رهروان مهر و کین 1: تاریخچهای از روابط ایران و آمریکا
مورگان شوستر آمریکایی در کاخ اتابک؛ تهران ۱۹۱۱.
علیرضا طاهری
*ایران و آمریکا در برج بابِل
به روابط ایران و آمریکا که میرسیم، انگار به «برج بابِل» رسیدهایم: هزاران تن، با هزاران دیدگاه، زیر یک سقف؛ اما هزاران تنی که هیچ یک زبان دیگری را در نمییابد.
«جان لیمبرت»۱، گروگان پیشین «دانشجویان پیرو خط امام» در ایران، که تا چند هفته پیش بلند پایهترین مسوول مستقیم وزارت خارجه امریکا در پرداخت به مسائل جمهوری اسلامی ایران بود، تالار روابط واشینگتن با تهران را «روحزده» میبیند. «انباشته از اشباح ترسناک، اشباحی که بر همه چیز سنگینی میکنند.»
شاید حق با «جان لیمبرت» باشد اما هستند کسانی که روابط واشینگتن و تهران را از دیدگاه دیگری ارزیابی میکنند. آنها میگویند: ایران سرزمین شهرزاد قصهگوست. سرزمین هزار و یک شب. سرزمین «هزار افسان» یا هزار افسانه. از همین رو، روابط ایران، سرزمین افسانهها، با جهان بیرون نیز نمیتواند رنگ و بوی قصههای پر ماجرای هزار و یکشب را نداشته باشد.
در این روابط ، گاه، جای پای «سندباد»ها، «علی بابا»ها، و حتی «چهل دزد بغداد» را نیز میتوان دید.
شهرزاد(قصه گو): «و اما ای ملک جوانبخت .... در آن سوی بحر محیط، در آن سوی دریاها و دریاها، طرفه سرزمینی است سرشار از عجایب مخلوقات...»
در این رشته برنامههای ویژه به روابط همین «سرزمین عجایب» با «سرزمین شهرزاد قصهگو» میپردازیم.
از نخستین آگاهی مردمان سرزمین کهنسال ایران درباره قاره آمریکا، ینگه دنیا یا جهان نو، بدرستی و با قاطعیت خبری نداریم. اما در کتاب «الهند»- نوشته «ابوریحان بیرونی»- نابغه علوم روزگار، دو بار به اشاراتی شگفتیانگیز برمیخوریم.
ابوریحان، زاده «بیرون» یا حومه خوارزم که یکهزار و سی و اندی سال پیش میزیست، دو بار در «البیرونی فی تحقیق ماللهند من مقوله مقبولة أو مرذولة» یا باختصار «کتاب الهند»، و یک بار نیز در کتاب «تحدید نهایات الاماکن»، این نظر قدیمی را که بخش آباد و مردم خیز کره زمین، منحصر به ربع شمالی یا «ربع مسکون» است، مردود میداند و استدلال میکند که بر پایه محاسبات او، در نقطه مقابل «ربع مسکون»، در آن سوی آبها نیز خشکیهایی وجود دارد.
شماری از پژوهشگران ایرانی درباره «خشکی»هایی که ابوریحان وجود آنها را احتمال داده بود، مینویسند:
«این خشکی آن سوی دریاها، با همان سرزمینی برابر میشود که میان اقیانوس های آرام و اطلس جای دارد. و همان سرزمینی است که بیش از چهارصد و شصت سال پس از ابوریحان، بگفتهای، کریستف کلمب، دریانورد ایتالیایی، بفرمان پادشاه اسپانیا تصادفاً کشف کرد.»
کریستف کلمب که در جست و جوی راه دریایی جدیدی به سوی هندوستان بود، اتفاقاً، بفرمان بخت و باد، سر از ینگه دنیا یا آمریکا درآورد. قارهای نو که بعدها به نام کاشفی دیگر-« آمریگو وسپوچی»۲- آمریکا خوانده شد.
البته جای شگفتی است که ابوریحان چه گونه به وجود چنین خشکی پهناوری در آن سوی آبهای خروشان، پی برد؟ همچنان که در شگفتی فرو میرویم که چه گونه در دورانی که از هواپیما- چه رسد به ماهواره – خبری نبود، ابوریحان با قاطعیت میگفت و مینوشت که جزیره «سراندیب»، «سیلان» بعدی و «سریلانکا»ی امروزی، به شکل گلابی است؟
ایران در گاز انبر «روس منحوس» و «انگلیس ابلیس»*
از نخستین سالهای کشف قاره نو، سیل مهاجرت از ربع مسکون قدیم به سوی آمریکا روان شد و بخش پر ماجرایی از تاریخ بشریت را رقم زد.
پیشینه آمریکای نویافته را به حال خود میگذاریم و صرفاً به روابط بخشی از آن، بخش موسوم به ایالات متحده آمریکا با ایران میپردازیم.
شهرزاد: «و اما ای ملک جوانبخت.... نخستین آمریکاییها، هنگامی به ایران آمدند که سرزمین شاهنشاهان بزرگ، سرزمین کورش بزرگ، داریوش بزرگ، و سرزمین زادگاه بلند آوازهترین دانشمندان در جهان اسلام، یکی از تیرهترین روزگاران تاریخش را می گذراند.
فتحعلیشاه، دومین پادشاه قاجار، با فشار شماری از رهبران مذهبی، و زیر لِوای پیکار با کفر، درگیر جنگی با سپاهیان تزار توسعهطلب روسیه شد که برآیند آن از دست رفتن هفده شهر قفقاز و بخش عظیمی از آسیای میانه و گسستن آنها از دامان سرزمین کهنسال، از ایران بود.»
و بدینسان، قصه دیگری از هزار و یکشب تاریخ ایران زمین، اندک اندک، رنگ میپذیرفت. قصه ایران کهنسالی که سپاهیانش از سلاحهای پیشرفته محروم بودند و در برابر هجوم روسها و ترکان عثمانی مزه تلخ شکست را پی در پی میچشیدند. از همین رو، عباس میرزا، ولیعهد فتحعلیشاه قاجار، برای رویارویی با تاخت و تاز بیگانگان تشنه قدرت، در پی متحدی در فراسوی مرزهای ایران بود.
انگلیسیها که پهناورترین امپراطوری زمانه را بنیاد نهاده و خود از توسعهطلبی روسها بیمناک بودند، دست ولیعهد درمانده قاجاریه را با وعده دوستی فشردند.
ایرانیها امیدوار بودند که با یاری انگلیسیها، از شر آنچه «روس منحوس» خوانده میشد، رهایی یابند. اما نمیدانستند که بزودی یگانگی روس منحوس را با آنچه بعدها «انگلیس ابلیس» خوانده شد دربرابر خود به چشم خواهند دید.
انگلیسیها، در گیرو دار گرفتاریهای شاهان قاجار با روسیه، فرصت را مغتنم شمردند؛ چندین جزیره ایرانی را در خلیج فارس زیر درفش امپراطوریشان گرفتند و حتی هرات را از دائره قدرت قاجاریه بیرون بردند.
نخستین آمریکایی در ایران*
درچنین روزگار تیره و تاری بود که پای نخستین آمریکاییها به ایران باز شد. بر پایه اسناد، «جاستن پرکینز»۳ نخستین کسی است که از آمریکا به ایران آمد. (۱۸۳۳ میلادی)
نخستین مسافران آمریکایی در ایران، صرفاً «رهروان مهر» بودند. آنان را کاری با سیاست و قدرت نبود. آنها در جامه مبلغان مسیحیت، به ایران، بخصوص به استان آذربایجان آمدند.
بروایتی، نخستین مدرسه طب یا پزشکی مدرن در ایران را نیز همانها در استان آذربایجان بنیاد نهادند.
همزمان، آمریکاییها نخستین مدرسههای مدرن را با الگوهای آمریکایی در ایران به راه انداختند. دبیرستان «البرز» برای پسران و دبیرستان «نوربخش» برای دختران، تلاشهای فرهنگی آمریکاییان در ایران را به اوج رساند.
«سَتٌاره فرمانفرماییان»، یکی از پیشگامان مددکاری اجتماعی در ایران معاصر و یکی از نخستین دخترانی است که در دبیرستان نوربخش تهران یا کالج آمریکایی برای دختران دانش آموز ایرانی، آموزش دید:
«من به دبیرستان آمریکاییان میرفتم که اسم آن را دبیرستان نوربخش گذاشته بودند. این دبیرستان با وزارت آموزش و پرورش ایران قراردادی داشت که بر اساس آن هم برنامههای فارسی را اجرا می کردند و هم برنامههایی که خودشان دلشان میخواست به انگلیسی تدریس شود.
خیلی از ایرانیها، از جمله پدر من و دوستانش، دلشان میخواست که بچههایشان در این مدرسه درس بخوانند. البته دو مدرسه بود، یکی به اسم دبیرستان البرز که مخصوص پسران بود و دیگری هم به نام نوربخش که برای دختران بود. برادران من به دبیرستان البرز میرفتند و من و خواهرانم به مدرسه نوربخش میرفتیم.»
در بخشی ویژه از همین رشته برنامهها، روابط فرهنگی و آموزشی ایران و آمریکا را بیشتر خواهیم کاوید.
سالها پس از ورود نخستین میسیونرهای مذهبی، از جمله مبلغان آمریکایی مسیحیت به ایران بود که ایرانیها نیز با خود گفتند چرا مبلغان اسلامی را روانه اروپا و آمریکا نکنند؟
در ماهنامهای به تاریخ رمضان المبارک ۱۳۲۰ هجری قمری که هزینه اشتراک آن سالانه یک تومان بود، با اشاره به یکی از آیات قرآن، از همین نکته یاد شده است:
«.....چه ضرر دارد که ما مدعیان اسلام با امتثال امر آیه مبارکه، دعات اسلامیه به بلاد خارجه بفرستیم و ملل عالم را از استحکام و حقیقت دین مبین مطلع سازیم؟ بخصوص در این زمانی که اهالی اروپا و آمریکا به نورانیٌت تمدن رسیدهاند و در هر چیز به نظر بیطرفی میبینند و کلمات بحقٌٌه واقعیٌه را از روی انصاف قبول میکنند.
خوب است اهل ملت ما از اهل ملت نصرانیت، غیرت و عصبیت دین را یاد بگیرند و فواید اهمیت دعوت به دین و جواب دادن به منکرین دین را از دست ندهند....»
فرستادن «دعات اسلامیه» به «بلاد کفر» خواب شیرینی بود که خواب شیرین ماند و در بیداری تکرار نشد. بر بستر همین خواب خوش، و در بیداری ناخوش واقعیت، عقد دو پیمان معروف به «ننگین» گلستان و ترکمانچای بخش پهناوری از ایران اسلامی را در دامان کفر، و «روس منحوس» جای داد. بدینسان، دوران سلطنت محمدشاه قاجار با حسرت از دست رفتن هفده شهر قفقاز و ترکستان، بسر آمد. آمریکاییان، دورادور، از استان آذربایجان شاهد این حسرت خواریها بودند.
*بر آمدن ستاره امیرکبیر در آسمان ابری ایران
شهرزاد: «.... و اما ای ملک جوانبخت، سرزمین هزار و یک شب همچنان غرق در تیرهروزی بود که محمد شاه قاجار دیده از جهان فرو بست. و اورنگ پادشاهی، از آن فرزند نوجوان او، ناصرالدین میرزا شد.»
پس از درگذشت محمد شاه قاجار، بلندپایگان حکومت ایران به فرمان «حاج میرزا آقاسی»، صدر اعظم پادشاه درگذشته، به سفارتخانه انگلیس در قلهک رفتند و از ایلچی (سفیر) لندن خواستند که با رهنمودهای او، زمام امور ایران را تا رسیدن ناصرالدین میرزا، ولیعهد، از تبریز به تهران در دست گیرند.»
در همین زمینه با سفیر روسیه در تهران نیز رایزنی شد. با تایید این دو سفیر، و نیز تایید «مهد علیا»- مادر ولیعهد- زمینه برای انتقال آرام و بی سر و صدای تخت طاووس به شاهزاده ناصرالدین فراهم شد. ایران گرفتار ذلتی شده بود که حتی برای نشاندن ولیعهدی بر جای پادشاهی، باید از بیگانه پروانه میگرفت.
«میرزا تقی خان»، دستپرورده «قائم مقامالملک فراهانی»، صدر اعظم نیکنام، بلند آوازه اما نگونبخت محمد شاه، در نخستین سالهای پادشاهی او، همراه شاهزاده نوجوان بود، با هزاران آرزو در سر، برای سربلندی ایران.
میرزا تقی خان، استاد ناصرالدین میرزای جوان به هیچ روی نمیدانست که دست سرنوشت او را نیز همانند اربابش، قائم مقام، قربانی کینه توزیهای پادشاه قاجار خواهد کرد، و آرزوهایش برای رهانیدن ایران از غرقاب درماندگی و ذلت در برابر قدرتمداران روزگار بر باد خواهد رفت.
علی رضاقلی، مولف کتاب «جامعه شناسی نخبه کشی» درباره میراز تقی خان – فرزند کربلایی قربان- مینویسد:
«میرزا تقی خان در تاریخ ۲۱ ذیقعده ۱۲۶۴ برابر با اکتبر ۱۸۴۸ (همزمان با ایام اسپنسر، مارکس، اگوست کنت، نیچه، تاماس ادیسن، بنز، میشلن، ولتر، رسو، هگل و کانت) به نام میرزا تقی خان امیرکبیر اتابک اعظم، به منصب صدارت اعظمی ایالات ایران رسید و بدین طریق برای مدتی کوتاه (سه سال و یک ماه و ۲۷ روز) دومین ستاره شب پانصد ساله ایران درخشیدن گرفت.»
قائم مقام که به نوشته علی رضاقلی، نخستین ستاره شب پانصد ساله تاریخ ایران بود درباره میرزا تقی خان- برکشیده تیزهوش و تیزبین خود- نوشته بود:
«حقیقت، من به کربلایی قربان حسد بردم و بر پسرش میترسم.»
همایون شهیدی در دیباچه کتاب «سفرنامه شیگاگو، خاطرات حاج میرزا محمد علی معینالسلطنه از سفرش به اروپا و آمریکا»، امیرکبیر را در ایجاد روابط دیپلماتیک با آمریکا، پیشگام میداند و مینویسد:
«هنگامی که میرزا تقی خان امیرکبیر به صدارت ایران رسید، ایران در همان حالی بود که دو سیاست امپریالیستی روسیه تزاری و بریتانیای کبیر میخواستند.
«میرزا تقی خان امیرکبیر در آن آرزو بود که ایران را از حال نیمه جانی در آورد و در کالبد آن روحی تازه بدمد، و پیداست که از جهت سیاست خارجی، نخستین کاری که می بایست می کرد قطع پنجه های سرطانی این دو سیاست در ایران بود. وی به دفعات، و به انحاء گوناگون، این مهم را حالی سفیران روسیه تزاری و بریتانیا در ایران کرد و بارها جلوِ خردهفرمایشهای آنان را گرفت. لکن نفوذ و رسوخ آن دو دولت در ارکان حکومتی ایران بدان حد بود که با اخم و تخم امیرکبیر و یا با رد کردن درخواستهای سفرا یکسره شود و ایران خلاصی یابد. خاصه که هر دوی آن سیاستها با هم ساخته بودند که بنیان میرزا تقی خان اتابک اعظم را برکنند.»
«امیر» یکه و تنها بود و نیک میدانست که دو ابر قدرت روزگار او- روسیه تزاری و بریتانیای کبیر- بیتاب از میان بردن او هستند.
امیرکبیر آن چنان که همایون شهیدی یادآوری میکند، در جست و جوی یاری بود که با یاوری او بتواند از دامهای گوناگونی که نمایندگان استعماری برای او میگستردند، جان به در برد و به تلاشهایش برای بیرون کشیدن ایران فرو رفته در قرنهای قرن تاریکی جهل ادامه دهد:
«ذهن نقاد میرزا تقی خان امیرکبیر چنین تشخیص میداد که چاره ایران در این است که روابط خارجی ایران را از دایره انحصار مناسبات با روسیه تزاری و انگلستان، خارج سازد. و با دیگر کشورهای مغرب زمین توسعه دهد. از این رو میرزا تقی خان امیرکبیر به ایجاد و برقراری روابط سیاسی با ممالک متحده آمریکا می اندیشید.»
از اوائل سال ۱۲۶۶ هجری قمری، میرزا تقی خان امیرکبیر به میرزا محمد خان مصلحت گذار استانبول۴ دستور فرستاد که با نماینده آمریکا در استانبول درباره بستن قراردادی بین دو دولت گفت و گو کنند.
«وزیر مختار آمریکا، «جرج مارش»۵ از این فکر استقبال کرد و «زاکاری تیلر۶» ، رئیس جمهوری وقت ممالک متحده آمریکا نیز آن را تایید کرد. اختیارنامه «مارش» برای مذاکره و بستن قرارداد بین ایران و ممالک متحده آمریکا در بیست و ششم ژوئن ۱۸۵۰ (یکصد و شصت سال پیش) به امضا رئیس جمهوری، صادر گشت.»
در پی یک سال و سه ماه گفت و گوی میرزا محمدخان با «جرج مارش»، ایران و آمریکا روز نهم اکتبر ۱۸۵۱ زیر عنوان« عهدنامه دوستی و کشتیرانی»، قراردادی با یک دیگر بستند.
بر پایه همین قرارداد، دو طرف از حق کشتیرانی آزاد در رودخانههای دو کشور بدون هیچ ممانعتی برخوردار میشدند.
از این ماده عهدنامه میتوان نتیجه گرفت که به نوشته همایون شهیدی، «امیرکبیر در پی جلب علاقه آمریکا به ایران، خاصه به خلیج فارس بود.»
از امضاء این عهدنامه یک ماهی بیشتر نگذشته بود که امیرکبیر به فرمان ناصرالدین شاه، برکنار شد تا به زودی رگهایش را بگشایند و به دیار نیستیش بفرستند.
«کارول اسپنس»۷، وزیر مختار آمریکا در استانبول- پایتخت امپراطوری عثمانی- نوشت: «دولت بریتانیای کبیر از نفوذ خود در تهران بهره گرفت و دولت ایران عهد نامه دوستی با آمریکا را تصویب و مبادله نکرد.»
میرزا تقی خان از بلندای قدرت چنان به زیر کشیده شد که ناصرالدینشاه حتی از دیدار او پرهیز میکرد. او تلخکام، درمانده و آماده مرگ ناگزیر در آخرین نامهاش به پادشاه قاجار، پادشاهی که پایه های فرمانروائیش را خود استوار کرده بود، نوشت:
«قربان خاک پای همایونیت شوم.... جسارت است اما
چو آید به مویی توانی کشید چو برگشت زنجیرها بگسلد
باری، معلوم است مقدر آسمانی در تمامی کار این غلام است. زیرا
"زمنجنیق فلک سنگ فتنه میبارد"
اولاً از خدا مرگ میخواهم که این روزهای زیادتی را نبینم . ثانیا الحکم لله به قضای آسمانی و حکم پادشاهی حاضرم. امر همایون مطاع...»
بر پای این نامه مهر عبدالراجی محمد تقی و عبارت «لا اله الا الملک الحق المبین». محمد تقی ، به چشم میخورد.
*رگهای امیر را می گشایند
«زمنجنیق فلک سنگ فتنه میبارد
من ابلهانه گریزم به آبگینه حصار»
این زبان حال «امیر» بود.
میرزا تقی خان، همه آرزوهایش از جمله آوردن آمریکاییها به ایران، به امید قطع نفوذ دو قدرت استعمارگر روسیه و بریتانیا را بر باد رفته میدید.
ناصرالدینشاه، دیده بر تمامی خدمتهای مردی که خود اتابک اعظمش نامیده بود فرو بست. فرمان کشتن میرزا تقی خان را صادر کرد:
«چاکر آستان ملائک پاسبان، حاج علیخان، فراشباشی شهریاری به فین کاشان رفته میرزا تقی خان فراهانی را راحت نمایید.»
با قتل امیرکبیر، آرزوی او در ایجاد رابطه دیپلماتیک تهران با واشینگتن، تاسیس سه کنسولگری آمریکا در تهران و تبریز و بوشهر و سه کنسولگری ایران در واشنگتن، بوستون و نیواورلئان، و نیز آرزوی حضور نیروی دریایی آمریکا در خلیج فارس برای پایان دادن به یکه تازی بریتانیا در آن آبراهه، بر باد رفت.
در دنبال این رشته برنامههای ویژه به روابط ایران و آمریکا در دوران جانشین میرزاتقی خان امیر کبیر خواهیم پرداخت.
۱- John Limbert
Amerigo Vespucci - ۲
Justin Perkins -۳(پنجم مارس ۱۸۰۵- ۳۱ دسامبر ۱۸۶۹)
Istanbul -۴: سپاهیان سلطان محمد عثمانی، معروف به "فاتح" به حومه قسطنطنیه که رسیدند، از رهگذری پرسیدند:"این جا کجاست؟"، و پاسخ شنیدند: "استان پولی است." یعنی بیرون یا حومه "شهر بزرگ، قسطنطنیه است. از آن زمان نام "استانبول" بر قسطنطنیه ماند که گاهی سهواً "اسلامبول" نیز نوشته میشود.
۵ George Marsh
Zachary Taylor (November ۲۴, ۱۷۸۴ – July ۹, ۱۸۵۰-۶ ) دوازدهمین رئیس جمهوری آمریکا
۷- Carol Spence