از خانوادهها که پول درخواست شده را تهیه و به
آدم ربایان دادهاند، آنها را رها کردهاند.
هر روز زنگ میزنند؟
بله یک بار صبح و یکبار ساعت 3 عصر، هر روز از یک خط زنگ میزنند. هر بار حدود 10 دقیقه، حرف میزنند.
پول را کجا از شما تحویل میگیرند ؟
ابتدا گفتند در مشهد سپس خواستند پول را به هرات ببریم، بعد مرز دوغارون و حالا خواستهاند پول به حسابشان واریز شود.
فکر میکنید چگونه شوهرت آزاد شود ؟
فکر میکنم چارهای جز دادن پول به آنها نداریم.
گفتوگو با یک گروگان
یونس پاکبین سی ام تیرماه سال جاری در جاده هرات به اسلام قلعه ربوده شد و میگوید 18 روز در جهنم زندگی کرده است.
از ابتدای ماجرا بگو!
ماه رمضان بود، سی تیر ماه، از روستای احمدآباد در جاده اسلام قلعه به سمت هرات عبور میکردم که دیدم یک خودروی شخصی تلاش میکندجلویم بپیچد و مرا متوقف کند. میدانستم که این جاده ترسناکی است، اما همیشه شنیده بودم که اگر کسی کمک خواست نگه ندارم یا مسافر بین راه سوار نکنم. به همین خاطر راه ندادم و آنها شروع به تیراندازی کردند.
اسلحه شان چه بود ؟
کلاشینکف داشتند، همه لاستیک هایم در اثر شلیک پنچر شد، چند تیر از کنارم رد شد، بار خودرویم سوخت بود. اگر گلوله میخورد منفجر میشد. مجبور شدم نگه دارم، یعنی خودرویم دیگر نمیتوانست حرکت کند.
چند نفر بودند ؟
چهار مرد، شروع کردند به کتک زدن من، ناسزا میگفتند و کتک میزدند، میخواستند مرا توی صندوق عقب ماشین بیندازند. مقاومت کردم، سر اسلحه را گذاشت روی پای راستم و شلیک کرد، از درد بیحس شدم، با قنداق تفنگ زدند توی سرم انگار صدای خرد شدن استخوان جمجمهام را شنیدم. چند دقیقه بعد که بههوش آمدم خودم را در تاریکی صندوق عقب ماشین دیدم. خودرویشان در یک جاده فرعی در حال حرکت بود، این را میشد از نوع حرکت ماشین فهمید اما سرعتشان آنقدر زیاد بود که ماشین به سنگی در حاشیه جاده برخورد کرد و باک بنزینش سوراخ شد. من را پیاده کردند، دوباره کتکم زدند و تهدید کردند، بعد در حاشیه همان جاده فرعی راه افتادیم و یک مسیر طولانی را در کوه و بیابان طی کردیم.
با همان پای زخمی ؟
گلوله به استخوان نخورده بود اما خون از من میرفت تا گفتم نامسلمونها ببندید پایم رو، با یک تیکه پارچه بستند. بعدش برقع سرم کردند، با موتور تا قسمتی از مسیر آوردند. تا اینکه به روستایی رسیدیم و مرا در انباری خانهای پنهان کردند و دست و پاهایم را با زنجیر بستند. روز بعد کلی تهدیدم کردند تا شماره اعضای خانوادهام را از من بگیرند. گویا بلافاصله با پدرم تماس گرفته و درخواست 600میلیون تومان کرده بودند که با چانهزنیهای دوهفتهای خانوادهام این رقم به 300میلیون تومان رسید.
در این مدت اجازه دادند با خانوادهتان حرف بزنید؟
خیلی کم با خانواده صحبت کردم. در حد چند کلمه، چون آنها هربار برای تماس سر کوهی در نزدیکی همان روستا میرفتند و از آنجا حتی میتوانستند با سیمکارتهای ایرانی هم تماس بگیرند.
در واقع نزدیک مرز بودند ؟
بله چسبیده به مرز بودیم که میتوانستند با سیمکارتهای ایرانی زنگ بزنند.
خانوادهتان به نهادهای مسئول مراجعه کردند؟
خلاصه اینکه خانوادهام در این مدت دست به دامن هر سازمان و نهادی که تصورش را کنید، شدند اما کسی بهآنها کمک نکرده بود، بالاخره هم با هزار بدبختی پول را تهیه و طبق خواسته ربایندگان آن را به دلار تبدیل کردند.
چطور پول را تحویل گرفتند ؟
چند روز بعد هم پدرم ویزا گرفت و به افغانستان آمد. آدمربایان به او گفته بودند باید بیاید اسلامقلعه و یک تاکسی کرایه کند که راننده آن یک پیرمرد باشد و منتظر تماس آنها بشود، بیچاره پدرم از یک صبح تا شب معطل آنها شده بود تا اینکه بالاخره سر شب زنگ زده بودند و خواسته بودند پدرم بیاید مرز غزلاسلام و 30کیلومتر داخل جادهای خاکی تا نزدیکی مرز ایران جلو بیاید. گویا راننده زیر بار نمیرفت و پدرم با هزار بدبختی خود را به مقصد میرساند، از آنجا هم یک موتوری سراغ پدرم میآید و او را تا مسیری میبرد و بعد 10 مرد مسلح وی را محاصره کرده و پول و تلفن همراهش را میگیرند و پدرم را همانجا رها میکنند. بیچاره پدرم فقط به آنها التماس میکرد که جان مرا نگیرند.
چه روزهای سختی داشتی.
خیلی سخت بود، در همه این 18 روز من در آن انبار به زنجیر کشیده شده بودم. یک روز و نیم بود که سراغم نیامده و گرسنه و تشنه رهایم کرده بودند. بالاخره سر و کلهشان پیدا شد، گفتند میخواهیم آزادت کنیم. مرا سوار خودرویی کردند و در یک جاده خلوت و حوالی یک روستا از ماشین در حال حرکت بیرون انداختند. تنها لطفشان این بود که تلفن همراهم را به من برگرداندند. در همان حوالی 3صبح در جادهای خلوت با خانوادهام تماس گرفتم.
وضعیت پایتان چطور بود ؟
خیلی زخم بدی داشت، عفونت کرده بود، اگر دیرتر اقدام میکردم پایم قطع میشد، بعدش به بیمارستان رفتم و بستری شدم. بعد هم به سفارت ایران و پلیس افغانستان مراجعه کردم اما هیچ جوابی نگرفتم.
هنوز به این موضوع فکر میکنید؟
پایم که ناقص شده است، گاهی شبها کابوس میبینم. خانوادهام نیز در این مدت پیر شدند.
راز سیاهچال
می ترسد، میترسد که ربایندگان دوباره به سراغش بیایند، 150 روز در یک سیاهچال اسیر بود. همه جور شکنجه را تحمل کرده از شوک با برق گرفته تا شکستن استخوان. حاضر نیست اسمش را فاش کند و به سختی حاضر به مصاحبه کوتاهی میشود؛ مصاحبه کوتاهی که با بغض و گریه اش مدام میشکند.
از روز شوم بگو!
من را اشتباهی به جای یک راننده دیگر گرفتند، جاسوسشان اطلاعات اشتباهی داده بود.
جاسوس دارند؟
در گمرک هرات، در گمرک اسلام قلعه و در مشهد جاسوس دارند، خوب میدانند کدام راننده صاحب چند ماشین است، چطور میآید و چه اخلاقی دارد. به همین خاطر رانندههای مسیر افغانستان نباید هیچ آماری به کارکنان گمرک هرات بدهند.
یعنی همدستان آنها در گمرک هستند ؟
همه در گمرک هرات باندهای آدمربایی را میشناسند، حق حساب میگیرند.
چطور شما را دزدیدند؟
چطور؟ خیلی راحت اسلحه را روی سرم گذاشتند، روزهای نخست برخوردشان خوب بود وقتی فهمیدند من را اشتباهی خریدهاند خیلی عصبانی شدند و کتکم زدند.
شما را خریدند؟
وظیفه یک باند دزدیدن است، وظیفه یک عده دیگر گرفتن پول، هر راننده هر چقدر پولدارتر باشد گرانتر است.
چقدر پول درخواست کردند؟
از 800 میلیون شروع کردند، بعد به کمتر راضی شدند.
کمتر یعنی چقدر؟
(سکوت میکند) همسرم پول را تهیه کرد، به دلار در هرات تحویلشان داد.
کجا نگهداری میشدید؟
یک گودال تاریک، روز و شب را نمیفهمیدم، جایی بیرون روستا بودم، هر چند روز میآمدند آب و غذا میدادند باز میرفتند تا چند روز، میدانید 150 روز توی سیاهچال سوی چشمانم رفته است. سرما هم که همیشه بود.
کتک هم میزدند ؟
مگر استخوان سالم در بدنم مانده از دست آنها، گاهی کتک کم بود برق به بدنم میزدند - بغض گلویش را میگیرد- مهرههایم از کتکهایشان جابهجا شده ، چندتا از استخوان دندههایم شکست. روزی هزار بار از خدا مرگ میخواستم، به پایشان افتادم که یک گلوله بزنید توی سرم خلاصم کنید.
اعدام گروگان
14 جای بدنش اثر داغ دارد، 45 روز را در تنهایی مطلق به سر برده است، 98 روز اسیر گروگانگیرهایش بود. مرداد 87 بود که رسانههای افغان خبر از ربوده شدن «حسن فارسی نیا» نماینده شرکت نفت بهران و «رضا عظمایی» مهندس راهسازی شرکت 115 دادند. حسن فارسی نیا نماینده وقت شرکت نفت بهران در هرات است و دل پردردی دارد.
چطور ربوده شدید ؟
در حال بازگشت به ایران بودم، دو کیلومتری مرز ایران بودیم، به مقر ایست بازرسی پلیس رسیدیم. صندوق عقب ماشینمان را گشتند. یکی از سربازها ماشین ما را خاموش کرد، گفتم چرا این کار را میکنید گفت تیل مصرف میشود. من به حساب حسننیت گذاشتم. گفتند فرمانده ما کارتان دارد، به ماشین فرمانده رفتیم، با تهدید اسلحه و کتک ما را سوار ماشین کردند، دست، پا، دهان و چشمهای ما را بستند.
لباس مبدل پلیس داشتند؟
بله، ماشین با سرعت بسیار زیاد در جاده خاکی حرکت میکرد، ما هنوز نمیدانستیم اینها آدم ربا هستند، ماشین توقف کرد، از زیر چشمبندم دیدم لباس هایشان را عوض کردند و سوار ماشین دیگری شدیم. ساعت 12 شب بود که رسیدم به پای کوه، بعد از آن پای پیاده تا صبح در کوه راه رفتیم.
از شما چقدر پول درخواست کردند ؟
هیچ چیز نمیگفتند، باهم به پشتو حرف میزدند. در کابل فرا گرفته بودم. در ابتدا خودشان را جای طالبان جا زدند، به ما گفتند در درگیری با ایران 4 نفر از نیروهایشان کشته شدهاند و میخواهند به تلافی آن نیروهای ما را اعدام کنند. گفتند میخواهیم شما را اعدام کنیم، نماز شهادت بخوانید و شهادتین بگویید. نماز که خواندیم چشمهایمان را بستند. صدای رگبار که آمد فکر کردم مردهام، آقای عظمایی هم روی زمین افتاده بود.
می خواستند شما را بترسانند ؟
بله، یکی از آنها آمد گفت اینها مسلمان هستند آنها را نکشیم، همه ماجرا نقشه بود تا ما بترسیم. فرماندهشان گفت باید به ازای آن 4 نفر، هر نفر نیم میلیون دلار بدهید، میشود 2 میلیون دلار، آقای عظمایی گفت شما میدانید 2 میلیون دلار چندتا صفر دارد که با قنداق تفنگ وی را زدند. میگفتند دولت ایران این پول را بدهد.
آخرش به چقدر راضی شدند ؟
هر کدام را میگفتند یک میلیارد آخرش به 800 میلیون رضایت دادند.
در چه شرایطی نگهداری میشدید ؟
دست و پایمان را زنجیر زده بودند و به یک درخت بسته بودند، روی سنگ میخوابیدیم، همانجا از آب برکه میخوردیم و هر روز یک تکه نان جلوی ما میانداختند.
بعد از آنجا به کجا رفتید؟
10 روزی را در کوه بودیم، بعد که دیدند پول به این آسانی فراهم نمیشود ما را به یک روستا انتقال دادند، بعدها فهمیدم ما در محلی بودیم به نام ده نو از توابع خاک سفید، نزدیک قندهار، در یک اتاق بسیار کوچک زندانی بودیم که فقط بهاندازه دو جای خواب داشت. نور بسیار کمی بود، دست و پای هر دو ما زنجیر بودو یکبار در روز به دستشویی میرفتیم در حالی که نگهبان مسلح بالای سرمان بود.
با خانوادهتان تماس میگرفتند؟
هر روز، ما را هم کتک میزدند، با لگد و قنداق تفنگ به صورتمان میزدند، به برادرم میگفتند اره را گذاشتهایم روی دست برادرت اگر پول ندهی میبریم، ناخنهایمان را میکشیدند. به خانوادهام و به خودم ناسزاهای بسیار رکیکی میگفتند.
از چه خطی تماس میگرفتند؟
از تلفنهای ماهوارهای استفاده میکردند، این تلفنها فقط توسط شرکت امریکایی قابل پیگیری است که برادرم تا دبی نمایندگی این شرکت رفته بود و متوجه شده بود من در قندهار هستم اما این تلفنها قابلیت ردیابی ندارد.
شکنجه هم میشدید ؟
با میل داغ گذاری گاو، 14 جای بدنم را داغ گذاشتند. بوی گوشت سوخته را میفهمیدم و از درد ضعف میکردم. یک بار جوابشان را دادم، به من گفتند تو بیغیرتی که زنت سرکار میرود- زنگ زده بودند همسرم سر کار بود- گفتم شما غیرت دارید که من را دست بسته کتک میزنید. دستهایم را از پشت محکم بستند و به پاهایم از پشت زنجیر کردند، دو روز در این حالت بودم کتفم در رفت.
وضعیت روحیتان چطور بود ؟
هر روز دعا میکردیم بمیریم، میگفتیم کاش ما را بکشند، التماس کردم با تفنگش روی قلبم شلیک کند، اما فقط پول میخواستند ما را خریده بودند و باید پول خرید ما را در میآوردند. برای اینکه روزهای هفته از دستمان در نرود و با توجه به اینکه فقط یک وعده غذا شبها میدادند و سرویس بهداشتی هم که فقط یک بار میرفتیم، تصمیم گرفتیم همه روزهای هفته را بجز جمعهها روزه بگیریم. روی دیوار خط میانداختیم، روزهای جمعه هم از صدای مسجد متوجه میشدیم.
خریده بودند، چطور ؟
من مقدار بسیار کمی پشتو میدانم، در کابل یادگرفتهام از صحبتهایشان فهمیدیم ما را خریدهاند. کسی که ما را فروخته بود آمار ریز حسابهای دفتر مرا داشت و میدانست وضع مالیام چطور است.
پولها را یکباره تهیه کردید ؟
بعد از چانه زنی بسیار زیاد به 300 میلیون رضایت دادند. سال 87 واقعاً پول سنگینی برای من بود، خانوادهام مجبور شدند خانه را به قیمت بسیار ارزانی بفروشند و پول را از طریق حساب سیبا انتقال دهند.
از طریق حساب سیبا ؟
بله، بعدها بعد از پیگیری متوجه شدیم حساب جعلی بوده است، یعنی با کارت شناسایی جعلی حساب را باز کردهاند و به افغانستان حواله کردهاند. پیگیری ما هم از بانک به جایی نرسید.
آقای عظمایی آزاد شد ؟
ایشان بعد از 43 روز با پرداخت پول آزاد شد، 45 روز بعدی را من در تنهایی محض بودم، حافظهام بسیار ضعیف شد، در آخر هم برادرم بسیار پیگیر بود، همین باعث شد تا به آزادیام در ازای همان میزان پولی که گرفته بودند رضایت بدهند.
برادرتان چه پیگیریهایی کرده بود ؟
به قندهار آمده و برای پیدا کردن من 20 میلیون تومان جایزه تعیین کرده بود، پلیس قندهار هم برای پیدا کردنم بسیج شده بود. گروگانگیرها هم خسته شده بودند.
چطور آزاد شدید ؟
نیمه شب در بیابان رهایم کردند، فقط 20 هزارتومان دادند، چندین ساعت پیاده رفتم تا به یک آبادی رسیدم، از آنجا قاچاقی برگشتم این سمت مرز، از زابل به خانوادهام زنگ زدم. تا چند ساعت اول که نمیتوانستم حرف بزنم. 45 روز بود با کسی حرف نزده بودم، خانواده ام فکر میکردند من مردم، با لباس سیاه به دنبالم آمدند. به سختی راه میرفتم.
بعد از آزادی چطور بود؟
هنوز خاطراتش با من است.
پیگیری کردید که آدمرباها دستگیر شوند؟
بله دو سال تمام، تا اینکه یکی از افرادشان در مشهد دستگیر شد، همکارانش را لو داد، پلیس افغانستان هم اقدام کرد. یکی از آنها زخمی شد، بقیه به پاکستان فرار کردند.
برای کار به افغانستان میروید هنوز ؟
دفترم آنجاست، هر بار هوایی به کابل میروم و بر میگردم، دیگر تمایلی به کار و سرمایهگذاری در آنجا ندارم.
نجات راننده ایرانی از اسارت آدمربایان
پلیس هرات یک راننده ایرانی را بعد از 11 روز اسارت از چنگ آدم ربایان نجات داد. مقامات پلیس هرات میگویند: کارمندان اداره جنایی در هرات در جریان یک عملیات تجسسی موفق شدند «غلامرضا»، راننده تانکر نفتی را از اسارت آدم ربایان نجات دهند. ژنرال «سمیع الله قطره»، رئیس پلیس هرات گفت: آدمربایان برای آزادی این مرد پول درخواست کرده بودند که با همکاری پلیس، محل نگهداری غلامرضا شناسایی و این مرد ایرانی آزاد شد. قطره تصریح کرد: با آنکه تاکنون آدم ربایان دستگیر نشدهاند اما تلاشها به منظور ردیابی و دستگیری آنان آغاز شده است. سه شنبه 28 آبان ماه سال جاری، غلامرضا راننده ایرانی در شهرک «جبرائیل» در
شمال غرب هرات توسط افراد ناشناسی ربوده شد. هفته گذشته و پس از اعلام این خبر و شکایت برخی رانندگان مبنی بر وجود ناامنی در مسیر جاده هرات-اسلامقلعه، فرمانده پلیس هرات نیز از افزایش تعداد نیروهای پلیس در این منطقه خبر داد. جاده هرات-اسلام قلعه به طول 110 کیلومتر یکی از مسیرهای مهم انتقال کالاهای وارداتی از ایران به افغانستان است.