عارف: ۲۰ دقیقه با خاک ایران فاصله دارم
بهزاد بلور
بی بی سی
عارف عارفکیا خواننده قدیمی و مشهور موسیقی پاپ ایران است. او که بیش از نیم قرن سابقه خوانندگی دارد تاکنون صدها ترانه خوانده و دهها آلبوم ضبط کرده است که از مشهورترین آهنگها میتوان به کبوتر چاهی، مرد غمگین، پلهای شکسته، قصه نارنج طلا و دریاچه نور اشاره کرد.
عارف بخشی از شهرتش را به واسطه خواندن ترانههای فیلم قبل از انقلاب اسلامی کسب کرده و از بین آثارش قطعه "سلطان قلبها" از فیلمی با همین نام به کارگردانی محمدعلی فردین بیش از بقیه برای مردم آشناست ولی او همچنین در شش فیلم ایرانی هم به ایفای نقش کرده است.
عارف بعدها با خوانندگانی همچون پوران، هایده، دلکش، الهه و رامش قطعاتی اجرا کرد و آهنگ "وقتی تو هستی، آسمون پر از نوره." که کار مشترک او و هایده است از معروفترین کارهایش به شمار می رود. در سال ۱۳۴۹ عارف و گوگوش از طرف مجله جوانان به عنوان برترین خوانندگان پاپ ایران برگزیده شدند.
بعد از انقلاب عارف هم مثل بسیاری از خوانندگان پاپ از ایران خارج شد و اول به انگلستان و سپس به آمریکا مهاجرت کرد. او درحال حاضر در دوبی زندگی می کند.
اجرای اخیر عارف در کدوگان هال لندن در برنامه جشن مهرگان فرصتی شد تا برنامه بلور بنفش به سراغ این خواننده قدیمی و پر آوازه برود. سوالهای زیادی هم از طرف بینندههای تلویزیون فارسی بیبیسی برای عارف فرستاده شده بود که او به تعدادی از آنها پاسخ داد:
آقای عارف، شما در کنسرت لندن دست چین به خصوصی از آهنگ هاتون رو اجرا می کنید؟
این کنسرت مثل کنسرت های همیشگی نیست. به من پنجاه دقیقه وقت دادن در حالی که من ۵۴ ساله می خونم و بالای هفتصد آهنگ دارم که ۲۰ تا ۲۵ اثر رو همه می شناسن. حتی اگه بخوام همون ها رو هم بخونم دو ساعت وقت لازم دارم. به همین خاطر این کنسرت کنسرت واقعی من نخواهد بود و هر چند تا آهنگی رو که وقت کنم می خونم.
به این دلیل که در جشن مهرگان اجرا دارید و فقط یک بخشی از برنامه کنسرت شماست و بخش های دیگه هم هست، درسته؟
بله جشن مهرگان خیلی مهمه. در زمانی که در کشور ما جشنی وجود نداره اگه شادی باشه و جشن باشه خیلی خوبه و این جشن مهرگان هم که قدمت خیلی زیادی داره خیلی خوبه.
و شما هم الان جای خوبی هستید چون اینجا پاییز حس می شه ولی خودتون دوبی زندگی می کنید که همیشه تابستونه.
نه دوبی هم فقط ۳ یا ۴ ماه تابستون خیلی داغ داره، ولی بعدش که همه جا برف و یخبندون می شه اونجا بهاره و خیلی عالیه.
برای همین دوبی رو برای زندگی کردن انتخاب کردین؟
نه دلیل اصلی اش اینه که فقط ۲۰ دقیقه با خاک ایران فاصله داره، یعنی به کیش و اطراف اونجا ۲۰ دقیقه پروازه.
یعنی شما به امید بازگشت به ایران هستید؟
نه به این صورت، حداقل اینه که هموطنان عزیز ایرانی من رو در ده سال گذشته حمایت کردن. من که نمی تونم برم اونها رو ببینم، اونها ولی می آن دوبی و من می بینمشون. من ده ساله که توی دوبی هر شب می خونم. ۵۴ سال سابقه کار یک رابطه ای رو از قبل از انقلاب تا الان بین من و مردم ایجاد کرده و به همت مردم هنر دوست ایرانه که من هنوز در سن ۷۳ سالگی می خونم و روی صحنه می رم.
برای من خیلی عجیبه که شما در این سن هنوز هرشب می خونین اونم بین ساعت دو تا سه نصف شب، چه جوری این کار رو می کنید؟
هر کاری همت می خواد و من حساب شده این کار رو انجام می دم. برای اینکه آدم بتونه هر شب بیاد روی صحنه باید روز خوب بخوابه و ورزش هم بکنه. من بدن خودم رو خوب می شناسم. من یه جور آلرژی دارم که نسبت به خیلی چیزها حساسم کرده. دود سیگار و الکل و خیلی چیزهای دیگه رو اصلا نمی تونم تحمل کنم. باید آنتی هیستامین مصرف کنم و زیاد ورزش کنم. من هفته ای چند بار فوتبال بازی می کنم، فوتبال داخل سالن که شیش به شیش بازی می کنیم و باشگاه هم هر روز می رم. به غیر از اینا سونای داغ می گیرم که ۸۰ درجه است و بعد بلافاصله حمام آب یخ می گیرم که باعث می شه به آرامش برسم. بعدش هم بیست دقیقه خواب عمیق می کنم وقتی که بیدار می شم دنیا باهامه. اینا فرمولشه. و خب مردم هم می آن شما نمی دونی، همیشه پنج دقیقه اول برنامه گریه زاری و بغل کردن مردم و مرور خاطراته، مثلا یه شب دیدم یه خانمی تنها گوشه سالن نشسته داره اشک می ریزه، اون با ترانه خاطره داره من که نمی دونم چی بهش گذشته.
این برای شما مسئولیت هم داره، مگه نه؟
از چه لحاظ؟
خب شما احساس نمی کنید که باید باز آهنگ هایی بسازید که قدرت کارهای قدیمی رو داشته باشه؟
می دونید هر آهنگی بر مبنای کلامش تاثیرش رو بر مردم می ذاره، مثلا یکی در حال ازدواج بوده یک آهنگی روش تاثیر گذاشته، سی سال بعد می آد می گه آقای عارف این آهنگ رو دوباره بخون، شرایطه دیگه.
البته نمی شه این رو نادیده گرفت که آهنگ های پیش از انقلاب تاثیر بیشتری روی مردم دارن تا آهنگ های جدید.
سوال خوبی کردید، آقایون شعرا در یک مقطعی شکل ترانه رو عوض کردن، ترانه به این شکله که آنچه قراره گفته بشه با احساس گفته بشه. من پنجاه سال پیش خوندم "می دونم مثل همه تو هم از من سیر می شی"
ببین این یک چیز ملموسه، شاعر چیزی رو می گه که براش اتفاق افتاده ولی از یک دوره ای آقایون شعرای عزیز مثل آقای جنتی عطایی، آقای شهریار قنبری، اردلان سرفراز و عزیزانی در این ردیف ترانه رو از این قالب در آوردن و بردن داخل یک قالب سنگینی که باید فکر کنی تا بفهمی منظور شاعر چیه. بعضی وقت ها اصلا نمی شه فهمید که منظور شاعر چیه، بعضی وقت ها مثل معادلات دو سه مجهولی باید کلی بگردی و فکر کنی تا بفهمی شاعر چی می گه و بعضی وقت ها هم اصلا نمی شه فهمید. ترانه هایی که روزانه خونده می شه نمی تونه اینجوری باشه، باید ساده و قابل فهم باشه، من همون موقع اعتراض هم کردم ولی در اون ایام انگار همه به هم سور می زدن و همین شد که ترانه رفت به یک جاهایی که حالا بچه های ایران دارن برش می گردونن سر جایی که باید باشه.
نکته خوبی گفتید. حتما بچه های ایرانی از همه جای دنیا به شما شعر می دن که بخونین؟
البته من به همه می گم که به من شعر ندید. من پدید آورنده نیستم، من یه مجری ام فقط می خونم. خداوند یک صدایی به من داده و من فقط خواننده هستم. شعر باید بره دست آهنگساز روش آهنگ نوشته بشه، تنظیم بشه و بعد بیاد دست من. من همونطور که گفتم فقط یک مجری ام.
ولی از این موارد حتما نمونه هایی بوده؟
بله اتفاقا یکی از آخرین کارهام به اسم آرامش. مال یکی از بچه های داخل ایرانه ولی آهنگ و تنظیم هم از خودشونه و من می خونم.
از راست: فرهاد، عارف، هایده و فریدون فروغی
خب می خوام یه مقدار برم عقب تر و ازتون بپرسم که چرا در فیلم ها می خوندین، شما حتی در چند فیلم هم بازی کردید. ورودتون به سینما از کی و چطور بود؟
دو بخش بود. یک بخش اینکه در فیلم های فارسی به جای چهره های معروف صدای من رو می ذاشتن و هنرپیشه لب می زد مثلا وقتی می گم "بازم دنیا فقط دو روزه" ترانه ای بود که روی چهره ناصر ملک مطیعی عزیز که خدا عمرش رو زیاد کنه، خوندم و اون رقص تفنگ می کرد و خیلی جور شده بود. یک بخش دیگه هم هست که بازیگریه و من ۶ فیلم بازی کردم. ۶ فیلمی که موزیکال و عاشقانه بود و خیلی جوون پسند. پر از موسیقی هم بود. مردم می رفتن هم فیلم رو می دیدن و هم کلی آهنگ می شنیدن.
صداتون چه طور کشف شد که بعد کار به صحنه و فیلمهای فارسی کشید؟
من پدر و مادرم اردبیلی هستند، بچه که بودم پنج یا شیش سال داشتم می خوندم و خیلی هم غم انگیز می خوندم. همسایه ها می گفتن اگه سنش بیشتر بود فکر می کردیم عاشق شده. اون موقع جنگ جهانی دوم بود و آذوقه گیر نمی اومد. من مریض بودم مریضی که شکمم بزرگ می شد و پاهام لاغر. کمبود پروتئن داشتم. پدر و مادرم از هم جدا شده بودن و بابام اجازه نمی داد که مادرم زیاد بیاد سراغم ولی مادرم که دکتر بود هر وقت می اومد به من می رسید و یه مقدار بهتر می شدم ولی باز می رفت. این غم در صدای من از اون موقع بود و خیلی غم انگیز می خوندم تا زمان دریاچه نور که زندگی ام بهتر شد و این غم از صدام رفت. ولی غم که رفت انگار احساسم رفت از اون به بعد مجبور شدم اون حس رو خودم ایجاد کنم.
و کی کشف کرد این صدا رو؟
هیچکس، خودم به خوندن ادامه دادم و در جشن های مدرسه و مراسم مختلف آواز می خوندم تا تونستم به جشن های آموزشگاه ها رسیدم و یک شب که اونجا می خوندم بیشتر دیده شدم تا وقتی که با آقای اسد منصور آشنا شدم که اون زمان آگهی های تلویزیون رو می ساخت. بهم گفت می خوای مثل ویگن بکشمت بالا؟ گفتم بله، و من رو برد توی تلویزیون و باعث شد که شناخته بشم.
و شما شیش تا فیلم بازی کردید؟
بله، شیش تا فیلم هم بازی کردم ولی ادعای هنرپیشگی ندارم چون خوندن رو ترجیح می دم و به موسیقی علاقه بیشتری دارم.
شما سال ۵۸ ایران رو ترک کردین، یعنی یک سال بعد از انقلاب. چرا؟ چون به انقلاب خوش بین بودین؟
ببینید، ما همه منتظر اون انقلاب بودیم چون فکر می کردیم دیکتاتوری برداشته می شه و آزادی می شه. و احزاب و روزنامه ها و مجلات آزاد می شن. رهبر مغزی من دکتر مصدقه چون تنها کسی بود که شیش ماه در اون مملکت آزادی کامل برای مردم آورد و ما فکر می کردیم که اونجوری می شه. فکر می کردیم یه آدم روحانی می آد و آدم خوبیه و مهربونه و همه آزاد می شن ولی خب به راه های دیگه رفت. هفت ماه صبر کردم حتی آهنگ هم برای انقلابی ها خوندم.
این دلسوزی سیاسی با شما ادامه پیدا کرد، درسته؟
دیگه نمی تونستم بمونم چون حرف می زدم و ممکن بود سرم به باد بره. نمی تونستم اتفاقاتی رو که می افتاد تحمل کنم. یه بار یه بچه ای که تفنگ یوزی دستش بود، گفت می خواستم بیام داخل خونه تون همتون رو بکشم. اگر هم اومده بود اومده بود. یه اتفاقی بود مثل همه اتفاق های دیگه اون موقع. من دیگه به یه جایی رسیده بودم که می دونستم نباید بمونم وگرنه کشته می شم. این شد که اومدم انگلیس ولی همون موقع سفارت آمریکا هم تعطیل شد و ویزاهای ما باطل شد و آمریکا هم نتونستم برم و موندم انگلیس. دو سال و نیم اینجا بودم.
در اینجا هم فعالیت های هنری داشتین؟
بله در این حد که یک نایت کلاب اینجا داشتم با یک نفر شریک که اونجا می خوندم.
و بعدش رفتین آمریکا و اونجا فعالیت سیاسی هم داشتین، درسته؟
همیشه داشتم. اگر وطن پرستی و آرزوی آزادی برای مردم فعالیت سیاسیه، بعله، همیشه داشتم؛ ولی نه واقعا سیاسی نیستم. من یک ایرانی هستم که وطنم رو دوست دارم و الان خیلی غصه می خورم که همه در فشارن. یک عده ای هستن که به مردم اهمیت نمی دن.
سوالهای بینندگان
بعضی از بینندههای ما پرسیدن که شما چرا آذری نمی خونین.
من دو تا آلبوم آذری خوندم یکی عزیز آنا که توی لس آنجلس توسط استاد رحمان تهیه شد و دومی توسط چنگیز سادف که در سانفرانسیسکو زندگی می کرد و پیانو عالی می زد برام تنظیم کرد. با ایشون رفتیم استودیوی مرتضی و ضبطش کردیم که خیلی آلبوم خوبیه و بهش افتخار می کنم. اسمش هم هست آلما که می شه سیب. من آذری رو که می خونم می رم در یک حال و هوای دیگه.
خیلیها پرسیدن که چرا شما کم کار هستین؟
من در یک دوره ای خیلی سرخورده شدم از لس آنجلس و اومدم دوبی. تمام کارهایی که خونده بودم هم موند پیش خانم قبلی من که هیچوقت بهم پس نداد
یعنی آهنگها هست؟
بله خونده شده و ضبط شده و تنظیم شده آماده، ولی به من نمی دن.
شما چند بار ازدواج کردین؟
چهار بار.
فرزند هم دارین؟
خیلی، فراوون.
جدی؟ چند تا هستن؟
بله سابرینا یک دخترمه، که مادرش آسوری بود، سهیلا هم هست، پسرم سهیل بود که در ۴۱ سالگی به خاطر سرطان لوزلمعده فوت شد و خیلی واقعه غم انگیزی در زندگی من بود. دختر دیگه ام نازلیه، و نیکیتا یکی دیگه از دخترامه.
شما خیلی فعال هستین به جز خوانندگی فوتبال هم بازی می کنین و باشگاه می رین، دیگه به چه چیزهایی علاقه دارین؟
من عاشق نقاشی بودم. به آبرنگ علاقه دارم. چون می دونین که آبرنگ یه جوریه که شما نمی تونین در اون اشتباه کنین مثل رنگ روغن نیست که بشه عوضش کرد. من کلاس های آقای شهبازی که استاد آبرنگ بود می رفتم ولی خب وقت ندارم براش، چون باید هفت هشت ساعت نشست و کار کرد. خوانندگی اجازه نمی ده که به نقاشی برسم ولی علاقه داشتم و دارم.
سختی های کار در دوبی چی هست؟
من خوندن در دوبی رو متوقف خواهم کرد چون خیلی سخته هر شب خوندن. باید کلی ریاضت بکشم که بتونم هرشب از حنجره ام و از صدام و انرژی ام به شکل خوبی استفاده کنم برای همین این کار رو ادامه نمی دم و می خوام در آینده بیشتر کنسرت های دور دنیا راه بندازم.
شما غیر از خواننده های قدیمی با خواننده های جدید هم آهنگی اجرا کردین و اصلا کسی هست که شما مایل باشین باهاش کار کنید؟
من با خیلی ها کار کردم مثلا با شهرام کاشانی یک آهنگ درباره تیم ملی خوندیم و حالا که تیم فوتبالمون اینقدر موفقه کاش می شد که آهنگ در ایران پخش بشه. من با خواننده های قدیمی تر هم خیلی خوندم؛ با پوران خوندم، با شادروان دلکش، با هایده شادروان، حتی با گوگوش هم خوندم که پخش نشده و مال قدیمه. فکر می کنم مال یک فیلمه.
از خواننده های داخل ایران چی؟
من خیلی هاشون رو دوست دارم و کارشون رو دنبال می کنم.
فکر می کنید موسیقی داخل ایران پیشرفت کرده، به خصوص بعد از آقای خاتمی؟
ببینید در این فضای بسیار بسته ایران خیلی سخته که بچه ها بدرخشند، که دارن می درخشن. البته بعضی ها دنباله رو پاپ اروپا و آمریکان که می خوان ببینن جدید چی اومده همون رو کپی کنن و اکثرا شعرهاشون بی محتوی است که من تأیید نمی کنم، ولی مثلا پسر ایرج خواجه امیری عزیز صدای بی نظیری داره و آهنگساز خوبیه و خیلی بچه باسوادیه، برای فیلم آهنگ می سازه، یا آقای رضا صادقی صداش محکمه یا دکتر اصفهانی خیلی قشنگه یا شاهکار بینش پژوه...نمی تونم همه رو اسم ببرم ولی خیلی خوبن.
از راست: عارف، ناصر حجازی، ستار، علی پروین
آقای عارف شما استقلالی هستین یا پرسپولیسی ؟ فقط از زیر جواب در نرین بگین تیم ملی.
من در نمی رم این قضیه بر می گرده به سالهای پیش. قدیم تاج بود و شاهین. اونچه که به مردم مربوط می شد شاهین بود که بعدها شد پرسپولیس و پیروزی ولی اونچه که به دستگاه دولت و دربار مربوط می شد تاج بود که تیمسار خسروانی اداره اش می کرد. من از ارزش کار ایشون کم نمی کنم؛ دوچرخه سواری ایران رو هم ایشون پایه گذاشت. ولی من طرفدار مصدق بودم و پرسپولیس، ملی و مردمی. تاج به نظرم خشک و نظامی بود. ولی حالا شده آخر زمان، کار ما به دوبی کشیده و همین چند وقت پیش استقلال بازی داشت من فوری رفتم. رفتم که حمایت کنم. تیم از ایرانه و باید حمایت بشه ولی راه نمی دادن. اینجا ایرانی ها رو توی استادیوم راه نمی دن. هر چی گفتم راهم ندادن. خودشون مجانی می آن ولی ما حتی پول داده بودیم و بلیط خریده بودیم ولی باز راه نمی دادن، تا آقای قلعه نویی خودش تشریف آورد و یک آقای دیگه اومد و ما رو بالاخره بردن داخل استادیوم. اتفاقا استقلال سه چهار تا گل هم زد و با یک برد خیره کننده همه رو خوشحال کرد. گل آخر رو هم آرش برهانی زد که دوست صمیمی خودمه و خیلی هم خوب زد. اینقدر روز قشنگی شد که همه اون راه ندادن ها و آزار و اذیت ها یادم رفت. ولی خب من پرسپولیسی هستم.