گزارش کامل از جزییات جنایت و حاشیههای اجرای حکم کوشا
جوانی که علاقه یکسویهاش به دختر همکلاسی جنایتی فجیع را رقم زد، محصول این عشق نافرجام را با سر سپردن به چوبه دار در ساعت 6 و 17 دقیقه بامداد سهشنبه ـ 22 شهریورماه ـ درو کرد.
به گزارش ایسنا، ساعت 14:30 بعدازظهر چهارشنبه 15 تیرماه سالجاری افرادی که از روی یک پل عابر پیاده در حوالی پل مدیریت عبور میکردند، دیدند که پسری جوان در حالی که نقاب به صورت داشت، به دو دختر جوان حمله کرد و یکی از آنان را هدف ضربات چاقو قرار داد. سپس روی شکم این دختر نشست و بیمحابا ضرباتی متعدد به ناحیه سینه، پهلو و گردنش وارد کرد.
رهگذران در حالی که از ترس شوکه شده بودند، همزمان با خاموش شدن ضجههای دختر جوان، مرد نقابدار را که قصد داشت با دستانی خونآلود خود را به موتورسیکلتی در پایین پل برساند، در محاصره خود درآوردند و نهایتا پسر جوان تسلیم شد.
کمتر از 15 دقیقه بعد و درپی تماس با مرکز فوریتهای پلیسی 110 خودروی پلیس از کلانتری 145 ونک و اورژانس، خود را به محل حادثه رساندند و ماموران موفق شدند پسر جوان را که دیگر نقابی به صورت نداشت و همچنان با هراس فراوان مترصد فرصتی برای فرار بود، دستگیر کنند.
تحقیقات اولیه با حضور قاضی رسولی ـ بازپرس کیشک قتل پایتخت ـ نشان داد که دختر جوان به نام «مهسا» 24 ساله با ضربات متعدد چاقو توسط همدانشگاهیاش به نام «کوشا» از پای درآمده و مرضیه ـ دوست مهسا ـ نیز با زخمی شدن هر دو دست دچار خونریزی شدید شده که به بیمارستان انتقال یافته است.
عامل جنایت چه کسی بود؟
«کوشا پارسا»، دانشجوی سال چهارم رشته ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی، از چهار سال قبل به «مهسا امینفروغی» علاقه پیدا کرده بود اما ادعا میکرد که «مهسا» توجهی به او نمیکرده و به همین دلیل کینه او را به دل گرفته است.
او که زادهی کرمانشاه بود، در کرج سکونت داشت و برآمده از خانوادهای فرهنگی و تحصیلکرده بود که توانسته بود با رتبهای عالی در دانشگاه علامه مشغول به تحصیل شود.
کوشا در بازجوییهای ابتدایی گفت: اصلا با مهسا دوست نبودم. از همان روزهای نخست دانشگاه، او را دیدم و از او خوشم آمد. هربار جلو رفتم قاطعانه «نه» گفت و مرا طرد کرد. با اینکه هیچگاه به من ابراز علاقه نکرده بود اما همه ذهن و وجودم را تسخیر کرده بود.حدود دو سال قبل متوجه شدم ما تناسبی با هم نداریم اما با این حال «نه» گفتنهای او برایم کابوس شده بود و کینه به دل داشتم. مهسا دختر بسیار پاکی بود و او را با هیچ پسری ندیده بودم. چند روز قبل از حادثه تصمیم به قتل مهسا مقتول گرفتم. روز حادثه وقتی او به همراه یکی از دوستانش از دانشگاه بیرون رفت، برای آنکه شناسایی نشوم، صورتم را با پارچه پوشاندم و روی پل عابر پیاده به آنها حمله کردم.
یکی از استادان «کوشا» درباره او میگوید: وقتی از موضوع با خبر شدم باورم نمیشد کوشا دست به چنین کاری زده باشد. اگر چه او پسر مغروری بود و از رفتارش در کلاسهای درس میشد فهمید که شخصیت خاصی دارد اما در این چند سال هیچگونه رفتار غیراخلاقی و مورد انضباطی از او دیده نشده بود و در کل دانشجوی دردسرسازی نبود. نمیدانم چرا و چگونه این حادثه رخ داد. آنچه مسلم است باید گذشته این فرد بهخصوص دوران کودکی، نوجوانی و محیطی که در آن رشد کرده را به دقت تحت بررسی کارشناسانه قرار داد تا علت اصلی چنین جنایتی مشخص شود.
مشروح محاکمه «کوشا» در دادگاه کیفری استان تهران
متهم جنایت در پل مدیریت ساعت 11 روز چهارشنبه 5 مردادماه در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی نورالله عزیزمحمدی و مستشاران بدون حضور اولیای دم پای میز محاکمه رفت.
در ابتدای این جلسه، نماینده دادستان ضمن قرائت کیفرخواست صادره، اتهامات کوشا را مباشرت در قتل عمدی مهسا و مباشرت در جرح عمدی مرضیه عنوان کرد و گفت: با توجه به مدارک و اسناد موجود در پرونده مانند گزارش اولیه مرجع انتظامی، کشف آلات قتاله، گزارش بازپرس ویژه قتل و تیم بررسی صحنه جرم، نظریه پزشکی قانونی مبنی بر صحت و سلامت عقل متهم در زمان حادثه، اظهارات شهود، شکایت اولیایدم، بازسازی صحنه قتل و اقاریر صریح متهم، بزه انتسابی به وی محرز است و خواستار اشد مجازات برای وی هستم.
در ادامه جلسه و پس از تقاضای قصاص توسط وکلای اولیای دم، «مرضیه.م» دوست مقتول که در صحنه قتل حضور داشت و توسط قاتل مجروح شده بود، در جایگاه قرار گرفت و اظهار کرد: دو سال قبل، بعد از برگزاری یکی از امتحانات به همراه مهسا به اتاق استاد رفتیم تا درباره امتحان و سخت بودن آن صحبت کنیم. کوشا هم آنجا بود. مهسا دو هفته بعد به من گفت که کوشا چند بار به او پیشنهاد دوستی داده است. یک بار هم کوشا به مهسا شماره تلفنش را داده بود تا با او تماس بگیرد.
وی با بیان اینکه کوشا یک بار هم از من خواست تا برای این دوستی وساطت کنم، ادامه داد: به کوشا گفتم فکر مهسا را از سرت بیرون کن چون مهسا بعد از تحصیلات از ایران خارج میشود.
مرضیه ادامه داد: این موضوع گذشت و تا روز حادثه دیگر اتفاق خاصی نیفتاد. ارتباط خاصی هم بین ما و کوشا نبود. روز حادثه به همراه مهسا روی پل عابر پیاده بودیم که مهسا جلوتر از من قرار گرفت. در یک لحظه مردی نقابدار از کنار من عبور کرد و به سرعت مهسا را به نرده پل چسباند و شروع به ضربه زدن کرد. اول فکر میکردم او را با مشت میزند اما وقتی مهسا روی زمین افتاد، خون از بدنش جاری شد و آن موقع فهمیدم ضربات را با چاقو زده است.
وی افزود: وقتی پارچه از چهره او افتاد دیدم که کوشا، همکلاسی خودمان است. با داد و فریاد مردم را خبر کردم اما کسی جرات نداشت جلو بیاید. کوشا به قدری وحشی شده بود که هرچه قسم دادم و فریاد زدم توجهی نکرد.
مرضیه گفت: حدود دو سال از آخرین باری که کوشا میخواست با مهسا دوست شود گذشته بود و به قدری انگیزه کوشا برای این دوستی ضعیف و سطحی به نظر میآمد که هرگز فکر نمیکردیم کار به اینجا کشیده شود. کوشا هیچوقت درخواست ازدواج نداده بود و فقط میخواست با مهسا دوست شود. او آدمی منزوی بود و در دانشگاه در جمع دانشجویان حاضر نمیشد.
پس از اظهارات مرضیه، اولین شاهد حادثه که توانسته بود کوشا را دستگیر کند، در جایگاه قرار گرفت و اظهار کرد: زمان حادثه کنار پل بودم که با فریادهای کمکخواهی یک مرد و زن جوان به آنجا رفتم. دیدم پسری جوان روی سینه یک دختر نشسته و او را با ضربات مشت میزند اما وقتی دستش بالا آمد دیدم چاقو به دست دارد و از آن خون میچکد.
وی ادامه داد: یک میله را از فردی که آنجا بود، گرفتم و به سمت قاتل حمله کردم اما به سرعت از آنجا فرار کرد. او را دنبال کردم و در یک لحظه با میله محکم به دستش زدم که چاقو روی زمین افتاد. بعد مردم رسیدند و او را گرفتند.
در ادامه این جلسه، «کوشا» ضمن قبول اتهامات وارده اظهار کرد: از اولین سال ورودم به دانشگاه به مهسا علاقهمند شدم. همیشه اخلاقیات را رعایت میکردم اما او همیشه به من بیاعتنایی میکرد. این بیتوجهیها نهتنها باعث کاهش علاقه من به او نشد بلکه بیشتر هم شد. چند روز بعد از اینکه او را در کرج دیدم، به او پیشنهاد دوستی دادم ولی مهسا شروع به اهانت و تمسخر کرد. این رفتارش را چندبار دیگر هم مرتکب شد و این باعث عصبانیت من شد.
وی ادامه داد: سعی کردم توهین او را فراموش کنم اما نتوانستم. روز به روز ناراحتیام بیشتر میشد. چندبار خواستم رفتارش را جبران کنم تا دلم خنک شود اما نشد تا اینکه آخرین روزهای دانشگاه فرا رسید و تصمیم به انتقام گرفتم.
کوشا گفت: روز حادثه تمام اتفاقات چهار سال قبل را مرور کردم. میدانستم اتفاق خوبی رخ نخواهد داد اما به هر حال تصمیم خود را گرفته بودم. چاقوها را از سالها قبل خریده بودم و یکی از آنها هم یادگاری دوستم بود.
وی افزود: روی پل به سمت مهسا حمله کردم. در همین هنگام مرضیه برای دفاع از او پیش آمد و پارچه را از روی صورتم کشید. به او هشدار دادم برود اما نرفت. نفهمیدم او را چگونه زدم. ابتدا تصور میکردم فقط دو یا سه ضربه به مهسا زدهام اما در کلانتری به من گفتند حدود بیش از 20 ضربه به او زدهام.
کوشا درباره وضعیت خود در خانواده نیز گفت: خانواده من همیشه عصبانی بود و همیشه بین والدین و خواهر و برادرم نزاع و اختلاف وجود داشت. من هم همیشه عصبانی بودم و افسردگی و اضطراب داشتم. وقتی در یک جمع حضور پیدا میکردم دچار اضطراب میشدم و حتی روانپزشک به من دارو داد اما نتیجهبخش نبود.
کوشا در بیان آخرین دفاعیات خود گفت: آن قدر رفتار خانواده مهسا با من خوب بود که باعث شد بیش از پیش از کاری که کردهام شرمنده و پشیمان شوم. آنها باید به حقی که دارند برسند. از خانواده خود و جامعه عذرخواهی میکنم.
بعد از اظهارات متهم، قاضی عزیزمحمدی ختم جلسه را اعلام و بعد از مشورت با مستشاران دادگاه، متهم را به قصاص نفس در ملاءعام محکوم کرد.
اجرای حکم و حواشی آن
به گزارش ایسنا، پس از تعیین روز سهشنبه ـ 22 شهریورماه ـ برای اجرای حکم قصاص، از 24 ساعت پیش از برگزاری مراسم اجرا، «کوشا» به قرنطینه رفت. از ساعات ابتدایی بامداد سهشنبه، مسیرهای منتهی به پل مدیریت تحت تدابیر ترافیکی ماموران راهنمایی و رانندگی قرار گرفت و با توجه به اینکه محوطه خاکی جنب دانشگاه امام صادق (ع) محل برگزاری مراسم اعدام بود، جمعی از مردم از حدود ساعت 4 بامداد در این محل حضور یافتند و منطقه تحت تدابیر امنیتی و انتظامی ناجا قرار گرفت.
ساعت 5 و 53 دقیقه، سه مامور نقابدار وارد محوطه شدند و ضمن بررسی داربست برپا شده برای اجرای حکم، طناب دار را بستند.
ساعت 6 و 4 دقیقه، کوشا سوار بر یک دستگاه خودروی مخصوص حمل محکومان متعلق به اداره آگاهی با اسکورت به محل اجرا منتقل و چند دقیقه پس از قرائت آیاتی از قرآن کریم (آیات مربوط به قصاص)، توسط ماموران از خودرو پیاده شد.
او که دستبند و پابند داشت، با آرامش کامل و با سری تراشیده در مقابل دوربین دو بار گفت: پشیمانم. این تنها کلامی بود که از زبان او شنیده شد.
ساعت 6 و 16 دقیقه پس از آنکه کوشا در کمال خونسردی از پلکان داربست با کمک دو مامور نقابدار روی کفه چوبی متحرک مخصوص اعدام قرار گرفت، طناب سبزرنگ دار به دور گردنش سفت شد و در همین حین، معاون دادستان تهران اقدام به قرائت حکم کرد.
در تمام طول این مدت، نه «کوشا» التماس کرد و نه صدایی از جمعیت شنیده شد. فقط به نظر میرسید که این محکوم زیر لب چیزی زمزمه میکند.
راس ساعت 6 و 17 و در حالی که ثانیهها برای «کوشا» به سختی میگذشت، در میان نور فلاش دوربین عکاسان و سکوت خبرنگاران حاضر در صحنه، ناگهان تخته چوبی از زیر پای «کوشا» کشیده شد و قطار زندگی او در پل مدیریت به ایستگاه آخر رسید.
تا حدود 6 دقیقه پس از اجرای حکم، همچنان میشد تکانهای دست و پای «کوشا» را مشاهده کرد که حاکی از سخت جان دادن او بود. ساعت 6 و 31 دقیقه، دستبند و پابند از جسد «کوشا» باز شد و پزشک کشیک قانونی ضمن معاینه جسد، مرگ او را تایید کرد.
نهایتا ساعت 6 و 45 دقیقه با پاره کردن طناب، جسد «کوشا» داخل کاور قرار گرفت و با آمبولانس پزشکی قانونی به بیرون انتقال یافت.
تماشاچیان اعدام چه گفتند؟
اجرای حکم در ملاءعام یعنی اصرار به دیدن مرگ مجرم با انگیزه عبرت گرفتن و بازدارندگی. این مراسم نیز تماشاچیانی نزدیک به هزار نفر داشت که با فاصله چند متر از محل اجرای حکم نظارهگر صحنه بودند و عدهای دیگر هم که از بالای پشتبام یا بالکن منازل خود، اصرار داشتند مرگ «کوشا» را ببینند.
در بین جمعیت از گروههای سنی متفاوت و قشرهای مختلف حضور داشتند. زنی بچه خود را که کمتر از دو سال سن داشت برای دیدن صحنه اجرای حکم با خود به همراه آورده بود. حاضران در گروههایی دو یا چند نفره مشغول صحبت و ارائه تحلیل بودند. از صحبتهای بعضی افراد میشد فهمید که در صحنه اجرای حکم عامل جنایت سعادتآباد هم حضور داشتهاند؛ آنان دو جنایت رخ داده در «پل مدیریت» و «سعادتآباد» و همچنین فضای صحنه اجرای حکم این دو جنایت را با هم مقایسه میکردند.
چند پسر و دختر جوان که بعضا خانوادههایشان هم در آنجا حضور داشتند، مشغول گفتوگو و شوخی بودند. از آنان نحوه مطلع شدن از زمان اجرای حکم و اینکه چرا برای دیدن این صحنه آمدند را پرسیدیم. گفتند از طریق تماس تلفنی یکی از دوستانشان مطلع شدهاند. پرسیدیم منتظر اجرای حکم هستید؟ دختر با حالتی امیدوارانه گفت: «احتمالا رضایت میدهند. نه! حتما رضایت میدهند.»
یکی از پسرها گفت: «نه، چرا باید رضایت بدهند؟» دختر در پاسخ به او گفت: «تو آمدهای اینجا مردن یک نفر دیگر را ببینی یا خوشحالی یک خانواده را؟»
در گوشهای دیگر چند پسر جوان از زبان پدر محکوم صحبت میکردند که چه حالی خواهد داشت. یکی از پسرها به جرثقیل حاضر در صحنه اشاره کرد و از دوستش خواست که تصور کند اگر راننده جرثقیل بود چطور میتوانست با زدن دکمه یا تکان دادن یک شاسی طناب آویخته به گردن متهم را بالا بکشد.
بعضی افراد نیز که یکدیگر را نمیشناختند و تنها سبب آشناییشان حضور در صحنه به دار آویخته شدن کوشا بود، مشغول صحبت با یکدیگر بودند. عدهای معتقد بودند که کوشا به خاطر جنایت فجیعی که انجام داده مستحق اعدام است و برخی هم میگفتند نباید او را اعدام کنند.
پس از ورود متهم به صحنه اجرا، دختر بچهای هفت هشت ساله با کنار زدن جمعیت سعی میکرد خود را به ردیف اول برساند تا ببیند مردم دارند به چه نگاه میکنند. زن میانسالی به او گفت تو نباید نگاه کنی، برای تو بد است. میخواهند یک نفر را بکشند.
پس از سکوت ناگهانی جمعیت حاضر و اجرای حکم، بعضی از مردم با دیدن صحنه اعدام روی خود را برگرداندند و برخی به زمین نشستند. بعد از چند دقیقه سکوت سنگین مردم شکسته شد. چند مرد و زن میانسال مشغول صحبت بودند. زن میانسالی گفت: «این پسر، دختر بیگناهی را کشت و حالا خودش کشته شد. چرا باید این کار را میکرد؟ چرا در سعادتآباد پسری به آن وضعیت کشته شد یا اصلا روحالله داداشی چه کرد که کشته شد؟»
در گوشه دیگر زن جوانی مشغول صحبت کردن بود. انگیزه او برای تماشای صحنه اعدام را جویا شدیم که گفت: «من آمدهام جان کندن این فرد را ببینم. اصلا ساعتم را کوک کرده بودم که خواب نمانم. شوهر و بچه دو سالهام هم الان خوابیدهاند و با همسایههایم برای دیدن صحنه اعدام به اینجا آمدهایم. این باید درس عبرتی باشد برای دیگران تا چاقو و قمه نگیرند و راحت در خیابان راه بروند و یک دختر بیگناه را به قتل برسانند.»
از مرد جوانی علت آمدنش به صحنه اعدام را پرسیدیم که گفت: «اتفاقی از این مسیر عبور میکردم که متوجه حضور جمعیت و پلیس شدم وگرنه برای دیدن این صحنه نمیآمدم.» نظر او را در مورد اجرای حکم اعدام پرسیدیم. او گفت: «من و شما نمیتوانیم بگوییم اعدام خوب است یا بد. ما باید در جایگاه صاحب حق قرار بگیریم تا بتوانیم در اینباره قضاوت کنیم.»
چند جوان نیز علت حضورشان را در محل اجرا اینگونه روایت کردند: «قرار بود با هم برویم کلهپاچه بخوریم. بین راه دیدیم اینجا شلوغ است. جلوتر که آمدیم متوجه شدیم میخواهند کسی را اعدام کنند.»
این برشی کوتاه از آخرین فصل دفتر زندگی جوانی بود که طاقت «نه» شنیدن نداشت و آرزوهای خود را در کنار رویاهای دختر مورد علاقهاش حوالی پل مدیریت دفن کرد.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|