روزنامه وطن امروز : چه میگویید؟ من باور نمیکنم و تمام این حرفها دروغ است، جناب سروان شما را به خدا مادرم را آزاد کنید و اجازه بدهید او را روی چشمهایم بگذارم و به خانه ببرم! زن جوان در حالی که خودش را به دیوار تکیه داده بود زانو زد و آرام نشست. او با صدای بلند گریه میکرد و اشک میریخت. در این لحظه مادر دلشکسته از روی صندلی برخاست و با قدمهایی لرزان جلو رفت. پیرزن اشکهای دخترش را پاک کرد و گفت: عزیزم! تو همه دنیای من هستی و اگر تا به حال واقعیت را پنهان کردهام به خاطر این بود که نمیخواستم ناراحتت کنم. با این گفتوگوها، کارشناس اجتماعی کلانتری جهاد مشهد زن 71 ساله و دخترش را به داخل اتاق مشاوره دعوت کرد تا موضوع را بررسی کند. پیرزن در بیان داستان زندگیاش گفت: شوهرم کارمند یکی از ادارات بود و 45 سال پیش به خاطر شرایط شغلی او از مشهد به تهران رفتیم. ما پس از انجام معاینات پزشکی متوجه شدیم بچهدار نمیشویم برای همین هم به پیشنهاد یکی از دوستان، سرپرستی دختر 3 ماههای را که والدین خود را از دست داده بود به طور قانونی برعهده گرفتیم. من و شوهرم 4 سال بعد به مشهد بازگشتیم و در حضور اقوام و آشنایان ادعا کردیم شوهرم در تهران همسر موقت اختیار کرده است و پس از به دنیا آمدن این بچه، آنها از هم جدا شدهاند. در واقع با این حرف میخواستیم بگوییم او بچه خودمان است و کسی در آینده نتواند چیزی بگوید. پیرزن ادامه داد: سالها به سرعت سپری شدند و دخترم قد کشید و بزرگ شد. من و شوهرم دختر زیبای خود را با تمام وجود و از صمیم قلبمان دوست داشتیم و شرایطی برایش مهیا کردیم که توانست ادامه تحصیل بدهد و ازدواج موفقی داشته باشد. اما افسوس که او همیشه مرا به دید یک نامادری نگاه میکرد و سر ناسازگاری داشت. اختلافات و لجبازیهای دخترم با من از روزی شدیدتر شد که شوهرم فوت کرد. او میخواست مرا از خانه ام بیرون کند و میگفت باید حق و حقوق خودم را از تو بگیرم. افسوس که دخترم نمیدانست من هرچه دارم متعلق به او است و چون نمیخواهم آخر عمر خود سرگردان و آواره بشوم حاضر به فروش خانهام نیستم. مادر دلشکسته افزود: حدود 2ماه پیش دخترم و شوهرش به بهانه اینکه میخواهند مرا همراه خود به سفر زیارتی ببرند یک برگ چک سفید امضا از من گرفتند و پس از 2 هفته متوجه شدم آنها با درج 46 میلیون تومان روی چک آن را به اجرا گذاشتهاند و به این ترتیب میخواهند حق خود را از نامادریشان بگیرند. با اعلام شکایت دخترم، دستگیر شدم و اینجا مجبور بودم که واقعیت را بگویم. پیرزن برگهای را نشان داد و گفت: این وصیتنامه من است و همه داراییام که البته از پدر خدابیامرزم به ارث بردهام را پس از مرگم به نام دخترم کردهام و...! زن جوان حرف مادر خود را قطع کرد و گفت: مادر جان! خواهش میکنم ادامه ندهید، نمیخواهم بیشتر از این شرمندهات شوم. مادر مرا ببخش، کاش چهره زیبای تو را با چشم دل دیده بودم و بر دستانت بوسه میزدم.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|