2) بدین ترتیب, زمانی که بنده میگویم که من یک مسلمان هستم, در اصل چنین معنی میدهد که پروگرام هستم. برنامه ریزی شده ام. یعنی در ایستگاه اسلام توقف کرده و برنامه ریزی شده ام که مثلا 5بار در روز عبادت کنم, خمس و ذکات بدهم, حج بروم, روضه بگیرم, خوک نخورم ووو که خودتان استحضار دارید. یهودی, مسیحی, و هر باورمند دیگری بهمین ترتیب مغزش برنامه ریزی شده است. نه؟ مطلب بینهایت ساده است؛ حالا وقتی که این پروگرامها و مشروطیتها با هم برخورد کرده یا روبرو میشوند؛ بحران و کشمکش اجتناب ناپذیر است. عنایت دارید؟ مثال بزنیم؟ با کمال میل. ببینید قربان؛ ده سال پیش تعداد گرسنگان دنیا 400 میلیون نفر ذکر میشد؛ در این ده سال بیش از یکصد ONG و موسسات خیریه برای کمک به این گرسنگان تشکیل شد, نتیجه این است که امروز این تعداد به 1میلیارد رسیده است!!! توجه دارید قربان؟ چرا؟ چه چیز مسبب این درهمریختگی است؟ مگر نه اینکه هرکس تصمیم دارد با *پروگرام* و *مشروطیتها و باورهای خودش* با مطلب برخورد کند؟ نه؟ این است که ما در دنیا هیچ مشکلی را در اصل حل نمیکنیم؛ بلکه شکل انرا عوض میکنیم. |