یادگاری لهستانی در بندرانزلی

علی دادپی در سایت خود می نویسد :

تابستان گذشته فرصتی پیش آمد تا به انزلی بروم و به کمک دو دوست عزیز و گرامی سری به قبرستان لهستانیها در این شهر بزنم. یادداشت ذیل و چند دوجین عکس آماتوری حاصل این سفر بود.
 
آوارگان لهستان
 
آنان که از میهن شان به زور تبعید شدند
 
دلتنگ بازگشت به آشیانه شان بودند
 
اما بیماری و بینوایی ساییدشان
 
پس به ناچار اینجا در خاک بیگانه فروخفتند.(1942)
 
به انزلی می رسی. اول سری به بازار ماهی فروشها می زنی و بعد از خیابان سپه وارد جاده دریا کنار می شود. در دست راستت دریاست و آن آبی آرامش بخش که در افق دور با آسمان یکی می شود. در دست چپت خانه های قدیمی و مهمانسراهایی که زمانی پر رو رونق بوده اند. حالا بسیاری به حال خود رها شده اند تا زیر نور آفتاب تابستان و در سوز سرمای زمستان خوب کلنگی بشوند. باد بوی دریای خزر و مرداب انزلی را به هم می آمیزد و پوست صورتت را می سوزاند. به میدانگاهی در «آخر خط» می رسی. در ضلع جنوبی میدانهای گورستانیست که شبیه دیگر گورستانها نیست. دروازه اش یک در آهنی آبی رنگ و کمی زنگ زده است که بر روی ستونهای چهارچوبش دو پرنده کوچک که شبیه عقابهای بال گشوده هستند قرار دارند.

روی نیمکت کنار دروازه ورودی دو زن مبلس به لباسهای محلی نشسته اند و در حال صحبت به گیلکی هستند.  زن کلیددار ظاهر می شود و در سکونت قفل دروازه را باز می کند. تلفنهای دوست خوبی کمک کرده است و امروز ورود به این محوطه مشکلی ندارد. از چند پله پایین می روی و وارد محوطه ای می شوی پر از درختان بلند کاج. آن طرف تر در میان سایه درختان بلند ستون سنگی خاکستری رنگ برپاست که برآن متنی به دو زبان لهستانی و انگلیسی نوشته شده است:


 
«اینجا آرامگاه 639 لهستانیست: سربازان ارتش شرق ژنرال ولادیسلاو آندرس، اسیران جنگی سابق و زندانیان اردوگاههای اتحاد جماهیر شوروی که در سال 1942 در راه رسیدن به میهنشان در اینجا درگذشته اند. روحشان شاد باد»


 
ردیف ردیف های پیاپی سنگ قبرهای گرانیتی فضای این قبرستان کوچک را پر کرده است. بر روی هر سنگ در میان حروف لاتین S  و P  صلیب کوچکی حک شده است، سطرهای بعدی نام و نام خانوادگی متوفی، یا آنچه را که از نام او دانسته بوده است،  و تاریخ تولدش را اعلام می کنند. آخرین سطر تاریخ مرگ را ثبت کرده است: 1942. همه چیز اینجا شبیه یک گورستان لهستانیست، جز محل آن: اینجا بندر انزلیست در ساحل جنوبی دریای خزر. اما چطور ششصد و اندی لهستانی در بحبوحه جنگ جهانی دوم به بندر انزلی رسیده اند؟


 
برای پاسخ به این سوال باید به سال آغاز جنگ جهانی بازگشت، زمانی که آلمان نازی به رهبری هیتلر با حمله به لهستان آتش جنگ را برافروخت. تنها چند هفته پیش از آن دولتهای آلمان و اتحاد جماهیر شوروی پیمان عدم تخاصمی را امضاء کرده بودند که هیتلر را از عدم مداخله شوروی در ماجراجویی جدیدش مطمئن کرده بود. این عدم مداخله ارزان بدست نیامده بود، جوزف استالین رهبر شوروی نیمی از لهستان را تقاضا کرده بود تا مرزهای شوروی در غرب را به سرحدات روسیه تزاری بازگرداند. چند هفته بعد از حمله آلمان به لهستان در حالیکه ورشو سقوط کرده بود، ارتش سرخ از شرق به لهستان حمله کرد تا استالین سهم وعده داده شده اش را تصرف کند. لهستان مستقل دیگر وجود نداشت. شوروی به تصرف و اشغال نیمه شرقی لهستان پیش از جنگ جهانی دوم اکتفا نکرد. برای استقرار قدرت کرملین در سرزمینهای جدید، پلیس مخفی شوروی، ان.کا.و.د. بازداشت گسترده مخالفین بالقوه و تبعید آنها را به سیبری و جمهوریهای آسیای مرکزی آغاز کرد. ابتدا نظامیان ارتش لهستان و خانواده های آنها، سپس روشنفکران، معلمان، کشیشان، زمینداران و طبقه متوسط از خانه های خود رانده شدند. هزاران اسیر جنگی لهستانی در ماههای بعد از اشغال به جوخه آتش سپرده شدند و هزاران لهستانی دیگر به اردوگاههایی رسیدند که در آنها جایی برای امید نبود. به نظر همه مرگ در تبعید تقدیری بود که از آن گریزی نداشتند.
 
حمله آلمان به شوروی در تابستان 1941 این تقدیر را عوض کرد. شوروی به صف متفقین پیوست و با دولت در تبعید لهستان در لندن تفاهم نامه همکاری امضاء کرد. در نتیجه این توافق شوروی اسیران جنگی و تبعیدیان لهستانی را آزاد کرد و به آنها اجازه داد تا خاک این کشور را ترک کنند و به ایران بروند.  بندر انزلی ناگهان میزبان 115 هزار لهستانی شد که در بهار و تابستان 1942، 1321 هجری شمسی، از طریق بندر کراسنووسک وارد ایران شدند. هلنا ولوش یکی از این هزاران نفر بعدها نوشت: «فرسوده از کار اجباری، بیماری و گرسنگی، در حالیکه شباهتی به زندگان نداشتیم، در بندر انزلی از کشتیها پیاده شدیم. آنجا همه با هم زانو زدیم تا بر ساحل شنی که خاک ایران زمین بود بوسه بزنیم. ما از سیبری رها شده بودیم و به سرزمین موعود رسیده بودیم» . برای هزاران مرد و زن و کودک لهستانی سواحل ایران فقط یک معنا داشت: آزادی. با اینحال رسیدن به انزلی به معنای پایان درد و رنج ایشان نبود.
 
پناهجویان لهستانی از سوءتغذیه، تیفوس و خستگی مفرط ناشی از شرایط طاقت فرسای تبعید در شوروی و سفر طولانی به کراسنووسک رنج می بردند. از سوی دیگر مقامات ایرانی و نیروهای متفقین حاضر در بندر انزلی آماده پذیرایی از این تعداد پناهندگان نبودند با این حال ارتش ایران با برپایی دو هزار چادر کوشید تا امکانات مختصری را برایشان فراهم کند. نیروهای بریتانیایی و صلیب سرخ لهستان مواد غذایی و داروی موردنیاز اردوگاه را تامین کردند. با اینحال 639 نفر از پناهجویان،  از جمله تعداد زیادی از کودکان و سالمندان،  در همان روزهای نخست ورود به بندر انزلی جان باختند. ایشان در کنار گورستان ارامنه بندر انزلی به خاک سپرده شدند تا یادگار رنج مردمی باشند که مانند میزبانانشان قربانی بازی قدرتهای بزرگ در یک جنگ خانمانسوز بودند. لهستانیها در ادامه راهشان از تهران، اصفهان، شیراز و اهواز گذشتند. مردان و نظامیان تحت فرماندهی ژنرال آندرس سپاه دوم لهستان آزاد را تشکیل دادند و بعنوان بخشی از ارتش هشتم بریتانیا تحت فرمان ژنرال مونتگمری در شمال آفریقا و سپس در ایتالیا جنگیدند. اما بسیاری از ایشان هرگز به لهستان بازنگشتند. سرنوشت سرزمین آنها رهایی از زنجیر فاشیسم و اسارت در بند کمونیسم بود.  بسیاری از آنانی که آنروز در انزلی سجده شکر بجا آورده بودند در گورستانهای لهستانی دیگری در سرزمینهایی غیر از لهستان بخاک سپرده شدند.  وقتی که سالها بعد آندرس یک نظامی بازنشسته و در تبعید در لندن خاطراتش را می نوشت آنرا به سربازان لهستانی تقدیم کرد که «دور از مام وطن در ایران، آفریقا و ایتالیا به امید آزادی لهستان جان باختند».
 
این روزها قبرستان لهستانیها را دیوار کوتاهی از قبرستان ارامنه بندر انزلی جدا می سازد، این بخش بدنبال توافق سال 1942 بین دولت در تبعید لهستان و خلیفه گری ارامنه تحت حمایت سفارت لهستان است. ولی هر دو محل تحت سرپرستی خلیفه گری ارامنه قرار دارد. تیرماه 1391 فرصتی دست داد تا به گیلان و به بندر انزلی بروم و این تکه کوچک و فراموش شده تاریخ معاصر را از نزدیک ببینم. مانند هر تکه فراموش شده تاریخ معاصر بیادآوردن اینجا خالی از حساسیت نیست.  روز اول دسترسی به قبرستان به راحتی میسر نشد و تنها برای دقایقی کوتاه توانستم نگاهی به درون دیوارهای سفید آرامگاه این مسافران غریب هفت دهه پیش بیاندازم. اما روز دوم  دوستی از اهالی انزلی  با خلیفه گری ارامنه تماس گرفت و به محبت این عزیزان امکان بازدید برای مدت بیشتری فراهم شد. روز به نیمه رسیده بود و خورشید تیرماه گیلان  درخشان می تابید. کمتر عکاسی نور زیاد را برای چنین سوژه ای می پسندد، با اینحال فرصت را نمی شد از دست داد. حاصل این ماجراجویی عکسهاییست که می بینید. طی سالهای گذشته این قبرستان توسط شورای بزرگداشت جنگجویان و شهدای لهستان سامان داده شده است و از یک مجموعه از صلیبهای چوبی به شکل فعلی با سنگهایی به رنگ میخک  درآمده است.  بین نظامیان (163 نفر) و غیرنظامیان (476 نفر) تمایزی وجود ندارد. برای لهستان همه شهدای راه وطن بوده اند.  در این ساماندهی ها البته تغییرات سیاسی روز هم لحاظ شده اند. متن اولین لوح یادبود عبارت بوده است از :
 
دعای خیرخدا بدرقه راه سربازان، زنان، مردان و کودکان لهستانی باد که از زادگاهشان کوچانده شدند و در راه بازگشت به خانه شان، در نتیجه تبعید، زندان و بازداشت در سرزمین غربت درگذشتند و در اینجا مدفون شدند.»
 
 کارگزاران دیپلماسی جمهوری خلق لهستان برای رعایت حال مسکو لوح یادبود دیگری در سال 1964 (1343) بر پا کردند، که در متن آن اشاره ای به شوروی نشده بود:
 
«به یاد سربازان، زنان، مردان و کودکان لهستانی که هنگام بازگشت به میهن، در سرزمین بیگانه درگذشتند و در اینجا به سال 1942 دفن شدند»
 
امروز لوح یادبودی، که متن آن در ابتدای این گزارش آمد، در این گورستان برپاست و بسادگی واقعیتی تاریخ را بیان می کند که آزادیش از زنجیر سیاست بیش از چهار دهه طول کوشید.  با گذشت زمان شهر و اهالی یاد گرفته اند که این همسایه گورستان ارامنه را جزیی از آن بدانند. برخی از ساکنان انزلی داستان این گورستان را می دانند ولی مانند بسیاری دیگر از جذابیتهای ایرانگردی شهرشان به گوشه فراموشی سپرده شده است. در سالهای اخیر برخی درصدد تخریب  این محوطه برآمده اند، که با مداخله نهادهای ذیربط از این اقدام آنها جلوگیری شده است.  آخرین یادگار مردمی در تبعید در گذرشان از ایران زمین، آرامگاهیست ساکت و آرام، با ردیف ردیف سنگهای خارا با صلیبهایی کوچک، که کمتر کسی از سرگذشت صاحبانشان با خبر است.  با اینحال به ما یادآوری می کنند امواج رویدادهای سترگ تاریخ  با زندگی بیگناهان چه می کنند و آنان چه دور از خانه پدری می میرند.
 

 

منابع:
 
1. Anders, Wladyslaw .An Army in Exile: The Story of the Second Polish Corps.  Macmillan & Co., Ltd. (1949) 1st  Edition.
 
2. دمندان، پریسا. پناهندگان لهستانی در ایران 1324- 1321. چاپ و نشر نظر، تهران 1389.

+134
رأی دهید
-20

مصدق السلطنه - لندن - انگلیس
( برخی درصدد تخریب این محوطه برآمده اند.. ) حتما می خواستند ساختمان سازی کنند!! اگر این قبرستان در انگلیس بود موزه میکردند و با تبلیغات گوناگون جلب توریست.... و سالانه کلی از بغلش درامد کسب میکردند.
یکشنبه 19 شهريور 1391 - 23:37
brother - لندن - انگلیس
مصدق السلطنه - لندن - انگلیس .کدام قبرستان در انگلیس موزه و مرکز توریستی است؟
دوشنبه 20 شهريور 1391 - 03:39
مانفرد - ایران - ایران
بدرانزلی....حیف از این شهر زیبا که گرفتار مشتی بی غیرت شده
دوشنبه 20 شهريور 1391 - 06:53
h.tajvar - بروکسل - بلژیک
انزلیچی ابا ی
دوشنبه 20 شهريور 1391 - 07:31
مصدق السلطنه - لندن - انگلیس
brother - لندن - انگلیس - در انگلیس انقدر از چیزهای مختلف و جزئی پولهای کلان در میاورند که اگر یک چنین واقعه ای در اینجا رخ میداد حتما تبدیل به یک مرکز توریستی میشد.
دوشنبه 20 شهريور 1391 - 10:25
baran828 - تهران - ایران
مانفرد - ایران - ایران:بی غیرتاش کی هستن؟! اما گزارش قشنگی بود .واقعا آواره کردن از اون گناهانی هست که به نظر من غیرقابل بخششه.
دوشنبه 20 شهريور 1391 - 11:57
nowruz-57 - تهران - ایران
چند سال پیش تعدادی نگاتیو روی شیشه در جایی‌ پیدا شد که سالها خاک میخورده. عکسهای یادگاری این مهاجران لهستانی در ایران بوده. پس از چند ده این مهاجران چهره پیدا کرده بودند، به نوعی از فراموشی رها شده بودند.
دوشنبه 20 شهريور 1391 - 12:18
مانفرد - ایران - ایران
baran828-تهران-ایران***دوست من گمونم سرکارمتوجه منظور من نشدید.بی غیرتاش مسئولینی هستند که نمیخوان انزلی پهلوی بشه(افتاد؟) .ضمنن من هم موافقم که گزارش قشنگی بود.اینو بهت بگم که من در خلوت تنهایی خودم بارها رفتم و از این مکان دیدن کردم .حتی شخصی رو میشناسم که از تبار همین لهستانیها هستش .و صد البته قبلن هم در این مورد واسه دل خودم چیزهایی رو در این مورد خونده بودم.و با نظر** مصدق السلطنه** هم کاملن موافقم.آره همشهری عزیز.
دوشنبه 20 شهريور 1391 - 21:01
baran828 - تهران - ایران
مانفرد - ایران - ایران:درسته متوجه منظورتون نشدم .مسیولین یا انزلیچی ها یا بازماندگان لهستانیها...تشخیص ندادم .ممنون از توضیحتون.ما اصالتا ترک تبار های مهاجر هستیم که بعدتجزیه آذربایجان و ورود به ایران رضاخان کوچشون داده سمت پایین یعنی رودبار .ولی 2-3نسله دیگه تو تهرانیم.در هر صورت موفق باشی.
‌سه شنبه 21 شهريور 1391 - 01:06
مجیدخان - تهران - ایران
با درود. سالها پیش برای دفن پدر یکی از دوستان عزیزم به این گورستان رفتم .با خواندن این مقاله ها و عکسهای ضمیمه ی آن به یاد بندرانزلی و این خاطرات افتادم.یادش بخیر . مقاله ی جالبی بود. درود بر همه شهای راه آزادی و درود بر مردان و زنانی که شجاعانه با دیکتاتوری ها مبارزه کرده و می کنند.درود بر مردم خوب بندر پهلوی.
‌سه شنبه 21 شهريور 1391 - 10:13
مانفرد - ایران - ایران
مجیدخان مطمئنی تو این قبرستانی بود؟بغلش هم قبرستان ارامنه هستشا
‌سه شنبه 21 شهريور 1391 - 20:21
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.