2) و مغز ما که در کشمکشها, رقابتها و جاه طلبیهای زندگیمان به ستوه امده, در بازگشت و مراجعه به بستر و زادگاه اصلی خود, یعنی طبیعت, ارام میگیرد و احساس شعف میکند. همین. اینطور نیست؟ چرا ما اینهمه پیچیده شده ایم و برای این چیزهای ساده و معلوم کلی فرمول, حدیث و قصه تلاوت میکنیم؟! چرا ما نمیتوانیم ساده بفهمیم و ساده زندگی کنیم؟ این عجیب نیست؟ پرداختن به این سئوال مهمتر نیست؟ ببین دوست محترم: نگارنده در هند با رهبران طراز اول این باور, یعنی تناسخ, که غالبن در هیمالیا معبد و شاگرد دارند, به گفتگو نشسته است. خودتان بروید و از نزدیک ببینید. هیچ چیز برای گفتن ندارند. خودشان را "اتو هیپنوتیزم" کرده اند و با یکسری ادا و اطوار و مراسم من دراوردی, که در همه باورها و مذاهب دیده میشود, دکان باز کرده اند. همین. عنایت دارید؟ بدون شناختن "فکر" و نحوه عملکرد ان ممکن نیست که ما بتوانیم وارد این مسائل و مباحث شویم. نه؟ فکر استاد سرهمبندی و توهم سازیست. شما و من تا وقتی که فکر و طبیعت عملکردش را نشناسیم, با حرف زدن در مورد خدا, بینهایت, حقیقت نهایی و یا هر چه شما انرا بنامید؛ |