تقریبا پنجاه سال است که پلیس و ارتش هند با شورشیان جداییخواه در شمال شرقی ایالت مانیپور درگیر است. به نقل از گروههای حقوق بشر، این درگیری هر سال ۵۰۰ بیوه زن به جای میگذارد.
در اتاق، ده نفر از این بیوهزنها بودند که به طرز قابلتوجهی زیبا بودند و همه در یک اتاق معمولی در یک خانه معمولی نشسته بودند و حرف میزدند.
هیچ چیز در ظاهر آنان نبود که مرا برای مواجه با قصه غمانگیزشان آماده کند.
بعداً فهمیدم که کتابی که هر کدام در دست داشتند و سخت آن محافظت می کردند آلبوم عکسهای خانوادگی شان بوده است، تنها مدرک شان.
آلبومی که پر از عکسهای همسرانشان و زندگی مشترک کوتاهشان به عنوان یک خانواده بود.
ادینا، یک بیوه جوان بیست و اندی ساله با دو بچه، دوست داشت که عکسهایش را به من نشان بدهد.
ادینا دو فرزند دار که آنجلینا که شش ساله یکی از آنهاست
او به سختی تلاش میکرد تا همه صفحات را ورق بزند و بعد از شنیدن خبرهای مربوط به مرگ همسرش سکته کرده و طرف چپ بدنش لمس شده بود.
او به من گفت که چه طور در یک صبح سرد ژانویه ۲۰۰۹ از بلایی که به سر همسرش آمده خبردار شده است.
ادینا میگفت : "او راننده بود ، پدری بسیار مهربان و بامحبت. آن روز بعد از ناهار، از خانه بیرون رفت و چیزی نگذشته بود که من در اخبار تلویزیون شنیدم که توسط نیروهای امنیتی کشته شده. آنها گفتند که او یک شورشی بود".
از ادینا پرسیدم که آیا نیروهای امنیتی هیچ مدرکی برای این ادعا نشان دادهاند؟ او با صدایی بهتزده پاسخ داد "نه. من میدانم که آنها دروغ میگویند."
وقتی یکی از عکسهای شوهرش را که با دقت در آلبوم مرتب کرده است نوازش میکرد، اشک روی گونههایش سرازیر شد.
داستانی پر از آب چشم
این بیوههای جوان شنبه دوم هر ماه گرد هم میآیند تا با هم عزاداری کنند و از فقدان عزیزانشان با هم سخن بگویند.
برای طولانی ترین ناآرامی های اخیر جهان که در شمال شرقی هند جریان دارد این صحنه بسیار تکان دهنده است.
این درگیری ها، کشته و زخمیهای زیادی چه در میان افسران ارتش و پلیس و چه در میان افراد عادی بیگناه به جا گذاشته است.
تمامی این زنان جوان که شوهران شان توسط نیروهای امنیتی کشته شدهاند، اصرار دارند که شوهرانشان بیگناه بودهاند و توسط نیروهای ویژه بازداشت شده و به شورشی بودن متهم شدهاند.
بیوه زن بودن و بچهداشتن در یک شهر کوچک هند به معنای یک زندگی بینهایت پرمشقت و سراسر محرومیت است.
ادینا، نینا، تونی، نیتان و بقیه بعد از ساعتها گفتگو با من دوست شدند و راحتتر حرف زدند و کمی از زندگی خود را برایم تعریف کردند.
یکی از آنها گفت: "میدانی، ما جوان و زیبا هستیم و همین زندگی ما را به عنوان یک زن بیوه سختتر میکند. خانواده شوهر و والدینمان محدودیتهای زیادی برایمان گذاشتهاند. آنها دوست ندارند ما بیرون برویم و کار کنیم، برای این که مردم حرفهای بدی در باره ما میزنند. آنها میترسند که ما دوباره ازدواج کنیم و این در جامعه ما خیلی بد تلقی میشود."
من از آنها پرسیدم که آیا دوست دارند دوباره ازدواج کنند، عاشق بشوند؟
برای یک لحظه، نمیدانستند چه واکنشی نشان بدهند. این گزینه ای است که آنها پاسخی برای آن نداشتند و از خجالت سرخ شدند و شروع کردن به خندیدن.
اعتصاب غذا
احساس فقدان و پوچی که در مانیپور به انسان دست میدهد غیرقابل تحمل است. برایم مشکل بود که بفهمم چه مقدار این احساس به این قانونی بر می گردد که پنجاه سال پیش وضع شده؛ قانونی که "قدرت و اختیارات ویژهای" را به نیروهای مسلح داده است.
آنها به طور مرتب متهم به سوء استفاده از این اختیارات شدهاند.
در طول ده سال گذشته ، فعالی به نام آیروم شرمیلا شانو به طور مداوم درخواست کرده تا این قانون لغو شود.
این زن سیو هشت ساله، اعتصاب غذا کرده و تنها به این دلیل زنده مانده که در بیمارستانی که در تحت نظر قضایی بوده به اجبار به او غذا داده شده است.
من در سال ۲۰۰۷ اجازه پیدا کردم که با او ملاقات کنم، اما حالا دیگر مسئولان اجازه دیدار با او را به من نمیدهند.
اما من به هر صورت به بیمارستان رفتم.
وقتی به سمت انتهای راهرو میرفتم، در یک آن او را دیدم که از سمت دیگر یک نردهی بزرگ آهنی رد میشد و در حال رفتن به ورزش صبحگاهی بود.
او را صدا زدم: شرمیلا. او به شدت لاغر و نحیف بود. یک لوله تغذیه به دماغش آویزان بود اما به من لبخند زد.
پرسیدم:"حالت چه طور است؟" نجوایش را شنیدم که گفت: " خوبم".
گفتگوی کوتاه ما به وسیله یک افسر امنیتی قطع شد اما من ترتیبی دادم که از او بابت پاسخ به سوالهایی که از طریق پست برایش فرستاده بودم تشکر شود.
در یکی از سوالات، از او پرسیده بودم که آیا از مرگ نمیترسد. او جواب داده بود "نه. برای من مرگ، مجازات نیست."
برای شرمیلا این تنها نبردی است که در آن تنها است و می دانم که او هیچ خشمی نسبت به بقیه جهان ندارد و آرزو نمیکند تا بابت سالهایی که از دست داده است انتقام بگیرد.
من به دیدار مادر او رفتم. او ده سال تمام قادر به ملاقات دخترش نبود چون که حس میکرد این کار باعث تزلزل اراده او میشود.
اما به من گفت که منتظر خوشآمدگویی به شرمیلا هنگام بازگشت به خانه پس از پیروزی است، یعنی وقتی که بالاخره دولت بپذیرد که این قانون را لغو کند.
اما او بلافاصله در جمله بعدی اضافه کرد: "من فکر نمیکنم دولت به درخواست ما گوش کند. شما به عنوان روزنامهنگار میتوانید این کار را بکنید؟"
متاسفانه در ایران هم دید مردم به یک زن بیوه دقیقاْ به مانند یک وسیلهء جنسی است..! همین عامل باعث میشه بسیاری از خانم ها زندگی در کنار شخصی که اصلاْ دوستش ندارند را به جدایی و زندگی در چنین جامعه ای با این دید زشت ترجیح دهند.
artosh-ایران - تهران , متاسفانه به حقیقت تلخی اشاره کردی , با امید به اینکه این معضل فرهنگی مانند بسیاری دیگر معضلات اجتماع ما که شوربختانه در ذات بسیاری پنهان و اشکار است نابود گردد . شاد باشی
متاسفانه در ایران بدتر با زنان بیوه رفتار می شود. تا زن بیوه می بیند به فکر صیغه موقت با او می افتند. زن بیوه برای پیدا کردن کار به هرکجا مراجعه می کند به او با کمال بی شرمی اول کار فرما یا مسئول سازمان پیشنهاد صیغه میدهد اگر قبول نکرد او را نمی پذید و اگر قبول کرد برای مدتی که در صیغه اوست می پذیرد. وضع زنان بیوه ر ایران اسفناک است.
متاسفانه در ایران چالشهای جدیدی مثل خیانت و چشم پوشی از آن در بین زوجین رو به ازدیاد. مرد کارشو میکنه زنم برای اینکه کمبودهاشو جبران کنه یا کم نیاره دست به خیانت میزنه. زنهای بیوه حداقل از این بابت تکلیفشون معلومه.