بازار شب عید
با دستهای کوچک و فرزش تند تند بستههای آماده را بر میدارد و در کیسۀ خرید مشتری میگذارد. خانم دیگری که انگار مادر اوست یا خواهر بزرگترش، با لهجۀ آذری در بارۀ خواص محصولاتش توضیح میدهد. وقتی برایم عدس برشته توی پاکت میریزد، سرطاس براق سبزی را توی دستش میبینم. فکر میکنم لابد از این اجناس جدید وارداتی از چین و ماچین است. نشانم که میدهد، میبینم یک بطری سادۀ سبزرنگ نوشابه است که انتهایش منحنی بریده شده و از سرش به جای دسته استفاده میشود. چند خانم و یکی دو جوان دیگر هم در اینجا مسئول یکی از غرفه های بزرگِ بازار نوروزی مواد غذایی در مصلای تهران هستند، که از انواع لواشک و آلو و آلبالوی ترش گرفته تا سویا و عدس برشته و انواع کنجد و حتا نارگیل رندهشده و چوب دارچین و هرچه خوراکی از این قبیل را در غرفۀ بزرگی عرضه کردهاند.
چیزی که در تمام غرفههای این بازار بزرگ جلب توجه میکند، حضور چشمگیر خانمهاست که اگر تعدادشان بیشتر از مردها نباشد، کمتر نیست. البته دختران جوان بیشترند، ولی بین آنها خانمهای میانسال، حتا چند خانم سالخورده هم دیده میشوند که حضورشان اطمینان به محصول عرضهشده را القا میکند. چرا که باسلیقه و مرتب محصولات را چیدهاند و با حوصله و دقت در بارۀ مزایای آنها توضیح میدهند.
غرفهها درهم برهم است. انواع مختلف شیرینی و شکلات و عسل در کنار کالباس و گوشت و ماهی و میگو و غذاهای آماده یا کنسرو عرضه میشود. حتا چندین غرفۀ فروش دیگ و بادیه و لوازم خانه، جاروبرقی یا اسباببازی و وسایل پلاستیکی هم بی هیچ ترتیبی لابلا در سالنهایی که از سولههای چادری بزرگ برپا شدهاند، حضور دارند.
ما لااقل سه سالن بزرگ را گشتیم، ولی معلوم نبود درهر کدام به چه محصولی میتوان دست یافت. در همهشان، غرفههای بزرگ و باشکوه، یا جمعوجور و کوچکی از آجیل، کنار چیزهای دیگری، از بند رخت گرفته تا وسایل پیکنیک، زغفران یا خرما و ترشی وجود داشت ومعلوم نبود برای پیدا کردن چیزی که لازم داریم، به کدام سالن باید مراجعه کنیم. با وجود این، چنان جمع بزرگ و هیجانانگیزی با قیمتهای مناسبتر از بیرون، عدۀ زیادی را به این محیط کشانده بود و روز خوب و خرید شادیآفرینی برای مردم فراهم میکرد.
درغرفهای دختر جوان و زیبایی چای لاهیجان میفروخت که مزیتش را ارگانیک بودن آن توضیح میداد و برای جلب توجه بیشتر مشتریها سماور بزرگ و بساط چای مفصلی چیده بود و چای تازهدم و خوشطعمی در لیوانهای مقوایی یکبارمصرف تعارف میکرد.
در جای دیگر خانمی با کمک دو دختر جوان کورن فلکس ایرانی را معرفی میکرد که از انواع غلات و میوههای خشک تهیه شده یا انواع دیگر و قویتر و متنوعتری که با شکلات فراهم آمده بود. محصولات آنها بستهبندیهای تمیز و قشنگی داشت که با انواع خارجی پهلو میزد و برای معرفی محتویات آنها کاسههای شفاف و تمیزی روی پیشخوان گذاشته بودند تا مشتریان در صورت تمایل بتوانند آنها را در ظرفهای کوچکتری بریزند و بچشند. البته بازار چشیدن و خوردن همه جا گرم بود.
در فاصلۀ بین سالنها ناگهان به فضای باز شادابی وارد شدیم که دور تا دورش پر از غرفۀ غذاهای آماده مثل آش و حلیم و چیزهای دیگر و حتا چای و قهوه برای کسانی بود که به تجدید قوا نیاز داشتند. در میان این محوطۀ تقریباً مدور خانم جوانی با کمک یکی دو کارگر بازار شادابی از گل و گیاه و سبزۀ عید چیده بود که محیط را رنگ بهاری زده و طراوت و تازگی را به بازار مواد غذایی کشانده بود.
اگر در دست کسی دوربین دیده میشد، فروشندههای مرد، جلو اجناسشان میایستادند و ژستهای بانمکی میگرفتند و درخواست عکس یادگاری میکردند؛ در حالی که اصلاً قرار نبود هرگز این عکس را ببینند. ولی خانمها تا آنجا که ممکن بود، کنار میرفتند تا در کادر عکس قرار نگیرند.
اصرار فروشندهها در ثابت کردن اصالت ایرانی اجناس جالب بود؛ چون مشتریها بیم داشتند مواد غذایی چینی به آنها قالب شود. ولی در جای دیگر، کسی که کنسرو آناناس چینی میفروخت، گفت: تمام آناناسی هم که از مالزی و جاهای دیگر میآید، اصلاً در چین عمل آمدهاست!
رفتار فروشندهای که لوازم کوچک خانگی میفروخت، جالب بود. او گفت این جنس با اینکه روی جعبهاش نوشته شده ساخت آمریکا، در واقع چینی است و برچسب نازک و کوچکی را نشان داد که میشد به آسانی از روی جعبه برداشت و آن را آمریکایی جا زد! ولی او با گفتن واقعیت، "دایسر نایسر" خود را به من فروخت و چند روز بعد هم که اشکالی در یکی از تیغهها پیدا شد، با خوشرویی آن را پس گرفت و حتا از این اتفاق عذرخواهی کرد!
اتفاقاً به غرفهای برخوردیم که انواع کیف و ساک ِ نگهدارنده و قمقمه و زیراندازهای ضد آب داشت. مسئول غرفه میگفت مبتکر ساخت این نوع اجناس در ایران است. در واقع او کالایی داشت که من از دوستانم در آمریکا خواسته بودم برایم بفرستند. یعنی ساک سفری که مواد غذایی را برای مدتی گرم یا سرد نگه میدارد. با اینکه کار بسیار مفید و خوبی انجام شده بود، در مقایسه با انواع خارجی هنوز بسیار ابتدایی به نظر میرسید و هنوز خیلی جا داشت تا بهتر شود.
ما کمی زود رفته بودیم که جای پارک مناسبی پیدا کنیم، ولی در واقع سحرخیز و کامروا نبودیم، چون زیر باران شدید، مجبور شدیم مدتی بیرون چادرها بمانیم تا درهای برزنتی سالنها باز شود. تازه وقتی هم که کارمان تمام شد و بیرون آمدیم، خودروها چنان نامرتب و آشفته پارک شده بودند که به زحمت توانستیم ماشین خودمان را بیرون بکشیم. ای کاش کسی بود که مردم را برای درست پارک کردن راهنمایی میکرد، چون ظاهراً خودمان این کار را بلد نیستیم.
|
|
|
|
|