تربیت

فکرش حسابی مشغول بود ،نمی دونست چرا اینطوری شده کجای کار اشتباه بود. برای بچه هاش هیچی کم نذاشته بود .خونه خوب، وسایل عالی، پول، معلم های خصوصی ویلا خلاصه همه چیز.از چراغ قرمز رد شد چون اصلا حواسش نبود.

به دخترش فکر کرد با اون سن و سال کمش هفت قلم آرایش میکرد و ساعتها پای تلفن نمیدونست با کی پچ پچ میکرد. دو سه دفعه هم از مدرسش زنگ زده بودند که غیبت داره،پسرش هم همینطور بوی سیگار میداد چند بار از جیبش پول برداشته بود چندبار هم تو پارتی گرفته بودنش ،کجای کار و اشتباه کرده بود نمی دونست.

یکبارکی چشمش به دختر جوون و زیبایی افتاد که گوشه خیابان ایستاده بود،همه فکرا از مغزش فرار کردند ،مثل همیشه زد رو ترمز .وچند تا بوق زد، هر چند ماشینش مدل بالا بود و حسابی به سر و وضعش رسیده بود ولی دختر اصلا توجهی بهش نکرد.

مرد غرولندی کرد و گفت :لیاقتش رو نداری،و ماشینش رو دوباره به راه انداخت و دوباره توی دریای فکر و خیالش فرورفت .چرا بچه هاش اینطوری شدند ،کجای کارو اشتباه کرده بود نمی دونست.

+94
رأی دهید
-43

اینترنت ندیده - کرمان - ایران
که چه ؟؟؟؟ این داستانکهای غربی زیاد هم معنی نمیده نهایتا معنیش اینه که این یارو خودش اونکاره بوده که زیاد هم ارتباطی نداره -------- سایت داره ول میشه
یکشنبه 19 شهريور 1391 - 09:33
*Fanoos* - ايران - ايران
تربیتش موردی نداره بچه هاش بیش از حد خوش بودن که خیلی هم عالیه
یکشنبه 19 شهريور 1391 - 20:35
felora - تهران - ایران
اینترنت ندیده - کرمان - ایران ـ این داستان خیلی هم غربی به نظر نمیاد! چون در ایران نمونه های زیادی از این آدمها، در طول روزوشب این داستان رو به واقعیت تبدیل میکنن ! متاسفانه ومخصوصا درتهران و بعضی شهرهای دیگه ....
دوشنبه 20 شهريور 1391 - 15:36
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.