از آینه زندگی تا جذابیت پیچیدگی , گپی با شاهین نجفی و شاهرخ مشکینقلم
شاهین نجفی، هنرمند فعال در عرصه موسیقی غیرمتعارف ایرانی، برای معرفی آلبوم جدیدش با عنوان "هیچ هیچ هیچ" به روی صحنه میرود. گروه ۱۲ نفره شاهرخ مشکینقلم، رقصندهی برجستهی ایرانی، نجفی را همراهی میکند.
"هیچ هیچ هیچ" نام آلبومی است که شاهین نجفی، هنرمند فعال در عرصه موسیقی رپ و غیرمتعارف ایرانی، به تازگی انتشار داده و از لحاظ سبک با کارهای پیشین او متفاوت است. او قرار است برای معرفی این کار تازه در روز ۱۵ آوریل در شهر دوسلدروف به روی صحنه برود، البته با همراهی یک گروه ۱۲ نفره و استفاده از سازهای زهی و همچنین با همراهی و همکاری شاهرخ مشکینقلم، رقصندهی برجستهی ایرانی که تا کنون بیش از همه آثار کلاسیک و فولکلور ایرانی را با هنر رقص پیوند داده است. شاهین و شاهرخ در گفتوگو با دویچه وله از کم و کیف آلبوم جدید، آشنایی و همکاری خود میگویند.
دویچه وله: صحبتمان را از خود آلبوم شروع کنیم که از لحاظ سبک موسیقی و همینطور مقداری از لحاظ شعر، با آلبومهای قبلی متفاوت است. موسیقی ترانهها نسبتاً ملایم هستند. در آنها فضای موسیقی پاپ هست، راک هست، سنتی هست، موسیقی ملل و حتی کلزمر هست. شاهین جان، میخواستی طیف تجربیاتات را گسترش بدهی یا اینکه حس کردی این سبک بیشتر میتواند برای تو جوابگو باشد؟
شاهین نجفی: مقداری بحث تجربه بود و من به نوعی میخواستم این تجربه را انجام بدهم. اما چون آنچه در این کار مشترک بود، شعرها و ترانهها بودند، فکر میکردم چه چیزی میتواند این اتصال را در موسیقی قویتر کند. برای همین، آن ساختارگریزیای که در شعر میبینیم، تلاش کردیم در موسیقی هم به همین نحو باشد. حال چه توی تریپهاپ، چه در رگههایی که از راک میآمد و چه کارهایی که میتوانست به جاز شباهت داشته باشد. با این حال، من خودم شخصاً نمیتوانم آلبوم را در یک یا چند ژانر خاص تقسیم کنم و فکر میکنم این درهمآمیختگی وجود دارد و بر اساس اینکه کار مدرن بود، بحث در مورد سبکها، دیگر از معنی میافتد.
شاهرخ جان، شما با کارهای مختلف شاهین، کارهای قدیمیاش و همینطور آخرین کارش آشنا هستید. به سلیقهی شخصی، کدام را بیشتر میپسندید؟
شاهرخ مشکینقلم: راستاش را بخواهید، من نمیتوانم ادعا کنم که همهی کارهای شاهین را شنیدهام. منتها چند تا از کارهایش را که شنیدهام و آلبوم آخرش "هیچ هیچ هیچ" را که لطف کرد برایم فرستاد تا بتوانم روی آن کار کنم، در این کارها آنچه مجذوبش شدم، متنی است که زیر کار هست. چیزی که باعث شد در من این جرقه زده شود که با همدیگر همکاری کنیم، تعهد نهفته در متن کار بود. چون من هیچوقت چنین تجربهای نداشتهام که با موسیقی پاپ یا مدرن رابطهای برقرار کنم که بتوانم با آن برقصم.
اما آنچه در این همکاری برای من واقعاً حیاتی بود، تعهدی بود که در متن کارها نهفته بود خود من را هم به شکلی به چالش میکشید که چگونه میتواند من را، دیدگاهم و کارم را بعد از این همه تجربه که سالهاست میشود گفت دارم به صورت سنتی روی موسیقی کلاسیک فارسی یا روی اشعار کلاسیک فارسی کار میکنم، دگرگون کند و بتوانم در تاریخچهی هنری کوچک خودم به جای دیگری پنجه بیاندازم.
من میتوانم الان انتخاب یا سلیقهی خودم را به سادگی برشمارم، ولی در نهایت دلم میخواهد که این سورپریز را حداقل تا بعد از اولین اجرایمان محفوظ نگه دارم. دلم میخواهد این اتفاق برای اولین بار که دارد میافتد، آزادانه بیافتد.
شاهین نجفی (وسط) به همراه گروه در یکی از اجراهای اخیر
به همکاری شما هم خواهیم پرداخت، اما پیشتر برسیم به مضامین ترانهها، چون صحبت از آن به میان آمد. شاهین جان، در این آلبوم فقط سه شعر از خودت هست و سایر شعرها از دیگران. انتخاب شعرها به چه ترتیب بود؟ آیا تو دنبال مضامین مشخصی بودی که به نوعی با هم پیوند داشته باشند؟ چون حس میکنم شعرها نسبت به گذشته، کمی شخصیتر هستند.
شاهین نجفی: دقیقاً. واقعیتاش این است که این ۱۰ تا کار از بین حدود ۳۰ تا کار انتخاب شده است. آنچه در همهی اینها مشترک است، این است که به نوعی هرکدامشان به یک سال و اندی گذشتهی من برمیگردد و در واقع، درست است که شعر ممکن است مال فرد دیگری باشد (از یغما یا مهدی موسوی)، ولی تأثیرش روی من به شدت شخصی بود و به زندگی شخصی من ارتباط مستقیم پیدا میکرد و گاهاً اینگونه بود که انگار این چند نفر پیامبرگونه آن سوی کرهی زمین نشستهاند و برای زندگی من شعر گفتهاند…
یعنی این آلبوم آینهی زندگی یک سال و نیم گذشتهی توست؟
شاهین نجفی: در بسیاری از کارهایی که من در این آلبوم اجرا کردهام، اینطوری است. مثلا در "بعد از تو"، مهدی موسوی یکبار ترجیعبند (رفرنس) کار را برای من اساماس کرده بود و من همانجا آهنگ را توی ذهنام ساختم و به او گفتم که کل کار را بفرستد. اینجور اتفاق افتاد.
آهنگها از خودت و تنظیمها هم از مجید کاظمی و بابک خزایی هستند. تو وقتی روی شعرهای خودت کار میکنی، طبیعتاً دستت باز است، میتوانی در کارها دست ببری، بالا و پایین کنی، حذف کنی، اضافه کنی … اما کار روی شعر دیگران، شاید مشکلات خاص خود را داشته باشد. حقیقتاً با شعرهای خودت بیشتر کلنجار رفتهای تا حاصل همان چیزی بشود که میخواهی، یا با سرودههای دیگران؟
شاهین نجفی: اول باید بگویم که هر چهار نفر این دوستان، یعنی فاطمه اختصاری، افشین مقدم، یغما گلرویی و مهدی موسوی، این آزادی را در اختیار من گذاشتند که من هر کاری که میخواهم با شعرشان انجام بدهم. ولی خود من بر اساس احترامی که نسبت به آنچه شاعر نوشته دارم، روی کارهای خودم بیشتر جراحی میکنم تا روی کاری که از کس دیگری باشد. واقعیت هم این است که این اولینبار است که من کاری را به صورت مجموعهی شعر از کسی خواندهام و پیش از این فقط کار "شاعر تمام شده" از مهدی [موسوی] را خوانده بودم. من تا بهحال شعر از کسی اجرا نکرده بودم.
اسم یکی از قطعات آلبوم جدیدت "فیسبوک" است. ضریب اعتیادت به فیسبوک چه اندازه است؟
شاهین نجفی: الان خیلی کمتر شده…
قبلاً چقدر بود؟ یعنی داریم صحبت چقدر تا چقدر را میکنیم؟
شاهین نجفی: دورههایی بود که من درگیر میشدم و برای من نه فقط فیسبوک، بلکه گوگل و… گاهی فراتر از یک دنیای مجازی میشد و خیلی برایم جالب بود. ولی از یک طرف احساس میکردم که خطرناک است. یعنی اگر میخواستیم از دید اومبرتو اکو به قضیه نگاه کنیم، میگفتم در طول روز چقدر اطلاعات و باید بگویم اطلاعات بیهوده به انسان داده میشود و مغز انسان را درگیر میکند.
البته از طرف دیگر هم فکر میکردم که این برای ارتباطات مهم است. یعنی حداقل برای کار ما خیلی مهم بود. به خاطر همین، به صورت شخصی از فیسبوک بیرون آمدهام و فقط فضایی است که دوستان آن را هدایت میکنند و خودم هم گاهاً نگاه میکنم.
شاهرخ مشکینقلم
شاهرخ جان، شما چه رابطهای با فیسبوک دارید؟
شاهرخ مشکینقلم: من متأسفانه یا خوشبختانه شدیداً درگیرش هستم. طوری که به صورت اعتیادگونه با آن رابطه دارم. چشمهایم را که از خواب باز میکنم، اولین کاری که میکنم، تلفنام را باز میکنم میروم روی فیسبوک. شب هم آخرین لحظاتام روی فیسبوک است. تازه بدبختی این است که همه هم میتوانند کنترل کنند. مثلاً فوری برایم مینویسند: «اِه…اِه… تا ساعت شش بیدار بودی؟».
بههرحال خیلی مشکل است. نمیدانم چگونه میتوان به راحتی از این اعتیاد گذشت. ولی چیزی که برای من جالب است، این درهای باز است؛ این که هویت آدم برملا باشد و در اینجا هویتهایی را که به صورت مجازی و دروغین میپوشانند، این پردههایی را که مردم به چهره میکشند و به دروغ فکر میکنند این حجابی را که بر سرشان میاندازند، مانع دیدن درون پلیدشان یا حتی درونهای زیبایشان میتواند بشود، برملا میشود. شاید این اولین بار است که این اتفاق دارد میافتد.
ما تا به حال چنین اتفاقی را در فرهنگمان نداشتهایم که بتواند همه چیز را از درون خانهمان بیرون بریزد و درونمان را هویدا کند. ما همیشه فرهنگ پوشش را داشتهایم و پرده در خانههایمان آویزان بوده. شاید یکی از دلایل عقبافتادگی و بدبختی جامعهی ما از همین باشد که اینقدر به خودمان دروغ گفتهایم.
برگردیم به خود آلبوم؛ شاهین جان تو اشاره کرده بودی که این قطعات بازتابندهی آن چیزی است که بر تو در یک سال و نیم گذشته، گذشته و یک سری از شعرها از خودت و یک سری هم از دیگران هستند. آیا در بین شعرها، شعرهایی بودهاند که حرف دلت را بهتر از آن چیزی که خودت زدهای، زدهاند؟
شاهین نجفی: یقیناً، من اصلی دارم و آن اینکه من کاری را قرار است بخوانم که یا آن کار را من نمیتوانستم انجام بدهم و بنویسم یا اینکه آن شخص بهتر از من، اینکار را کرده است. در همهی کارها اینطور بوده: در "رانندگی"، "مستی"، "سگ هار"، "بکنیم"، "ناگهان"، "درد شخصی"، "ممیز صفر" و "بعد از تو". اما با این حال، شخصاً در کار "ناگهان" عملاً من حسادت کردم به مهدی موسوی…
حسادت مثبت…
شاهین نجفی: آره دیگه. یعنی اینجور با خودم حرف میزدم که ای کاش اینکار را من خودم نوشته بودم.
در یکی از صحبتهایی که در گذشته داشتیم، گفته بودی که در ایران قرآن قرائت میکردی و از تأثیراتی که این تجربه روی تو گذاشته صحبت کردی. در این آلبوم جدید چقدر توانستی از این تأثیرات و تجربیات استفاده کنی؟ یا اصلاً نقشی نداشته؟
شاهین نجفی: چرا؛ مشخصاً در کار "ممیز صفر" ما از سه چهار تا تم استفاده کردیم. چه رگههایی از بلوز، نتهای پنتاتونیک و چه دستگاههای عرب و گاه دستگاههای ایرانی و خُب قرآن هم روی دستگاه عرب میچرخد. به صورت صداهای بک (پشت) ما از آن استفاده کردیم که شما وقتی گوش میکنید، متوجه میشوید که از چند صدا دارد استفاده میشود. فکر میکنم تأثیر قرائت قرآن و آواهای آن در قطعه "ممیز صفر" مشخصاً هست.
شاهین نجفی کمی آرامتر شده یا آتش زیر خاکستر است، دستکم از لحاظ سبک و کار موسیقی؟
شاهین نجفی: این آلبوم شاهین نجفی یک سال گذشته بود. ولی وقتی کارهایام را نگاه میکنم، میبینم که همینطوری به اندازهی یک آلبوم دیگر کار آماده دارم. ولی تصمیم نداریم آلبوم بدهیم، قطعه منتشر میکنم و کارها هم شکلشان عوض میشود. یعنی این آرامش دیگر در آن کارها نیست.
شاهین نجفی در یکی از تمرینات گروه برای اجرای برنامهی دوسلدورف
بپردازیم به اجرایی که قرار است روز پانزدهم آوریل در شهر دوسلدورف داشته باشید. خیلی چیزها در این کنسرت با برنامههای قدیمی فرق میکند؛ از جمله قرار است از گروه خیلی بزرگتری استفاده کنید.
شاهین نجفی: ما تلاشمان را کردیم و اصرار حتی داشتیم که بیاییم کاری انجام بدهیم که شاید با جرأت میتوانیم بگوییم که به جز موسیقی سنتی یا موسیقی ارکسترال ما، حداقل در موسیقی پاپ، انجام نمیشود. الان قدیمیترین خوانندههای ایرانی، آنهایی که چندهزار نفر آدم به سالنها میکشانند، حداقل با شش تا ساز روی سن میروند و ما فقط چهار تا ساز زهی داریم، کلارینت، گیتار، باس، درام، پرکاشن و در مجموع ۱۲ نفر هستیم با همراه شاهرخ که در چند کار با رقص قطعات را همراهی میکند.
شاهرخ جان، فعالیت اصلی شما روی مضامین کلاسیک است، ولی در عرصهی موسیقی غیرکلاسیک، مثلاً در موسیقی پاپ، همکاری با خانم گوگوش، از جمله تجربیات دیگرتان است. کار با شاهین تا چه اندازه دنیای کشف نشده برای خود شماست؟
شاهرخ مشکینقلم: فکر میکنم کار با گوگوش در قطعهی "من و گنجشکهای خونه" که به صورت کار ویدئویی بود و دوست نازنینام، احمد کیارستمی کار ویدئوی آن را تنظیم کرد، تنها تجربهام با موسیقی پاپ بود و من قبلاً هیچ تجربهی دیگری با این موسیقی نداشتم. تازه علت این کار هم نزدیکی بیحدش به سبک موسیقی فلامینکو و باز یک رابطهی احساسی، سنتی و نوستالژیکی که این قطعه با من داشت، بود که من با این قطعه از بچگی مثل یک لالایی بزرگ شده بودم.
از طرف دیگر، این قطعه کار بابک امینی است که کارش، کار گیتار سولو است و خیلی فرق دارد با کاری که الان با شاهین دارم انجام میدهم. برای همین، کار با شاهین اولین اتفاق و اولین برخورد واقعی من با موسیقی پاپ به صورت عمومی است. واقعیتر هم این است من آنقدر احساس نگرانی دارم که این شور و هیجان میتواند مثبت باشد در من که این اتفاق دارد برای من میافتد. کما اینکه تقریباً هرکدام از دوستانام که از طریق فیسبوک یا از طریق دیگری متوجه این خبر شدهاند، به من زنگ میزنند و با کمال تعجب میگویند: «این داستان چیه؟ آیا واقعیه؟ مگر چنین چیزی ممکنه؟…»
راستاش من هم از این برنامه باخبر شدم، مضامین شعر را میخواندم، آهنگها را گوش میدادم، تصاویر شما هم از گذشته و از کارهای مختلف توی ذهنام بود و سعی میکردم اینها را از روی کنجکاوی به شکلی با هم پیوند بدهم. اما حقیقتاً کار سادهای نیست.
شاهرخ مشکینقلم: آره، برای من هم کار سادهای نیست. اتفاقاً چیزی که برای من جالب است، همین نبودن سادگی است. من از هر چیزی که ساده و آسان به دست میآید، منزجرم. همیشه من به دنبال چیزی گشتهام که کمی مرا قلقلکام بدهد و یک جایی مثل مانعی باشد که مرا وادار کند که از روی آن بپرم. هرچیزی که به سهولت میرسد، مقداری روتین میشود و هم برای بیننده و هم برای مجری کار خسته کننده است و من گهگاه خستهام از اینکه باز دوباره مرا بطلبند و بهخاطر شمایلم، به خاطر موی بلندم … رُلی به من پیشنهاد بدهند که در نقش حضرت عیسی بازی کنم. این خسته کننده است!
من دلم میخواهد در نقش یک غورباقه بازی کنم. آنجاست که کار و هنر من به چالش کشیده میشود. اتفاقی که اینجا دارد میافتد، این است که من را وادار میکند… هرچه بیشتر این موسیقیهایی که قرار است روی آنها برقصم را گوش میدهم، بیشتر مغزم داغ میکند که من چه کار میتوانم آنجا انجام بدهم.
برای نمونه بگویم که من قطعهی "علی مردان" را چند بار روی یوتیوب نگاه کردم، دقت میکردم که حرکات بدن شما چگونه با مضمونی که دارد میآید هماهنگی دارد. مضمون کاملاً سنتی، نه به معنای منفی کلمه، بلکه مضمون شسته رفتهی فولکور. در صورتی که کلماتی که در کارهای شاهین استفاده شده، چیزهای کاملاً امروزی است و زبان امروزی. تا چه اندازه سخت است که آدم حرکات را با این متن هماهنگ کند؟
شاهرخ مشکینقلم: راستاش را بخواهید، نگرانیام از آن نیست ... نگرانی من واقعاً از این نیست. از اینکه در کل آیا نتیجهای که… مثلاً در آشپزی، یک آشپز مزهها و سلیقهها را میشناسد. مثلاً من میدانم که ترکیب زردچوبه با بادمجان چیز افتضاحی از آب درمیآید. پس اگر قرار باشد غذایی درست کنم که محتوی بادمجان باشد و بخواهم از ادویهای استفاده کنم، میدانم که ترجیحاً باید به جای زردچوبه، ادویهی دیگری را به کار بگیرم.
چیزهایی هست که دست آدم است، یعنی آدم میداند قرار است چه اتفاقی بیافتد، به خاطر اینکه تجربه دارد. چیزهایی را که نباید انجام داد، به خاطر اینکه نتیجهاش واضح است را میدانم چیست. از آنها واهمه ندارم. ولی آنچه از آن واهمه دارم، آنجایی است که تو به عنوان یک آشپز حرفهای پرتجربه تصور میکنی که زعفران با گلاب، همیشه نتیجهی مثبتی به سلیقهی شرقی و ایرانی من میدهد، بعد وقتی شیرینی به پایان میرسد، متوجه میشوی که آخ… آخ… چیز بسیار ضایعی شد. آنجاست که یک آشپز همیشه دلاش میلرزد از یک کشف جدید، از یک اختراع جدید.
من این دلهره را دارم و فکر میکنم این دلهره لازمهی هر هنرمندی است که خیالاش آنقدرها هم آسوده نباشد. بهخاطر اینکه همیشه اتفاقهایی میافتد که این اتفاقها شیرین و پسندیده است در هنر زنده؛ وگرنه اگر کار ضبط میکردیم، نگاهاش میکردیم و میدیدیم که کار مورد پسندمان هست و خیالمان جمع است که مردم آن را خواهند پسندید. ولی کاری که زنده انجام میدهی، همیشه این تبصره در آن وجود دارد که یک لحظه، یک اتفاق بیافتد که از کنترل تو خارج است و مورد پسند بینندههایت قرار نخواهد گرفت و تو در واقع آنجاست که میتوانی رشد کنی و بزرگ بشوی. آنجایی که مردم تو را نپسندند و تو مجبور بشوی به جای دیگری سفر کنی.
شاهین نجفی (وسط) به همراه گروه در یکی از اجراهای اخیر
پیشنهاد چنین همکاریای اصلاً از کی بود؟ از شما شاهرخ جان؟ یا شاهین پیشنهاد کرده بود که چنین کاری را ترکیب کنید؟
شاهرخ مشکینقلم: یادم نمیآید… شاهین پیشنهاد از کی بود؟!
شاهین نجفی: پیشنهاد از طرف یکی از دوستانام بود.
پس شما هر دو بیگناهید…
شاهین نجفی: در واقع، در جمع این پیشنهاد مطرح شد. ولی خود من وقتی اولین بار کار "من و گنجشکهای خونه" از آقای شماعیزاده و خانم گوگوش را با شاهرخ دیدم، برای من هم اینجوری بود که چقدر رقص شاهرخ میتواند گسترهی بزرگتری داشته باشد و چه فازهای جدیدی را میتواند تجربه کند.
به خاطر همین، فکر کردم این کار را ما هم میتوانیم انجام بدهیم و اگر این اتفاق بیافتد، شاید اتفاق نیکی باشد. سعیمان این بود ببینیم که کدام کارها میتوانند با کار شاهرخ هماهنگی داشته باشند. یک نکتهی دیگر هم این بود که شاهرخ یکی از کارهای ما را شنیده بود که الان اسم آن را نمیگویم، خود شاهرخ…
شاهرخ مشکینقلم: دقیقاً؛ من هم نخواستم اسماش را بگویم.
شاهین نجفی: یادت میآید شاهرخ؟
شاهرخ مشکینقلم: آره… آره. وقتی از من پرسید کدام مورد پسندت هست، من سعی کردم اسم آن را نگویم…
شاهین نجفی: آره… گفتم واقعاً اینطور فکر میکنی؟ و تعجب کردم که از بین همهی کارها، چرا آن کار؟! ولی خب اینطوری شد دیگر...
شاهرخ مشکینقلم: به خاطر جسارتی که در آن هست. یکی از کمبودهایی که من در هنرمندانمان، حتی هنرمندهای متعهدمان احساس میکنم، این است که حس میکنم جسارت و شهامت لازمه در آنها نیست. یعنی یک شعلهی بسیار کمسویی از این جسارت و شهامت را میبینم. نمیخواهم هندوانه زیر بغل شاهین بگذارم، چون الان روی خط است، ولی واقعیت امر این است که یکی از معدود هنرمندهای جسورمان است که درافتاده با خیلی چیزها؛ خیلی چیزهای سنتی ما، خیلی از واقعیتهای تلخ فرهنگی ما و من این شهامت را میپسندم و من معذبام وقتی دوست نازنینام که کارش را خیلی دوست دارم، محسن نامجو، در مصاحبه با "پارازیت" میگوید: «نه… کار من سیاسی نیست.»
اصلاً یعنی چه، چرا ما باید از سیاسی بودن واهمه داشته باشیم، ما چه طرحی از سیاست یا سیاسی بودن یا نبودن داریم که تو بخواهی فوری خودت را قایم کنی و بگویی نه… کار من سیاسی نیست؟ در جامعهای که همه چیز ممنوع است، خندیدن ممنوع است، رقصیدن ممنوع است، یک رقصنده خودبهخود فعالیت سیاسی دارد انجام میدهد. تو چطور میتوانی میگویی که نه… کار من سیاسی نیست؟ نبود این شهامتها، من را همیشه دیوانه کرده.
شاهین نجفی: من هنرمندهای آلترناتیو خودمان را میشناسم و میدانم در چه فضایی هستند. خود من هم کسی هستم که پیش از این در رابطهی دیگری به نامجو ایراد گرفته بودم و بحث کرده بودم. اما یک چیز را میفهمم، من نمیدانم چقدر آدمهای دیگر هستند که در مورد این مسائل خواندهاند، با این حال، من خودم را به عنوان یک هنرمند سیاسی نمیفهمم. یعنی در واقع، هم حرف شاهرخ را میفهمم و هم انتظار دارم حرف کسانی که دارند این صحبت را میکنند، فهمیده شود. ما آدمهایی هستیم که در داخل و یا خارج ایران داریم زندگی میکنیم. یک انسان نمیتواند در چنین جامعهای زندگی کند، درگیر این فضاها باشد و بگوید که من سیاسی نیستم، یا علاقهمند به مسائل سیاسی نیستم یا بخواهد پشت گوش بیاندازد یا نبیند…
شاید این به این برمیگردد که باید اول واژهی "سیاسی" را تعریف کنیم. وقتی مثلاً من میگویم هنرمند متعهد، این تعهد یعنی چه؟ تعهد به کی؟ تعهد به چی؟ این را باید به همان نسبت تعریف کرد.
شاهین نجفی: آره… این اصطلاحات است که خطرناک است. مسئلهی من این که ما هنرمند سیاسی که میگوییم، به این معناست که میخواهیم او را به احزاب و جریانات و فکرهای سیاسی متصل کنیم یا نه. من شخصاً خودم هیچ سنخیتی با جریانهای سیاسی ندارم، اما با اینحال درگیرم. کسی مثل نامجو را من میفهمم. نامجو کسی است که یک زمانی حرکتی انجام میدهد که واقعاً از روی قلباش هم انجام داده، ولی وقتی نگاه میکند و میبیند که برخوردها چگونه بوده و چطور میخواهند از او سوءاستفاده کنند، ناگزیر پرت میشود به نقطهی دیگری.
در نهایت، من فکر میکنم اینجا مشکل نه فقط هنرمند که کل فضاست. یعنی میشود گفت یک رادیکالیسم در جامعهی ما وجود دارد، یک موجزدگی و جو گرفتگیای که یکباره همه را میگیرد و یکباره هم میخوابد.