رابطه ای که به قتل انجامید
زندگی مشترک فهمیه و جعفر در ماههای اول شیرین بود، اما زن جوان بتدریج رازی را فهمید که زندگیاش را تیره و تار کرد.
ازدواج زودهنگام و نسنجیده، زندگی فهمیه را دگرگون کرد. دختری که میتوانست به انسانی خوشبخت و مفید تبدیل شود حالا به اتهام معاونت در قتل در زندان است. آن هم قتل شوهرش.
فهمیه حاضر نیست درباره خانوادهاش حرف بزند. میگوید بیگناه است: «تازه اگر هم گناهکار باشم به خانوادهام ربطی ندارد. خودم مقصر هستم پس درباره خودم فقط حرف میزنم.»
فهمیه وقتی 16 سال بیشتر نداشت مدرسه را رها و ازدواج کرد. او میگوید: «اتفاقی با جعفر آشنا و خیلی زود عاشقش شدم. او در یک اداره دولتی کارمند بود و مرد خوبی بود. دستش هم به دهانش میرسید. برای همین وقتی به خواستگاری آمد بله را گفتم و زندگیمان را شروع کردیم.»
زندگی مشترک فهمیه و جعفر در ماههای اول شیرین بود، اما زن جوان بتدریج رازی را فهمید که زندگیاش را تیره و تار کرد.
او میگوید: «کمکم به رفتارهای جعفر شک کردم. بوهایی برده بودم. بعد از مدتی فهمیدم حدسم درست است. او اعتیاد داشت. از وقتی دستش رو شد رفتارش تغییر کرد. دیگر بداخلاقی میکرد. مشکل وقتی شدیدتر شد که او را اخراج کردند. در اداره چند بار به او تذکر داده بودند و آخر هم عذرش را خواستند و بعد از آن دیگر سرکار نرفت. آن موقع ما بچه داشتیم و زندگی خیلی سخت شده بود. بیپولی بدجور فشار میآورد. من مربی شنا بودم و کار میکردم ولی درآمدم کافی نبود.»
فهمیه صاحب پنج فرزند شده بود و به خاطر شرایط خانوادگی و مشکلات دیگر نمیتوانست از همسرش جدا شود. او به جای تلاش برای اصلاح اوضاع مرتکب خطایی دیگر شد. او توضیح میدهد: «یک روز که به خانه یکی از دوستانم رفته بودم در مسیر برگشت با مردی آشنا شدم. سوار ماشین او شدم. مرد مسنی بود. سفره دلم را برایش باز کردم البته گفتم شوهرم مرده و من باید خرج پنج بچه را بدهم. او گفت اگر بیشتر همدیگر را ببینیم کمکم میکند.»
این طور بود که رابطهای شوم کلید خورد و آن مرد که حمید نام دارد پس از آنکه فهمید فهمیه زنی متاهل است، باز هم به این رابطه پایان نداد و سعی کرد زن مورد علاقهاش را تصاحب کند. متهم میگوید: «من به حمید توضیح دادم شوهرم من را طلاق نمیدهد، اما گوشش بدهکار نبود و میگفت باید با هم زندگی کنیم. او برای اینکه به خواسته اش برسد دو بار قرص خورد. میخواست این طوری من را تحت فشار بگذارد یک بار کارش به بیمارستان رسید. یک بار هم خودم کمکش کردم تا نمیرد.»
این دوستی سیاه در نهایت به طراحی نقشه قتل جعفر منجر شد. فهمیه مدعی است در این ماجرا نقشی نداشت: «من فقط میخواستم کمی جعفر را تنبیه کنم تا دیگر اذیتم نکند، اما حمید به دو مرد افغان پول داد که او را بکشند.
حمید به بهانه موادمخدر با شوهرم دوست شده بود. روز حادثه او را به محلی خلوت کشاند و دو مرد افغان با سنگ شوهرم را کشتند. من خبر نداشتم چه بلایی سر او آمده برای همین بعد از 3 روز که خبری از جعفر نشد به پلیس خبر دادم. بعدش ماموران شماره تلفنهایی را که من با آنها تماس داشتم ردیابی کردند و حمید را گرفتند. او هم ماجرای قتل را لو داد و من را معرفی کرد. حمید در حقم نامردی کرد من در جریان قتل نبودم ولی او من را فروخت.»
فهمیه میگوید: «من یک ماشین قراضه داشتم که حمید از من خواسته بود آن را بفروشم و پولش را به او بدهم تا ساختمانش را کامل کند. او گفت وقتی ساختمان را ساخت و واحدها را فروخت اصل و سود پولم را میدهد ولی آن پول را برای اجیر کردن افغانها میخواست حتی حاضر نشد همینقدر هم از خودش مایه بگذارد. واقعا آدم نامردی است. من را به زندان انداخت و بچههایم آواره شدهاند. فقط دختر بزرگم ازدواج کرده و خانه و زندگی دارد. ولی چهار تای دیگر سرگردان شدهاند. خودم هم بلاتکلیف هستم و نمیدانم چند سال برایم مینویسند. مطمئن هستم به این زودیها آزاد نمیشوم.»