برنده ی واقعی
+228
رأی دهید
-29
پسر 8 ساله ی من دونده ی خوبی بود و در اکثر مسابقات مدال می آورد. روزی برای دیدن مسابقه ی او رفتم.در مسابقه ی اول مدال طلا را کسب کرد.
مسابقه ی دوم آغاز شد.
او شروع خوبی داشت اما در پایان مسابقه حرکت خود را کند کرد و نفر چهارم شد.برای دلداری به سراغ او رفتم تا نکند به خاطر اول نشدن ناراحت باشد.
پسرم خنده ی معصومانه ای کرد و گفت:
مامان یه رازی بهت میگم ولی پیش خودمون بمونه.
کنجکاو شدم. پسرم ادامه داد:
من یک مدال بردم اما دوستم نیکولاس هیچ مدالی نبرده بود و خیلی دوست داشت یک مدال برای مادر پیرش ببرد.برای همین گذاشتم او اول بشود.
پرسیدم:پس چرا چهارم شدی؟
خندید و جواب داد:
آخه نیکولاس میدونه من دونده ی خوبی هستم.اگر دوم می شدم همه چیز را میفهمید.حالا میتوانم بگم پایم پیچ خورد و عقب افتادم.
بوفه کور - هانوفر - آلمان
توهم که چقدر راز نگهدار بودی
پنجشنبه 19 مرداد 1391 - 23:17
سیاه-سفید - مسکو - روسیه
اوسین بولتم باید همین کارو بکنه بی معرفت پدر یوهان بلیک در اومد از بس دوم شد
جمعه 20 مرداد 1391 - 08:38
njn6261 - تهران - ایران
آخ که چقدر از این نوع داستانها زیاد شده ولی در واقعیت هیچ خبری از این جوانمردی ها نیست.
جمعه 20 مرداد 1391 - 11:28
hossein-87 - تهران - ایران
رازداری رو باید از این مادر فداکار آموخت. :))
جمعه 20 مرداد 1391 - 13:10