تلخی ساقه علفی که به دندان میفشری
ژیژک خوانی زیستن در هوای مهآلود ذهنی است. نوعی لذت خلسه وار ازآن چیزی که نمیفهمی و همین مبهمی و گنگیش برایت دقایق شورانگیزی میآفریند که تو را برای آنان که به زندگی روزمره گرفتارند یعنی عوام، دست نایافتنی میسازد. و تو سرمست از این استیلای " ابژۀ والای ایدئولوژی" با خود در خلوت نجوا میکنی که "من آخرین بازمندۀ فرزانگان زمینم" آری؟
Slavoj Žižek
درفضایی چنین بهتآور دیگر مجالی برایت باقی نمیماند به آنچه که میآموزی درست بیاندیشی و تأمل کنی. تلفیق ناهمگونش چنان مرعوب کننده است که توان پرسش را از تو میستاند و امر را بر شما مشتبه میسازد که چه عجب تا کنون نمیدانستم که وسعت فلسفیدن به اندازۀ نامتناهی است و متعلق امر فلسفی از ماتریکس است تا مارکس، حتی یک لطیفه مستهجن یا شکنجههای سیآیای، آگهی کوکا کولا، یک عکس ساده، ناگفتههای حزب کمونیست، سریالهای آبکی تلویزیون و کارتونها.
بی کم و کاست باید گفت که ژیژک، بخشی از جذابیتش را مدیون چنین تلفیق ناهمگونی است که برای بسیاری از هواخواهان مخلصش که با فلسفه آشنایی ندارند بس الهام بخش و شورآفرین بوده است.
معجون ژیژک که به فیض طبع خام و تازهجوی جوانان، بسیاری را مرعوب خود ساخته، بیش از آنکه نکتهای آموختنی داشته باشد با بدآموزی بسیاری چون ترویج و تقدیس خشونت، سخنان غیرمتعارف، تحلیلهای آبکی، ساده انگاری، کژفهمی، تحمیق خلایق، رمانتیسم انقلابی، دعوت به رادیکالیسم، نقدهای غریب و دون کیشوتوار لیبرالیسم همراه است.
نگرانی مهمترآن است که بسیاری از این آتشفشان خاموش به ظاهر در حال انفجار انتظار معجزه دارند اما "می توان یک عمر زانو زد با سری افکنده، در پای ضریحی سرد".
مایۀ دلسردی ژیژک چیزی نیست جز آنچه که آلن بدیو آن را «فاجعۀ مبهم» قرن بیستم مینامد، یعنی شکست فاجعهبار کمونیسم.
این نظریهپرداز روز پسند که اکنون به امیدی برای بسیاری بعد از شکست شوروی بدل شده است، براین باور است که کمونیسم روزی پیروز خواهد شد. از این رو او به مثابۀ زبان گویا و کلام گیرایی، در پی بیآبرو کردن لیبرا ل دموکراسی به هر چه چنگ میزند تا شاید به اندازۀ خردلی چهرۀ ناپاکش را بخراشد.
ژیژک با چیدن مقدمات جست و گریخته و با دلایل زیست -محیطی، شکافهای شدید طبقاتی-اجتماعی، غذا و آب، سرمایه داری را رو به اضمحلال میداند.
اما آیا چیزی در آستین فراخ حافظهاش از تاریخچۀ کمونیسم چین و روسیه در نابودی طبیعت نیست؟ که چگونه روسیه برای رسیدن به بهشت کمونیستی چنان دگرگونی طبیعت و انسان را در دستور کار دولت قرار داده بود که حتی مسیر رودخانهها نیز برای بنیاد نهادن سوسیالیسم میبایست به طور جدی و مرتب تغییر میکردند.
در مناطقی که شرایط طبیعی سد راه اهداف سوسیالیستی میشود میبایست این موانع (طبیعت) مانند دشمن طبقاتی نابود شوند و هر کس کمترین تردید و انتقادی به این برنامهها داشت، با زندان و اعدام جواب میگرفت.
وانگهی ژیژک شاید چشم بر این نکته بسته است که حامیان لیبرالیسم بیش از منتقدان به مشکلات زیست محیطی آن آگاهند و سعی در بهبود این نقصان دارند و به گواهی تاریخ صنعتی شدن، رشد کشورهای بلوک غرب با آزادیهای فردی، رفاه نسبی، رشد جامعۀ مدنی همراه بود اما آیا وضعیت در شوروی کمونیستی سابق هم این گونه بوده است؟ طرفه آن است که نسخۀ فیلسوف ما این است که بیاید خلایق" آشغال را به عنوان بخشی از طبیعت دوست بداریم."
این فیلسوف هگلی مطلقگرا که گاه تیشرتی با چهرۀ لنین به تن میکند چندان با بهار عربی بر سر مهر نیست چرا که خیزشهای عربی به وسیلۀ یک کمیتۀ مرکزی قوی مانند آنچه در انقلابهای خونین کمونیستی قرن بیستم شاهد آن بودیم، هدایت نشده است.
از این رو روح انقلابیگری که همان در خدمت یک معنی مطلق بودن باشد همانطور که حملههای تروریستی و انتحاری در خدمت یک معنی مطلقند، از این خیزشها غایب است. خشونت برای لنین امری است ابزاری، در حالی که برای ژیژک خشونت انقلابی در نفس خود ارزشمند امری است.
خشونت بیاندازۀ استالین در کشتن و تباهی زندگی میلیونها انسان موضوع نقد وی از استالین نیست، بلکه تکیۀ استالین بر ماتریالیسم علمی و توسل به علم برای ثبوت عینیت ماتریالیسم چیزی است که او را به انتقاد از استالین وامیدارد.
ژیژک به گونهای شگفتانگیز انقلاب فرهنگی مائو در چین را "به عنوان آخرین انفجار انقلابی حقیقی در قرن بیستم برمیشمرد؛" این در حالی است که در این انقلاب که بیش از ده سال به طول انجامید میلیونها چینی کشته شدند و درگیرهای طبقاتی خونینی بین تمامی مردم کشور چین درگرفت؛ ژیژک که میداند چشماندازی وجود ندارد که در آن کمونیسم بتواند پیروزشود، تاکید میکند که خشونت انقلابی دارای ارزش درونی است به عنوان بیانی سمبلیک نشانگر روح شورشگری خواهد بود.
بد نیست که در تشریح ترویج وی از خشونت به یکی از ایدههایش که ترور رهایی بخش باشد، اشاره کنیم؛ امری که آلن بدیو در تبیین انقلاب فرانسه به آن میپردازد و از ترورهای پس از انقلاب فرانسه دفاع میکند.
او در دفاع از قتل لاوازیه میگوید که جمهوری به دانشمندان نیاز ندارد. از دیگر شخصیتهای مورد علاقۀ ژیژک، مارتین هایدگر است که پیوستنش به حزب نازی محل بحث بسیار بوده ولی ژیژک این عمل او را نه امری خطا که قدمی درست در جهتی نادرست میداند و معقتد است که هایدگر در میانۀ دهۀ سی به نظر میرسید که کسی است که در آینده کمونیست میشود.
او مشکل هایدگر را در این میداند که به اندازۀ کافی اهل خشونت نبود.
ژیژک تلاشهای خمرهای سرخ برای گسست کامل با گذشته را میستاید؛ همانگونه که میدانیم این تلاشها به نسلکشی وسیعی انجامید؛ او شکست خمرهای سرخ را نه در کشتارهایشان که این میداند که خمرهای سرخ به اندازهی کافی رادیکال نبودند.
حتی نقدش از نازیها هم این است که آنها به اندازه کافی رادیکال نبودند و نتوانستند در تغییر فضای موجود به یک صورت جدید زندگی جمعی دست یابند.
ژیژک با استفاده از روش تحلیلی که والتر بنیامین فرامیآورد به ستایش خشونت میپردازد و در عین حال ادعا کند که او در مورد یک خشونت در معنی خاص صحبت میکند معنیای که در آن گاندی به عنوان شخصی بسی خشنتر از هیتلر توصیف میشود.
ژیژک در تحلیل حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران چنان جلو میرود که عقب میماند. مقالۀ وی در تحلیل رویدادهای سال 88 با عنوان" آیا گربه به دره سقوط خواهد کرد؟" به مصداق "فکر هر کس به اندازۀ دانش اوست" انگشتنمای خاص و عام شده است.
وی معتقد است که سرنوشت گربه که استعاره از ایران باشد مانند سرنوشت گربه در کارتون تام و جری است.
درکارتون تام و جری، اگر چه گربه بر فراز پرتگاه است و زیرپایش خالی اما سقوط نمیکند؛ او تنها زمانی سقوط میکند که به ورطۀ زیر پایش واقف میشود. به گمان ژیژک، حکومت اسلامی در لبۀ پرتگاه است و کافی است کسی زیر پایش را به این حکومت نشان دهد تا سقوط کند.
برخی به حکم علاقهای که به ژیژک دارند از تحلیلهای از این دست او به وجد میآیند اما شاید کمی تامل لازم باشد تا تلخی ساقۀ علفی را که به دندان فشردهاند، دریابند.
ویژگی بارز سخن ابطالناپذیر آسیب ناپذیری است. این بدان معنی است که با هر و همۀ پدیدههای ممکن سازگار است.
سخنان ابطالپذیر اگر نادرست باشند نادرستیشان را میتوان به تجربه آشکارکرد؛ اما سخنان ابطالناپذیر، اگر هم نادرست باشند، نادرستی خود را از تجربه پنهان میدارند و نمیتوان تجربهای را تصورکرد که بطلان آنها را نشان دهد؛ در واقع این گزاره نسبت به جهان خارج بیتفاوت است و هیچ دانش و معرفتی نمیدهد.
سقوط جمهوری اسلامی منوط به امریست مبهم و نامعلوم که تا جمهوری اسلامی ساقط نشده میتوان ادعا کرد که هنوز این شرط متحقق نشده و وقتی هم که حکومت ساقط شد میتوان ادعا کرد که شرط متحقق شده بود.
از این رو شیوه و قرینۀ مستقلی برای امتحان و ارزیابی این گزاره در دست نیست. مدعی نشان نمیدهد در چه صورت از این گزاره دست خواهد کشید.
گزارههایی از این دست فراوانند؛ برای نمونه، این گزارۀ مشهور که "هر کس وقت مرگش برسد، میمیرد" گزارهای ابطالناپذیر است، چرا که نمیتوان حالتی را تصور کرد که ابطال این گزاره را نشان دهد؛ به عبارت دیگر تجربه هر گونه که باشد آسیبی به این گزاره نمی رساند.
* جهانداد معماریان و محسن جلالی دو پژوهشگر ایرانی در زمینه علوم انسانی و مقیم آمریکا هستند.