اسلامگرایان ایران؛ پایان دوزخ و جهنم ناشایستگی
مجید محمدی
اصل و فرعی از اسلام نیست که اسلامگرایان شیعه در ایران برای بالا رفتن از نردبان قدرت و تحکیم آن و سپس اختصاصی کردن قدرت، ثروت و منزلت جامعه مورد استفاده (یا به بیان مخالفان آنها، مورد سوء استفاده) قرار نداده باشند به جز باور به روز جزا و رستاخیز.
اسلامگرایان شیعه در رقابت با مارکسیسم و فاشیسم- برای عقب نماندن از آنها- توحید را به جامعهی بی طبقهی توحیدی، عدل الهی را به خواست خداوند برای عدالت اجتماعی، انتظار را به سازماندهی نیروهای میلیشا برای کسب قدرت و تاسیس حکومت برای زمینه سازی ظهور، امامت را به حکومت مطلقهی ولایت فقیه (پیشوا)، امر به معروف و نهی از منکر را به دخالت نهادینه و گسترده و هر روزهی حکومت در زندگی خصوصی شهروندان (تمامیت خواهی اجتماعی)، و احکام شریعت را به نظام حقوقی اسلامی تعبیر و تفسیر کردهاند. اما دوزخ و رستاخیز کمتر مورد بهره برداری اسلامگرایان واقع شده است.
آنها در سخنرانیهای روزانه و هشدارهای شان مخالفان را به روز جزا احاله نمی دهند؛ آنها را از آتش دوزخ نمی ترسانند؛ به دشمنان خود وعید جهنمی با هفت یا هفتاد طبقه از گدازههای آتش نمی دهند؛ به هنگام اعدام افراد، خود را اعزام کنندهی گناهکاران به جهنم معرفی نمی کنند؛ و اصولا دوزخ و رستاخیز از دایرهی ادبیات سیاسی/مذهبی اسلامگرایان بیرون است. چرا؟
به چهار دلیل نیازی به اسلامیزه کردن دوزخ در چارچوب حکومت دینی دیده نشده است:
نشانهی ضعف
این مخالفان و مردمان زخم خورده و رنج دیده از حکومتاند که در برابر ظلم و فساد و جنایات حکومت، تنبیه مقامات را به روز جزا واگذار می کنند چون چاره ای ندارند. مادران سعید زینالی، ستار بهشتی یا امیدرضا میر صیافی یا خواهران کشتههای پس از انتخابات، علی خامنهای و عناصر ماشین سرکوب وی را به عدل الهی در روز رستاخیز احاله می دهند چون به دستگاه قضایی جمهوری اسلامی برای اجرای عدالت امیدی ندارند اما اگر حاکمان به همان ادبیات تمسک پیدا کنند نشانهی ضعف آنها تلقی خواهد شد.
در فرهنگ عامه در ایران که حکومتهای استبدادی و عدم استقلال دستگاه قضا نیز در آن دستکاری کردهاند، افراد وقتی دیگران را به عدالت الهی و جزا و پاداش اخروی احاله می دهند معنی آن این است که دست شان از قدرت دنیوی کوتاه است. مقامات جمهوری اسلامی خود داغ و درفش و آتش و شکنجه و دیگر ابزار و آلات زجر دادن افراد را در اختیار دارند و نیازی نمی بینند به دوزخ و ناملایمات آن تمسک بجویند. آنها حتی در برابر دشمنان توهمی خارجی خود به این ادبیات تمسک نمی جویند چون تصور می کنند این به معنی ضعف آنها گرفته خواهد شد.
ترس ناخودآگاه از عقوبت
غربیان با خلاصی از قدرت قاهرهی دستگاه کلیسا و نفی آتش زدن ساحران و مخالفان توسط آن و نیز رفتن به دنبال مدیریت علمی و عقلانی جوامع، مفاهیمی مثل دوزخ و رستاخیز را از حوزهی اداره و سیاستگزاری و تصمیم گیری عمومی اخراج کردند و آن را در حیطهی دین و ادبیات و هنر به دلیل کششها و تعلیقاتش نگاه داشتهاند. اما در ایران این حکومت دینی است که به دلیل ترس از عقوبت ناشی از قساوتها و جنایتها و فسادها آن را از حیطهی عمومی به کناری نهاده است.
مقامات جمهوری اسلامی به دلیل تربیت در مدارس و مجالس مذهبی به خوبی آگاهند که اگر داوری به مرجعی غیر از حکومت واگذار شود احدی از آنان بری از کیفرهای سخت باقی نمی ماند. آنها خود می دانند مرتکب بزرگترین گناهان یعنی دروغ و تقلب و آدمکشی و آدم فروشی یا حداقل سکوت در برابر این گناهان شدهاند و از مواهب ارتکاب به این گناهان یا سکوت در برابر انها برخوردار. به همین دلیل اصولا نمی خواهند پای داوری الهی را به میان کشند.
دوزخ کاربرد ندارد
مقامات و ایدئولوگهای جمهوری اسلامی به دوزخ نه به عنوان "رنج حتمی در آینده"، نه به عنوان محرکی برای تغییر رفتار کودکان و نوجوانان، و نه به عنوان عاملی برای تسکین رنج دیدگان باورمند (با به دوزخ رفتن دشمنان مذهبی آنان) نیاز دارند. آنان می دانند که جهنم دیگر به سختی برای جامعهی ایران هشدار دهنده است. ترس از ماموران بسیج و لباس شخصی برای مردم ایران بسیار ملموس تر از ترس از خدا و روز جزاست. به همین دلیل حکومت از چاقوی نقد استفاده می کند و نه از شمشیر نسیه.
شهروندان ایرانی سال هاست که دیگر قصههایی از دوزخ برای فرزندان خود نمی گویند، جایی که آتش به دهان افراد می ریزند، نجاست به حلق شان فرو می کنند، و ۷۰ لایه آتش جهنم بر روی هم انباشته شدهاند؛ در لایه لایهی طبقات زیر زمین است؛ یا با سیخ و درفش به جان شان می افتند. آنها حتی شیطان افسانهای را نیز فراموش کردهاند چون با نوع واقعی آن هر روز دمخورند. جالب اینجاست که رهبران و مبلغان دینی شیعه که اساس کارشان بر ترس است دیگر به دوزخ کاری ندارند چون حکومت ایدهال و مورد تایید آنها دوزخ را بر روی زمین برای دینداران و غیر دنیداران هر دو به تساوی به ارمغان آورده است.
در ایران دیگر سکوت در باب دوزخ به بی دینان و اپیکوریان اختصاص ندارد بلکه روحانیت حاکم و وفاداران به حکومت نیز یادی از باور خود به دوزخ نمی کنند. اسلامگرایان حاکم نمی توانند به دوزخ باور داشته باشند چون با این باور کسب و کار روزمره شان که ارتزاق از اموال عمومی بدون رضایت آنهاست معطل می ماند. در برنامههای مذهبی رسانههای دولتی ۳۴ سال است که یادی از آیات و روایات مربوط به رستاخیز همانند آیات و روایات مربوط به دورغ گویی نمی شود.
دوزخ را در ایران نه تناقضهای درونیاش (که در همهی ادیان وجود دارد) بلکه بهشت برساختهی حکومت دینی که همانا دوزخ است به قعر دریای اعتقادات فرستاد. در این دوزخ نمایندگان خدا دست دوزخیان را نمی گیرند تا آنها را همانند عیسای مسیح از دوزخ بیرون کشند (کاری که می گویند مسیح با آدم و حوا و موسی و نوح و دیگران کرد) بلکه آنها را بیشتر و بیشتر به درون آتش هل می دهند.
جهنم ناشایستگی
جهنم برای ایرانیان دیگر نه مکانی پر از آتش و رنج در آینده بلکه محقق شده در پیش چشمان آنهاست. جهنم برای شهروندان ایرانی خیابانها و جادههای ایران است که سالانه بیش از بیست هزار نفر در آنها کشته می شوند؛ جهنم فضای آلوده و پر از پارازیت شهرهاست که سالانه هزاران نفر از سم رها شده در آن می میرند و هزاران کودک معلول و سقط شده به بار می آورد. جهنم جامعهای است که جوانان آن فوج فوج به اعتیاد و سیگار پناه می آورند و دود سالانه هزاران نفر را به کام خود می کشد و حکومت هیچ کاری برای این خودکشی جمعی نمی کند.
جهنم جایی است که: هر روز یک مادر به هنگام وضع حمل، هر هفت دقیقه یک سیگاری و هر دو ساعت یک معتاد می میرد؛ هر لحظه انسانها را به دلیلی متفاوت تحقیر می کنند؛ و حتی نمی توان از آن گریخت چون در دست داشتن گذرنامهی ایرانی یعنی عدم مجوز ورود به بسیاری از کشورهای دنیا. در این حال مردم را از دوزخ ترساندن تنها به یک لطیفه می ماند.
جامعهی دینی؟
اتفاقا دینی و مذهبی بودن جامعهی ایران را نه با آمار کارمندان دولتی که به نمازخانهها یا دیگر مراسم مذهبی در اداره می روند (تا سر ماه از مدیر روابط عمومی چند هزار تومانی پاداش بگیرند) یا متراژ چادرهای وارداتی (که در ادارات توزیع می شود)، یا شرکت در حج عمره و واجب با سوبسیدهای دولتی بلکه در ترس از دوزخ باید اندازه گرفت.
وقتی دوزخ به طور کلی از ادبیات اسلامگرایان و نیز شهروندان حذف شده و جامعه و دولت احساس نیازی بدان نمی کنند چطور می توان جامعه را معتقد به باورهای بنیادین مذهبی تلقی کرد؟