پارازیت؛کمدی با دشمنان خطرناک
پارازیت؛کمدی با دشمنان خطرناک

کامبیز (چپ) و سامان
فکر می کردی که اصلاً وارد حوزه طنز شوی؟ پیش تر از این طنز کار کرده بودی؟
کامبیز حسینی: من نه. ولی مادرم و پدربزرگم اینها آدمهای خیلی کمدی بودند. خودم بیشتر در حوزه کارهای تراژدی و درام کار کرده ام. یادم است وقتی رفتم دانشگاه تئآتر در ایران اولین نمایشی که بردم روی صحنه «مرگ در می زند» وودی آلن بود. بعد از آن دیگر کار طنز سیاه نکردم و خودم را سرکوب کردم . و رفتم به خاطر شرایط محیطی اجتماع آن موقع ایران کارهای دیگری کردم. ولی یک دفعه در این برنامه پارازیت زد بیرون.
کارهای دیگر مثلاً دستفروشی کردی....
کامبیز: دستفروشی هم کردم. یعنی متن هایی که بردم روی صحنه و نوشتم برای تلویزیون یا رادیو متن هایی بود که خیلی جدی تر راجع به مسائل اجتماعی بود.
یک اشاره ای هم داشتی گفتی که پدر بزرگ و مادر بزرگت آدم های کمدی بودند. منظورت چه بود؟ یعنی طناز بودند ؟
کامبیز: نه. در زندگی روزمره وقتی صحبت می کردند آدمهای خنده داری بودند. از همه چیز جوک می ساختند. مخصوصاً پدربزرگم. وقتی در قهوه خانه می نشست وقتی حرف می زد همه می خندیدند.
رشتی بودند؟
کامبیز: آره.
سامان، شما چی؟ در زمینه طنز و اینها کار کرده بودی یا نه؟
سامان اربابی: من از بچگی خیلی اهل کارهای چارلی چاپلین و نقاشی اردشیر محصص بودم. یعنی این دو تا از چیزهایی بود که پدرم مرا آشنا کرد و از کوچکی خیلی دوست داشتم. مخصوصاً طنز سیاسی را. وقتی خودم بزرگتر شدم دلقک بازی هایم در مدرسه شروع شد و یک کمی نقاشی یاد گرفتم بکشم شروع کردم نقاشی سیاسی کشیدن. سبک غربی تر ولی فیلمهایی که نگاه می کنم معمولاً کمدی های تاریک و سیاسی است.
الان نقش ات در این برنامه چیست؟
کامبیز: نقشی ندارد سامان!
این جوری گفتی من یاد ایتالیا ایتالیا افتادم محمد ورشوچی بود بغل نوذر آزادی می نشست... پا منبری می کرد...
کامبیز: نه. سامان کاری که می کند... شو را با هم ساختیم. یعنی ایده شو مال من و سامان است. ولی سامان خیلی توی کار تولید تلویزیون «اوستا» است. و آن چیزی که شما می بینید در تلویزیون در نهایت از زیر دست این آدم رد می شود. ضمن این که...
سامان: آره مخصوصاً فصل اول خیلی بیشتر هم بود. برای اینکه محتوای ویدئویی مان بیشتر بود. از ایران خیلی ویدئو می آمد و عکس... مثل دو تا کارتونیست با هم کار می کنیم. کامبیز می نویسد و من به چشم می آورمش.
زمانی که شروع کردید برنامه اصلاً این شکلی نبود. یعنی مجری حضور نداشت و بیشتر حالت راوی بود و روایت...
کامبیز: آن موقع ایران شلوغ شده بود و ما فکر کردیم آن روش برای ارتباط با مخاطب بهتر است. بعد از عید یک برنامه نوروزی درست کردیم که خودمان آمدیم و برنامه را اجرا کردیم و آن برنامه مخاطب زیادی داشت. بعد از آن برنامه می خواستیم یک تغییراتی در برنامه بدهیم و این قسمتی از یک شوی دیگر بود. بعد خواستیم تبدیلش کنیم به یک شوی تلویزیونی با استانداردهایی که خودمان داشتیم. برای همین تبدیل شد به این شویی که الان می بینید.
سامان: ویدئوها و عکس هایی که از ایران می آمد آنقدر زیاد بود که حیف بود همان قدری صحبت می کردند که نوشته های کامبیز خودش را نشان می داد. نمی خواستیم آنها را کم بگذاریم تا جایی که یک کمی صداها خاموش تر شد و بعد دیگر حرفهای ما...
کامبیز: البته صداها خاموش نشده ولی در هر صورت... اصل قضیه این بود که ما آدمهای تلویزیونی هستیم. یعنی در نهایت برای ما تصویر تلویزیونی مهم تر از کاراکتری است که می آید جلوی تلویزیون می ایستد و دلقک بازی در می آورد به قول روزنامه کیهان. ما یک عامل دیگر هم اضافه کردیم وقتی تبدیلش کردیم به شو... این بود که من برنامه را می نوشتم و اجرا می کردم... یعنی اجرا هم جزو عامل هایی شد که کمک کرد شو تبدیل شود به یک شوی کاملاً تلویزیونی و ما آن را تبدیل به تلویزیون می کنیم الان.
در رسانه های ایرانی اصلاً شوی مدرن کمدی فارسی نداریم. درست است؟
کامبیز: قبل از ما نبوده. طنز سیاسی اینطوری نداشتیم.
سامان: بوده. من از طنز ایرانی خوشم نیامده. یک کمی حالت جری لوئیزی دارد تا عمق سیاسی یا فرهنگی. آن را من کم دیده بودم.
کامبیز: ولی به این ترتیب طنز و کمدی ایرانی ها خدای این قضیه اند و من خودم خیلی علاقمند بودم و خوانده ام. ما توی تاریخ مطبوعات مان خیلی داریم. کسانی که نوشته اند طنز سیاسی و در رادیو هم بوده. هر از چند گاهی پیدا می شده کسانی که طنز سیاسی کار می کردند. توی رادیو فردا سیاوش اردلان برنامه ای داشت که طنز سیاسی بود. ولی برنامه تلویزیونی من یادم نمی آید که داشته باشیم به این ترتیب.
کامبیز، الگو را از کجا گرفتید؟ اتفاقاً به سیاوش اردلان اشاره کردی. لو هم بدهیم که یک زمانی خودت هم در رادیو فردا کار می کردی...
کامبیز: آره. من آنجا بودم. خیلی هم با حال بود. حرف ندارد پراگ!
سامان: داستانهای پراگ را به من گفته ها!
توی شویی که دعوت شدید از جان استوارت خیلی تعریف کردی. گفتی که تو خدایی پیغمبری...
کامبیز: نه. منظورم از پیغمبر، پیغمبر طنز سیاسی تلویزیونی بود.
متوجهم. می خواهم بدانم این جور آدمها الگوی کارتان هستند یا نه؟
سامان: الگو... من که شخصاً جان استوارت را خیلی دوست دارم. از سالهای هشتاد یادم است در برنامه MTV برنامه داشت نگاه می کردم. ولی الگو... یعنی کاری که می کنیم یک جورهایی از نظر دید طنز و اینها می شود گفت که یک چیزی است که خیلی ها می توانند شبیه او هم اجرا بکنند... ولی این نیست که ما می نشینیم و برنامه های جان استوارت را هر شب می بینیم و سعی می کنیم مدل برنامه مان باشد. یک جوری خود به خود افتاد در آن مسیر که او هم رفته. شاید پشت سرمان به این داستان نگاه می کردیم. ولی تنها کسی نیست که دارد یک چیزی به ما یاد می دهد...
کامبیز: آره. من چیزی که می خواهم بگویم شوی ما شاید یک ترکیبی از چند شوی متفاوت موفق باشد در فرنگ. فقط از جان استوارت نیست. ولی چیزی که ما از جان استوارت گرفتیم این شعوری است که وقتی با مسائل برخورد می کند. یعنی نشسته آنجا و حرف های سیاستمداران مختلف را نشان می دهد و ریاکاری آنها را توی تلویزیون به مردم نشان می دهد و دقیقاً حرفی را می زند که من و تو وقتی می نشینیم حرف یک سیاستمدار را گوش می دهیم توی خانه، اولین چیزی که می گوییم او می گوید. ما این را از جان استوارت گرفتیم.
سامان: یک حرف قشنگ هم خودش زد که بعداً راجع به آن فکر کردم... خودش مقایسه کرد و گفت شما همین کاری را می کنید که من دارم می کنم. ولی شما دارید با دشمن های خیلی خطرناک طرف هستید. این چیزی است که جان استوارت ندارد. کمدی که ما داریم خیلی تلخ است. کارهایی که جان استوارت می کند با سیاستمداران در آمریکا آن قدر تلخ نیست. حتی زمانی که جان استوارت از سیاست های بوش خوشش نمی آمد به این تلخی نبود. مال ما یک کمی فرق دارد. تنها موقعی که جان استوارت یک کم خیلی داستانش جدی شد و سخت بود موقعی بود که بعد از حمله های تروریستی ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد. ولی بعد از آن کار ما یک جورهایی تلخ تر است...
کامبیز: چیزی که جان استوارت در طول روز با آن مواجه است، و نویسنده های متعددش کمک می کنند که آن را به مردم نشان بدهد، ریاکاری چند تا آدم است که مثلاً یکی در دموکرات ها این جور می گوید و یکی از جمهوریخواه ها آن جور می گوید. ما چیزی که با آن هر روز مواجهیم سنگسار است، اعدام است، نقض حقوق شهروندی است و چیزهایی که خیلی سخت است تبدیل به طنز بکنیم.
این را در فورمت برنامه هم می شود دید. برای خود ما هم گاهی وقتها سئوال پیش می آید به ویژه برای میهمانانی که به مصاحبه می آیند. مثلاً این برنامه آخر محمد حسینی می خورد به فضای برنامه چون خودش هم شخصیت طنز دارد. ولی عباس میلانی، یا علی افشاری یا حتی مثلاً دیگران طنز نیستند و نمی شود ازشان برنامه طنز ساخت...
البته مردم هم طبعاً دو گروه اند. یک عده هستند که نگاه انتقادی دارند.
کامبیز: سامان یک چیزی گفت در دیلی شو... چی گفتی سامان؟ ترجمه اش را بگو...
سامان: وای! کار سختی است! گفتم دو جور آدم برنامه ما را نگاه می کنند. آنهایی که از ما بدشان می آید و آنهایی که از ما خوششان می آید. برنامه ای که ما درست می کنیم خب بیشتر کسانی که خوششان می آید برنامه را نگاه می کنند. ولی واقعاً مااین برنامه را درست می کنیم برای کسانی که ما را نمی شناسند و از ما بدشان می آید...
کامبیز: دقیقاً. ما برنامه را برای آنها تولید می کنیم. برای کسانی که خریده اند حرف های سیاستمداران حال حاضر ایران را و به نوعی باور دارند که شاید اینها دارند درست می گویند. ما می خواهیم که اطلاع رسانی کنیم برای آنها. هدف این برنامه در نهایت اینست که از طریق طنز حرف های سیاستمداران ایرانی را به نقد بکشد و فرهنگ نقد را جا بیاندازد و کاری که ما می کنیم این در را باز می کنیم برای مردم که شما می توانید و حق تان هست که بپرسید، از کسانی که قدرت دستشان است.
سامان: بعضی ها نگاه می کنند و می گویند مثلاً اینها جاسوس های آمریکا هستند و آمده اند دولت ایران را عوض کنند. اگر من و کامبیز را جمعه شب ها ببینید چه شکلی هستیم این حرفها مسخره ترین حرف است! اگر به این راحتی بود که الان خیلی کارمان درست تر بود!
با وجود تمام این حرفها یک برنامه خیلی موفقی است تا جایی که می دانیم. از خیلی ها در ایران شنیده ایم که خیلی طرفدار دارد و مردم می نشینند روی اینترنت می بینیند.
کامبیز: از چه کسانی شنیدید؟
از دوست و آشنا...
کامبیز: خوب آنها دوست و آشنای شما هستند. شما هم دست کمی از ما ندارید. شما هم جاسوس های فریب خورده بیگانه دشمن ملت ایران هستید و برای رادیو فردا کار می کنید!!!
اتفاقاً من یک بار که بازجویی می شدم زمانی که برای رادیو فردا از ایران کار می کردم طرف به من می گفت کار تو مثل کار کسی است که مواد مخدر بین جوانها توزیع می کند!
کامبیز:دقیقاً! فقط مخدری که ما توزیع می کنیم مخدری است که مردم را می خنداند و اثرش بعد از ۵ دقیقه تمام می شود. آن مخدرهایی که خودشان تولید می کنند می دانی که چه اتفاقی برای مردم...
اتفاقاً دیدم جنبش سبز را هم یک جاهایی زدید...
کامبیز: نه. بحث زدن نیست. ما نمی خواهیم اصلاً بزنیم.
منظورش طنز است.
کامبیز: نه من اصلاً باهات مخالفم صد در صد. این بحث این را بزنم آن را بزنم آن را چیز کنم این نیست. اگر ما نقد می کنیم این بحث نیست که ما می خواهیم یارو حذف شود. دو فرهنگ کاملاً متفاوت است. ما اگر بسیجی ها را نقد می کنیم دلیل بر این نیست که ما می خواهیم آنها را از اجتماع حذف کنیم. فقط باید این صبرمان برود بالا که بتوانیم تحمل این نقد پذیری را داشته باشیم و ما خودمان هم مثل همه ایرانی ها نداریم. من اولین کسی هستم که از من انتقاد می شود قاطی می کنم. همه مان عصبانی هستیم.
نسل ما عصبانی است. این تقصیر من و تو نیست. وقتی می روی بیرون و در و دیوار فحش خواهر و مادر بهت می دهد، خاکستری و سیاه است و در دانشگاه آن طور می شوی و در اجتماع آن طور می شوی و خشونتی که توی کلام و رفتار سیاستمداران آن جامعه هست، آدم را عصبانی می کند. من حق می دهم به هر کسی که این روزها عصبانی است. ولی باید روی خودمان کار کنیم و عصبانی نباشیم و کنترل کنیم.
یکی از شنونده های ما پیام گذاشته بود که برنامه تان بالای ۱۸ سال شده... به خاطر آن کلیپی که پخش کردید از یک آقایی در تظاهرات که عمل شنیعی انجام می داد پشت سر یک خانم.
سامان: حالا من بگویید بچه سوسول ام. ۲۵ سال است ایران نبودم. ولی به نظر من اگر این اتفاق در آمریکا افتاده بود به تلویزیون نمی رسید برای این که این یک چیز استتثنایی بود که اصلاً به درد تلویزیون هم نمی خورد. ولی متاسفانه در ایران این یک مسئله اجتماعی بزرگی است. هر کسی مادر و خواهر دارد و توی فک و فامیلش زن هستند. این بدبختی ها را دیدند و حس کردند و چیزی است غیر قابل پذیرش است. این باید مطرح شود. اگر در موردش صحبت نکنیم و نشانش ندهیم دوباره ما سی چهل سال دیگر می خواهیم این را قایم کنیم و درباره اش صحبت نکنیم. ما بچه هایمان باید آگاه شوند و آن آدم گنده ها که این کار را می کنند باید خجالت بکشند و بقیه مردم در فرهنگ باید بفهمند که اصلاً جای این چیزها نیست.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|