فرح پهلوی «مخالف اعمال قدرت ارتشی ها در کارهای سیاسی بود»
فرد پطروسیان
هوشنگ نهاوندی،رئیس پیشین دانشگاه های شیراز و تهران و وزیر مسکن و آبادانی در دوران پیش از انقلاب اسلامی، به همراه ایو بوماتی، متخصص تاریخ ادیان، اخیرا کتابی به زبان فرانسوی به نام «محمد رضا پهلوی، آخرین شاه» منتشر کرده است.
این دو نویسنده پیشتر نیز کتابی در مورد «شاه عباس» نوشته بودند که موفق به دریافت جایزه آکادمی فرانسه شد.
رادیو فردا در مورد این کتاب با آقای نهاوندی به گفت و گو نشسته است:
آقای نهاوندی، با توجه به اینکه به گفته خودتان در سال های اخیر چندین کتاب در مورد آخرین شاه ایران منتشر شده است، چه دلیلی وجود داشت که شما نیز تصمیم به نوشتن کتابی در مورد محمدرضا شاه پهلوی گرفتید؟
هوشنگ نهاوندی: اولا این پیشنهاد شرکت «پرن»* به من و همکار فرانسوی ام آقای بوماتی بود که چنین کتابی بنویسم. کتاب های دیگری که من در این باره منتشر کرده بودم راجع به زندگی محمد رضا شاه نبود بلکه این دو کتاب آخرم، یکی درباره آخرین روزهای سلطنت و آخرین روزهای عمر محمد رضا شاه بود و دیگری هم راجع به اقامت خمینی در فرانسه و مداخلات خارجی ها در تدارک انقلاب ایران بود.
بنابراین لازم بود کتاب کاملی که از زمان قبل از روی کار آمدن پهلوی ها آغاز و به مرگ شاه ختم شده، نگاشته شود. کتابی که به جنبه های خصوصی زندگی ایشان و توجیه روانی و سیاسی اقداماتی که کرده است، بپردازد که این کار انجام شد و کتابی که در دست دارید پاسخی است به این سوالات.
آقای نهاوندی، شما نوشته اید که اولین کارخانه پتروشیمی ایران در اوایل دهه شصت میلادی افتتاح شد و صندوق بین المللی پول مخالف راه اندازی این کارخانه بود.
بله. دقیقا. من خودم در جریان این کار بودم. در آن موقع مشاور شورای عالی اقتصاد بودم. زمانی که هیاتی به ریاست آقای گانکر در زمان دولت اول شریف امامی به ایران آمد تا اوضاع اقتصادی ایران را ارزیابی کند، من هم به عنوان ناظر در جلسات مذاکرات شرکت داشتم.
بعدها در توافقنامه صندوق بین المللی پول و دولت آقای شریف امامی که به برنامه «تثبیت اقتصادی» معروف شد، این نکته درج شد که اولاً ایران از بنیان گذاشتن صنایع سنگینی مثل ذوب آهن صرف نظر کند و همچنین از ادامه و پیگیری برنامه های خودش در زمینه پتروشیمی صرف نظر کند که این کار را قبل از دولت آقای شریف امامی و در زمان آقای دکتر اقبال شروع کرده بودند.
بعدا این اقدام ها را متوقف کردند، طوری که خیلی بعد از آن و زمانی که ژنرال [شارل] دوگل به ایران سفر کرد، اعلیحضرت و ژنرال دوگل متفقا این کارخانه را که نزدیک شیراز است و خیلی ها آن را دیده اند و قاعدتاً هنوز هم باید کار کند، افتتاح کردند.
چرا صندوق بین المللی پول نمی خواست کارخانه پتروشیمی در ایران تاسیس شود و در آن زمان این نهاد چه نفوذی در سیاست گذاری ایران و اقتصاد ایران داشت؟
این عدم تمایل مربوط به اختصاصاً کارخانه پتروشیمی شیراز نبود. اصولاً در آن زمان دولت های غربی با صنعتی شدن کشورهایی مثل ایران مخالف بودند.
کما اینکه دکتر ارهات که آن زمان صدر اعظم آلمان بود به تهران سفر کرد و نطقی کرد که در آن گفت که بهتر است ایران کشور گل و بلبل باقی بماند و از این قبیل جاه طلبی ها صرف نظر کند.
شاید قدما و کسانی که سنی از آنها می گذرد به یاد داشته باشند که در زمان کابینه دکتر اقبال قراردادی با شرکت کروپ آلمان بسته شد که بر اساس آن قرارداد، کروپ می بایست یک کارخانه ذوب آهن در ایران ایجاد کند که بعدها تحت فشار صندوق بین المللی پول و بانک بین الملل و دولت آمریکا، شرکت کروپ از اجرای این قرارداد عذر خواست.
گرچه بعدها ایران به راه دیگری خودش کارخانه ذوب آهن را ساخت و بخش خصوصی در ایران صنایع فلزی را تاسیس کرد و کار ایران طوری تغییر کرد که ایران خودش قسمت مهمی از سهام کروپ را خریداری کرد که الآن هم قاعدتاً متعلق به دولت جمهوری اسلامی است.
از یک طرف شما نوشته اید که ژنرال دوگل شخصیت محبوب شاه ایران بود و از سوی دیگر در این کتاب و کتاب های دیگرتان می خوانیم که شاه ایران خودش را مدافع منافع غرب در منطقه می دانست. آیا این دو بینش با همدیگر در تضاد نیست؟
مطلقاً در تضاد نیست. اولا ژنرال دوگل سیاست فرانسه را جزیی از سیاست دنیای غرب می دانست. ولی در داخل دنیای غرب که آن زمان به عنوان دنیای آزاد در مقابل دنیای کمونیستی مشهور بود، می خواستند یک سیاست مستقل خودشان را اجرا کنند.
عیناً نظر شاه ایران هم این بود که اگر ایران قدرتی پیدا کرد که این اواخر هم پیدا کرده بود، همان رویه را در پیش بگیرد و همیشه دوگل را در مصاحبه های مختلف و مذاکرات خصوصی، به عنوان یک نمونه و سرمشق نام می برد و حس ستایش بسیار زیادی نسبت به بنیانگذار جمهوری پنجم فرانسه داشت.
در مورد جشن های ۲۵۰۰ ساله که در بخشی از کتابتان هم از آن به عنوان جشن های پرسپولیس یاد کرده اید، گفته اید که مردم ایران چندان نقشی در برگزاری این مراسم نداشته اند و پس از پایان این جشن ها بازار ایران شروع به اعتراض کرد و دانشگاه ها نسبت به برگزاری این جشن ها مقداری معترض بودند و گروه های زیر زمینی در این مورد شروع به عضوگیری کردند . شما که می توان گفت در آن زمان جزو حلقه حکومت شاه بودید، وزیر بودید و ریاست دانشگاه را بر عهده داشتید، می توانید بگویید که در این حلقه در مورد جشن های ۲۵۰۰ ساله چه اظهار نظری می شد؟ آیا در این مورد به شاه اعتراضی شد؟
ایرادی بر برگزاری جشن های ۲۵۰۰ ساله ایجاد شاهنشاهی در ایران نیست و نمی تواند ایرادی بر آن باشد. ما امروز می بینیم که کشورهای دیگری برای حوادث بسیار کوچکتری مراسم مجلل و بین المللی بر پا می کنند و اصولاً این قبیل مراسم در دنیا متداول شده است. بنابراین خیلی عادی و لازم بود که بنیانگذاری امپراطوری شاهنشاهی ایران به دست کوروش کبیر و اعلام نخستین اعلامیه حقوق بشر یا همان منشور بابل به یاد مردم ایران بیاید و به همین مناسبت هم مراسم زیادی در همه جای ایران برگزار می شد.
آن چیزی که ما به عنوان مورخ به آن ایراد گرفتیم میهمانی بی مورد تخت جمشید بود و آن خیمه گاهی که با هزینه های سنگین ساخته شد که هزینه آن می توانست برای ساخت یک یا دو میهمانسرای عظیم به کار برده شود و از همه میهمانان هم در آن میهمانسرا پذیرایی شود و ایراد دیگر هم دور نگاه داشتن ایرانیان از آن مراسمی بود که در تخت جمشید برگزار شد.
باید بین این دو کاملاً فرق گذاشت. جشن های ۲۵۰۰ ساله درست بود. میهمانی پرسپولیس و تخت جمشید و آوردن همه چیز از کشور فرانسه و شامی که صرف شد که حتی یک غذای ایرانی هم در آن موجود نبود، کارهای درستی نبود.
من آن موقع رئیس دانشگاه تهران بودم و جزو حلقه حکومت مطلقاً نبودم ولی در داخل حلقه دولت ایران، کسانی بودند که به طور خصوصی نسبت به این کار ابراز ناخشنودی می کردند.
ولی این تصمیمی بود که گرفته شده بود و همه از آن علناً دفاع کردند.
در مورد ماه های آخر سلطنت محمد رضا پهلوی و آبان ماه ۱۳۵۷، شاه پیام معروفش را که در آن می گوید «صدای انقلاب شما را شنیدم»، جلوی دوربین اظهار می کند. شما می گویید که متن این پیام توسط رضا قطبی و حسین نصر نوشته شد و پیش از این که شاه این متن را ببیند، آن را پیش ملکه فرح پهلوی بردند و بعد در اختیار شاه گذاشتند که شاه چندان موافق این متن نبود ولی بنا به اصراری که می شد، شاه این متن را جلوی دوربین قرائت کرد. شاه ایران که بنا به اظهارات و نوشته های شما تا این حد در مسائل جزیی دقت نظر و مداخله داشت، چطور چنین متن مهمی بدون اینکه مورد مشورت قرار بگیرد، از قول او نوشته شد و در اختیارش قرار گرفت؟ و از سوی دیگر چرا این دو نفر در نوشتن این متن مداخله داشتند؟
اولاً این که شما می گویید شما گفته اید، باید بگویم این مسئله را تنها من به آن اشاره نکرده ام. بلکه در مورد این که این متن را که متن بسیار زیبا و بدخیم و شومی بود، چه کسی نوشته مدارک مستدل و غیر قابل انکاری وجود دارد.
روایت و شهادت آقای دکتر امیراصلان افشار، متن دست نویس این نطق که در دست یکی از مورخین هست و چندین بار آن را منتشر کرده و از سوی کسی هم تکذیب نشده است و همچنین روایت مرحوم منوچهر صانعی و اعتراف خود آقای سید حسین نصر به این که یکی از دو نویسنده پیام مذکور بوده نیز وجود دارد و بنابر این استدلالی در جهت اینکه چه کسی این نطق را نوشته است دیگر مورد ندارد. اینها همگی اسناد غیر قابل انکاری است.
اما اینکه آیا شاه واقعاً دقت کرد یا نکرد و شهبانو به آن دقت کردند یا نکردند در این مورد من نمی توانم به شما جواب دقیقی بدهم.
وضع روانی و حالت حکومت شاه در آن روزها بسیار ضعیف و شکننده بود و شاه در خودش یک نوع درماندگی و بی تفاوتی نسبت به آنچه در اطرافش می گذرد احساس می کرد و از آن جایی که من حضور نداشته ام به طور دقیق نمی توانم بگویم ولی شاید بتوان گفت در آن شرایط خیلی راحت بود که ایشان را تحت تاثیر قرار داد و کما اینکه تحت تاثیر قرار دادند.
به نظر من این یک نظر شخصی است. در این متن دو بار به طور صریح اقرار شده است که ایشان قانون اساسی را طی دوران سلطنتش رعایت نکرده است و به طور غیر صریح هم پنج بار این اعتراف تکرار شده است.
چون ایشان به احترام گذاشتن و پاسداری از قانون اساسی ایران سوگند خورده بود، این می توانست یک بهانه ای برای مجلس شورای ملی باشد تا اگر شاه در مقابل خواسته های خارجی ها و انقلابیون مقاومت کرد، که انقلابیون هم خودشان دانسته یا ندانسته آلت دست خارجی ها بودند، مجلس شورای ملی می توانست طبق قانون اساسی ایشان را عزل کند و توجه هم داشته باشید که بعد از این پیام زیبا ولی شوم هرگز به شاه امکان صحبت کردن در ملاء عام داده نشد.
باز هم مدرک دیگری در این کتاب هست که لابد ملاحظه فرموده اید که روزی که کابینه شاهپور بختیار به حضور ایشان معرفی می شد شاه سه بار درخواست کرد که میکروفن های رادیو و تلویزیون ایران را بیاورند و دیگر کار به جایی رسیده بود که اصولاً کسی به حرف های ایشان اعتنا نمی کرد.
محیط فوق العاده خاصی در آن زمان ایجاد شده بود و افراد مختلفی هم در مورد آن اظهار نظر کرده اند. ما هم سعی کرده ایم این اظهار نظرها را بی طرفانه و با رعایت کامل این که هیچ گفته ای بر گفته دیگر برتری داده نشود، و قضاوت را به تاریخ بسپاریم، در این کتاب به آنها اشاره کنیم.
در این ماه های آخر سلطنت شاه شما نقش ملکه فرح را چطور ارزیابی می کنید؟
بعد از اولین هفته یا دومین هفته دولت [جعفر] شریف امامی، روز به روز نقش شهبانو در هدایت امور مملکتی بیشتر می شد و هر چه شاه ضعیف تر می شد ایشان سعی می کرد طبیعتاً کارها را به طرف خودش بکشد یا لااقل جایگزین شاه بشود در اتخاذ تصمیماتی که من به درست بودن یا غلط بودن آن تصمیمات کاری ندارم.
از جمله دو سه مورد هست که در مورد آن مدارک تاریخی غیر قابل انکاری وجود دارد. یکی اینکه ایشان مخالف انتصاب ارتشبد [غلامعلی] اویسی به ریاست دولت و اعمال قدرت ایشان و ارتشی های دیگر در کارهای سیاسی بود.
اینها را در خاطرات خودشان و لااقل در متن فرانسه خاطراتشان رسماً نوشته اند و همین طور هم در زندگینامه مجازشان که دو سه سال پیش در پاریس چاپ شد به این مسئله اشاره کرده اند.
دوم هم سخنرانی "صدای انقلاب شما را شنیدم" که امروز نمی شود تردید کرد که یک اشتباه بزرگ سیاسی بود و سوم هم روی کار آوردن مرحوم بختیار که امروزه می بینیم که اشتباه بود ولی شاید در آن زمان در نظر بعضی ها اشتباه تلقی نمی شد.
بختیار مسلما می توانست کاری برای ایران انجام بدهد به شرط اینکه به ارتش و به جناح روحانیتی که مخالف خمینی بودند اتکا می کرد.
بختیار از ارتش فوق العاده بیمناک بود و با روحانیون هم حسن رابطه ای نداشت حتی با آیت الله [کاظم] شریعتمداری و آیت الله [ابوالقاسم] خویی که در آن زمان در نجف بودند هم رابطه ای نداشت. هیچ تردیدی نیست که شکست بختیار از همان اول و قبل از اینکه بر سر کار بیاید محتوم بود و به نظر بسیاری این هم یک اشتباه سیاسی بزرگ بود.
این سه تصمیم بزرگی بود که شهبانو گرفتند و شاید از نظر تاریخی تصمیمات درستی نبوده باشد.
شما نوشته اید که در مورد بازداشت امیر عباس هویدا تصمیم گیری هم با شاه بود و هم با فرح پهلوی.
دقیقاً این طور است.
به جز هویدا افراد دیگری هم دستگیر شدند. در این مورد چه کسی تصمیم گیرنده بود؟ و چه کسی در مورد دستگیری هویدا پیشنهاد داده بود؟
آن طور که در کتب مختلف نوشته شده و روایتی که خود شهبانو در خاطراتشان به متن فرانسه کرده اند، ظاهراً پیشنهاد اصلی توقیف هویدا از جانب سپهبد [ناصر] مقدم، رئیس وقت ساواک بود.
ولی در حقیقت می خواستند یک سپر بلا درست کنند و تقصیرات را گردن ایشان بیاندازند و البته مرحوم هویدا تقصیراتی داشت و دیگران هم تقصیراتی داشتند. ولی با توجه به مقام خاصی که هویدا داشت و ۱۳ سال نخست وزیر بسیار مقتدر ایران بود، لااقل در سال های آخر، این تصمیم نمی توانست گرفته شود مگر با اجازه و دستور شاه و متفقاً با اجازه شهبانو.
در آن زمان جلسه ای هم که تفصیل و تفسیر آن در کتاب آمده است، در حقیقت برای این تشکیل شد که یک جنبه مشاورتی به این تصمیم بدهند و آن را رسمی تر و مقبول ترش کنند.
آقای نهاوندی در مورد دیدارتان با شاه در مکزیک نوشته اید که شما اولین ایرانی بودید که از ایران خارج شدید و به مکزیک رفتید و با محمدرضا پهلوی دیدار کردید و ایشان دست نوشته کتابشان را به نام «پاسخ به تاریخ» به شما داد و نظرتان را جویا شد.
درست است.
نظرتان راجع به «پاسخ به تاریخ» چه بود؟ آیا پاسخی بود به اتفاقاتی که افتاده است؟
در آن موقع ایشان نمی خواست بیشتر از آن بنویسد. من هم این مطلب را به ایشان گفتم و همین مذاکره هم در کتاب نقل شده است.
ایشان عقیده شان این بود که چون در مکزیک است، اگر وارد مجادلات و بحث های سیاسی شود شاید برای دولت مکزیک ایجاد مزاحمت سیاسی کند و شاید هم چون به هر حال لبه تیغ حکومت ایشان در ماه های آخر متوجه سیاست آمریکا بود، نمی خواست آمریکایی ها را ناراحت کند.
نمی دانم ولی قطعاً کتاب «پاسخ به تاریخ» می توانست حاوی نکات بسیار دیگری باشد که نبود و یک فصلی هم در ترجمه انگلیسی آن در روزهای آخر عمر شاه به آن افزوده شد و یک کمی این فصل سیاسی تر بود.
ولی به هر حال هر کسی در نوشتن مطالبی در یک برهه ای خاص از زمان آزاد است و آن کتاب پاسخگوی بسیاری از مطالب هست و پاسخگویی لازم به بسیار دیگری از مطالب و سوال ها نیز نکرده است.
*Houchang Nahavandi, Yves Bomati, Mohammad Reza Pahlavi, Le dernier Shah, Perrin, 2013