تراژدی سینمای ایران به سبک سقوط اصفهان
شاید در نگاه اول هیچ شباهتی بین اتفاقاتی که منجر به سقوط اصفهان و پایان حکومت صفویان شد با وضعیت فعلی سینمای ایران در سال 1391 هجری شمسی وجود نداشته باشد.
نه تاریخ رویدادها از لحاظ زمانی به هم نزدیک هستند و نه ماهیت آنها ربطی به هم دارد. اولی نبردی فیزیکی است؛ یک جنگ واقعی و تمام عیار که در آن محمود افغان پسر میرویس با سپاهی ساده و بیشکوه تا قلب ایران پیش میآید و راحتتر از آنچه که خود و اطرافیانش میپنداشتهاند، بر تخت سلطنت جلوس میکند. دومی اما وضعیتی است تحمیل شده، به هنری آمیخته با صنعت که رمق و رونقش را تحلیل برده و نفسش را به شماره انداختهاست.
این دو وضعیت (اگر اصطلاح مناسبی باشد) در یک نمای کلی هیچ شباهتی به هم ندارند، و هرگونه تلاشی برای یافتن رابطهای بین آن دو عبث و بیهوده مینماید، اما اگر چشم از ظاهر رویدادها برداریم و روی رفتار کنشگران دو عرصه، زوم کنیم، آن وقت ممکن است ارتباطی ساختاری بین این دو رفتار برقرار شود. رفتاری که حدود سه قرن پیش، باعث شد اصفهان سقوط کند و حالا زمینه بردن هنر هفتم به مذبح را فراهم ساخته است.
سقوط اصفهان
مورخان دلایل مختلفی را برای سقوط سلسله صفویه بر شمردهاند که از جمله آنها میتوان به این موارد اشاره کرد: ناتوانی تدریجی نیروی نظامی و سقوط اخلاقی آنها ، توسعه به ناحق طبقات خاص و کاهش انگیزه طبقه خدمتگذار، دخالت ملکهها و خواجهسرایان در امور سیاسی و اداری کشور، ناآگاهی پادشاه (شاه سلطان حسین) از امور کشور و تمایلش به ماندن در حرمسرا، نارضایتی پیروان ادیان مختلف از رفتار حکمرانان و فاصله عمیق بین حکومت و مردم به دلیل خوار انگاشتن توده از جانب حکمرانان.
با این حال اما مرور کتاب 90 صفحهای سیدجواد طباطبایی (1) که در واقع بازنویسی گزارش یوداش تادئوش کروسینسکی (2) راهب لهستانی ساکن اصفهان است، منظرهای دیگری را از این شکست حقارت بار، فراروی مخاطب قرار میدهد.(3) در این روایت نقش دو عنصر دیگر در کنار سایر عناصر مهم و دخیل در سقوط اصفهان برجسته میشود؛ یکی «تفرقه» و دیگری ترجیح منافع کوتاه مدت و شخصی بر منافع بلند مدت و جمعی.
مورد اول: کروسینسکی در گزارش خود با یاد آوری نکتههایی درباره جایگاه تفرقه در میان مردم و نظام حکومتی ایران، به اجمال مینویسد که «کینه یا در بهترین حالت نوعی وحشت نسبت به چیزی که به فرقه مخالف تعلق داشت، با شیر در جان کودکان وارد میشد.» (سقوط اصفهان ص 29) یا به تعبیر طباطبائی «شوکران تفرقه تا جایی در همه ارکان حکومت رخنه کرده بود که فروپاشی نظام حکومتی امری اجتناب ناپذیر مینمود.» (همان ص 28)
مورد دوم: در بین بازیگران عرصه سیاست در اصفهان، عامل مهم دیگری هم وجود داشت که هم به این تفرقه دامن میزد و هم از دل آن بر میخواست.
امرا و حکمرانان هر کدام به دنبال منافع شخصی خود بودند و تا جایی که میتوانستند، در کار هم کار شکنی میکردند تا مبادا خدای ناکرده امیری پیروز میدان شود و محبوبیت او از محبوبیت آنها نزد شاه بکاهد و باعث از دست رفتن منافعشان شود.
در این مورد هم روایت کروسینسکی نمونههای تکان دهندهای را برای ما بازگو میکند که از بین آنها به ذکر دو نمونه اکتفاء میکنیم.
1-زمانی که میر ویس پدر محمود افغان، گرگین خان گرجی را به قتل رساند و والی قندهار شد، خیلی زود علم سرکشی برافراشت و خود مختاری پیشه ساخت. شاه سلطان حسین که دوسال اول گردنکشی او را ندیده گرفته بود، برادرزاده گرگین خان مقتول را به فرماندهی سپاه منصوب کرد تا این والی چموش را ادب کند. درباریان و خواجه سرایان که نگران پیروزی این امیر گرجی بودند تا جایی که در توان داشتند در امر تجهیز و گسیل سپاه به قندهار کارشکنی کردند و در نهایت جاسوسی را نزد امیر سپاه خودی گماشتند تا اخبار اردوگاه خودی را در اختیار میرویس قرار دهد؛ نتیجه این لشگر کشی هم به شکست، و 7 سال حکومت خود مختار میرویس بر قندهار و به قدرت رسیدن محمود انجامید.
2-در زمانی که سپاه محمود افغان پسر میرویس به سمت اصفهان راه افتاد، سپاه ایران در منطقه گلناباد راهش را سد کرد. این نبرد ابتدا به نفع ایرانیان رقم خورد و افغانها تا شکست نهایی فاصلهای نداشتند؛ «محمود که بر فیلی سوار بود بهتر از دیگران میتوانست بر هم خوردن آرایش سپاه خود را به چشم ببیند. ناچار فرمان داد شترها را برای فرار احتمالی آماده کنند، اما اگر سرداری که قرار بود به خط مقدم شورشیان حمله کند، یک ربع ساعت در برابر دشمن، بیآنکه اقدامی بکند، تنها به نظاره بر جریان نبرد، بسنده میکرد، کار شورشیان ساخته بود. این سردار را از فرمانده دیگری که شورشیان را به هزیمت کشانده بود، نفوری حاصل شده بود و به گفته کروسینسکی بهتر آن دید که به بهای از دست دادن همه چیز این پیروزی را از دست رقیب خود خارج کند. همان سردار، پس از آنکه آرایش نویی به مقدمهالجیش خود داد، در لحظهای که گمان میرفت حمله خواهد کرد، به سپاه دشمن پشت کرد و پیش از آنکه در تیر رس دشمن قرار گیرد، ناجوانمردانه فرار کرد.» این فرار به شکست ایران در نبرد سرنوشت ساز گلناباد انجامید و نتیجه آن شد سقوط اصفهان.
شاید تکرار این اتفاقات و شکلگیری چنین وضعیتی در شرایط کنونی محال به نظر برسد، اما برای کسی که اخبار حوزه سینما را رصد میکند و ناظر بیفعل رویدادهایی است که پشت سر هم اتفاق میافتند، ممکن است شباهتهایی بین رفتار برخی از فعالان سینما (چه در عرصه مدیریت و چه در بین سینماگران) با رفتار نقش آفرینان عرصه سیاست در سه قرن پیش وجود داشته باشد.
وضعیت سینما در سال 1391
بر کسی پوشیده نیست که چرخ فروش در سینمای ایران میلنگد و در مقابل آن چرخ تولید همچنان میچرخد، اقتصاد دولتی سینما در تمام این سالها باعث به وجود آمدن چنین وضعیتی شده که بحرانیترین شکل آن امسال رخداده است. رکودی چشمگیر بر گیشهها حاکم شده و سینماها را تا مرز تعطیلی برده است.
در این بین و در شرایطی که جهانیترین هنر ما (به گواه جایزههایی که در سطح جهان برده) روزهای نفسگیری را پشت سر میگذارد، فعالان و بازیگران عرصه مدیریت، تولید و اکران چه رفتاری را در پیش گرفتهاند؟
مورد اول - تفرقه: آتش اختلافها کماکان زبانه میکشد، انشقاق بین مدیران و سینماگران وجوه تازهتری یافته و به انشقاق بین مدیران و مدیران، سینماگران و سینماگران و تولید کنندگان و تولید کنندگان و... انجامیده و رفتار برخی از طیفها یاد آور این جمله کروسینسکی است که «کینه یا در بهترین حالت نوعی وحشت نسبت به چیزی که به فرقه مخالف تعلق دارد» زمینه ساز اتخاذ مواضع نسبت به عمکرد هم شدهاست.
تبارشناسی این اختلاف و انشقاق اگرچه به ماجرای خانه سینما و رودرویی مدیران دولتی با فعالان صنفی سینما میرسد، اما با اتفاقاتی که پس از تعطیلی خانه سینما رخ داد (تشکیل صنوف جدید زیر نظر سازمان سینمایی، دخالت حوزه هنری در اکران فیلمها و..) عملا اختلاف یاد شده، بیش از پیش به درون خانواده سینما کشیده شد.
در چنین وضعیتی سینماگرانی که تا دیروز شوالیههای دوست داشتنی دفاع از حقوق صنفی بودند، در مقابل اقدامات حوزه هنری و دخالتهایش در اکران سکوت کردند و بیاعتنا از کنار اعتراضهایی گذشتند که ماهیت سینما را هدف گرفته بود. در مقابل طیفی که به اتحاد با مدیران سینمایی رسیده و سرگرم صنف سازی بودند، در قامت شوالیههایی جدید به میدان آمدند تا از سینما دفاع کنند.
در این بین قربانی سینما بود و فیلمسازانی مثل رضا عطاران، عبدالرضا کاهانی، مانی حقیقی، پیمان معادی و... که یا فیلمهایشان در اکران سینماهای مهم را از دست دادند و یا راهی به پرده نیافتند.
مورد دوم - ترجیح منافع کوتاه مدت: این تصویر کما بیش آدم ناظر بیفعل این رویدادها را ارجاع میدهد به زخمی که اصفهان سه قرن پیش از ترجیح منافع کوتاه مدت و شخصی (حتی به حق) بر منافع بلند مدت و جمعی خورد. همین ارحج دانستن منافع کوتاه مدت، اتحادهای موقتی را بین طیفهایی از سینماگران و مدیران سازمانها و نهادهای مختلف به وجود آورد.
دستهای از سینماگران پس از حذف خانه سینما، به اتحاد با مدیران دولتی رسیدند و در جایگاه صنف سازی برای سازمان نوپای سینمایی نشستند. شورای صنفی نمایش را به دست آوردند و به برنامه ریزی برای اکران سینما پرداختند.
در مقابل طیفی دیگر پشت سکان پروژهای سینمایی حوزه هنری نشستند، و (خواسته یا ناخواسته، با دلیل یا بدون دلیل) در مقابل صدور لیست سیاه فیلمهای تحریمی سکوت کردند و از کنار اتفاقاتی که مخل زندگی اصناف بود، بی سرو صدا گذشتند.
این اتحادها عملا اختلافات کهنه را وارد دور تازهای کرد و انشقاقهای جدیدی را به وجود آورد. متسفانه این وضعیت همچنان ادامه دارد و اگر گاهی سکوتی میشود و دودی بر نمی خیزید به معنای مرگ آتش زیر خاکستر نیست.
وضعیت آینده
حالا در فصل پایانی سال 1391 و در استانه برپایی جشنواره فیلم فجرشاهد شکلگیری شورایی مرکب از نمایندگان خانه سینما، سازمان سینمایی و نماینده رئیس جمهور برای بازبینی و اصلاح اساسنامه خانه سینما هستیم و خوشبین نسبت به حل این اختلاف ریشهای، اما آیا میتوانیم امیدوار باشیم که با اصلاح اساسنامه و باز شدن رسمی خانه سینما همه تفرقهها و اختلافها پایان یابد؟
آیا اتحادهای دیگری در شرف شکلگیری نیست و آتش اختلافها دوباره و از جایی دیگر زبانه نمیکشد؟
آیا رفتاری را که حوزه هنری پیش گرفت، نهاد دیگری سرلوحه کارش قرار نمیدهد؟
آیااهالی سینما و مدیران این عرصه می توانند از تفرقه پرهیز کنند و منافع جمعی و بلند مدت را بر منافع شخصی و کوتاه مدت ترجیح بدهند؟
ما که امیدواریم اشتباه کرده باشیم و رفتارهای بعدی کنشگران این عرصه، ما را شرمنده قیاسی کند که کردیم.
پینوشتها:
1- کتاب «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی»، بازنویسی سیدجواد طباطبایی، چاپ اول سال 1382، نشر نگاه معاصر
2- یوداش تادوش کروسینسکی راهب یسوعی لهستانی که از مبلغان مذهبی مسیحی بود، از 18 سال پیش از زمان حمله افغانها به ایران در اصفهان میزیسته و یکی از روحانیان سرشناس مسیحی در این شهر و به ویژه در بین کارگزاران دولتی ایران بوده است. جالب اینجاست که او با محمود افغان هم ارتباط داشته و از نزدیک در جریان چند و چون اقدامات نیروهای متجاوز هم بوده است.
3- طباطبایی در مقدمه کتاب نوشته ;i کروسینسکی به رسم همه مبلغان مذهبی و به ویژه یسوعیان گزارش جامعی از وقایع اصفهان و سقوط آن برای سرپرست یسوعیان در فرانسه فرستاد و همان سرپرست با توجه به اهمیت سقوط پایتخت ایران به وسیله محمود افغان گزارش یا نسخهای از آن را در اختیار راهبی به نام آنتوان دو سرسو گذاشت تا هرطور که صلاح میداند، آن متن را انتشار دهد، دو سرسو هم که مردی ادیب و علاقمند به تاریخ بود، برپایه گزارش کروسینسکی کتابی در دو مجلد با عنوان «تاریخ واپسین انقلاب ایران» به زبان فرانسه پرداخت و در سال 1728 نزدیک به 6 سال پس از سقوط اصفهان انتشار داد.