احمدی‌نژاد؛ استاد ارائه آمارهای عجیب که ربطی به واقعیت ندارد


احمدی‌نژاد؛ استاد ارائه آمارهای عجیب که ربطی به واقعیت ندارد

جلد کتاب اسکات پیترسون

 اسکات پیترسون، خبرنگار کریستین سانس مانیتور در خاورمیانه کتاب جدیدی با عنوان «در میان شمشیرها، ایران، سفری فراسوی سرخط رسانه ها،» (۱) در مورد ایران، منتشر کرده است.

آقای پیترسون با رادیو فردا در مورد کتابش، جنگ ایران و عراق، گفت‌وگوهای مطبوعاتی احمدی‌نژاد و سخنرانی باراک اوباما در سازمان ملل سخن گفته است.

عنوان کتاب شما «در میان شمشیرها» است. چرا این عنوان را انتخاب کردید؟

اسکات پیترسون: اولین بار سال‌ها پیش با این عنوان در گورستانی در جنوب تهران در بهشت زهرا برخورد کردم. پوسترهایی بود در یادبود شهدای جنگ ایران و عراق؛ جنگی که برای اقشار مختلف جامعه ایرانی جنگ مقاومت بود.

البته حکومت وقت (این همزمان بود با نخستین سال‌های استقرار جمهوری اسلامی) این واقعه را به عنوان نمونه‌ای امروزی از روایت شیعه داستان امام حسین خواند که در ۶۸۰ میلادی در دشت کربلا روی داد. داستان این مقاومت امام حسین را به یک نماد شهدای عصر خود بدل کرد. این داستان شهادت ادامه می‌یابد. این رویداد یک واقعه نمونه بود که مدلی دست کم عقیدتی برای ایران جدید در همه سطوح شده بود. داستان از این قرار است که امام حسین و ۷۲ تن از پیروان او در محاصره ده‌ها هزار نیروی دشمنی نیرومند گرفتار شده بودند.

تردیدی نبود که سرنوشت آنها کشته شدن بود. روشن بود که دست کم نبرد را می‌باختند. بنا به احادیث، امام حسین گفت، اگر دین محمد تنها با کشته شدن من زنده خواهد ماند، پس ای شمشیرها مرا محاصره کنید! او زره از تن برگرفت و کاری کرد که به روشنی نشان می‌داد خود را برای شهادت آماده می‌کند. در آن لحظه او به سرور شهیدان بدل شد.

این داستان همه ساله در ایران و دیگر سرزمین‌های شیعی به صورت نمایش به صحنه می‌رود و نماد یک مقاومت علیه دشمنی زورمندتر و نبردی در راه دین و ایمان راسخ است، و این چیزی است که هنوز در جامعه ایران و دست کم در میان باورمندان پژواک دارد. عنوان کتاب من از اینجا آمده است.

این روزها همزمان است با سی‌امین سالگرد جنگ ایران و عراق، شما در آن سال‌ها به ایران رفت و آمد داشتید و همچنین به خاورمیانه که در آنجا رئیس دفتر خبری کریستین ساینس مانیتور بودید. در آن روزها ایرانیان بر این باور بودند که رسانه‌های غربی در پوشش خبری خود از جنگ ایران و عراق به ویژه در ماجرای بمباران‌های شیمیایی عراق علیه ایران بی‌طرف نبودند و جانب انصاف را رعایت نکردند. آیا شما از آن روزها چیزی به خاطر دارید؟

من فکر می‌کنم مشکل اینجاست که اطلاعات بسیاری در آن روزها پنهان ماند. در نیمه‌های جنگ ایران و عراق هنوز کسی نمی‌دانست که آمریکا تا چه میزان به عراق یاری می‌رساند. نه تنها آمریکا بلکه دیگر کشورهای اروپایی.

در سال‌های پس از جنگ بود که در سایه خبرها و گزارش‌ها و تلاش‌های روزنامه‌نگاران پیگیر و کتاب‌هایی که منتشر شد، ما در غرب تصویر روشن‌تر و فهم بهتری از میزان کمک‌های آمریکا به دست آوردیم. البته بسیاری از این اطلاعات در سطح محرمانه بود و این شمار قربانیان در سوی ایران را بالاتر برد.

به سخن دیگر، آمریکا اطلاعاتی را از محل و موقعیت نیروهای مستقر ایران و به ویژه سپاه پاسداران و چیزهایی مانند آن در اختیار عراق می‌گذاشت که می‌توانست مورد استفاده هدف‌های شیمیایی قرار گیرد. چون آنها آمادگی چنین حمله‌هایی را نداشتند. به این دلیل شمار تلفات ایرانیان بسیار بالاتر از رقمی رفت که بدون کمک آمریکا ممکن نبود. البته گرچه گزارشگران غربی و بسیاری افراد در جهان غرب از این اتفاقاتی که در دهه ۸۰ می گذشت، بی‌خبر بودند، به باور من ایرانیان بی‌گمان می‌دانستند که آمریکا چنین کمک‌هایی به عراق می‌کند.

به همین دلیل این مسئله سبب شد که در جریان جنگ اتهامات بسیاری متوجه عراق و غرب شود و این همان اتهاماتی است که امروز هم بر علیه آمریکا و متحدان اروپایی‌اش به کار می‌رود. در دهه هشتاد جمهوری اسلامی نه تنها از جانب نیروهای نظامی عراق احساس خطر می‌کرد که خود را در معارضه‌ای همزمان با همه جهان می‌دید.

به عنوان یک  روزنامه‌نگار سیاسی، آیا شما بر این عقیده هستید که جمهوری اسلامی همچون سه دهه اخیر می‌خواهد کشور را در یک حالت اضطراری نگاه دارد و جنگ را به عنوان تهدیدی بالقوه بالای سر حفظ کند؟ این احساس تا چه میزان با واقعیت همخوانی دارد و به باور شما آیا این تنها یک ترفند تبلیغی است یا ابزاری برای پوشاندن شکست های داخلی حکومت؟

به گمان من مجموعه‌ای از همه اینهاست. گرچه بنیاد واقعیت ندارد، اما در منطق رژیم وسیله‌ای است برای حفظ یک تقریر که می‌کوشد نشان دهد ایران همواره در خطر است، که در مقام یک رژیم انقلابی، که در مقام یک حکومت انقلابی ایران تافته جدا بافته است، که در جنگی نیک به ستیز علیه زشتی و بیدادگری کمر همت بسته است. بیدادگری نه تنها در ایران و منطقه که در سراسر جهان.

این سخنی است که آقای احمدی‌نژاد به کار می‌برد هنگامی که برای نمونه با هوگو چاوز دیدار می‌کند. متحدان یا دست کم دوستان کنونی ایران، ونزوئلا و بلاروس هستند. اندکی پس از متهم شدن عمر البشیر، رئیس جمهور سودان، توسط دادگاه بین المللی جنایات جنگی به خاطر اقداماتش در دارفور، بلافاصله علی لاریجانی، یکی از چهره‌های بالای نظام را دیدیم که برای ابراز همدردی با او به خارطوم رفت.

روشن است که این می‌تواند در نیت واقعی ایران در پایبندی به قوانین جهانی ایجاد شبهه کند. ایران همیشه از عدالت داد می‌زند. بیشتر مواقع درباره فلسطین... اما نکته اینجاست که این رژیم همواره خود را در منازعه‌ای بی‌امان تصویر می‌سازد. این تم داستان در بیش از سه دهه گذشته بوده است و به گمان من لاکی است که به آسانی قابل شکستن نیست.

لاکی که رژیم به کار می‌برد تا مشکلات و مسائل بی‌شمار شکست‌های سیاسی و اقتصادی‌اش را در پشت آن پنهان کند. البته پیچیدگی وضع ایران به گونه‌ای است که تنها یک عامل در صحنه سیاست کار نمی‌کند. منظورم در عین حال صحنه اقتصادی و عقیدتی نیز هست. اما به راستی در این ملغمه همواره تصویری که از ایران داریم کشوری است مدام در نبرد، مدام در کشمکش و در حال جنگ بر علیه بی‌عدالتی.

در مقام یک روزنامه‌نگار غربی، به نظر شما خطوط قرمزی که نباید از آنها عبور کرد، کدام‌ها هستند. این خطوط با گذشت زمان چه تغییری می‌کند؟

در طول دست کم ۱۵ سالی که به ایران رفت و آمد کرده‌ام، باور من این بود که اگر دولت ایران به من ویزا داده است این به این معناست که من آنچه را که می‌خواهم در مقام یک روزنامه‌نگار غربی بنویسم، بنویسم.

فکر می‌کنم یک بار در طول این سی سال زمانی پیش آمد که یک مقام ایرانی - با علم به اینکه من روی چه موضوعی کار می‌کنم- به من گفت فکر نمی‌کند که من این موضوع را بنویسم و گفت که ما نمی‌خواهیم شما روی این موضوع کار کنید. من به آن مقام و مقام‌های دیگر گفتم که من روی این موضوع کار خواهم کرد و بدون توجه به نظرات شما.

به هر حال آنها هیچوقت ما روزنامه‌نگاران را پیش از انجام یک کار سانسور نکردند. البته در مورد خودم می‌توانم بگویم و این روند برای هر روزنامه‌نگار فرق می‌کند. اما مهم هم برای آنها و هم برای ما دیدن آن چیزی بود که توسط روزنامه‌نگاران منتشر می‌شد. منظورم این است که از خیلی از کارهایی که کردم، خوششان نیامد.

اما در سوی دیگر مطالبی هم بود که نقطه نظر آنها را تأمین می‌کرد و منصفانه بود. فکر می‌کنم کار حرفه‌ای می‌فهمیدند. اما خب دنیای روزنامه‌نگاری در ایران پس از انتخابات ۲۰۰۹ دگرگون شده است. شمار بسیار کمی از ما که درباره ایران می‌نویسیم و هر روز هم می‌نویسیم، و ایران را خوب می‌شناسیم، توانستند به ایران بر گردند. دلیلش هم گزارش‌هایی است که ما بعد از انتخابات منتشر کردیم.

من در زمان انتخابات در ایران بودم اما مثل بسیاری دیگر ویزای من هم به سر آمد و آنها به من ویزا ندادند که برگردم. همین طور برای بسیاری از همکاران من هم اجازه بازگشت داده نشده است. فکر می‌کنم محدودیت‌هایی که دولت در پی انتظارات خود از روزنامه‌نگاران درست کرده الان بیشتر شده باشد. فکر می‌کنم الان انتظارات شان انتظارات مشخص‌تری شده باشد. فکر می‌کنم خطوط قرمز هم مشخص‌تر شده و همینطور قوانینی که به شما می‌گوید چه چیزهایی را مجاز به نوشتنش هستید و یا دست کم چه چیزهایی مجاز به نوشتنش نیستید.

محمود احمدی‌نژاد در نیویورک مصاحبه‌هایی با خبرنگاران شبکه‌های مختلف انجام داده است. ایرانیان بسیاری هم که از دست او به ستوه آمده‌اند در روزنوشت‌ها، وبلاگ‌ها و اینترنت می‌نویسند که روزنامه‌نگاران غربی ایران را خوب نمی‌شناسند و سؤال درست را از احمدی‌نژاد نمی‌پرسند و او آنها را بازیچه خود قرار می‌دهد. نظر شما چیست؟

فکر می‌کنم این سخن تا اندازه‌ای درست باشد. برخی روزنامه‌نگارانی که با احمدی‌نژاد گفت‌وگو می‌کنند، از سیاست ایران چیز زیادی سر در نمی‌آورند. برای مثال لری کینگ، او کارشناس ایران نیست و در این تردیدی نیست. اما از سوی دیگر کسان دیگری داریم مانند کریستین امانپور که ایران را خوب می‌شناسد. چارلی روز هم، زمان زیادی در ایران گذرانده و با احمدی‌نژاد چندین بار گفت‌وگو کرده است و البته کسانی را هم دارد که درباره ایران صحبت می‌کنند.

اما به گمان من بخشی از مشکل در این نیست که روزنامه‌نگاران اطلاع زیادی از ایران ندارند. بخشی از مشکل را باید در شیوه پاسخگویی احمدی‌نژاد جستجو کرد. خیلی راحت بگویم احمدی‌نژاد استاد پاسخ ندادن است. بدتر از آن استاد ارائه آمارهای عجیب و غریب است. آمارهایی که لزوماً ربطی به واقعیت ندارد ولی او را در مقوله افراد خیال‌پرداز می‌گذارد که باور دارند نرخ تورم و نرخ بیکاری بسیار پایین است و معتقدند که ایرانی‌ها همه‌شان خوشبخت و سعادتمندند.

او احتمالاً شکی ندارد که ۲۴ میلیون رأی در انتخابات سال پیش آورده است. راستش این چیزی نیست که ایرانی‌های زیادی به آن باور داشته باشند، از جمله بسیاری از طرفداران خود او. از این رو وقتی آدم با کسی مثل او گفت‌وگو می‌کند، مسئله بازیچه شدن آنقدر اهمیتی ندارد که اینکه بشود مصاحبه شونده را یک جا نشاند. منظورم مورد کسانی است که اطلاع خوبی دارند.

فرض کنیم شما می‌خواهید با احمدی‌نژاد گفت‌وگو کنید. چه سؤال‌هایی که بتواند او را گیر بیاندازد به ذهن شما می‌رسد. در این مورد فکر کرده بودید؟

من شخصاً در طول دیدار احمدی‌نژاد گفت‌وگویی با او نخواهم داشت. اگر بخواهم با او گفت‌وگو کنم و ببینم که از جواب مشخص طفره می‌رود، از او خواهم پرسید راجع به فلان مطلب یا بهمان مطلب چه می‌اندیشد. برای اینکه او همیشه با تغییر موضوع سؤال شما را با یک سؤال دیگر جواب می‌دهد.

از او درباره سارا شورد بپرسید و آن دو آمریکایی دیگری که هنوز در زندان اوین به سر می‌برند، بلافاصله جوابش این خواهد بود که ایرانی‌هایی هم هستند که به دلایلی در آمریکا در بازداشت به سر می‌برند. خودش گفته است شاید بشود یک نوع معاوضه صورت داد.

در این صورت من از او خواهم پرسید که آیا درست است که ایران آن دو نفر را به همراه سارا شورد گرفته است که از آنها به عنوان مهره معاوضه استفاده کند؟ اگر اینطور است، از کجا معلوم که در آینده هم شهروندان آمریکایی دوباره به جای مهره‌های تعویض دیگری گرفتار نشوند؟ این یک مسئله. کسی این را نگفته است. او خودش هم نگفته است که این اشخاص گروگان‌هایی هستند برای معاوضه. برای نمونه من او را با این سؤال گیر می‌اندازم.

شما سخنان اوباما در سازمان ملل را شنیدید. ارزیابی شما از آن چیست؟ به نظر شما اهمیت این سخنرانی در کجاست؟

به نظر من اهمیت این سخنان در موضوع اصلی آن است که در پیوند با سیاست خارجی یا آن کوشش‌هایی که اوباما برای صلح میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها به کار بسته است. این مهم‌ترین بخش مربوط به سیاست خارجی در سخنان او بود. ایران در این سخنان یکی دو جمله بیشتر به خود اختصاص نداد.

چیز تازه‌ای هم نبود مگر تأکید بر این که ایالات متحده همچنان آماده و علاقه‌مند به گفت‌وگو با ایرانی‌ها و همکاری با آنهاست و اینکه ایران باید چیزی نشان بدهد که حاکی از تأیید کاربرد صلح‌آمیز پژوهش‌های هسته‌ای آن باشد. در مجموع حرف‌های کلی بود. سخنان اوباما درباره ایران یا روابط ایران آمریکا نبود. در مقایسه بیشتر تأکید این حرف‌ها روی رابطه اسرائیل و فلسطین دور می‌زد و تأکید آن بر سیاست‌های خارجی کاخ سفیدی اوباما.
(۱) Let the Swords Encircle Me
shnasahand - الاهلی - دوبی
ارزش حرفهای این دلقک به اندازه فهم وشعور مخاطبینی است که باورش دارند وگرنه همگان میتوانند یک تله نمایش ببینند یا یک افسانه فقط وفقط برای وقت گذرانی والبته اگر خوششان نیامد جلسه خودنمایی را ترک کنند
چهار‌شنبه 7 مهر 1389

faramarz65 - ایران - تهران
خدا رو شکر بقیه مردم دنیا هم دارن این مردک رو میشناسن و خیلی خوشحال هستم که اون رو با مردم ایران یکی نمیدونن .
چهار‌شنبه 7 مهر 1389

shahab46 - المان - هانوفر
از کار بران سایت عذر میخواهم این الدنگ دهنش که باز میشه انگار چاه دستشویی باز میشه.
چهار‌شنبه 7 مهر 1389

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.