گفتگو با یوسف اصلانی که 36 ساله است و 120 بچه دارد: برای خنداندن بهادر، دنیا را زیر و رو می کنم

دیدار با یوسف اصلانی و بهادر پسر 8 ساله ای که لبی برای خندیدن ندارد ،شبیه یک جور معجزه است .

خبر آنلاین :  این که هنوز کسانی هستند که در هیاهوی قید و بندهای ریز و درشت زندگی ، فقط فکر جلوزدن و بالا رفتن نیستند و می خواهند زندگی برای همه باشد ، لبخند ، مهربانی ، دوست داشته شدن سهم همه باشد و بعد نترسند از این که یک نیّت کوچک ، ممکن است به چه هدف های بزرگی ختم شود طوری که وقتی به پشت سرش نگاه می کند ، باور گذشتن از این راه پر پیچ و خم برای خودش هم مشکل می شود. آقای اصلانی متولد 1356 در محله شادآباد یافت آباد تهران ، 10 سال است به بچه های بهزیستی خدمت می کند. نه دوست داشته درس بخواند نه رویای دوراز دستی داشته. اما همیشه کار کردن را دوست داشته. پسر اول خانواده که خیلی زود مستقل شده.دوران قبل از خدمتش فروشنده کفش بوده و به خاطر روابط عمومی خوبی که داشته خیلی ازفروشنده ها دوست داشتند برایشان کار کند. پدرش راننده ماشین سنگین بود و از جنوب کپسول گاز به تهران می آورده و مادرش هم زنی خانه دار. آقا یوسف وقتی در مسیر کارهای خیر قرار می گیرد دیگر به هیچ درمانده ای نه نمی گوید .بچه های بی سرپرست درگیرش می کنند و یک اتفاق ساده باعث می شود تا سرپرستی 20 بچه یتیم را برعهده بگیرد در حالی که فقط 23 سال داشته. که الان در 3 مرکز بزرگ دارد از 120 بچه نگهداری می کند. آقا یوسف وقتی می شنود در بندر عباس بچه ای در مرکز بهزیستی نگهداری می شود که وقتی یکی دو روزه بوده ، او را سر راه می گذارند و بعد جانوری مثل گربه یا موش صورت این بچه را خورده ، طوری که از اتاق بیرون نمی آید و هیچ وقت نگذاشته اند توی آینه خودش را ببیند، معطل نمی کند و یک روزه بچه را به تهران می آورد و تا دیگران به صورت و اتفاقی که برای این بچه افتاده اند ، عادت کنند بیشتر از دوسال از بهادر در خانه اش نگهداری می کند در حالی که فقط چند ماه از ازدواج شان گذشته بود. داستان زندگی یوسف اصلانی را از زبان خودش بشنوید:

- انگیزه ی کار خیر در زندگی شما از کجا شروع شد؟
نه نفر از بچه های محل بودیم که با هم بزرگ شده بودیم. محله مذهبی و محرومی بود در مسجد حسینی محله سال 1380 خیلی درگیر بحث دفاع مقدس بودیم. بازدید از مناطق جنگی و خانواده های شهدا و کارهای فرهنگی مثل یادواره شهدا. تا این که یکی از دوستان مان به ما گفت که در محله ما جانبازی زندگی می کند که وضع خوبی ندارد و با سیلی صورتش را سرخ می کند . که تعجب کردیم و گفتیم مگر ممکن است کسی که به خاطر این مملکت خودش را به آب و آتش جنگ زده ، الان در محرومیت زندگی کند؟ سن و سالمان هم کم بود و کمی تند بودیم که رفتیم و دیدیم بله می شود. انگیزه کمک کردن از همان جا شروع شد و نفس مان انگار خوشش آمد. نه نفر شدیم و با هم عهد بستیم هر ماه بخشی از درآمدمان را برای این طور کارها کنار بگذاریم.
این اتفاق هر ماه صورت می گرفت. هم خودمان کمک می کردیم هم 40 تا صندوق صدقه پخش کردیم که بین دوستان و آشنایان پخش می کردیم و هر ماه مبالغی جمع می شد که گلریزان می کردیم و مشکلات عده ای حل می شد. اما این اتفاق در محله کوچک مان می افتاد با نیازمندهایی که یا خودمان می شناختیم یا مردم معرفی می کردند . گفتیم برای این کارمان اسم بگذاریم که نام امام جواد(ع) را انتخاب کردیم.

-چرا داستان جنگ این همه درگیرتان کرده بود؟
جنگ که تمام شد ما سنی نداشتم. نه ساله بودم. اما پدرم از بچه های جبهه و جنگ بود. ما چند نفر ، در مراسم تشعیع شهدا قد کشیده بودیم و بزرگ شده بودیم.محله مان هم طوری بود که مدام خبر شهادت بچه محل ها ورد گوش مان بود . انگیزه اسم قشنگ شهید بود. جوان های رشیدی که ما توی مسجد و محل ، دست و بالشان مثل بچه می چرخیدیم و می دیدیم که برای رفتن به جبهه آماده می شوند و بعد خبر می رسید که شهید شده اند. خب این ها در ذهن پاک و دست نخورده ی دوران بچگی ما برای همیشه ثبت شد و از بین نرفت. حتی آن موقع که اصلا بحث کاروان راهیان نور نبود ما خودمان برای بازدید از مناطق جنگی می رفتیم. جاهایی می رفتیم که اجازه رفتن نداشتیم مثل شلمچه و اروند یک جور دلبستگی شیرین که مدام تقویت می شد . بعد با خودمان فکر کردیم که اگر همان بچه ها بودند الان چکار می کردند؟ وقتی جنگی در کار نیست چه باید کرد؟ فهمیدیم که اگر آنها زنده بودند کاری جز خدمت به محرومان نداشتند.
مثلا شب های احیا تا سحر بین خانواده های محروم مواد غذایی پخش می کردیم. سبد کالا را دم در خانه می گذاشتیم و می رفتیم. خیلی روحیه قشنگی بود. الان حساسیت ها کم نشده ولی شکلش عوض شده. آن موقع بی ریا تر بود انگار. بعد مدام سفره های خانه ی محروم ها را با خانه های خودمان مقایسه می کردیم. با این که ما هم در همان محل زندگی می کردیم ولی تفاوت ها زیاد بود. یادم نمی رود یکباربازدید از خانواده ای محروم داشتیم. دیدیم مادر بچه اش را تنبیه کرده چون از خانه همسایه بوی قورمه سبزی می آمده و بچه دلش خواسته بود. به خانه که رسیدم دیدم ناهار قورمه سبزی داریم. رفتم لوازم قورمه سبزی را گرفتم و بردم در خانه شان.

-و چطور نگهداری از بچه های بی سرپرست، سرنوشت تان شد؟
یکبار از طرف بهزیستی در خیابان معلم جایی که الان بچه هایمان 18-17 ساله شده اند، به ما زنگ زدند. چون در محل به نام خیّر شناخته شده بودیم. یک همایش کوچکی گذاشته بودند و خیّرها را جمع کرده بودند تا به آن مرکز بهزیستی کمک کنیم. یک خانم دکتری از بخش های مختلف مرکز گفت این که مرکز ترک اعتیاد داریم. زنان سرپرست خانوار و بچه های بی سرپرست. وقتی وارد مرکز بچه های بی سرپرست شدیم دیدم 20 تا بچه کوچک روی تخت دراز کشیده اند. از آنجا بود که مسیر زندگی من عوض شد و جهانم رنگ دیگری گرفت. پرسیدم: این ها هیچکس را ندارند. گفت : هیچکس را. گفتم: از باقی خیرها در بخش های دیگر استفاده کنید و اداره اینجا را به ما بسپارید. که همانجا گفت: پس جمعه ها از این بچه ها شما نگهداری کنید. صبحانه و ناهار و شام. تفریح و بیرون بردن بچه ها. که یادم هست با رستوران بهار صحبت کردیم چلوکباب و شام هم پلو مرغ و صبحانه هم خودمان نان و حلیم و باقی چیزها را می خریدیم و می بردیم. واین روال 5-4 ماه ادامه داشت.

-چرا این همه درگیر شدید ؟ بچه ها در مرکز می ماندند و شما می رفتید نیازهایشان را برآورده می کردید!
این بچه ها انرژی عجیب و غریبی دارند. یادم هست یکبار کی روش سرمربی فوتبال برای بازدید از مرکز ما آمده بود . پرسیدم: شما چرا؟ حالا در دین ما خیلی به یتیم نوازی سفارش شده. گفت: من خودم به انرژی که این بچه ها دارند، اعتقاد دارم. حتی در کشور خودم هم به دیدن این بچه ها می روم و از آن ها انرژی می گیرم. حالا انرژی این بچه ها ، اعتقاد به این تیپ کارها، دعای خیر پدر و مادر، خواست خدا... هر چه بود ما آنجا دلبسته شدیم و ماندیم.خودم هم مجرد بود غالب اوقات با بچه ها بودم. می رفتم سر کار و برمی گشتم پیش بچه ها. تا این که خانم دکتر مرکز گفت: سازمان بهزیستی طبق اصل 44 می تواند مراکزش را خصوصی کند. گفت حالا که به این کار علاقه داری بیا این مرکز را تحویل بگیر. گفتم : چطوری؟ گفت : باید یک خیریه تشکیل بدهی. رفتیم بهزیستی شرق تهران که رییس آن دکتر مظفر بود و به چهره هایمان نگاه کرد و گفت که صلاح است.
من از بچگی از زندگی که روال عادی داشته باشد بدم می آمد. شاید چیزی که مرا سمت بحث جنگ کشید همین بود که می دیدم آن ها از جان و تن و وقت شان مایه گذاشتند. مطمئنم خدا بهشت را راحت نمی دهد. وقتی مسئولیت را گرفتم دیدم چقدر کار بزرگی بر عهده من است. همیشه یاد این روایت می افتم که حضرت علی (ع) با آن عظمت وقتی خم می شدند تا بچه های یتیم بر پشت شان سوار شوند. این ارزش و ابهت این کار را نشان می دهد. مسئولیت یک بچه حتی سنگین است چه برسد به این که در 23 سالگی مسئولیت 20 بچه را داشته باشی که حالا شده 120 تا. این اعتقاد به من قدرت می داد چون معتقدم بهشت را به بها نمی دند و به بهانه نمی دهند.

-از این که سرپرست این بچه ها می شوید نترسیدید؟وضع مالی تان خوب بود؟ با بحث روانشناسی قصه چه کردید؟
با درآمد اندکی که نُه نفرمان می گذاشتیم کار را شروع کردیم. آن موقع خرج مرکز ماهی 4-3 ملیون تومان بود که یکی 2 ملیونش را خودمان می گذاشتیم و باقی اش از کمک های مردم بود. وقتی وارد مرکز شدیم به خودمان گفتیم که خب! حالا قرار است چکار کنیم؟
ما که قرار نیست فقط به این ها صبحانه و ناهار شام بدهیم. رفتیم بچه بهزیستی را تعریف کردیم . این که چه می شود که یک بچه تبدیل می شود به بچه بهزیستی. چه فرآیندی صورت می گیرد که بچه دچار این بی مهری می شود. یکی فوت پدر و مادر هست وقتی که فامیل درجه یک خاله عمه دایی عمو حاضر نمی شوند از این بچه نگهداری کنند. بعد می بینید همین عمه سفره حضرت زینب(س) می اندازد. در حالی که رابطه حضرت با یتیم های برادرش خیلی عمیق بود که در فرهنگ ما عمق رابطه را می رساند. چه می شود که این اتفاق می افتد؟ طلاق ، اعتیاد... مثلا می بینید که مادر بچه خودش را رها می کند می رود با کسی ازدواج می کند که بچه دارد . بچه ی خودش را رها می کند ولی از بچه ی همسرش نگهداری می کند. بچه دچار این نوع بی مهری ها شده. در حالی که خدا می فرماید: من کفیل توام. من پدر مادر بچه یتیمم. کی اشک این را درآورده؟ کی او را خندانده؟
باز هم بررسی کردیم تا ببینیم دیگر چه اتفاقی برای این بچه می افتد؟ دیدیم در طول 15-14 سالی که این بچه در مراکز بهزیستی نگهداری می شود بهترین امکانات برایش فراهم است. غذا و گردش و تفریح و خیّر و لباس و پوشاک و تلویزیون و....بعد ناگهان در 19-18 سالگی رها می شود که دیگر برو برای خودت زندگی کن و آن موقع است که تازه بچه می فهمد که تنهایی یعنی چی؟ بی سرپرستی یعنی چی؟ به اینجا که رسیدیم گفتیم که سیاست های ما باید فرق کند. تحصیل ، ازدواج و اشتغال تا این ها فراهم نشود بچه ما رها نمی شود.

-برای حل این بحران ها به چه نتیجه ای رسیدید؟
باز هم بررسی کردیم ببینیم آسیب هایی که به این بچه ها می رسد کدام است؟ تلویزیون ، خیّر، تابلوی دم در ، دفتر مدیر عامل ،دفتر معاون مدیر عامل، دفتر روانشناس ، دفتر مددکاراجتماعی ،، انباردار... یعنی به تبع هر بچه بیست تا مسئولیت تعریف شده. گفتیم همه این ها دور! همه ی این ها لازم است اما به شکل دیگری. مثل یک خانواده مسئولیت ها را تعریف کردیم. گفتیم اتاق روانشناس تعطیل اما هر موقع بچه ما به مشکلی برخورد می رویم مطب یک روانشناس، وقت می گیریم ، ویزیت می دهیم توی نوبت می نشینیم تا بچه ما را درمان کند.
من خودم به عنوان مسئول مجموعه کنار بچه ها زندگی می کنم. نگهبانی را کلا برچیدیم. گفتیم مگر دم در خانه نگهبان می گذارند. آنطوری بچه خیال می کند بیرون چه خبر است. خب برود ببیند. تجربه کند. ما هم از دور مواظبش هستیم و بعد هر جا که باشد به خانه یعنی مرکزما بر می گردد. تا الان یکی نبوده که برود و برگردد. رفتیم دیدیم که هر 8 تا یا 10 تا بچه در یک مدرسه ثبت نام شده اند و همین باعث می شود بچه ها شناخته شوند. غیر از مدیر یا معاون مدرسه کسی بچه های ما را نمی شناسد. اگر جلسه ای در مدرسه بود خانمی را مشخص کرده بودیم به عنوان مادر بچه ها برود در جلسات شرکت کند.یا خانم هایی که می روند دم در مدرسه یا مهدکودک دنبال بچه ها. خیلی کار کردیم. کاری که با دل انجام شود با کاری که با حقوق تعریف شود ، فرق می کند. گفتیم بچه ما باید وارد کانون خانواده شود. اولا کسی اجازه ندارد پا به حریم این خانه بگذارد. مثلا کسی در بزند و بیاید یک کیلو گوشت بیاورد. اجازه ندارد وارد مرکز شود. شماره حساب می دهیم پول را واریز کنند. مردم خیلی خوبی داریم ولی متاسفانه اعتمادها کم است. مثلا کسی می آید می گوید من می خواهم چلوکباب بخرم و خودم بگذارم دهان بچه ها. خب ما اجازه نمی دهیم.

-مردم را چطور توجیه می کنید؟ مردم اهل انفاق هستند اما چگونگی کمک کردن را خیلی هایشان بلد نیستند.
ما می گوییم شما نیت کن و انفاقت را بکن. خدا هم گفته این انفاق قبل از آن که به دست بچه های یتیم برسد دست من می رسد. خدا را شکر با این سیاست ها توانسته ایم عزت نفس و کرامت نفس بچه ها را حفظ کنیم. بچه هایی هستند با سن بالا در بهزیستی که هنوز می گویند ما یتیمیم و به ما کمک کنید. در حالی که من خودم بعد از خدمت دیگر از طرف خانواده حمایت مالی نشدم. پس بچه های مرکز هم باید این استقلال را کم کم به دست بیاورند. متاسفانه در بهزیستی بهترین خورد و خوراک ها و سفرهای کیش و قشم و هتل های خوب بچه ها را بد عادت می کند. یک دفعه می بینید یک خیّری آمد بهترین گوشی را برای بچه ای خرید. خب این گوشی بعد از مدتی خراب می شود، گم می شود یا مدلش تغییر می کند. ما تعریف مان طور دیگری است. بچه ها باید به هر چه که دارند قانع باشند. اگر داشتیم غدای خوب می خوریم اگرنه با یک غذای ساده هم سیر می شویم . تعریف مان دقیقا مثل یک خانواده است.

-ولی قانع کردن مردم برای این که ترموستاتی برای شیوه ی محبت کردن شان داشته باشند نباید کار راحتی باشد.
به بچه ها یاد داده ام که کسی حق ندارد به شما بیشتر از حق تان لطف کند. بچه را می گذاشتیم مدرسه و برمی گشتیم . می دیدیم بچه توی بغل معلم است. می گفتیم: خانم بچه را بگذارید زمین. می گفت: گناه دارد یتیم است.به بچه ها نمره های مددکاری می دادند. مدرسه را عوض می کردیم می دیدیم معلم افسرده و داغون شده. بعد بچه که به دبیرستان می رسید دیگر شیرینی سال های کودکی اش را نداشت ، مورد بی مهری معلم ها قرار می گرفت و دیگر نمره هم به بچه نمی دادند و بعد بچه هم از نظر درسی غنی نبود و همین می شد که در سال های دبیرستان اکثرشان ترک تحصیل می کردند. من کلی مبارزه کردم تا به سیستم آموزشی بفهمانم که بچه های مراکز بهزیستی قابل ترحم نیستند. انسانی و درست با آن ها برخورد کنید.
اگر خطا کرد جلوی خطایش بایستید. انسان اگر رها شود ، تباه می شود.

-چطور به فکر توسعه این مرکزهای نگهداری از بچه ها افتادید؟
یکی از دوستانم مدام تماس می گرفت که می خواهم شما را ببینم. حاج آقا رضوانی که در سه راه جمهوری مغازه داشت. گفت:شنیده ام یک چنین فعالیت هایی داری ما هم می خواهیم شرکت کنیم. گفتم: دوست دارم حالا که بچه ها بزرگ شده اند می خواهم مرکز دیگری هم داشته باشم و باز هم بچه های دیگری بیایند و این ها بشوند برادران بزرگ کوچکترها.گفت: من هستم شما برو جلو. سال 87 بود. که 50 ملیون داد و خانه ای در شهرزیبا گرفتیم و رفتیم آمنه تا بچه های کوچکتر را تقبل کنیم. وقتی برای بازدید رفتیم بچه های ترگل ورگل زیادی آنجا بودند. داشتیم نگاهشان می کردیم که دیدم یک بچه با ویلچر با سرعت باد از کنارم گذشت. نگاه که کردم دیدم تعدادی بچه 6-5 ساله هستند که معلولند و چون کسی این ها را برای سرپرستی نمی برد همین جا مانده اند.هشت تا بچه بودند که یا دست هایشان کوتاه بود یا آرنج چسبیده به کمر. در حالی که صورت های بسیار زیبایی داشتند و بهره هوشی شان فوق العاده بود. همان جا گفتم همین ها خوبند. گفتند: سخت است گفتم : سخت باشد.همان جا بچه ها را گرفتیم که الان حدود 20 تا از این دست بچه ها در مرکز شهر زیبا زندگی می کنند. بچه های یافت آباد هم که بزرگ شدند الان 3-2 نفرشان می خواهند بروند دانشگاه. خیلی ها دبیرستانی شده اند وبرای خودشان مردی شده اند که به عنوان کمک مربی دارند به برادر های کوچکترشان کمک می کنند.
سومین مرکز هم که در فلاح است که در آنجا هم از 60 بچه نگهداری می کنیم.کسی آمد و گفت و مرکز را راه انداختیم که نصفه رها شد و ما هم نتوانستیم قطع رابطه عاطفی کنیم و بچه ها را نگه داشتیم. الان هم یک زمینی را داریم می سازیم که مناسب سازی شده برای زندگی بچه های معلول که خانه شان در شهرزیبا اجاره ای است.

-جالب است که شما تحصیلات دانشگاهی ندارید. چطور به این تعریف های درست رسیدید؟
بیشتر از آن که مطالعه کنم تجربه کردم. وقتی پای صحبت با کارشناس ها و روانشناس های این حوزه می نشینیم، آن ها با تعجب می گویند امکان ندارد شما در این زمینه تحصیلاتی نداشته باشید.اما خب معلوم است که بچه را نباید رها کرد این که دیگر تحصیلات نمی خواهد با کمی تجربه و مشاهده هر آدم عاقلی به این نتیجه می رسد.

-خسته نشدید؟ مثلا یک جا برگردید به خودتان بگویید دیگر نمی توانم؟
هیچوقت نگفتم دیگر نمی توانم. چون از قهر خدا می ترسم. می ترسم بگویم خسته شدم و خدا بگوید باشد برو به سلامت. ادعا نمی کنم هیچوقت خسته نشدم . کار سخت است . خیلی جاها کم آوردم.شما در نظر بگیرید ماهی 60 ملیون تومان بابت این بچه ها هزینه می شود. در حالی که هزار تومان درآمد ثابت نداریم. از صبح که می زنم بیرون این ور و آن ور می زنم. یک مقداری حدود یک پنجمش توسط بهزیستی تامین می شود. اما جور کردن باقی مخارج واقعا کار خداست. حتی بعد از هدفمندی یارانه ها مخارج ما چندبرابر شد در حالی که یارانه به این بچه ها تعلق نمی گیرد. هنوز برایشان تعریف نشده. آب گران شد .برق و زمین و نان حتی گران شد. من روزی 300 عدد نان برای بچه هایم می گیرم. نانی که 25 تومان بود ، شد 125 تومان . همین یک مثال کوچک را بگیرید و تا ته قصه را بخوانید. تامین منابع مالی خیلی کار سختی است.

-نگهداری از پسربچه های مهدکودکی تا دانشگاهی هم که دردسرهای خودش را دارد.
از طرف دیگر سرو کله زدن با بچه هاست. این ها بزرگ شده اند. به سرووضعشان می رسند. بعضی ها با تلفن مشکوک صحبت می کنند. برو توی نخ آن بچه تا ببینی کجا می رود. مثلا می بینم بچه در سن دبیرستان ، افت تحصیلی پیدا کرده ، از دور کنترلش می کنم می بینم در راه مدرسه با دختری دوست شده. حالا باید بروم توی نخش طوری که از چشمش نیفتم.از من زده نشود یا بد برداشت نکند و خیلی روی اصول رابطه اش را هدایت کنم . جوری که یا اصلا رابطه ای نباشد یا تعریف شده باشد.
اصلا طرز فکر عوض شده ، حالا من باید خودم را با این ها وفق بدهم . مثلا من خودم موسیقی گوش نمی کنم اما پایش که بیفتد با بچه ها می نشینم و گوش می دهم. بعد می گویم این موسیقی اصلا به من آرامش نمی دهد. چی دارد می خواند؟ بعد او شروع می کند به دفاع کردن و بعد از مدتی می گوید راست می گویی . بعد هدایتش می کنم سمت موسیقی های ناب تر و اصیل تر.. یعنی به خاطر آن ها خودم را مجبور کرده ام تا هنر اصیل را بشناسم.

-از درگیری های دیگری که دارید بگویدد.
مثلا چند وقت پیش یکی از بچه ها خبر آورد که علی سیگار می کشد. به خودم گفتم: وامصیبتا! اول مشکلات. برو توی نخ علی. بگرد . دنبالش برو، توجیحش کن. گفتم : علی چیه؟ مشکلت کجاست؟ حالا 3-2 نخ بیشتر نکشیده بود. گفت: داداش من که قدم کوتاه است. گفتم: خب بلند می شود. حالا حالا ها وقت داری. گفت: صدایم نازک است. توی مدرسه رفیقم برگشت گفت سیگار بکشی صدایت کلفت می شود. حالا برو بگرد. دوستش را پیدا کن. آفت های سیگار را برایش گفتم و گفتم از نظر علمی کلفت شدن صدا هیچ ربطی به سیگار کشیدن ندارد. تا خدا را شکر کنارش گذاشت. واقعا همه ی این ها درگیری است ولی من به این ها نه نگفتم. فقط مشکلات مادی است که عذابم می دهد.
مثلا باید بچه ها را درگیر ورزش کرد. خب یک ثبت نام در باشگاه فوتبال برای هر بچه ماهی 200 هزار تومان هزینه در بر دارد. از مدرسه ساکش را برمی دارد و می رود باشگاه. نمی توانم بگویم برای این هزینه ها تعریفی نداریم. از طرفی ورزش خودش عامل بازدارنده از خیلی آسیب هاست و برای سلامت روح و جسم بچه وارد است. و بعد هزینه رفت و آمد یا این که می رود آنجا دلش می خواهد با دوستش چیزی بخورد. نمی شود نه گفت. خدا را شکر تا امروز به هیچ کدام شان برای برآورده شدن نیازهای معقول شان نه نگفتم. زیر بار بدهی رفتم ، چک دادم ، نامه نگاری کردم. چک خوردم پول گرفتن بعضی وقت ها واقعا خوردم می کند. بعضی وقت ها اکراه را می بینم موقع کمک کردن بقیه یا وقتی خیلی پیگیر می شوم احساس بدی می کنم اما هیچ وقت به هیچ کدام شان نگفتم ندارم. شما فکر کنید روزی سه بار در مراکز ما سفره پهن می شود برای 150 نفر که 20 نفر فقط پرسنل هستند و اصلا هم قبول نمی کنم افتخاری کار کنند. باید حقوق بگیرند.خدا را شکر تا این جا بچه هایمان حتی یکبار تجدید نشده اند. آن هم با نمره واقعی. مربی ها واقعا با بچه ها کار می کنند. با هر 20 تا بچه 4 تا مربی سرو کله می زنند و واقعا از آن ها کار می خواهیم.
-چرا این همه روی ورود و خروج های آدم ها حساسید. شنیده ام به راحتی کسی را داخل مرکز راه نمی دهید؟
ورود و خروج بیش از حد آدم ها به بچه ها آسیب می زند. این ها یکبار پدر مادر از دست داده اند و بعد بارها و بارها آدم های دیگری را. یکی می آید و می گوید که من برادر شمام یک مدت می ماند و بعد می رود. خب بچه احساس می کند برادری را از دست داده و این اتفاق بارها و بارها می افتد.آن یکی می شود پدرش . مدیر مرکز ارتقا می گیرد و می شود مسئول استان و همین اتفاق با عث می شود دوست داشتن را یاد نگیرد. بزرگ می شود ازدواج می کند و بعد نمی تواند همسرش را برای یک عمر دوست داشته باشد. از همسرش جدا می شود و بچه اش باز می آید توی بهزیستی. من بچه ای در بهزیستی دارم که نسل سوم بهزیستی به حساب می آید یعنی سرنوشتی مشابه پدرو مادربزرگ و پدرو مادرش دارد. این تنها مثال نیست از این موارد زیاد دیده ام. چون محبت و نوازش کردن و حتی بوسیدن را یاد نگرفته اند. پس بی عاطفگی به بسیاری از این بچه ها سرایت می کند.

-آن وقت شما چطور به بچه ها اطمینان خاطر می دهید که کنارشان می مانید؟
من و همسرم و خواهر همسرم پای ثابت مرکز هستیم. محبت باید دائمی باشد، مقطعی نباشد. سعی می کنیم پرسنلی استخدام کنیم که سال های سال کنار بچه ها بماند. ببینید بزرگترین استاد روانشناسی عالم حضرت رسول (ص) است. حضرت بچه های یتیم شده در جنگ را میان صحابه اش تقسیم می کند تا از آن ها نگهداری کنند.صحابه می آیند و می گویند: این ها پرخاشگرند ، گوشه گیرند به ما اهمیت نمی دهند. پیامبر می گوید: این ها پدر و مادر از دست داده اند. چه توقعی دارید؟ باید مدت زیادی کنار بچه بمانید تا شما را به عنوان بزرگ ترش قبول کند. خب چقدر به این قاعده در مراکز بهزیستی عمل می کنیم؟ معمول رابطه ها یک رابطه افراطی مقطعی دلسوزانه است که هیچ تضمینی ندارد ولی ما در مراکز مان سعی کرده ایم این اتفاق نیفتد.





-برویم سراغ قصه اصلی. چطور گذرتان به سرنوشت بهادر رسید؟
5 سال پیش بود که یکی از بچه های بهزیستی به من زنگ زد. یکی از بچه های بندر عباس بود که در یکی از سفرهایمان به جنوب با او آشنا شده بودم. گفت بچه ای هست که وقتی یکی دو روزه بوده سر راهش می گذارند و بعد یک جانوری مثل موش یا گربه صورتش را خورده و یک نفر می بیند و می آورد بهزیستی که آنجا حتی نمی گذارند در آینه صورتش را ببیند. خیلی بچه افسرده و تنهایی است. گفتم من از بهزیستی به تو نامه می دهم برو بچه را بیاور اینجا.تازه ازدواج کرده بودم. با یکی از مربیانی که در همان مرکز کار می کرد وجنس کار را می فهمید وگرنه اصلا نمی توانستم با یک آدم دیگری که اهل این قصه نباشد، ازدواج کنم. روز اول هم به او گفتم من 60 تا برادر دیگر دارم اگر می توانی قبول کن که قبول کرد و خدا را شکر الان بچه های مرکز به من می گویند داداش و او را زن داداش صدا می زنند.الان هم یک بچه 4 ساله داریم.
- برای بردن بهادر به خانه ، برای همسرتان مقدمه چینی هم کردید؟
وقتی رفت بهادر را بیاورد دیدم صلاح نیست که بچه را مستقیم به بهزیستی بیاورم. با خانمم صحبت کردم گفت ترو خدا اصلا بچه را پیش من نیاور. 26-25 ساله بود. وقتی بهادر را دیدم فهمیدم اصلا نمی شود او را جای دیگری برد. به همسرم زنگ زدم خانه مادرش بود. گفت این کار را نکن.گفتم حالا بگذار بیایم ببینیم چی می شود. آنقدر انرژی این بچه مثبت بود، به قدری با محبت و شیرین که همانجا مادر و خواهر خانم و همسرم گفتند بگذار همین جا بماند.تا یکی دو سال پیش ما بود تا کم کم در مرکز بچه ها با صورتش آشنا شدند و کم کم عمل های جراحی مختلف انجام شد. الان هم در مرکز با بچه ها زندگی می کند. اصلا با صورتش مشکلی ندارد و در مدرسه عادی درس می خواند. روابط عمومی اش فوق العاده خوب است . با هم بیرون می رویم گردش می کنیم. خودش هم می داند قول داده ام از هیچ تلاشی برای درمانش دریغ نکنم تا به حالت عادی برگردد. تلاش می کنیم هم لب و دهان بگذاریم و هم دندان ها هدایت شود به سمت فک و هم ، بینی که مثل این نتواند بردارد و جزیی از صورتش بشود. برای درمانش هم میلیون ها تومان خرج می کنم اصلا هم نگران مخارجش نیستم.

-از همان اول حرف هم می زد؟
حرف می زد اما واضح نبود که به مرور دارد اصلاح می شود و الان همه متوجه می شوند چه می گوید.

-برای درمانش چه کردید؟
کارهای درمانی را روی صورتش شروع کردیم در بیمارستان فاطمه زهرا خیابان یوسف آباد که از دست و پایش به صورتش پیوند زدند که متاسفانه نگرفت. دکتر ها گفتند فعلا بحث پیوند را رها کنید و بروید سراغ بحث زیبایی که یک گروه از بهترین دکترهای زیبایی را در خیابان گاندی دیدیم و صحبت کردیم و بحث مالی اش را درست کردیم که برایش یک بینی مصنوعی گذاشتند که متاسفانه به خاطر دندان هایش این عمل ها متوقف شد تا ببینیم دندان هایش چطور می شود. چون فک بالایی اش به شدت آسیب دیده و الان دندان هایش دارد از صورتش در می آید. به همین دلیل گفتند صبر کنیم عاقبت دندان ها به کجا می کشد. از یک طرف گفتند خوشحالیم که دندان درآورده چون فکر می کردیم لثه و فک آن قدر آسیب دیده ، که دندانی در نمی آید. از طرف دیگر می گویند باید صبر کنیم دندان ها رشد کند و بعد آن ها را به طرف پایین هدایت کنیم.بعد زیبایی صورتش را شروع می کنیم. ما هم منتظریم تا وقتی که علم پیشرفت کند و برای بهادر اتفاق های خوبی بیفتد.

-بهادرجان درس ات خوب است؟
بله

-کم یا زیاد؟
زیاد

-توی خانه چکار می کنی؟
می روم مدرسه و برمی گردم با بچه ها بازی می کنم.

-دوست داری چکاره بشوی؟
پلیس
-چرا پلیس؟
می خواهم دزدها را دستگیر کنم.
-مدرسه ات نزدیک است یا با سرویس می روی؟
با سرویس می روم.
بقیه بچه ها خودشان می روند ولی بهادر با سرویس می رود مدرسه و برمی گردد.

-دیگر کجاها می روی ؟
پارک ... استخر...
-فکر می کنم خدا بهادر را خیلی دوست داشته که شما را سر راهش قرار داده.
خدا مرا خیلی دوست داشته که بهادر را سر راهم قرار داده.

-برای درمانش در خارج از کشور هم کاری کرده اید؟
یکبار خانمی از آمریکا تماس گرفت و گفت که تمام هزینه های درمانی اش را تقبل می کند.اما بعد شماره اش را گم کردم و این ارتباط قطع شد. اما به فکرش هستیم و حتما تلاش مان را می کنیم هرجایی که نشانه ای از بهبود و درمان اگر باشد حتما به هر قیمتی شده، اورا می برم.

-شما را چی صدا می کند؟
نمی دانم از خودش بپرسید. بهادر مرا چی صدا می زنی؟
داداش
البته دیگر دارم پیر می شوم کم کم باید بگوید بابا

- از برکات وجودش بگویید.
من همیشه گفته ام. من سرپرستی این بچه ها را ندارم. این ها هستند که سرپرستی مرا بر عهده دارند. یعنی این ها سر راه ما قرار گرفته اند تا این دنیای عجیب و پرپیچ و خم و این عمر کوتاه چند روزه را طی کنیم و به سعادت برسیم.هیچ موقع چنین ادعایی را ندارم. سرپرستی ما دست این هاست. همین بچه ها هستند که دارند سازمان بهزیستی را اداره می کنند. من هیچ وقت در زندگی به مشکلی برنخوردم. آن هم از انرژی و برکات وجود این بچه هاست. نه اغراق می کنم. نه شعار می دهم این واقعیت زندگی من در این 12-10 سال عمری است که در این راه صرف کرده ام. ازدواج خوب، همسر خوب، زندگی آرام باور نمی کنید نه من نه هیچ یک از اعضای خانواده مان لنگ کار نبوده ایم. گرفتار بیماری نشدیم. غمگین نشدیم. اصلا مشکلی باقی نمی ماند وقتی زندگی تان به سرنوشت این بچه ها گره بخورد. من همیشه به همسرم می گویم: این بچه ها نمی گذارند پاداشی برای آن دنیا باقی بماند.همه چیز را در این دنیا به ما داده اند.

+521
رأی دهید
-7

petrick - اشدود - اسراییل
درود به این دلیر مرد .. خدا پشت و پناهتون باشه :-)
یکشنبه 28 مهر 1392 - 22:27
perser68 - فلوریدا - امریکا
مذهب و تحجر آنچنان کلاهی سر مردم گذاشته که شما بیاید و با هزینه خودتون بچه‌های مردم رو که میتونستند یه روزی جزو خوشبخت‌ترین‌ها باشند کمک کنید!!!پس اون خمینی جلاد چه کرد و امروز خامنه‌ای کپک؟آها!!!به جای استفاده از انرژی با د و آفتاب و آب، باید حتما از نون شب مردم دزدید و نیروی اتمی‌ ساخت و ۶سال با دنیا چک و چونه زد!؟اون روزا که از پشت تو مخ هویدا زدید،هزار هزار بچه‌های ایرانی‌ رو به دار کشیدید،بختیار رو تیکه و پاره کردید،فرخزاد رو چاک و پاره کردید،قتل‌های زنجیری به راه انداختید،باید منتظر چنین روز‌هایی‌ هم باشید!!!غربی‌های فاسد هم به قول ذوب شدگان در تحجر ولایت،سگا و گربه‌هاشون رو از تو خیابون‌ها جمع میکنند و سرپرستی!
یکشنبه 28 مهر 1392 - 22:29
سلسله اشکانیان - نیو یورک - ایالات متحده
درود به شرفتون ، در ضمن اون کارلوس کیروش هم خیلی‌ آدم با مرامی هست ، من اگه شهردار بودم یه مجسمه یز کارلوس کی‌ روش میساختم میذاشتم وسعت یه میدون اون میدونم به نامش می‌کردم . در ضمن این بنده خدا‌ها هم خیلی انسان هستند. نمیدونم چرا اینقدر اعتماد کردم به این فرد ، اگه بشه پیداش کنم حاضرم ۱۰۰ هزار دلار براش بفرستم.
یکشنبه 28 مهر 1392 - 22:45
رزم جو - لوس انجلس - امریکا
شیر مادرت حلالت. pesar68- بجای چرندیات گفتن از این ادم یاد بگیر .
یکشنبه 28 مهر 1392 - 22:54
tony_3344 - بوخارست - رومانیا
کسانی‌ که شرف و خصلت و وجدان در درون خانواد گیشا ن جا گرفته مثل آقای اصلانی هر شخصی‌ با شنیدن این خیر خواهی‌ خوشحال خواهد شد درود بر این انسانهای واقعی
یکشنبه 28 مهر 1392 - 22:58
romina20 - لیدن - هلند
خیلی‌ ناراحت شدم به خاطر این پسر عزیز بهادر امیدوارم که در آینده زندگی‌ خوبی‌ داشته باشه و خوشبخت بشه.
یکشنبه 28 مهر 1392 - 23:03
Pejman121 - گوتنبرگ - سوئد
خوب آقای که همه را با ادبیات مخصوص خود نواختی . فرض اینکه حرفهات صحیح باشه و تکلیف اونها مشخص . شما بعنوان یک انسان چه خاصیتی داشتی تا حالا؟برا أمثال شما که حتی انساندوستی دیگر ان را این طور تفسیر میکنید انتخاب واژه را بعهده مردم میزارم. من نمیتونم برا شما واژه ای در خور پیدا کنم. کمک به هم نوع لیاقت میخواهد که همه ندارند. .
یکشنبه 28 مهر 1392 - 23:59
Pejman121 - گوتنبرگ - سوئد
راستی preser68 اگر هنوز گرسنه های اون مدینه فاضله ای راکه زندگی میکنی ندیدی از یکی از دوستهات خواهش کن بهت نشون بده !!!تا متوجه بشی آدمهایی که بعضا سگ وگربشون را بیشتر از فرزندشون دوست دارن چگونه میتونن به فکر کمک به همنوعشون باشن؟
دوشنبه 29 مهر 1392 - 00:10
Marde shab - لندن - انگلستان
اقا یوسف دمت گرم داداش.
دوشنبه 29 مهر 1392 - 01:12
ایران.ایران - وین - اتریش
قابل توجه انسان نماها .که دم از انسانیت و عدالت می زنند
دوشنبه 29 مهر 1392 - 02:24
persiangulf_57 - لندن - انکلیس
perser 68 فلوریدا _امریکا +خیلی درد کرقته . که هنوز هستند انسانهای که خوشبختی را در خوشبختی دیکران میبینند . فرق انسان با ادم در رفتار است ادم نوعی حیوان است و انسان کسی است که همنوع خود را درک کنند یه عنوان نمونه مثل همین اقا و ادم کسی است که از درک همه چیز عاجز است به نمونه مثل شما perser68 . امیدوارم که روزی شما هم انسان شوید
دوشنبه 29 مهر 1392 - 02:55
potatis - مالمو - سوئد
دمت گرم آقا یوسف, انسانهایی به فهمیدگی تو کم پیدا میشند, دانشگاه نرفتی ولی از حرفات پیداست که از خیلی از این اساتید هم کار بلد تری, کاش شماره حساب هم اعلام بشه تا بتونیم هر چند ناچیز کمکی به این مرکز بکنیم.
دوشنبه 29 مهر 1392 - 01:55
بابک - سبزوار - ایران
درود بر این انسان فداکار
دوشنبه 29 مهر 1392 - 03:33
همایون خدای صبر - اسلو - نروژ
چقدر خوب بود که شماره حسابی از این مردبزرگ و این مرکز خیریه مینوشتین که مطمئناً کسانی هستند که بی ریا حاضر به همکاری هستند و افتخار کنند که پولشان در این راه ها خرج شود . در کلام ساده است ولی دله شیر میخواهد با این مشکلات روبرو شدن . خدایا از این شیر مردان و شیر زنانی مثل آقا یوسف و همسرش بیشتر خلق کن / آمین
دوشنبه 29 مهر 1392 - 03:51
Banooye Irani - هیوستن - آمریکا
خدا قوت آقا یوسف، دستت طلا ، نفست گرم. پاینده باشی انسان.
دوشنبه 29 مهر 1392 - 05:35
perser68 - فلوریدا - امریکا
رزمجو - لوس آنجلس. اون تویی‌ که چرت و پرت میگی‌ و دوستانت!حالیت شد!هر وقت ادب یاد گرفتی‌ و تونستی مثل یه آدم حرف بزنی‌ به من جواب بده!هنوز یه سر و گردن نیاز داری تا به من برسی‌!
دوشنبه 29 مهر 1392 - 09:16
yashainiran - ایران - ایران
خدا قوت دهد آفرین بر تو و خانمت
دوشنبه 29 مهر 1392 - 09:44
srdash - تبریز - ایران
دوست عزیزم perser68آخه شماهاچراهمیشه همه چیزوسیاسیش می کنین من وشماکه همچین کارهایی ازدستمون برنمی یادلااقل حرفهای صدمن یه غازنزنیم آخه ،خدایش شایدانسانیت توجامعه ای که شمازندگی صمیکنین کمرنگ باشه امامردمان سرزمین من انسانهایی والاوکمال گراهستن چراآخه چشم دیدن انسانهایی والامرتبه ازخودتون روندارین آفرین وصددرودبرآقایوسفها که اینچنین به فکرفردای فرزندان سرزمینشان هستن خداقوت سالار.
دوشنبه 29 مهر 1392 - 08:10
perser68 - فلوریدا - امریکا
persiangulf_57 - لندن - انگلیس. قبل از اینکه عقده‌های با د کرده خودت رو اینجا بترکونی کامنت منو درست بخون و تو دیگه دوستانت ننه من غریبم در نیارید!تو خیلی‌ مونده که برای من تعیین تکلیف کنی‌!تو چه کردی؟پس دولت یه کشور چه کاره هست که من و شما یا این آقا مجبور شن خودشون بداد دیگران برسند!؟من هیچ اعتراضی به این آقا ندارم و کارش رو هم تأیید می‌کنم!مشکل بیسوادی تو و دوستانته که نمیتونید درست بخونید!!!
دوشنبه 29 مهر 1392 - 09:11
yashainiran - ایران - ایران
خدا قوت دهد آفرین بر تو و خانمت
دوشنبه 29 مهر 1392 - 09:46
sanazsarmad - کلن - آلمان
شرافت نه به پول هست نه به سواد! انسانها را از مشغله های ذهنی اشون میشه شناخت. یکی داره می دوو برای پول، یکی مدرک، یکی برای اسم و نصب و یکی هم برای یک پسر بچه تو جوب افتاده یتیم! امیدوارم خداوند بهت قوت بده و هیچ وقت هم نه مغرور بشی نه راه را گم بکنی و مواظب باش چون شیطان دور بر تو بیشتر از آدمهای عادی می گرده.
دوشنبه 29 مهر 1392 - 11:07
bahar_062000 - اصفهان - ایران
خوبه که هنوز بین موجوداتی که ریش و سیبیل می ذارن ، انسان هم پیدا میشه ..
دوشنبه 29 مهر 1392 - 11:13
perser68 - فلوریدا - امریکا
srdash - تبریز - ایران. خدمت همزبان و هم‌میهن عزیزم،من شاید بایستی در اولین جمله خودم به این آقا درود می‌‌فرستادم و بعد کامنت خودم رو مینوشتم!!!در تائید کار این آقا شکی نیست،اما در هر مملکتی، مردمش دولتی تعیین میکنند و دولت با سرمایه اون ملت باید به داد این ملت برسه!خیلی‌ ساده!شاید امروز حداقل ما ۱ میلیون و دویست هزار بچه نیازمند داریم،پس کی‌ به داد بقیه می‌رسه!پس دولت داره چکار میکنه؟چرا دولتی اتاق خواب مردم رو سیاسی میکنه،توالت رفتن و بهداشت و تغذیه و لب دریا و عشق و خنده و کار و لباس و حجاب و کتاب فارسی دبستانی‌ها رو جون مردم رو سیاسی میکنه ولی‌ اعتراض به دولت نباید سیاسی باشه!مشکل همین جاست!من یادمه وقتی‌ سال ۶۰ هزار هزار به بهانه‌های مختلف خمینی جلاد سر می‌برید،خیلی‌‌ها گفتن ربطی‌ به ما نداره،ما سیاسی نیستیم،اما امروز آدمکشی و بدبختی گلوی اونها رو هم داره فشار میده!چیزی که بعضی‌‌ها اینجا دوست ندارند بخونند اعتراض به جمهوری فاشیست اسلامیه!و اینکه مردم به داد هم برسند،و خامنه‌ای جلاد با آدم خوراش سرمایه و نون شب مردم رو به فلسطین و عراق و لبنان و سوریه بفرستند!
دوشنبه 29 مهر 1392 - 11:50
تیردادسورنا - ایران - ایران
ادامه. یکی از کارهای دولت جا انداختن فرهنگ گداپروری در کشور است مثل دادن سهام عدالت که باعث شد ملت دستپاچه فرم پشت فرم پر کنند و به گونه ای شکرگذار احمدی نژاد شوند که مثلا 40000 سود سهام به آنها بدهد واز آنطرف گرانی اجناس را توی پاچه اشان بکند یا بحث یارانه ها
دوشنبه 29 مهر 1392 - 13:26
perser68 - فلوریدا - امریکا
pejman121 - گوتنبرگ - سوئد. هدف من جمهوری دزد اسلامی بود،نه این آقا!من کسی‌ نیستم که کرده‌های خودم رو به رخ تو و امثال تو بکشم!من از تحجر فرار نکردم که بیام برای تو تعریف کنم که مدینه فاضله اینجاست و اونجا جهنم!امروز هیچ کجا مدینه فاضله نیست حتی اینجای که من هستم!اما هیچ کجای دنیا اونهم تو مملکت طاعون زده اسلامیه من و تو برای دادن جواب به مردم شیشه بطری به پسراش و مرداش هدیه نمیکنند!دولتی و مجاز!نتیجه همین میشه که من و شما و این آقا دست به چنین کاری بزنیم!کار خوبیه و قابل احترام و شکی درش نیست،اما تو مملکتی که اونهمه سرمایه خوابیده چرا باید ما اینهمه بچه نیازمند داشته باشیم!؟۶میلیون کودکان کار که به جای مدرسه رفتن باید کار کنند!تو آغل گوسفند و روی زمین درس بخونند!من به این مقدار قانع نیستم،اما نظرم رو میدم،اگر به مذاق شما خوش نمیاد،مشکل من نیست!
دوشنبه 29 مهر 1392 - 12:14
goosfand - نیویورک - آمریکا
چیزی واسه گفتن نداریم جز اینکه داد بزنیم خیلی‌ بزرگی‌؛ خیلی‌ سروری. بماند که برخی‌ دیدگاه‌های نوشته شده در اینجا به بیماری افراط و نفرت برخی‌ از تحصیل‌کرده‌ها چشمک میزانه؛ حالا اگه همین بنده خدا چپه تراش میکرد و یه کراوات با عینک ته استکانی میزد، و به ۱۲۰ بچه کمک میکرد، اوی این غرب زده‌ها غوغا میکردند که به این میگن انسان ...، اما چون طرف چهره‌ای مذهبی‌ داره، برخی نمی‌تونند تحملش کنند، و باز دم از حقوق بشر و آزادی و جفنگیات دیگه میزنند
دوشنبه 29 مهر 1392 - 13:05
تیردادسورنا - ایران - ایران
perser68 - فلوریدا - امریکا حق با شماست متاسفانه خیلی از دوستان متوجه منظور شما نشدند و کمی جوگیر شدن . هزاران هزار بچه در خانه هایی بزرگ میشوند که با محبت بیگانه اند غذای کافی و امید به آینده ندارند اگر دولت و حکومت درست نشود با صدها یوسف اصلانی هم مشکلات این بچه ها حل نمیشود آنها که میگویند همه چیز را سیاسی نکنیم مگر با همین سیاست نادرست نیست که تورم و تحریمها دمار از روزگار مردم درآورده؟..کمیته امداد هم رکوردار کمک به فقرا است! اما چرا باید قشر وسیعی از مردم باید فقیر باشند تا مانند گدایان دستشان به طرف کمیته امداد دراز باشد؟
دوشنبه 29 مهر 1392 - 13:17
ramin2302 - نیوکاسل - انگلستان
یکی از دلایل پیشرفت غرب نسبت به شرق کارهای خیریه داوطلبانه است درایران جا نیافتاده .. دست شما ر ا از دور میبوسم .. خسته نباشید
دوشنبه 29 مهر 1392 - 13:52
PARVANE1 - برنموث - انگلستان
متنی تقریبا طولانی بود برای کم صبری مثل من. ولی‌ نمیدونم چرا تا آخر خوندم. نه نه دروغ چرا، تا قبر ا ا ا ا . به هر حال دریغ حتا از یکبار که ببینم از دختران هم حرفی‌ به میان میاد، دیدم نه. دلم سوخت، خیلی‌ زیاد. پس تکلیف آنها چی‌ می‌شه.؟؟؟؟؟؟!!!!!!
دوشنبه 29 مهر 1392 - 16:03
srdash - تبریز - ایران
perser68یاشاسین امیدوارم هرچندکم تونسته باشیم دردمردم خودمون روبفهمیم حرفهای شمابسیاربه جابودیاشاسین آذربایجان ایگیدلری امادوست من باورکن خودمون بایدآستین هامون روبالابزنیم زلزله آذربایجان که یادتون هست .اگه مامنتظردولت می موندیم که وامصیبتهاموفق ومویدباشید
دوشنبه 29 مهر 1392 - 15:20
sharafYabi - بیمبه - انگولا
سلسله اشکانیان - نیو یورک، این کار شما واقعا میتواند جان تعدادی انسان را نجات دهد و آرامشی در خور تحسین برای شما به ارمغان آورد. من فردا آدرس این مرکز و مشخصات آن را برایتان پست خواهم کرد. این کارتان رشک انگیز است.
دوشنبه 29 مهر 1392 - 18:17
dkdk - اسلیس - دانمارک
پرسر۶۸ - فلوریدا - امریکا تو چرا خجالت نمیکشی؟!!! اول ‌یک چیز مینویسی مزخرف.بعد که میفهمی گند زدی و اکثر کاربران به تو خفت و خجالت دادند از حرف اولت برگشته و میخواهی چرندیاتت را درست کنی‌ و جالب اینجاست که این همه کاربر که مخالف حرفها مزخرف تو هستند به همه آنها هم توهین میکنی‌..این تو هستی‌ که تهی مغز هستی‌ که نمی‌فهمی چی‌ بنویسی نه‌ این که بگی این همه کاربر نمیفهمند
دوشنبه 29 مهر 1392 - 19:01
کبالت3 - کرج - ایران
اگه افراد معتقد و مذهبی مثل این آقای محترم بجای دخالت در سیاست و شعر و شعار به هین امور خیر میرسیدن و بهشت رو از این راه میرفتن نه که راه بشت رو با قمه و چماق باز کنن .الان احترام مذهب(درست یا غلط) سر جاش بود اقتصاد دیگه مال خر نبود ملتم تو کار سوا کردن بد و بدتر از تو آخوند جماعت نبودن یعنی همه چی سر جای خودش بود و چه خوب میشد اگه چنین میشد که نشد کبلائی.
دوشنبه 29 مهر 1392 - 21:39
sharafYabi - بیمبه - انگولا
سلسله اشکانیان - نیو یورک : این لینک https://khabaronline.ir/detail/318346/society/social-damage مقاله اصلی‌ در روزنامه ایرانی‌ است. در انتهای کامنتها در ساعت ۰۹:۱۰ صبح پیغامی از همکاران یوسف اصلانی وجود دارد با شماره تلفن موبایل و زمینی‌. به نظر واقعی‌ است. من با موبیل ایشان صحبت کردم و به هر کمکی‌ شدیداً نیاز است. ایشان گفتند هر فردی سالانه هفت میلیون تومن خرج دارد و پنجاه نفر استخدام کامل یا نیم وقت هستند. دولت هم نفری سالی‌ ۱۶۷ هزار تومن کمک می‌کند. موفق باشید.
دوشنبه 29 مهر 1392 - 21:04
بت شکن - مونترال - کانادا
نهال کاشتن در مسیر طوفانی که هر درختی را از ریشه میاندازد کار هر کسی‌ نیست، ایمان میخواهد و انسانیت!!من مطمئن هستم که این آقا یوسف نه به خاطر بهشت این کار را می‌کند و نه به خاطر ترس از خدا مسلمان شده است، آنچه آقا یوسف را به این راه کشیده همان جوهر انسانیش است و نه اسلامی, چون بی شمار افراد اسلامی و غیر اسلامی خدا ترس داریم که اصلا نمیدانند انسانیت یعنی‌ چه؟!!
دوشنبه 29 مهر 1392 - 22:11
persiangulf_57 - لندن - انکلیس
perser68 من فقط فرق انسان و ادم را کقتم . کامنت شما یعنی فقط حکومت باید به این مسایل رسیدکی کند و مردم هم تماشا چی باشند مثل شما . اما به شما که فکر میکنید که فقط شما میفهمید و فقط شما میدانید یاداور میشوم به در کشور های دیکر بزرکترین سازمانهای خیریه مردمی هستند البته اگر معنای خیریه و همدوستی را درک کنید که من شک دارم که درک داشته باشید . چون که ارزش بیشتر برای پاسخ نداری برو در خیال خود حال کن
‌سه شنبه 30 مهر 1392 - 00:56
mina motamed ektesabi - اوزاکا - ژاپن
باعرض تشکر از گزارشگر این مقاله و خسته باشید به سرپرست محترم جناب اقای یوسف اصلانی و خانواده محترم . لطفا اگر امکان داشت طریقه تماس مستقیم با آقای اصلانی راجهت کسب اطلاعات دقیقترپرونده پزشکی بهادررا فراهم بفرمایید تا بررسی شود که آیا امکان درمان بهادر در ژاپن وجود دارد یا خیر.با تشکر از زحمات شما
‌سه شنبه 30 مهر 1392 - 03:21
mina motamed ektesabi - اوزاکا - ژاپن
باعرض تشکر از گزارشگر این مقاله و خسته نباشید به سرپرست محترم جناب اقای یوسف اصلانی و خانواده محترم لطفا اگر امکان داشت طریقه تماس مستقیم با آقای اصلانی راجهت کسب اطلاعات دقیقترپرونده پزشکی بهادررا فراهم بفرمایید تا بررسی شود که آیا امکان درمان بهادر در ژاپن وجود دارد یا خیر.با تشکر از زحمات شما.
‌سه شنبه 30 مهر 1392 - 04:47
hassan tehrani - تهران - ایران
متاسفانه در مملکت پولداری که تنها در یک روز میلیاردها تومان خرج ناهار ظهر عزادارن میشود.که البته در حد معقول و با نیت درست ایرادی ندارد.نباید این جوان برای تهیه هزینه این امور خیر این چنین مشکل داشته باشد. مردم ما دوست دارند کار خیر انجام دهند ولی کسی نیست مسیر را یادشان بدهد.هیچ میدانیدسالی چند میلیارد هزینه سفره های نذری مادران ما میشود؟
‌سه شنبه 30 مهر 1392 - 18:24
hassan tehrani - تهران - ایران
متاسفانه در مملکت پولداری که تنها در یک روز میلیاردها تومان خرج ناهار ظهر عزادارن میشود.که البته در حد معقول و با نیت درست ایرادی ندارد.نباید این جوان برای تهیه هزینه این امور خیر این چنین مشکل داشته باشد. مردم ما دوست دارند کار خیر انجام دهند ولی کسی نیست مسیر را یادشان بدهد.هیچ میدانیدسالی چند میلیارد هزینه سفره های نذری مادران ما میشود؟
‌سه شنبه 30 مهر 1392 - 18:28
دنياي بي ارزش - مریوان - ایران
کامنت ها خیلی زیاده وقت نمیکنم بخونم ولی به قول شاهین نجفی یه کم از اوا ات غیرتت رو مام بپاش یه بار رفتم مدرسه ی باغچه بان مریوان سه روز خواب و خوراک نداشتم برای یه معلول به یک معلم 30 میلیون تومن مدن ولی اون روز فقط معلم جواب سلام دانش اموزشو داد زهر مارت بشه اون 30میلیون.....
‌چهارشنبه 1 آبان 1392 - 09:28
perser68 - فلوریدا - امریکا
persiangulf-57 - لندن - انگلیس. شما چرا جواب اون کاربری رو که پرسیده،تکلیف دختر‌ها پس چی‌ میشه ندادی؟شاید در جملاتش جمهوری مرگ اسلامی رو محکوم نکرد،اذیت نشدی؟مشکل من و تو و دوستانت اینه که هنوز نیم نگاهی‌ به جمهوری آدمکش اسلامی دارید و دلخوشید!!!در آخر اگه می‌خواستم در خیال خودم حال کنم به این سایت نگاه نمیکردم و از تو و دوستانت شروور نمیخوندم!اون شمایی که هنوز داری حال میکنی‌ و چشمت رو به روی حقایق میبندی و احساسی‌ نظر میدی و دیگران رو محکوم میکنی‌!
‌چهارشنبه 1 آبان 1392 - 16:18
lileblis - ابوظبی - امارات
Pesar 68 هیچی از انسانیت حالیت نیست
‌پنجشنبه 2 آبان 1392 - 16:48
awatevin - تهران - ایران
perser68 - فلوریدا - امریکا عمل واقعا انسانی یوسف را زیر سوال می برد تا مذهب و عقیده او را بکوبد. تو اگر بویی از انسانیت برده باشی باید عمل او را فارغ از عقیده او تائید کنی نه برای اثبات پست بودن خود زمین و زمان بهم بدوزی! یوسف برای نجات درماندگان و محرومان اینگونه عمل می کند تو چه کرده ای؟ تو که دولت را مقصر میدانی (در حقیقت نیز دولت مقصراست) چه هنری از خود نشان داده ای؟ نکند تو نسرین ستوده هستی یا مجید توکلی؟ عباس امیر انتظام هستی یا ستار بهشتی؟! مسلم است که تف آنها هم نیستی چرا که چون انگلی بر سفره آمریکائیانی نشسته ای که برای وضعیت امروزشان مبارزه کرده و جان داده اند! اگر جز این است بسم الله قدم بردار و برای آینده فرزندان میهنت نه مانند یوسف بلکه مانندستار و نسرین و مجید بهشت بساز!! ... اگر بویی از انسانیت نبرده ای حداقل نام انسانیت را لکه دار نکن!!
‌پنجشنبه 2 آبان 1392 - 17:06
pejman121 - گوتنبرگ - سوئد
حدس میزنم اینperser68 ازاون واخورده هایی است که روانپزشک هم نمیتونه مشکلشو حل کنه!!!این موجودات نیازمند ترحم هستند.
‌پنجشنبه 2 آبان 1392 - 23:56
PARVANE1 - برنموث - انگلستان
دوباره تمام نظریات شما کاربران عزیز را خواندم. شاید همیشه با پرسر ۶۸ موافق نبودم، ولی‌ انصافا در اولین نظرش حرف بد نزده بود. نظر من این هست که چرا همیشه به هم می‌پرید، خوب با کمی‌ صبر و تفکر به هم جواب بدید. نمی‌شه؟؟؟؟؟؟!!!!!!! در ضمن با تحسین کارهای این زوج و همکارانش باید بگم که مرگ و هزاران بار مرگ بر جمهوری اسلامی یا بهتر بگم: جمهوری اجباری. در ضمن، هنوز دلم میخواد بدونم که آیا از دختران هم مواظبت می‌شه یا نه؟ اگر نه که خیلی‌ متاسفم.
یکشنبه 5 آبان 1392 - 12:45
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.