گفتوگو با گلشیفته فراهانی؛ دختری به نام ایران
گلشیفته فراهانی در نمایی از فیلم 'خورش مرغ و آلو'
بابک مستوفی
روزنامه نگار
گلشیفته فراهانی که در چهارده سالگی با بازی در فیلم "درخت گلابی" داریوش مهرجویی وارد سینما شد، چند سالی می شود که مقیم پاریس شده و در این مدت در فیلم های مختلفی نقش آفرینی کرده است.
آخرین بازی او در فیلم "خورش مرغ و آلو" است؛ ساخته مرجان ساتراپی و ونسان پارانو که اخیراً در جشنواره های ونیز و تورنتو به نمایش در آمد و به زودی در جشنواره لندن نمایش داده خواهد شد، ضمن این که به زودی در کشورهای مختلف اروپا اکران عمومی می شود.
او در این فیلم نقش دختری به نام "ایران" را بازی می کند. گفت و گو با گلشیفته فراهانی را درباره این فیلم بخوانید.
در دو سه سال اخیر، بعد از تجریه کار با چند فیلمساز فرانسوی، حالا با مرجان ساتراپی کار کردی، یک فیلمساز ایرانی- فرانسوی. چطور شد که در این فیلم بازی کردی؟
راستش مرجان [ساتراپی] از من خواست و من هم خیلی با میل و خوشحالی بیش از حد قبول کردم... به همین سادگی! [می خندد]
کار با مرجان ساتراپی چطور بود و چه تفاوتی با تجربه های قبلی ات داشت؟
هر کارگردانی با هر کارگردان دیگری فرق می کند و این طور نبود که چون ساتراپی ایرانی است با بقیه کارگردان ها فرق داشته باشد. کار کردن با مرجان فوق العاده بود. او تا به حال با بازیگر کار نکرده بود، ولی من این حس را داشتم که او تمام عمرش این کار را کرده، یعنی اینقدر خوب هدایت می کرد و اینقدر درست می دانست که چه می خواهد که اصلاً برای من تعجب آور بود و فکر می کردم اصلاً ژنی است. او تجربه این کار را نداشت، اما انگار سال هاست که کارش همین بوده. فوق العاده بود.
اسم ونسان پارانو در کنار ساتراپی آمده. رابطه این دو نفر در کارگردانی چطور بود؟ هر دو با هم با بازیگران کار می کردند؟
مثل دو بال یک پرنده بودند واقعاً... آنقدر هارمونی و هماهنگی کامل با هم داشتند و کارها را تقسیم کرده بودند که فوق العاده بود. برای من فرقی نداشت که با یک کارگردان یا دو کارگردان کار کنم، اما مرجان بیشتر با بازیگرها کار می کرد، شاید چون به این خاطر که آن دنیا را زندگی کرده بود و داستان درباره ایران بود و او این دنیا را بیشتر می شناخت. اما خیلی چیزها را هم با هم کار می کردند.
در این فیلم، نقش یک دختر ایرانی را بازی کردی. آیا این برای تو نوستالژیک بود؟
بیشتر به شکل یک نقش به آن نگاه کردم. همه بازیگران در این فیلم نقش ایرانی ها را بازی می کردند منتها به زبان فرانسوی. بودن در آن دکور که مربوط به سال های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ تهران و شیراز بود، برای من هم یک چیز جدید بود. این یک ایران جدیدی بود که من هیچ وقت در آن نبوده ام و زندگی نکرده ام. اما به هر حال وقتی برای اولین بار دکور را دیدیم گریه ام گرفت چون این حیاط و این کوچه ها که هنوز در ایران وجود دارند، خیلی تاثیرگذار بودند.
راجع به شخصیتی که نقش اش را بازی می کنی، یعنی دختری به نام "ایران" چه فکر می کنی؟
فیلم در زمان مصدق می گذرد و او دارد برای ملی کردن صنعت نفت تلاش می کند. شخصیت اصلی فیلم عاشق "ایران" است اما دو بار او را از دست می دهد، یک بار به خاطر مخالفت پدرش و یک بار به خاطر جبر روزگار، انگار این "ایرانی" است که از دست ما رفت، یعنی در زمان مصدق بخاطر کودتایی که آمریکایی ها بر سر ما در آوردند و ما هیچ وقت نتوانستیم ایرانی آزاد داشته باشیم. شاید به همین خاطر اسم این دختر ایران است.
فکر نمی کنی که این بیان استعاری که فیلم درباره این کاراکتر به کار برده و نام او را "ایران" گذاشته، یک مقدار بارهای نمادین به فیلم اضافه می کند که با بقیه فضای فیلم نمی خواند، و در واقع یک مقدار زیادی است؟
نه، ما این چیزها را درباره ایران می گوئیم، اما در عین حال او یک شخصیت، یک دختری است که عاشق یک پسری می شود و هیچ معنی دیگری هم پشت خودش نمی آورد. یک عشق کاملاً زمینی است که بین این دو شخصیت وجود دارد. با مرجان هم که صحبت می کردیم می گفتیم عشق این دو نفر کاملاً عشقی فیزیکی و زمینی است و پر از هوس و خواستن است، برعکس رابطه ناصرعلی با همسرش. این داستان، یک داستان عاشقانه است مثل تمام افسانه هایی که دخترها و پسرها در آن به هم نمی رسند. به همین دلیل عشق شان جاودان می شود، مثل شیرین و فرهاد یا رومئو و ژولیت. بخاطر نرسیدن آنها به هم است که ما از آنها یاد می کنیم. اگر به هم می رسیدند، به قول مرجان اگر ایران دو تا بچه هم می آورد، ما که نمی توانستیم داستان آنها را بگوئیم.
در فیلم با بازیگران سرشناس فرانسوی بازی کردی. همبازی شدن با متیو آمارلیک چطور بود؟
فوق العاده بود. یکی از بهترین تجربه های من در زمینه پینگ پونگ بین دو بازیگر بود. این بده بستانی که بین ما به عنوان بازیگر وجود داشت و چیزی که او به عنوان همکار بازیگر به من می داد، یک چیز عظیم و فوق العاده بود. یک انرژی باورنکردنی بود و واقعاً لذت بردم.
صحنه مشترکی با چیارا ماسترویانی و ایزابلا روسلینی نداشتی، اما به هر حال درباره آنها چه فکر می کنی؟
ایزابلا و چیارا را جدای از این فیلم می شناسم، اما در طول فیلمبرداری ندیدمشان. فقط یک بار ایزابلا را دیدم که روزی بود که خیلی گریمش کرده بودند بخاطر مرگ ناصرعلی.... آدم های دوست داشتنی و فوق العاده ای هستند.
حسی از پدر و مادرشان یعنی مارچلو ماسترویانی یا اینگرید برگمن در آنها هست؟
نمی دانم... سوال سختی است...من بیشتر خودشان را به عنوان آدمی که وجود دارند می بینم. سعی می کنم همیشه خودشان را ببینم، شاید چون در بچگی، همه هر وقت مرا می دیدند یاد پدرم می افتادند.
عکس العمل ها در جشنواره های ونیز و تورنتو چطور بود؟
در تورنتو خیلی در جریان نیستم، چون در روزهایی که فیلم را نشان دادند، من آنجا نبودم. ولی در ونیز منتقدان انگلیسی زبان بیشتر از فیلم خوششان آمد. در سالن سینما هم کسی از سالن بیرون نرفت و آخر فیلم هم مدت زیادی دست زدند. این حس خوبی است، هر چند به هر حال دلیل نمی شود که مردم خیلی هم فیلم را دوست داشته باشند. به نظرم ماندگاری یک فیلم این را نشان خواهد داد. جز این هیچ وقت نمی شود فهمید که مردم فیلم را دوست داشتند یا نه.
فکر می کنی عکس العمل تماشاگران فرانسوی چه خواهد بود؟
نمی دانم... باید دید... فکر می کنم فیلمی است که خیلی فیلم روشنفکرانه ای نیست و به هر حال گیشه خواهد داشت. فیلم زیبایی است که داستانی افسانه ای دارد که بچه ها داستانش را برای هم تعریف می کنند. برای همین ممکن است در گیشه بسیار موفق شود، هر چند در این دوره و زمانه هیچ چیز معلوم نیست. خیلی مواقع آدم ها فکر می کنند فیلمی در گیشه موفق می شود، اما نمی شود، یا برعکس.
و کار بعدی؟
الان دارم در فیلمی بازی می کنم که اسمش هست «سنگ صبور» و عتیق رحیمی آن را کارگردانی می کند.
|
|
|
|