قسمت 2 ): تا اینکه مش اصخر یک وانت کرایه میکنه و باغ را بسوی تهران ترک میکند. که همان شبش دیدیم, بله, ایشان با چهره خندان و وانت خالی به ولایت برگشتند. گفتیم, چکار کردی و چطور فروختی این پرتغال مخملکی را ?! گفت: رفتم میدان شهیاد و خیابان کاخ و یا خیابان شاه , و داد زدم به مردم: پرتغال مرغوب از کشور سومالی ( چون رنگ پرتغال سیاه بود ), که نمیدانید چطور مردم تهران از این نوع پرتغال استقبال کردند و همه را فروختم ! و داستان حسن سمپاش هم جالب و عجیبه ! زیرا بعد از پایان کار ( سمپاشی ) خود را با همان سم در کنار رودخانه خودش را میشست ! ( حمام میکرد ), که گوش شنوا نداشت که اینکار خطرناکه و برایت مضره, ولی قبول نمیکرد که فکر کنم بخاطر این حمامش, و بعد از چند سالی دچار سرطان پوست شد و از پیش ما رفت ! روحشان شاد که چنین خاطرات شیرین و سمی با این عزیزان داریم ! |