بازخوانی یک پرونده قدیمی : اعتراف نجات بخش

تنها 48 ساعت به اجرای مراسم اعدام زندانی بند جنایتکاران مانده بود که یک دزد قتل قدیمی را به گردن گرفت.
سال 80 از دانشکده جنایی فارغ‌التحصیل شدم و از آنجا برای خدمت به پلیس آگاهی کرج رفتم. در برابر انتخاب سختی قرار گرفته بودم و برخلاف توصیه همکاران به دایره مبارزه با قتل رفتم و کارآگاه جنایی شدم. در دایره ویژه قتل همه پرکار بودند، افسران تا پاسی از شب در آن دایره می‌ماندند و از صبح تا غروب مشغول بازجویی از مظنونان می‌شدند و بیش از 15 ساعت از شبانه‌روز را صرف تحقیقات میدانی و بازجویی می‌کردند و گاهی به گرفتاری‌ها و دغدغه‌های خانواده‌هایشان نیز نمی‌رسیدند.
آن زمان هنوز ازدواج نکرده بودم و بیشتر وقتم را در دایره قتل سپری می‌کردم. این روند کاری برایم حیرت‌انگیز و گاهی خسته‌کننده بود، حساسیت و تعصب برخی همکارانم هنگام مواجه شدن با صحنه‌های جرم یا قتل مثال‌زدنی بود. در برخی از صحنه‌ها به خاطر بوی بد و تعفن اجساد، بستگان و حتی فرزندان مقتول حاضر به همکاری و جابه‌جا کردن جسد نمی‌شدند و در چنین فضایی همکاران من از روی اجبار یا اختیار خودشان همه کارها را انجام می‌دادند، با این توصیفات پس از گذشت مدتی بین ماندن و نماندن در دایره قتل پلیس آگاهی بر سر دوراهی مانده بودم تا این‌که ماجرای شگفت‌انگیزی رخ داد.

ماجرا از این قرار بود که یکی از شب‌های زمستان همان سال کشیک اداره قتل بودم. بعد از یک روز کاری سخت روی تخت دراز کشیده و بین خواب و بیداری بودم که تلفن زنگ زد. خیلی خسته بودم و دوست نداشتم تلفن را جواب بدهم، از رئیس اداره هم خیلی حساب می‌بردم، پیش خودم گفتم اگر وی پشت خط باشد و جواب ندهم فردا گرفتار اخم‌هایش می‌شوم. سریع از جایم بلند شدم و تلفن را جواب دادم. کسی که آن سوی خط بود خودش را افسر قتل پلیس آگاهی مرند معرفی کرد و گفت دزد کابل‌های برقی را گرفته‌اند که در بازجویی‌ها به قتلی در زمستان 75 در کرج اعتراف کرده است، جزییات ماجرا را پرسیدم و شماره تلفن وی را گرفتم و آن را زیر شیشه میز رئیس اداره گذاشتم.
فردای روز بعد رئیس یادداشت را دید و مرا احضار کرد و از من خواست همه‌ ماجرا را بپرسم و به وی گزارش دهم. دست به تحقیقات زدم و مشخص شد که قاتل اعتراف کرده است جسد مقتول را به داخل چاله سرویس مغازه تعویض روغنی در کرج انداخته بود ولی جزییاتی درباره محل دقیق قتل، اسم قربانی و روز حادثه به یاد ندارد.
ماجرای این جنایت قدیمی در اداره به همه افسران گفته شد ولی کسی از آن خبری نداشت. رئیس اداره که یکی از قدیمی‌ترین افسران دایره قتل بود و از همه وقوعات و کشفیات قتل باخبر بود با قاطعیت گفت که چنین قتلی را در کرج به یاد ندارد و به احتمال زیاد متهم به دروغ به این قتل ساختگی اعتراف کرده است.
صبر کردم یکی از افسران قدیمی از مرخصی برگردد، وقتی بازگشت ماجرا به‌طور کلی در اداره به فراموشی سپرده شده بود. از روی اتفاق چند روز بعد با وی برای انجام تحقیقات با خودروی اداره بیرون رفتیم که ناخودآگاه جریان اعترافات دزد قاتل را تعریف کردم و وی نیز همانند رئیس با قاطعیت گفت چنین قتلی رخ نداده است که ناگهان همکارم وسط خیابان ترمز کرد و گفت این ماجرا را یکی از همکارانش در کلانتری 15 رجایی شهر برایش تعریف کرده است.
باتوجه به این‌که پنج سال از این ماجرا گذشته بود همکارم با کلانتری رجایی‌شهر تماس گرفت و پس از پرس‌وجو متوجه شد عامل جنایت سال 75 به قتل اعتراف کرده است.
اطلاعات کمی در رابطه با این پرونده داشتیم بنابراین برای مشخص شدن ماجرا پیش یکی از بازپرسان قدیمی قتل کرج رفتیم و موضوع را در میان گذاشتیم، پس از پایان حرف‌هایمان وی بسیار ناراحت شد و از پشت میزش بلند شد و گفت که این ماجرا را به خوبی به یاد دارد و قاتل آن نیز قرار است 48 ساعت آینده قصاص شود و پرسید چقدر مطمئن هستید که قاتل اصلی همانی است که در مرند دستگیر شده است؟ ما هم جواب محکمی ندادیم و باتوجه به حساسیت این ماجرا و با مشورت با بازپرس قرار شد وی از اجرای حکم اعدام جلوگیری کند تا ما به مرند برویم و قاتل اصلی را به کرج بیاوریم، بنابراین با تشکیل دو گروه ویژه، گروهی به مرند رفتند و گروهی به تهران رفت تا هر دو مرد را تحت‌الحفظ به آگاهی کرج بیاورند.
جوانی که قرار بود قصاص شود وقتی تحت بازجویی قرار گرفت به هیچ عنوان حرف نمی‌زد و فقط گریه می‌کرد و گاهی که آرام می‌شد می‌پرسید شما چگونه فهمیدید من بی‌گناه هستم؟ تا زمانی که ماجرا را برایم تعریف نکنید هیچ حرفی نمی‌زنم، خیلی عجله داشتم حرف‌هایش را بشنوم، بنابراین با ابراز همدردی، وی را با خودروی اداره به داخل شهر بردم و چرخی در شهر زدیم و هنگامی که کمی آرام شد به من گفت: در طول این پنج سال همه موهایم سفید شده‌، زنم طلاق گرفته و تنها پسرم نیز معتاد شده است. پدرم نیز مغازه تعویض روغنی‌ام را فروخت و پولش را خرج وکیل و اثبات بی‌گناهی‌ام کرد.
وی در ادامه افزود: شاگردم شب‌ها داخل مغازه‌ام می‌خوابید، صبح روز جنایت که هوا بسیار سرد بود و برف هم می‌بارید به مغازه رفتم. دیدم کرکره مغازه کمی باز است با خودم گفتم حتماً‌ وی زود بیدار شده است و هنگامی که به داخل مغازه‌ام رفتم با جسد غرق در خون وی در حالی که داخل چاله سرویس افتاده بود روبه‌رو شدم. از پله‌های چاله پایین رفتم و دیدم چاقوی عمیقی به سینه‌اش خورده و نفس نمی‌کشد. بیرون آمدم و با داد و فریاد همسایه‌ها را باخبر کردم و ماموران کلانتری آمدند و مرا بازداشت کردند.
در کلانتری از من بازجویی کردند و با توجه به مشکلات روحی که داشتم ناخواسته قتل را گردن گرفتم و در دادگاه هم ماجرای دروغینی سرهم کردم و از آنجا به زندان افتادم. چند ماهی نگذشته بود تا این‌که حقیقت را برای چند نفر از هم‌سلولی‌هایم تعریف کردم و آنان مرا ترساندند که اگر زیر حرف‌هایم بزنم به آگاهی بازگردانده می‌شوم و مشکلات دیگری برایم به وجود می‌آید و آبروی خانواده‌ام می‌رود.
با ادعاهای غم‌انگیز مرد بی‌گناه روز بعد قاتل اصلی از مرند به کرج منتقل شد و در بازجویی‌ها بیان داشت: من معتاد هستم و برای سرقت کابل‌های مسی برق نیاز داشتم چند همدست داشته باشم و با توجه به این‌که دوستانم از دزدی می‌ترسیدند چندین بار برایشان قتل شاگرد تعویض روغنی را تعریف کرده و گفته بودم که پلیس آنقدر قوی نیست وگرنه چرا پس از پنج سال نتوانسته مرا دستگیر کند و زمانی که به خاطر سرقت کابل‌های برق دستگیر شدیم همدستانم راز این قتل را برای کارآگاهان فاش کردند.
وی در تشریح جزییات قتل به ما گفت: زمستان سال 75 برای یافتن کار به کرج آمدم. آن شب برای خریدن حشیش به ترمینال رفتم و مواد خریدم. آنجا با جوانی آشنا شدم. هوا بسیار سرد بود و من جایی برای خوابیدن نداشتم و با پیشنهاد وی به مغازه تعویض روغنی که مقتول در آنجا مشغول به کار بود، رفتیم. داخل آنجا بخاری که با روغن سوخته کار می‌کرد مغازه را گرم کرده بود، با هم به بالکن رفتیم و چای و میوه خوردیم و چند نخ سیگار هم کشیدیم. ساعت یک شب بود که من روی تخت خوابم برد. نمی‌دانم ساعت چند بود که احساس کردم شاگرد مغازه بدنم را لمس می‌کند، از خواب پریدم و تصور کردم وی نیت شومی دارد. با وی درگیر شدم و با چاقویی که کنار دیوار بود ضربه‌ای به سینه آن جوان زدم و از ترس هلش دادم که وی به عقب رفت و پاهایش به دیوار کوتاه بالکن برخورد کرد و از بالا به پایین افتاد. وقتی دیدم وی غرق در خون است سریع وسایلم را جمع کردم و از تعویض روغنی فرار کردم و خودم را به ترمینال رساندم و از آنجا به مرند رفتم. با این اعترافات هولناک آن هم پس از پنج سال همگی شوک زده شده بودیم و اعترافات و بازسازی صحنه جنایت با فیلم‌ها و عکس‌هایی که آن موقع از صحنه جنایت گرفته شده بود مطابقت کامل داشت و جزییات مورد بازسازی مثل شکسته شدن جمجمه مقتول بر اثر پرتاب شدن به داخل چاله سرویس و ضربه چاقو هم با گفته‌های قاتل همخوانی داشت.
بدین ترتیب مرد بی‌گناه پس از پنج سال حبس از زندان آزاد شد و هر از گاهی با یک جعبه شیرینی و چشمانی پر از اشک به شعبه قتل می‌آمد و بدون گفتن حتی یک کلمه‌ اداره را ترک می‌کرد و همه همکاران پشت‌سرش بغض می‌کردند و می‌گفتند چه ظلم بزرگی به این بی‌گناه شده است؟!
گروه شوک:‌ برگرفته از خاطره سرگرد مجتبی مروتی

+85
رأی دهید
-1

armin parsi - منچستر - انگلستان
تو ایران هیچ چیز عجیب نیست افغانی را به جای قاتل اعدام میکنند این قضیه در اصفهان و تقریبا نزدیک به ۲۰ سال پیش قاتل رضا کرمانی است که الان بامدارک جعلی دبی زندگی میکند.
‌پنجشنبه 16 آبان 1392 - 20:27
دنیای وحشی - تهران - ایران
حالا خدا کنه که این مردبی گناه که آزاده شده براثر عقده از دست دادن همسرو آبرو وزندگی و معتادشدن تنها فرزندش واقعااااااااا به سراغ آدم کشی و انتقام گیری نرود که این بار بطور واقعی دست به کشتن کسی بزند هرچند که خود او نیز از بخت بدش بخاطر مشکلات روحی که میگوید داشته برای قاتل جلوه دادن خودش خیلی هم بی تقصیرنبوده .ولی من فکر میکنم یک سیستم درست قضایی چنانچه مجهز به ابزار کافی باشد از قبیل روانشناس های خوب و زبده و همچنین کاراگاهان باتجربه حتی درچنین مواقعی که یک شخص به ظاهر عاقل و لی دراصل دیوانه نیز خودرا قاتل معرفی کند میتواند راست ودروغ کلام را تشخیص دهد که چنین مسایلی پیش نیاید چون فکر نمی کنم چنین مواردی دردنیای قضاوت کم باشد واین وظیفه کارشناسان است که سعی کنند با تفحص و جستجوی کارشناسی بیشتر پی به واقعیت قضایا ببرند چون گاهی اوقات نیز پیش آمده که برای نجات فرد یا افرادی مثلا یک نفر از جان گذشته پیدا میشود که باکمال حماقت تمام تقصیرهای ماجرارابرگردن میگیرد ودراین راستا ماجرای قتل را باتخیل خود میسازد و میگوید.
‌پنجشنبه 16 آبان 1392 - 21:51
کبالت3 - کرج - ایران
با توجه به مشکلات روحی قتل را گردن گرفتم ..ترجمه اش اینه بر اثر بازجوئی های فنی به کرده و نکرده ام اعتراف کردم.
‌پنجشنبه 16 آبان 1392 - 22:59
کبالت3 - کرج - ایران
با توجه به مشکلات روحی قتل را گردن گرفتم ..ترجمه اش اینه بر اثر بازجوئی های فنی به کرده و نکرده ام اعتراف کردم.
‌پنجشنبه 16 آبان 1392 - 22:59
siavash2111 - ویسبادن - آلمان
اگر این اتفاق مثلا در آلمان افتاده بود خسارت این ۵ سال را دادگاه پرداخت میکرد ولی‌ در ایران مامورین فقط بغض میکنند .ها‌ها ها آخه مشتی‌ بغض کیلو چنده آخه؟
جمعه 17 آبان 1392 - 00:19
gom gashth - تهران‎ - ایران
میگن سر بیگنه پای در می‌ره ولی‌ بلی در نمیره . درسته ولی‌ اون ۵ سال چی‌ اون بدبختی بدش چی‌.
جمعه 17 آبان 1392 - 01:32
kolah-ghermezi - ونکوور - کانادا
کبالت3 - کرج - ایران,,حاجی دمت گرم، آماده شده بودم که همینو تایپ کنم،دیدم زدی به هدف.
جمعه 17 آبان 1392 - 01:51
Saeidbaman - بانکوک - تایلند
بابا رو اینقدر آویزون کردن که گفت من قاتلم
جمعه 17 آبان 1392 - 06:26
khalkobi - فرانکفورت - آلمان
چند ماهی‌ نگذشته بود که حقیقت را به هم سلولی‌هایم گفتم آنها مرا ترساندن که اگه زیر حرفات بزنی‌ به آگاهی‌ میبرنت......از اون به بدم که دوستان نوشتن.
جمعه 17 آبان 1392 - 22:45
paydar22 - لاهه - هلند
بله متصفانه این مشکل بخش باز جویی و دادرسی در کشور ما هست که با زور زربشسسم از بعضی مضنونین پروندها میگیرند من خودم شاهد اعدام سه بی کناه بودم انهم بعد از اعدام حکم بی گناهیشان امد و بعد به درجه شهادت به خاک سپرده شدن اگر حکم اعدام برداشته شود فکر کنم کمتر شاهد چنین ماجرایی باشیم و فکر کنم کلی از پروندهای حل نشد حل بشه
یکشنبه 19 آبان 1392 - 17:04
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.