جنایت بچه گانه با یک پیامک اشتباه
وطن امروز : عاملان جنایت پیامکى که به خاطر یک اشتباه جوان مغرورى را به کام مرگ فرستاد ه اند، پرده از جزئیات اقدام خونین خود برداشتند. جزئیات این پرونده روز چهارشنبه 13 مهرماه سا لجارى در صفحه حوادث « وطن امروز »
انتشار یافت که در آن گفته شده بود که در ساعت 21 شامگاه 11 مهرماه سال جاری پسر 18 ساله ای به نام پوریا در خیابان مختاران شهر ری مورد هدف چاقو قرار گرفت و با انتقال به بیمارستان فیروز آبادی به خاطر شدت خونریزی به کام مرگ فرو رفت . ماموران کلانتری 131 شهر ری با توجه به اینکه تحقیقات میدانی نشان می داد عاملان جنایت 2 پسر همسن و سال قربانی بوده اند با همکاری حراست منطقه 20 آموزش و پرورش مهرزاد 17 ساله و فرهاد را شناسایی کردند و هرد دو در کمتر از 6 ساعت و در حالی که نمی دانستند پوریا کشته شده است به دام افتادند . فرهاد محصل کلاس دوم دبیرستان است که در هواخواهی از دوستش قاتل شده است.
چرا جنایت؟
ساعت 2 بعدازظهر 10 مهرماه از دبیرستان خارج شده بودم که مهرزاد برای من پیامکی فرستاد که با پسری دعوا کرده است. در جواب پیامک مهرزاد به او پاسخ دادم که شب در این باره با یکدیگر صحبت خواهیم کرد. حدود ساعت 5 بعدازظهر بود که با یکی از دوستانم به نام مهران در حال موتورسواری در حوالی میدان غیبی بودیم که مهرزاد نیز به آنجا آمد و او هم سوار موتور شد و 3 نفری حدود 20 دقیقه در خیابان چرخیدیم. از مهرزاد سوال کردم که چرا دیروز دعوا کرده است و او گفت 2 شب پیش در خانه با برادرش دعوا کرده و به همین علت به خانه خواهرش رفته. بچه خواهرش در حال بازی کردن با گوشی تلفن همراه بود که با فشار دادن شماره 7 گوشی، باعث تماس اتفاقی با شماره یکی از دوستان سابقش به نام «پوریا» شده است و به محض آنکه متوجه موضوع شده تلفن را قطع کرده اما پوریا که تصور کرده بود وی قصد مسخره کردن او را دارد برای او پیامکی فرستاد که در آن به وی ناسزا گفته بود. وی پس از خواندن پیامک پوریا به او زنگ زده و این تماس باعث شده که درگیری لفظی شدیدی بین آن دو بهوجود بیاید. برای همین برای ساعت 4 با او در میدان غیبی قرار گذاشته بوده که سر قرار نرفته و پوریا مجددا پیامکی برای وی فرستاده و در آن عنوان داشته بود که «آدمهای ترسو سر قرار نمیآیند» و به خاطر همین برای فردا با او در میدان اصلی شهرری قرار گذاشته بود.
تو هم با او رفتی؟
فردای آن روز با مهرزاد تماس گرفتم و از او پرسیدم که با پوریا چه کار کرده است؟ و او در پاسخ به من گفت که در حال حرکت از برابر خانه پدرش است و تا 5 دقیقه دیگر جلوی خانه ما خواهد بود. پس از آمدن مهرزاد به در خانهمان، زمانی که میخواستم از خانه خارج شوم، یک چاقو از داخل وسایل کاری پدرم برداشته و آن را در داخل جیبم گذاشتم و به همراه مهرزاد، پیاده به سمت میدان اصلی شهر رفتیم. وقتی به میدان رسیدیم مهرزاد، پوریا را که من تا آن زمان ندیده بودم به من نشان داد که در مقابل پاساژ مهدیه ایستاده بود. مهرزاد در حدود چند متر از من فاصله گرفت و به سمت پوریا نزدیک شد. قصد داشتند با یکدیگر گلاویز شوند که من مانع آنها شدم و گفتم که در مقابل ایستگاه پلیس دعوا نکنند. به همین علت به پشت پاساژ، داخل یک کوچه خلوت رفتیم و به محض رسیدن به داخل کوچه بود که آن دو درگیر شدند و من از پشت سر پوریا را هل دادم و او نیز شروع به ناسزا گفتن به من کرد. در همین زمان چاقوی همراه خود را از داخل جیبم خارج کردم و شروع به ترساندن پوریا کردم و او نیز چند متری عقب رفت اما زمانی که من و مهرزاد قصد داشتیم از کوچه خارج شویم، اینبار به سمت من آمد و با دست ضربهای به صورتم زد. نمی دانم چگونه چاقو را که هنوز در دستم بود به سمت گردن پوریا گرفتم اما ناگهان متوجه شدم که دستم خونی شده است. مهرزاد به من گفت که چاقو به گردن پوریا خورده و پس از آن هر دو به سرعت از کوچه خارج شدیم.
میدانستید پوریا کشته شده؟
تا زمانی که به دادسرا رفتیم هیچ کس به ما نگفته بود که پوریا کشته شده است. در داخل راهروی دادسرا بود که پدر و مادرم را در حالی که بشدت گریه میکردند مشاهده کردم. وقتی بازپرس به من گفت که پوریا بر اثر ضربه چاقوی من کشته شده! مانند دیوانهها در مقابلش شروع به گریه کردم و پس از ساعتی من و مهرزاد را به کلانتری و از آنجا به آگاهی منتقل کردند.
«مهرزاد» که میتوانست جلوی این قرار خونین را بگیرد، سر به زیر انداخته و نگران دوستش و خانواده پوریاست:
چند برادر و خواهر دارید؟
2 برادر به نامهای «مصطفی» و «محمود» و یک خواهر دارم.
چرا با برادرت دعوا کردی؟
روز 8 مهرماه به همراه فرهاد و چند تن از دوستانم، سر کوچه نشسته بودیم که ناگهان مصطفی را دیدم که در حال دویدن است. وقتی که به در خانه رفتم متوجه شدم که مصطفی شیشه کشیده و اقدام به شکستن شیشههای پنجره کرده و مادرم نیز
با 110 تماس گرفته بود و زمانی که مصطفی متوجه تماس مادرم شده بود از ترس دستگیر شدن از خانه خارج شده بود. مادرم که میترسید بین من و مصطفی دعوایی رخ دهد به من مقداری پول داد و از من خواست تا به خانه خواهرم بروم و هنوز از خانه خارج نشده بودم که مصطفی را در حال وارد شدن به خانه دیدم برای همین در مقابلش ایستادم و میان ما درگیری لفظی ایجاد شد اما مادرم به سرعت دخالت کرد و به همراه او به خانه خواهرم رفتم.
چرا با پوریا اختلاف داشتید؟
حدود یک سال پیش بود که با پوریا به یک کافینت رفته بودیم؛ در داخل کافینت، یکی از دوستانم به سراغم آمد و با او از
«کافینت» خارج و در حدود یکی ساعتی، پوریا را تنها گذاشتم. پوریا که از رفتن من و تنها ماندنش ناراحت شده بود برای من پیامکی فرستاد و از آن زمان دیگر با همدیگر ارتباط نداشتیم. چند ماه پیش بود که قصد داشتم با پوریا آشتی کنم اما زمانی که پیغام پوریا به من رسید که تمایلی به دوستی با من ندارد، تصمیم گرفتم دیگر اصراری برای آشتی با او نداشته باشم تا اینکه خواهرزادهام به صورت کاملا اتفاقی با شماره تلفن همراه پوریا که هنوز در تلفن همراهم ذخیره بود، تماس گرفت.
فکر میکردی همان شب دستگیر شوی؟
حدود 3 بامداد در خانه خواهرم خوابیده بودم که ماموران به داخل خانه آمده و مرا دستگیر کردند پس از آن و در داخل خودرو درباره چاقو خوردن پوریا از من سوال کردند و من نیز به آنها پاسخ دادم که چاقو را یکی از دوستانم به نام فرهاد زده است. ماموران به همراه من به در خانه فرهاد رفته و او را نیز مانند من دستگیر کردند.
قتل را باور میکردی؟
زمانی که به دنبال فرهاد رفته بودم، چندین بار از او سوال کردم که آیا با خود چاقویی دارد یا نه؟ تا در صورت داشتن چاقو، مانع از آوردن آن شوم اما فرهاد هر بار پاسخ داد «چاقویی همراه خود ندارم» اما زمانی که با پوریا در حال دعوا بودیم و او به سمت فرهاد برگشت و شروع به ناسزا گفتن به وی کرد، ناگهان فرهاد چاقوی همراه خود را به سمت پوریا گرفت.
|
|
|
|
|
|
|
|
|