جدال معلم فداکار با کپسول شعله ور برای نجات دانشآموزان
ساعت ۵:۲۰ صبح هفتم مهرماه، معلم مدرسه شبانه روزی علامه طباطبایی در روستای منیخ خرمشهر از خواب بیدار شد و بعد از خواندن نماز صبح، به آشپزخانه رفت تا برای دانشآموزان صبحانه درست کند. او خبر نداشت بهعلت ایراد رگلاتور، گاز از داخل کپسول نشت کرده و هر لحظه احتمال دارد، حادثهای را رقم بزند.
وقتی معلم جوان کبریت را روشن کرد، ناگهان کپسول گاز 11کیلویی آتش گرفت و شعله ور شد. در داخل آشپزخانه چند کپسول گاز دیگر هم وجود داشت که همه آنها پر بودند و اگر آتش به آنها سرایت میکرد، بیشک انفجار مهیبی رخ میداد. این در حالی بود که کمی آنطرفتر و در داخل خوابگاه، دانشآموزان در خواب بودند.
معلم فداکار درنگ نکرد و بیآنکه منتظر کمک بماند، جانش را به خطر انداخت تا نگذارد خطری بچهها را تهدید کند. او کپسول شعلهور را بهدست گرفت و دواندوان به طرف حیاط حرکت کرد. شعلههای آتش دستانش را میسوزاد و حتی لباسهایش را شعلهور کرده بود اما معلم جوان کپسول را محکم چسبیده بود و وقتی به حیاط رسید، آن را به گوشهای پرت کرد تا حتی درصورت انفجار، خطری کسی را تهدید نکند. همزمان، دیگر مسئولان دبیرستان شبانه روزی از ماجرا باخبر شدند و پیش از اینکه حادثهای رخ دهد، آتش کپسول را خاموش کردند. این در حالی بود که معلم فداکار بهشدت آسیب دیده و دچار سوختگی شدید شده بود.
بستری در آی سی یو
معلم 45ساله که صادق چکاو نام دارد، لیسانسه تاریخ است و 12سال است در مدارس مختلف تدریس میکند. خودش میگوید درس دادن به دانشآموزان روستایی لذت بخشترین کار برای اوست بهدلیل اینکه امکانات در مناطق روستایی کم است و محصلان با عشق در مدارس حاضر میشوند تا درس بخوانند و به آرزوهای بزرگشان برسند.این معلم فداکار 3روز در بخش آیسییو بیمارستان بستری بود تا اینکه پزشکان توانستند سوختگی او را درمان کنند و وی بتواند از بیمارستان مرخص شود.
او در گفتوگو با همشهری میگوید: من هم سرپرست دبیرستان شبانه روزی هستم و هم معلم آنجا. آن روزوقتی کپسول آتش گرفت، سعی کردم دستپاچه نشوم و هر طور شده آتش را خاموش کنم. یک سطل آب روی آتش ریختم اما خاموش نشد. یک دفعه چشمم به 8کپسول گازی افتاد که در گوشه آشپزخانه بود. اگر آتش به آنها سرایت میکرد، بیشک انفجار هولناکی رخ میداد.
بچههای مدرسه مثل فرزندان خودم هستند. آنها نزد ما امانت بودند و اگر اتفاقی برایشان میافتاد، به پدر و مادرهایشان چه میگفتم؟ در آن لحظه احساس کردم که اگر هر اتفاقی برای من بیفتد، مهم نیست و مهم این است که بچهها آسیب نبینند. هر لحظه امکان داشت کپسول در بغلم منفجر شود اما به خدا توکل کردم و آن را برداشتم.
وقتی کپسول را به حیاط انداختم، یک پتو و مقداری شن روی آن ریختیم و با کمک یکی از همکاران، آتش را خاموش کردیم. آنجا بود که فهمیدم وضع خودم خیلی وخیم است. دستها و بدنم سوخته بود و وقتی مدیر مدرسه رسید، مرا به بیمارستانی در خرمشهر بردند. از آنجا هم به بیمارستان سوانح و سوختگی اهواز منتقل شدم و 3روز در آیسییو بستری بودم. روز چهارم به بخش منتقل شدم و چون حالم بهتر شده بود مرخص شدم اما یکماه باید در خانه استراحت میکردم و بعد به مدرسه برمیگشتم.
ملاقات با فرشته نجات
معلم فداکار میگوید: در این مدت مدیر مدرسه، رئیس اداره آموزش و پرورش خرمشهر و دانشآموزان مدرسه به عیادتم آمدند و بهخاطر این کارم از من تشکر کردند. شاید هر معلم دیگری هم جای من بود این کار را میکرد، بیشتر معلمان، دانشآموزان را مانند فرزندان خود میدانند و هیچکس راضی نیست به آنها آسیب برسد. وی وقتی یاد روز حادثه میافتد، میگوید: از تصمیمی که در آن لحظه گرفتم خوشحالم. شاید اگر کمی دیرتر میجنبیدم حادثه تکان دهندهای رخ میداد و اگر زنده میماندم هرگز خودم را نمیبخشیدم.