فاطمه راگرفتند، یک کارت شهید دادند


فاطمه راگرفتند، یک کارت شهید دادند

حسن میر اسدالهی، همسر فاطمه سمسارپور در گفتگو با "روز" اعلام کرد دادسرای نظامی از او خواسته دیه بگیرد اما او حاضر به گرفتن دیه نیست. فاطمه سمسارپور به اتفاق پسرش، کاوه میراسدالهی روز 30 خرداد سال گذشته در جریان اعتراضات مردمی، در مقابل منزلشان مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. خانم سمسارپور همان روز جان باخت اما پسرش بعد از دو جراحی سنگین، زنده ماند.

پیکر خانم سمسارپور، به گفته همسرش شبانه و در شهرستان بابل دفن شده است. آقای میراسدالهی که شکایت کرده و خواهان معرفی قاتل همسر و ضارب فرزندش شده است به "روز" می گوید: آخرین جواب دادگاه این بود که ضارب شناسایی نشد و بهتر است دیه بگیرید.

در حین مصاحبه صدای پسر کوچک این خانواده که از پنجره شاهد گلوله خوردن مادر و برادرش بوده به گوش می رسد. او از پدرش گله میکند که: چرا باز این مسائل را تکرار میکنید. چرا آن صحنه ها را برای من زنده می کنید، بسه دیگه و...

کوشا میراسدالهی روز 30خرداد وقتی مادر و برادرش گلوله خوردند از پشت پنجره نظاره گر بود و به گفته پدرش به همین علت از نظر روحی ضربه خورده و تحت درمان روانپزشک است. این پسر که اکنون 13 سال دارد، در قالب شعری، شهادت مادرش را توصیف کرده است. او در این شعر مرگ مادرش را چنین توصیف کرده: گل او ریخت که ریخت، پرپر شد ولی این چشم ندید، گل او را بردند، بذر او بر دل ماست... جسم او را بردند، ریشه اش در تن ماست....

                              

شعر کوشا برای مادرش

 

 

گفتگوی "روز" با حسن میراسدالهی، همسر فاطمه سمسارپور را در ذیل بخوانید.

 

آقای میر اسدالهی، روز 30 خرداد چه اتفاقی افتاد؟

من از صبح رفته بودم سر کار؛ آن روز کارم زیاد بود و گفته بودم دیر برمیگردم. خانه ما در کوچه سینا است پشت مجتمع قضایی و نزدیک آزادی. آن روز همه جا شلوغ بود، من به خاطر بچه ها که یکی دانشجوی دانشگاه شریف بود و دومی هم در مدرسه مفید، نزدیک خوابگاه شریف درس می خواند، در نزدیک آزادی خانه گرفته ام. فاطمه گاهی می خندید و می گفت: این همه جا؛ تو ما را آوردی اینجا! و من می گفتم به خاطر بچه ها اینجا بهتر است و...

آن روز نگران بودم، ساعت 6 غروب دل شوره داشتم زنگ زدم خانه و با فاطمه حرف زدم؛ حالشان خوب بود و منزل بودند. ساعت 7 بود که دل شوره و استرس شدید آزارم میداد، پسر کوچکم کوشا زنگ زد اصلا نمی توانست حرف بزند. به سرعت راه افتادم سمت منزل، همه مسیرها بسته بود. اما هر طور بود خودم را به منزل رساندم. دیدم  پسر کوچکم هراسان و گریان در خانه است و فاطمه و کاوه نیستند. چند تن از همسایگان هم منزل ما بودند. آنها گفتند فاطمه و کاوه گلوله خورده اند.

این اتفاق چگونه رخ داده بود؟ همسر و فرزند شما چگونه تیر خورده بودند؟

حدود ساعت یک ربع به 7 بوده که فاطمه و بچه ها صدای انفجاری را در کوچه می شنوند.  فاطمه و کاوه سراسیمه پایین می روند ببینند چه خبر است. همسایه های دیگر هم پایین می آیند. چند نفر را می بینند که کلت به دست ایستاده اند. تعقیب و گریز با مردم به کوچه ما کشیده بود. جنب منزل ما، یک مجتمع چند طبقه است. رئیس مجتمع رو به نظامیانی که اسلحه به دست بودند، دستانش را بالا می برد و با اشاره به لوله گاز می گوید: شلیک نکنید، اینجا منفجر می شود. اما همان لحظه با گلوله به پای مرد همسایه می زنند و بلافاصله هم فاطمه و کاوه را که کنار او ایستاده بودند. فاطمه را به قلبش و کاوه را به شکمش می زنند. و همه اینها در حالی اتفاق می افتد که کوشا از پنجره همه را می دیده است.

بعد از تیراندازی چه اتفاقی می افتد؟ همسر و پسرتان و همچنین همسایه تان را کجا می برند؟

بااینکه نزدیک خانه ما درمانگاه بود و آمبولانس هم وجود داشت اما هیچ اقدامی نمی کنند. مردم خود آنها را به درمانگاه بهگر و سپس بیمارستان شهریار می برند. نمی دانم چگونه رفتم تا درمانگاه بهگر... در مسیر شاید حدود 20 بار باتوم خوردم اما  عین خیالم نبود.. اصلا نبودم انگار در این دنیا... چگونه می رفتم فقط خدا میداند... به درمانگاه رسیدم و پرسیدم؛ هیچ کس جوابگو نبود. تا پرستاری راهنمایی ام کرد. بعد وسایلی رادر گوشه ای تلنبار شده. دیدم در بین کوه وسایل ساعت مچی همسرم که سال گذشته برای تولدش خریده بودم بود. پرستارگفت برده اند شهریار... رفتم بیمارستان شهریار... همه چیز آشفته بود... رفتم بیمارستان شهریار، سراغ فاطمه و کاوه را گرفتم. پرستاری گفت خانمت فوت کرده اما پسرت زنده است. رفتم بالای سر کاوه، دیدم غرق در خون است. گفتند پزشک ندارند، مسیر ها بسته است و پزشک ها نتوانسته اند به بیمارستان برسند. فاطمه که نزدیک ساعت 7 گلوله خورده بود، مدتی طولانی بدون پزشک روی تخت افتاده و جان داده بود. دکتر که بعد آمد و دید گفت اگر به او رسیده بودند زنده می ماند.  ساعت حدود ده بود که دکتر دهخدا رسید. با سختی و داوطلبانه آمده بود. مسیر بسته بود و تمام طول راه، پشت فرمان و در حالیکه دستش کارت شناسایی و بیرون از پنجره بود، تا بیمارستان آمده بود. خدا خیرش دهد آن شب جان 6 نفر را نجات داد که یکی هم کاوه بود. کاوه را جراحی کرد. دو ماه تمام به روده اش دستگاه وصل بود و بعد دوباره جراحی شد. 25 سانتی متر از محل روده شکافته شد، آپاندیست اش را هم درآوردند و...

اکنون حال کاوه چطور است؟

الان حالش بهتر است و دانشگاه میرود. کاوه مهندس برق است. ورودی سال 83، دانشگاه شریف و در مقطع فوق لیسانس هم رتبه دوم را آورده بود و رشته ام بی ای می خواند.

چرا پیکر فاطمه را در بابل به خاک سپردید؟

رفتم جنازه را بگیرم پرسیدند شکایتی داری؟ از ترس اینکه جنازه را تحویل ندهند گفتم نه. از محل، استشهاد جمع کردیم که در تظاهرات نبوده و جلوی در منزلش بوده. بعد تعهد گرفتند که از کسی شکایت نکنم و اینکه مراسم برگزار نکنیم. تعهد را دادم، استشهاد را دادم و فاطمه را آوردند بهشت زهرا و شستند و تحویل دادند. ما هم بردیم به بابل که زادگاهمان است. شبانه بردیم  و در تنهایی و غربت به خاک سپردیم. ترسیدیم باز مشکلی پیش بیاید. بعد که به خاک سپردیم، رفتم به مادر فاطمه قضیه را گفتم که قبر دخترت اینجاست. نمیدانید چقدر سخت است. نمیدانید چه دردی است آدم در وطن خودش غریب باشد. فاطمه را ما در نهایت غربت و تنهایی به خاک سپردیم.

 

و بعد شکایت کردید؟

بله شکایت کردم، پرونده در دادسرای نظامی است. اما آخرین جوابی که به ما دادند این بود که شما در شکایتتان گفته اید "نظامی ناشناس" زده است. گفتم بله نظامی بوده اما ناشناس، چون ما اسم او را که نمی دانیم. گفتند پس ناشناس است و از بیت المال دیه بگیرید. اعتراض کردم؛ گفتم سلاح شناسایی شده، شما نوع گلوله را نیز شناسایی کرده اید، چطور نمی توانید شناسایی کنید آن روز چه کسانی در عملیات بودند، چه کسانی شلیک کرده اند و از اسلحه شان شلیک شده، اما هیچ جوابی ندادند.

به شما گفته اند گلوله از چه نوعی بوده؟

در گزارش نوشته اند. هم نوع کلت را مشخص کرده اند، هم گلوله را نوشته اند، از نوع نه میلی متری بوده است.

گواهی پزشکی قانونی چی؟ آیا در این گواهی اصابت گلوله را نوشته اند؟

بله نوشته اند فوت بر اثر اصابت گلوله.

گفتید کوشا شاهد گلوله خوردن مادر و برادرش بود. او در چه وضعیتی است؟

کوشا الان سیزده سال دارد. خدا میداند چی کشیدیم. فاطمه پر کشید. کاوه روی تخت بیمارستان بود و کوشا به شدت از نظر روانی به هم ریخته بود.  شب ها مدام از خواب می پرید و فغان میکرد. هوار می کشید گریه میکرد و نمی توانستیم آرامش کنیم. او الان تحت نظر روانپزشک است. احساسش برای مادرش را با شعری بیان کرده با اینکه کم سن است اما شعری که گفته خیلی تاثیر گذار است. سنتور میزند برای مادرش و... هم برای کوشا و هم برای کاوه، نمیدانستم چگونه باید موضوع را بگویم با آن وضعیت وحشتناکی که پشت سر می گذاشتند. از روانشناس کمک گرفتم و گفتم که مادرشان نیست و... خدا سر هیچ کسی نیاورد.

آقای میر اسدالهی، این روزها شما چه میکنید؟ گویا بازنشسته شده اید؛ جایی خواندم که اجباری شما را بازنشسته کرده اند صحت دارد؟

اجباری نبود. من ایران خودرو کا رمیکردم و مهر ماه از مدیران ایران خودرو درخواست کردم  به دلیل مشکلاتی که دارم و نمی توانم کار کنم با بازنشستگی ام موافقت کنند. خوشبختانه موافقت کردند هرچند که  علیرغم وعده هایشان با حداقل حقوق انجام شد و بیمه تکمیلی  هم چند ماهیست که قطع شده اما مهم نیست. الان نشسته ام خانه و خانه داری میکنم به دو پسرم می رسم که از درس عقب نیفتند و...

[در اینجا صدای کودکی به گوش می رسد]

آقای اسدالهی گویا صدای فریاد پسرتان است.

بله حرفهای مرا شنیده و به هم ریخته؛ فریاد می زند که تمامش کنم. می گوید بس است اینقدر آن صحنه ها را زنده نکنید برای من و... این بچه همه صحنه را به چشم خود دیده. من چگونه می توانم عمق درد و فاجعه را بیان کنم... به خاطر بچه ها نه فریاد زدم نه گریه کردم تا آنها آرام باشند. اما مگر می شود؟

 شب ها با عکس فاطمه سخن میگویم؛ در خلوت خودم گریه می کنم و زار میزنم. زندگی مرا از هم پاشیدند و بعد از چند ماه بعد آقایانی آمدندکه بله این بار این جوری شده و عذر می خواهیم... بعد یک کارت به من دادند به عنوان شهید... همسر من که 26 سال عاشقانه زیستیم با یک کارت عوض شد... همین شد که دیگر کسی را به خانه ام راه نمیدهم؛ هر کسی زنگ زد که میخواهد بیاید گفتم همه زندگی مرا ویران کردید کجا بیایید؟ چرا بیایید؟

متاسفم که ناچار شدید این دردها را بازگویی کنید؛ اگر در پایان سخن خاصی دارید بفرمایید.

کلمه درد هم کم است در مقابل این چیزی که ما کشیدیم و می کشیم. صبح برای یک لقمه نان حلال بیرون میروی زنت را می کشند، پسرت را غرق در خون می کنند و پسر دیگرت همه را از پنجره می بیند. آخر این چه رسمی است؟ از استانداری آمده بودند خانه ما. به آنها گفتم شما در روضه هایتان از مظلومیت فاطمه می گویید و بعد فاطمه  مرا کشتید... منی که زمان انقلاب عکس  و بیانیه های آقای خمینی را پخش می کردم و مبارزه می کردم و حالا این پاداش من است؟ همسر و بچه من که اصلا خیابان هم نبودند گاهی می گویم کاش در تظاهرات بودند و سنگی هم زده بودند، آخر یک لحظه امده اند جلوی در خانه و این... تمام همسایه ها شاهد بودند همه دیده اند چه اتفاقی افتاده و...

aria-aria-nl - هلند - روتردام
چی میشه گفت چی میشه نوشت فقط افسوس و صد اه . ظلم باقی نمیمونه و ظالم هم سزاش را یک روز می بینه امیدوارم خدا بهتون صبر و تحمل بیشتر عنایت کنه اون مادر رفت بیچاره اون بچه سیزده ساله که این کابوس تا اخر عمرش باهشه.
جمعه 11 تیر 1389

sadaf salehi - المان - المان
گریم گرفت.خدا ریشه اخوندرو از ایران بکنه.فقط 1چیز میدونم سکوت دردو درمون نمی کنه.
----------
کاربر گرامی
لطفا نام شهر محل زندگی خود را بنویسید.
با تشکر
جمعه 11 تیر 1389

mina43 - انگلستان - لندن
واقعا متاسفم از این همه ظلم چی بگم صبر هم اندازه داره تا کی کی کی کی؟؟؟؟
جمعه 11 تیر 1389

salar_20 - ایران - همدان
خاینه ای امیدوارم داغ بچه هایت را ببینی مرگ بر تو
جمعه 11 تیر 1389

surena1611 - آلمان - اشتوتگارت
گور پدرت خمینی با این حرومزاده هایی که به جون مردم انداختی. مردم رو قتل عام میکنند و حتی اجازه گریه کردن هم به بازماندگان نمیدهند. آخه اینها هم توی خیابون بودند؟!! عامل بیگانه و .. بودند؟!!! وقتی دوتا مزدور از مردم کتک میخورند بعضی ها دلشون میسوزه و با خشونت مخالفت میکنن!!! این کثافتها رو فقط با زور اسلحه میشه سرنگون کرد و بس. به امید روزی که انتقام این مردم ستم کشیده رو از این جانوران ولی وقیح بگیریم. توبه گرگ مرگه.. روح همه قربانیان رژیم شیطانی خمینی شاد باد. مرگ بر خامنه ای و مزدوران جنایتکارش
جمعه 11 تیر 1389

virooneh - ایران - تهران
عجب صبری خدا دارد .
جمعه 11 تیر 1389

Azadikhah - هلند - تکسل
خدا رحمتش کنه و درود به شهدای راه ازادی
جمعه 11 تیر 1389

nikiniki12 - المان - ماینز
مزدورهای سایت کجاهستندجواب بدهند????????????
جمعه 11 تیر 1389

porharfi - هلند - آرنم
آنروز خواهد رسید که: در خون غلطیدن عزیزان و نزدیکانت را از نزدیک شاهد. باشی..اما در جستجوی سوراخ موشی گشتن امان نمیدهد که به عزیز ت. کمکی کنی...آنروز نزدیک است ..نزدیک..ای قاتل ترسوی با زور اسلحه قوی شده..
جمعه 11 تیر 1389

ARTEMIS-SW - فرانسه - پاریس
مرگ بر ملا/////مرگ بر دینش///مرگ بر خدایش///مرگ بر رژیمی///مرگ بر شورش ننگین 57////
جمعه 11 تیر 1389

اینترنت ندیده - ایران - کرمان
با عرض تسلیت به آقای اسدالهی و خانواده محترمشان . شک نکنید که کار خود اطلاعات و سربازان گمنام و کثیفشونه به هزاران دلیل . 1 مردم که تیرو تفنگ نداشتن . 2 ضاربین هم شناسایی شدن (چون اگه از مردم بودن لو میدادن و الان اعدام شده بودن . 3خودتان هم میدانید ولی مثل خیلی از مردم میترسین بگین کار کیه . 4 اونی که میخواد دیه بده قاتله دیگه . 5 اگر اینا نکشتن پس کی کشته . ووووووووووو . اندکی صبر سحر نزدیک است
جمعه 11 تیر 1389

Compatriot01 - اسپانیا - والنسیا
واقعا دردناک هست....قابل توجه زیتون بهبهان و رقیه سادات....اینجور مواقع اظهار فضل نمیکنید؟؟؟؟ شما ها قاتل این مردم هستید لابد جوابت اینه که خداوند منان صلاح دونسته که این افراد با اولاد پیغمبر همجوار بشن...آره؟
جمعه 11 تیر 1389

بابک - ایران - سبزوار
فکر نمی کنم امام حسین هم این همه مظلومیت کشیده باشد لعنت خدا بر سران حکومت جور و ستم.درود خدا بر این بی گناهان که این گونه مظلومانه به شهادت رسیدند و درود بر بازماندگانشان خداوند به انها صبر بدهد.
جمعه 11 تیر 1389

ARTEMIS-SW - فرانسه - پاریس
بابک - ایران - سبزوار. امامت هم یک قاتلی بود چون همینها ای کیو/گفته ی او را در باره ی ایرانیان خوانده ای////ایرانیان را باید به بند کشید بدترین عرب از بهترین ایرانی برتراست/// اگر ایرانی بودی قهرمان فکری تو-- سورنا.بابک خرمدین..اریو برزن..رستم فرخزاد بود///نه یک مشت وحشی قاتل شهوتران دزد ازجزیره العرب.
شنبه 12 تیر 1389

maryam-germany-71 - المان - برلین
وای وای وای....
شنبه 12 تیر 1389

SarayeAzadi - انگلیس - لندن
هموطن گرانقدر آقای "میر اسد الهی" , برای از دست دادن عزیزانت به شما و دیگر بازماندگان تسلیت میگم. از خدای هستی بخش دانا بردباری و تحمل درد جانکاه دوری عزیزان از دست رفته ایران رو خواهانم.روحشان شاد و یاد همه شهیدان راهِ آزادی ایران همواره گرامی باد. هموطن, سران کوردل ولایت جنایت, با مفهوم داد و ستد هستی بیگانه اند اما به زودی خواهی دید که چگونه منقلب, خوار و ذلیل گشته و التماس بخشش می کنند؟ آن روز نزدیک است. آزادی رو باور کنید. پاینده ایران شیران
شنبه 12 تیر 1389

نظرها - ایران - تهران
تجربه نشان داده است که با فحش و توهین کارها درست نمی شود. فحش و توهین به معنی اعمال دیکتاتوری است! یعنی اگر فحش دهنده فرصت و قدرت پیدا کند، یک دیکتاتور خواهد بود. (مثل احمدی نژاد و ....که سابقه دانشجویی او نشان میدهد که همیشه به مخالفینش فحش میداد!). یکی از دلایل فرهنگ دیکتاتوری در جامعه ما همین فحش ها، لعنت ها و بی بندوباری زبانی است که در صورت فرصت عملی بی برو برگرد منجر به کارهای تنفرآمیز می شود. البته برای آدمهای تنبل بی تفاوت شدن و فحش دادن دو روی یک سکه است. کار سخت داشتن تعادل است. یادمان باشد اصلاح کردن مثل سمنو درست کردن است که کار مشکلی است و املت درست کردن کار آسانی است و راحت. انقلاب و کودتا از نوع دوم و مبارزه اصولی و متعادل با فساد و دزدی و بداخلاقی هاو ....و دیکتاتوری از نوع اول که راحت طلب ها از آن فرار می کنند.
یکشنبه 13 تیر 1389

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.