اگر من استقلالی می‌شدم امثال مرفاوی هیچ‌گاه فرصت رشد نمی‌یافتند

اگر من استقلالی می‌شدم امثال مرفاوی هیچ‌گاه فرصت رشد نمی‌یافتند

روزگاری فوتبال ایران با حضور او در آسیا بزرگی می کرد. "کریم باوی" مهاجم خوزستانی دهه‌ی60 و70 فوتبال ایران مدتها است دوراز محافل خبری به سر می برد. او که متولد 1342 در آبادان است، در گفت‌وگو با ایسنا خاطرات دهه‌ی60 و 70 خود با فوتبال را مرور کرد و از ناملایمت‌هایی گفت که عده‌ای برای فاصله انداختن او با فوتبال در سر داشتند و در برخی موارد نیز با عملی کردن آنها راه را برای رسیدن به جایگاه واقعی‌اش در فوتبال ناهموار می‌کردند. او در این گفت‌گوی تفصیلی از دهداری‌ها گفت و از رشادت‌ها و مردانگی‌هایشان. از خاطرات و اتفاقاتی که به ناحق راه او را در تعامل با فوتبال دچار دشواری کرد. هرچه بود او روزگاری بر این فوتبال تاثیرگذار بود اما، امروز کجاست؟

 کریم باوی کیست؟ برای کسانی که تو را نمی‌شناسند بگو که کجا بودی و چه کرد‌ه‌ای؟

من یک بنده خدا هستم. سال 42 در آبادان به دنیا آمدم. تا سال 1359 که جنگ شد در آنجا بودیم. بعد آمدیم اهواز. جنگ که شدت گرفت مدتی را در اصفهان زندگی ‌کردیم، سپس راهی تهران شدیم و جایی بین میدان شهدا و امام حسین خانه گرفتیم .

* می‌گویند بچه‌های آبادان پا به توپ به دنیا می‌آیند؟

عشق فوتبال بودم. حدود دوازده سالم بود که در زمین‌های خاکی آبادان زیرنظر نادر شرافتی فوتبال را آغاز کردم. او خیلی از فوتبالیست‌ها را به فوتبال ما معرفی کرد. تیمی داشتیم به‌نام بوتان گاز که با ذوالفقار نظام‌آزادی کار می‌کردیم. دو سال هم در جوانان آبادان زیرنظر رضا مجدی فوتبال بازی کردم که با آغاز جنگ همه چیز به هم ریخت .

* وقتی آمدید تهران فوتبال را ادامه دادید؟

بله. سه راه واحدی گل کوچیک و والیبال بازی می‌کردم. یکی از دوستان مرا برد به تیم پولاد و شاگرد پرویز قلیچ خانی شدم. جا دارد از بزرگان فوتبال مثل او، استاد فکری و پرویزخان دهداری هم یاد کنیم.‏

‏*چند سال در پولاد توپ زدی؟

یک‌سال بازی کردم. جنگ اوج گرفته بود. از بسیج تهران ثبت نام کردم و راهی جبهه شدم. حدود 44 ماه در جبهه بودم .

* همان‌روزها ترکش خوردی و یکی از پاهایت کوتاه شد؟

بله. در عملیات والفجر مقدماتی ترکش خوردم. فکه بودیم که از یک ارتفاع پریدم پایین، مرا آورده بودند بیمارستان افشار دزفول. 3 تا ترکش بود. یکی را درآوردند و 2 تا هنوز باقی مانده. یکی در پایم و دیگری 2 سانتی‌متر با نخاع من فاصله داشت که حالا رفته و چسبیده به نخاع و باید آن را عمل کنم. آنجا پایم دچار مشکل و یکی، دو سانتی‌متر از پای دیگرم کوتاه‌تر شد.‏

* چه شد که در این فوتبال اسم و رسم به هم زدید؟

این هم برای خودش داستانی دارد. پدرم با وامی که از شرکت نفت گرفت در فردیس کرج خانه‌ای خرید و به آنجا رفتیم. فردیس آن روزها شهرک کوچکی بود. بچه‌های آن محل تیمی تشکیل داده‌ بودند. از جبهه چند روزی مرخصی گرفته بودم. یک روز دوستان گفتند بیا برویم تهران؛ قرار است در گودشهرزاد با یک تیم بازی کنیم. رفتیم آنجا. در تیم حریف امیرقلعه‌نویی و رحیم یوسفی بازی می‌کردند. آن بازی را چهار بر یک بردیم، هر چهار گل را من زدم. دوستی داشتم که در نازی‌آباد همسایه امیر قلعه‌نویی بود. امیر از طریق او پیغام داد که به شاهین بروم. خنده‌ام گرفت . فکر کردم شوخی می‌کنند. شاهین آن زمان برای خودش غولی بود. خلاصه نرفتم سرقراری که با امیر گذاشته بودم. دو روز بعد دوباره دوستم گفت چرا نرفتی؟ این بار میدان امام حسین قرار گذاشتیم. کفش نداشتم. یکی از دوستان که در تیم نیروی هوایی بود کفشی به من داد و با قلعه‌نویی به شاهین رفتم .

* برای جوانی در آن سن و سال، شاهین باید جای بزرگی بوده باشد.‏

بله همین طور بود. رفتم به عمو نصی گفتم یک جلسه تمرین می‌کنم؛ یا به درد شما می‌خورم یا نمی‌خورم. اگر خوب نبودم معطلم نکنید باید بروم جبهه. در تمرینات یک گل به جواد محمودی زدم که همه تعجب کردند. نصرا ... عبداللهی مرا کنار کشید و گفت فردا شناسنامه‌ات را بیاور. عبدا... ملاسعیدی همان‌جا 2 تا هزارتومانی و 2 تا پانصد تومانی به من داد. باورم نمی‌شد. گفت بعدا بیشتر به تو پول خواهیم داد. آن زمان سه هزارتومان کلی سرمایه بود برای خودش. مثلا چهار برابر کرایه خانه ما بود. یادم هست بهمن 1363 بود. حاج مصیب سرایدار شاهین که مرا دید که این گونه خوشحالم فقط نگاهم کرد. از نارمک تا انقلاب را دویدم. مدتی بود پشت ویترین یک طلافروشی در میدان انقلاب یک انگشتر دیده بودم که همیشه آرزو می‌کردم پولدار شوم و بتوانم آن را برای مادرم بخرم. با همان حال وارد طلافروشی شدم. بنده خدا آن طلافروش ترسید. من هم ترکه‌ای و سیاه چرده بودم. گفت: برو بیرون. گفتم: پول دارم. آن انگشتر را می‌خواهم. گفت: هشتصد تومان می‌شود. یک هزاری دادم و دویست تومان مرا پس داد. (مکث‌ می‌کند) نمی‌توانم آن لحظه را بیان کنم. دستم عرق کرده بود. به همان مرد طلافروش گفتم: بی‌زحمت آن را کادو کن و روی آن بنویس تقدیم به گل سرسبد همه مادران. طلافروش این را که نوشت به او گفتم: مدت‌ها چشمم دنبال این انگشتر بوده و او هم خندید و گفت: تعجب می‌کنم که هیچ‌کس هم آنرا نخرید تا به خودت رسید. روبه‌روی طلافروشی کله فروشی بود. دویست تومان دادم گفتم برایم زبان و پاچه و کله و مغز بگذارد. فروشنده گفت: مگر برای یک طایفه می‌خواهی خرید کنی؟ خلاصه 2 پلاستیک پر از کله و... خریدم و راهی منزل شدم.‏

* باید لحظه جالبی بوده باشد، وقتی به منزل رسیدی؟

بله. من گذشته‌ام را هیچگاه فراموش نمی‌کنم . آبادان که بودیم پدرم وضع مالی خوبی نداشت. خانواده ما هم یازده نفری بود و پدرم نمی‌توانست همه مایحتاج ما را برآورده نماید. همیشه آرزو داشتم دستم در جیب خودم باشد. کلاس اول راهنمایی بودم که بین آبادان و خرمشهر برای کارکنان نیروی دریایی خانه می‌ساختند. از منزل ما تا آنجا 8 کیلومتر فاصله بود. من کارگری می‌کردم و با پول آن یک کتانی خریده بودم. از منزل تا آنجا را می‌دویدم. دلم نمی‌آمد کتانی را بپوشم. می‌گفتم این فقط برای فوتبال است. این‌قدر کارگر خوبی بودم که بناها مرا یک ساعت زودتر مرخص می‌کردند تا به فوتبالم برسم. از محل کار تا پتروشیمی که زمین 25 شهریور آنجا بود را می‌دویدم. آن هم پابرهنه در آفتاب داغ آبادان. وقتی پایم را در‌آب می‌گذاشتم جلز و ولز می‌کرد. جوان بودم و سرپرشوری داشتم. هنوز هم آثار آن روزها روی پوست پایم مشهود است.‏

‏*برگردیم به بهمن 63، رفتی منزل چه شد؟

رفتم به مادرم گفتم چشم‌هایت را ببند و کادو را گذاشتم کف دستش. گوشت‌ها و بقیه پول‌ را هم که دید، باور نمی‌کرد از فوتبال پول درآورده باشم. مادرم پرسید یعنی هر جلسه 3 هزارتومان پول می‌دهند؟ گفتم نمی‌دانم حالا که داده‌اند. اما من باید برگردم جبهه. مادرم گفت: جبهه که هست، برو یک مقدار پول دربیاور بعد برو جبهه. (دستش را دور لیوان چای حلقه می‌زند) دل بسته جبهه بودم . آنجا قابل مقایسه با هیچ جای دیگری نبود. عشق را آنجا می‌شد دید. آدم‌ها به خدا نزدیک بودند، می‌توانم یک خاطره از جبهه بگویم؟

* بله، بگو .

جان خیلی عزیز است. مثلا اگر به شما بگویند تمام تهران را به نام شما سند می‌زنیم اما جانت را می‌گیریم قبول نمی‌کنید ولی آنجا خیلی راحت می‌رفتند روی مین و تکه تکه می‌شدند. آنجا تقابل گوشت بود و آهن و باروت. یک روز سومار بودیم، قرار شد من و دو نفر دیگر با هم برویم برای شناسایی قبل از عملیات. دو نفر را انتخاب کردم و موقعیت را به آنها گفتم. هوا به شدت سرد بود. باید می‌رفتیم تا دل جبهه عراقی‌ها و از امکانات آنها اطلاعات کسب می‌کردیم. یکی از دوستان اهل ترکمن بود. خلاصه رفتیم و باید 2 کیلومتر سینه‌خیز می‌رفتیم. (یک عدد سوزن ته‌گرد برمی‌دارد) اگر این سوزن را به دست شما فرو کنند ناخودآگاه می‌پرید . قرار گذاشته بودیم در مسیر کسی حرف نزند. مرتب منور می‌زدند و هر حرکتی می‌توانست موقعیت ما را لو بدهد. یک بار همان دوست ترکمن آرام گفت: آخ. گفتم: ساکت. رفتیم شناسایی کردیم. فردا دم‌دمای صبح داشتیم از کوه‌ها به سمت مقر خودمان پایین می‌آمدیم که دیدیم همان دوستم غش کرده. رفتم نگاه کردم دیدم دستش از آرنج قطع شده . آن را در جیب کاپشنش گذاشته و آرنجش را با چفیه بسته اما از شدت خونریزی که از دیشب تا حالا داشته غش کرده است (اشک در چشمانش حلقه می‌زند) باور کردنی نبود او همان لحظه که یک آخ آرام گفت، دستش قطع شده بود.‏ او را سه ساعت کول گرفتم و به مقر رساندم.‏

‏*الان در قید حیات است؟

بله. حتی وقتی برایم حقوق جانبازی در نظر گرفتند به او وکالت دادم و حقوقم را او می‌گیرد، (اصرار دارد اینها را ننویسم)، الان حدود هفتصد هزار تومان می‌شود که با آن به زندگی‌اش سروسامان داده و از این بابت خیلی خوشحالم. چندی پیش هم می‌گفت جهیزیه آخرین دخترم را از آن پول تهیه کرده‌ام .

* برویم سروقت فوتبال، از چه زمانی در شاهین بازی کردی؟‏

عمو محراب رفت، نصرا... عبداللهی و حسین گازرانی مربی شدند و تیم دست به جوانگرایی زد، قبل از آن در دوره عمو محراب من جا افتاده بودم و بازی می‌کردم .

* اولین بازی تو در شاهین کی بود؟

با بانک ملی بازی داشتیم نیمه اول یک بر صفر عقب بودیم. بین دو نیمه عمو محراب خدا بیامرز گفت: کریم پاشو گرم کن. ترسیدم ولی رفتم گرم کردم و دقیقه 70 وارد زمین شدم. 2 تا سرزدم به تیر دروازه یک پشت پا پاس دادم که فرشاد پیوس گل زد و بازی یک بر یک تمام شد. همان‌روز ناصرابراهیمی که سرمربی تیم‌ملی بود در ورزشگاه حضور داشت، فردا دیدم روزنامه‌ها نوشته‌اند که به تیم‌ملی دعوت شده‌ام. با همان 20 دقیقه ملی‌پوش شدم و نامم در فهرست 28 نفره تیم‌ملی قرار گرفت. از این حیث در دنیا استثنا هستم .

* قبل از آن در تیم‌های پایه حضور نداشتی؟

در تیم‌ملی جوانان که امیرحاج‌رضایی سرمربی آن بود تست دادم و قبول شدم، دفاع وسط بازی می‌کردم اما بازی‌های تیم لغو شد .

* پس ناصر ابراهیمی تو را دعوت کرد و ملی‌پوش شدی؟

نه بابا کدوم ملی‌پوش؟ یه چیزی میگی و یه چیزی می‌شنوی؟ به من گفته بودند دعوتت کرده‌اند تا تو را نابود کنند. ترسیدم. رفتم منزل قایم شدم و به مادرم گفتم هرکس سراغ مرا گرفت بگو رفته جبهه. گفتم وقتی قرار است کشته شوم بگذار بروم جبهه حداقل شهید شوم !

* یعنی اینقدر از تیم‌ملی می‌ترسیدی؟

شوخی نبود! باید می‌رفتم کنار چنگیز و محمدخانی بازی می‌کردم. مرا چه به این کارها؟ گفتم نمی‌روم. عمونصی و یکی از دوستانش آمدند دنبالم. از آنها اصرار بود و از من انکار. می‌گفتم: من حتی کفش ندارم! چگونه بروم تیم‌ملی؟ عمونصی گفت: بعدازظهر بیا تمرین شاهین تا این مشکل را حل کنیم .

* واقعا تهیه کفش برای یک ملی‌پوش مقدور نبود؟

نه به خدا؛ پولی نبود. حسین گازرانی به من گفت یک کفش شش استوک از آرژانتین آورده‌ام. یادگار جام جهانی است. استوک‌هایش آلومینیوم بود. آن را به من داد و رفتیم تیم‌ملی.‏

* از همانجا در آسیا اسم و رسم به هم زدی؟

با ابراهیمی شروع کردم و بعدها یاوری سرمربی تیم‌ملی شد که در بازی‌های 22 بهمن عضو تیم ب بودم. خلاصه با شاهین آقای گل تهران شدم و 9 گل زدم. در لیگ قدس 19 گل زدم. احمدزاده نفر دوم بود که 12 گل زد. آنجا هم یک پاداش جالب گرفتم .

* چه پاداشی؟

یکی از مجلات ورزشی به عنوان پاداش به من یک بلیت رفت به مشهد داد. گفتم: خدا پدرتان را بیامرزد، با این بلیت هواپیما بروم مشهد برگشت را چه کار کنم؟

* روزهایی رویایی با شاهین داشتید!‏

خداوکیلی عجب تیمی بود. استقلال را بردیم . همان‌روز کاری کردم که نادر فریادشیران از فوتبال خداحافظی کرد. شاهین ابهت داشت . همه خوب‌ها کنار هم جمع شده بودند .

* بعد از یاوری هم که با دهداری کار کردید .

دهداری نمونه بود، لنگه نداشت. با هیچ، تیم می‌ساخت. او تیم‌ملی را معنای واقعی بخشید. از همه جا بازیکن آورد. عباس سرخاب را از میناب آورد. رفتیم میناب اردو، روی زمین می‌خوابیدیم. آب نبود دوش بگیریم، توپ هم نداشتیم، فقط یک توپ استاندارد بود که سیروس خدابیامرز اجازه نمی‌داد مهدی فنونی‌زاده با آن شوت بزند، می‌گفت: می‌ترکد؛ بدون توپ می‌مانیم. دهداری جواهر بود . حیف که فوتبال ما قدرش را ندانست.‏

‏*چه خاطره‌ای از او داری؟‍

کفشی که گازرانی به من داد پاره شده بود. مرتضی فنونی‌زاده به من گفت یک کفش مال برادرم محسن دارم ولی برای پای تو بزرگ است. 4 شماره از پای من بزرگ‌تر بود، جلوی آن استوک نداشت. از سیروس جوراب گرفتم و با پنبه و جوراب جلوی آن را پر کردم. 25 روز اردو بودیم. روزهای آخر اردو در تمرینات گل‌های خوبی می‌زدم. قرار بود برویم المپیک سئول. یک روز محمد پنجعلی به بهمن صالح‌نیا گفت: کفش‌های کریم باوی را در بیاورید به آنها نگاه کنید. چند تا از بچه‌ها دست‌هایم را گرفتند و کفش‌ها را درآوردند و دیدند پر از پنبه و جوراب است. همه زدند زیر خنده. خدابیامرز دهداری آمد و وقتی آن کفش‌ها را دید از ته دل گریست. برای تبلیغات مسابقات به هر تیمی دو جفت کفش می‌دادند. پرویزخان برای من و سیدمهدی ابطحی کفش گرفت و با آن کفش‌ها بهترین روزهای فوتبالم را گذراندم.‏

* دهداری که بود؟

معلم اخلاق برازنده نام اوست. یک بار در زمین سرخه حصار تمرین داشتیم. مرحوم استاد حسین فکری آنجا بود. دهداری به پیشوازش رفت. پرویز خانی که ابهتش مثال زدنی بود، آنچنان مقابل فکری با تواضع ایستاد و پاهایش را جفت کرد که لذت بردم. انضباط و وقار او را در هیچ مربی دیگری ندیدم. یک کوه بودکه فتح نمی‌شد .

* بهترین گل‌هایت را به چه تیم‌هایی زدی؟

گل زیاد زدم. در شوروی با تیمی از منتخب قزاقستان، بازی داشتیم. مجتبی محرمی از چپ سانتر کرد با سرچنان ضربه‌ای زدم که هیچکس توپ را ندید. 2 بار توپ زیر طاق خورد و روی خط افتاد تا وارد دروازه شد. دیدم نه کسی به طرفم می‌آید نه از تماشاگران صدایی بلند می‌شود. فکر کردم مرده‌ام! داد زدم چرا کسی به سمت من نمی‌آید؟ سیروس گفت کریم می‌دانی چقدر پریدی؟ مناجاتی مربی تیم‌ملی بود . همان لحظه مرا تعویض کرد و به رختکن فرستاد. دلال‌ها می‌خواستند مرا به اروپا ببرند اما اجازه ندادند و برای همین مرا به رختکن فرستادند. سوار اتوبوس که شدیم یکی از دلال‌ها به من گفت آدرست را بده خودم همه کارها را جور می‌کنم ولی نرفتم .

* بحث ترانسفرهایت هم شنیدنی است .

فدراسیون اجازه نمی‌داد من به کشورهای خارجی بروم . یک بار با مدیر یکی از تیم‌های قطری قرار گذاشتم و به بوشهر رفتم تا قاچاقی از ایران خارج شوم. قرار بود با یک قایق تا وسط دریا بروم و آنجا آنها قایقی می‌فرستادند و مرا را به قطر می‌بردند، رفتم تا وسط دریا که مامورها سر رسیدند و دستگیرم کردند. همانجا به من دستبند و پابند و چشم بند زدند و تا می‌خوردم کتکم زدند. مرا به بوشهر آوردند در یک اتاق گذاشتند. درون اتاق بغلی یکی از مامورین ارشد داشت با تهران تلفنی صحبت می‌کرد می‌پرسید حالا ما این طرف را دستگیر کردیم ولی نفهمیدیم چه کاره است، آیا سیاسی است؟‍ وقتی به او گفته بودند من کریم باوی هستم، آمدم صورتم را بوسید و عذرخواهی کرد و گفت فکر می‌کردم با یک جانی یا قاتل طرف هستم .

* چرا می‌خواستی فرار کنی؟

بحث فرار نبود. فدراسیون دعوتنامه‌های مرا رد می‌کرد و من هم برای بهبود شرایط زندگی به ترانسفر و پول آن نیاز داشتم .

* داشتی از گل‌هایت می‌گفتی ...

یک بار هم در ترکیب تیم تهران الف به خوزستان که کریم بوستانی گلر آن بود، چنان ضربه سری زدم که اگر به هرکسی برخورد می‌کرد بیهوش می‌شد. شکورزاده سانتر کرد، از نزدیکی‌های محوطه هیجده قدم زدم، بوستانی توپ را ندید. زمانی که در قطر در نادی العربی بازی می‌کردم، منچستر به آنجا آمد. 2 گل به آنها زدم، یکی را دقیقه 44 زدم. بین دو نیمه مسوولین منچستر آمدند، کفش‌هایم را وارسی کردند. می‌گفتند درون کفش‌های من فنر کار گذاشته‌اند. باور نمی‌کردند، اینقدر پریده باشم .

* ولی واقعا ضربات سر و پرش‌های شما عجیب بود .

خدادادی بود. معمار تدارکاتچی شاهین وصف مرا به همایون خان بهزادی گفته بود. همایون خان می‌گفت: یعنی کسی روی دست من بلند شده و اینگونه سرزنی هم وجود دارد؟ (آه می‌کشد) بازی با کویت، نپال و سوریه، احمدرضا عابدزاده مستقیم شوت کرد و تا زمین خورد من گل زدم. بازی با نپال یک گل زدم. عکسش هست. کفش‌هایم برابر دستان دروازه‌بان بود. بعضی (به ظاهر) دوستان پول دادند تا آن عکس روی جلد مجله‌ها چاپ نشود !

* چرا؟

نمی‌خواستند کریم باوی اوج بگیرد .

* و اما یکی از مباحث جنجالی فوتبال شما استعفای 14 نفر از تیم‌ملی بود که آن زمان می‌گفتند باوی جاسوس دهداری بود .

در سئول بهترین تیم را داشتیم. قبل از دهداری کسانی مثل پنجعلی، چنگیز و ... به صورت شورایی تیم را ارنج می‌کردند، اما دهداری که آمد این بساط برچیده شد. و این امر برای آن بازیکنان سخت بود. همان‌ها با حمایت بعضی افراد که حتی در مجلس حضور داشتند، عریضه‌ای نوشتند و از تیم‌ملی استعفا دادند و گفتند: تا دهداری هست کار نمی‌کنیم. همان روزها من در اولین جلسه آنها بودم. بعد سرویس آمد و گفت این‌ها فوتبالشان تمام شده و ما در اول راه هستیم. اگر عریضه را آوردند تو امضا نکن. به‌هرحال من و سیروس و چند تای دیگر امضا نکردیم و دشمنی‌ها با من از آنجا آغاز شد اما از آنجایی که ماه پشت ابر نمی‌ماند، بعدها همان‌هایی که می‌گفتند باوی جاسوس دهداری بوده از زبان دستیاران پرویز خان شنیدند که چه کسی این مسائل را به گوش دهداری می‌رساند. استدلال آنها این بود که من همشهری دهداری هستم و خبرها را به او می‌دهم، درحالی‌ که کریم باوی قبل از حضور دهداری ملی‌پوش شده بود و به این کارها نیاز نداشت .

* دهداری که رفت چه حالی داشتی؟

می‌دانی از چه چیزی عذاب می‌کشم؟ همان‌هایی که روزی باعث شدند تا در آزادی به پرویزخان برف بزنند، بعدها زیر تابوت او اشک می‌ریختند. این‌ها عذابم می‌دهد. ما قدر سرمایه‌هایمان را نمی‌دانیم. می‌گفتند من جاسوس دهداری هستم. دهداری فلان کار را می‌کند و ... ما عادت داریم همدیگر را برای منافع شخصی خراب کنیم. همواره خدا را در نظر دارم. سیزده سال است، نماز شبم ترک نشده (اصرار داشت این را ننویسیم ولی می‌نویسیم تا الگویی برای جوانترها باشد، ) من ایمانم ارزشمندترین سرمایه‌ام است .

* پروین با تو مشکلی داشت؟

خودش مشکلی نداشت. اطرافیانش باعث می‌شدند تا بعضی مواقع مشکلاتی به وجود بیاید. با رفتن دهداری فوتبال، دوباره دو قطبی شد .

* بعد به پرسپولیس پیوستی؟

آره، از استقلال پیشنهاد داشتم، حتی با چنگیز و پورحیدری صحبت کردم و یک بار بیرون با هم ناهار خوردیم اما به پرسپولیس رفتم. چون اعتقاد داشتم شاهین و پرسپولیس از یک خانواده هستند .

* اگر باوی استقلالی می‌شد چه اتفاقی می‌افتاد؟

یک بار شاهرخ بیانی و احدی قرار بود بیایند شاهین، که هواداران ریختند و با چوب و سنگ آنها را برگرداندند (خنده) اگر من استقلالی می‌شدم امثال مرفاوی هیچ‌گاه فرصت رشد نمی‌یافتند .

* چه شد که مجدداً به شاهین برگشتی؟

خانواده همسرم شیراز بودند. رفته بودم آنجا، عبدا... ملاسعیدی و رضا سلطان‌پور آمدند شیراز، ملاسعیدی 200 هزار تومان پول داد و گفت برایت ماشین می‌خریم. عمونصی هم برگشته بود و قرار بود شاهین دوباره احیا شود . همان روزها از کشاورز هم پیشنهاد خوبی داشتم و وزیر وقت آقای کلانتری که به فوتبال خدمات بسیاری کرد هم اصرار داشت به کشاورز بروم اما برگشتم شاهین، که دیدم تعهداتشان عملی نشد. دوباره برگشتم پرسپولیس .

* همان روزها اتفاقاتی در تیم‌ملی افتاد که بحث دستگیری شما و قایقران، محرمی و ... مطرح شد. آن بحث‌ها چقدر واقعیت داشت؟

اصل ماجرا واقعیت داشت اما آن هم یک توطئه بود، از اردوی تیم‌ملی فرار می‌کردیم و می‌رفتیم تفریح. چند بار به سیروس گفتم اینها دام است گفت؛ تو ساده‌ای و متوجه نمی‌شوی. یک شب رفتیم منزل یکی از دوستان، هنوز کتمان را در نیاورده بودیم که مامورها ریختند و ما را گرفتند. مشخص بود ما را به آنجا کشانده‌اند تا خرابمان کنند. خودشان هم گزارش داده بودند .

* چه کسانی؟

همان‌هایی که با من و چندتای دیگر دشمنی داشتند و هنوز هم دارند .

* شفاف‌تر صحبت می‌کنی؟

... و... (اسم دو نفر را می‌آورد که به رسم امانت نزد ما می‌ماند) در آن منزل وسایل ناجوری وجود داشت که می‌خواستند با آن ما را خراب کنند، می‌خواستند من و سیروس را محو کنند .

* راستی یک بار در بازی با خوزستان هم دچار مشکل شدی؟

آن بازی نمی‌خواستم با تیم بروم. خوزستانی‌ها روی من حساسیت داشتند و می‌گفتند به شهرم تعصب ندارم. شب برایم بلیت هواپیما گرفتند . تیم هم با قطار رفت. دقیقه 90 همان بازی روی پاس ابطحی با سر گل زدم. در یک صحنه دستم به سر سیامک رحیم‌پور خورد و او خودش را به زمین انداخت. حتی داور خطا هم نگرفت چون واقعا خطایی هم نبود. تماشاگران شروع کردند به من فحاشی کردن، رفتم بالای سر سیامک و گفتم: تو که طوری نشدی بلند شو تا به من فحش ندهند. بلند نمی‌شد. دیدم پشتم سرم سرو صدا شد. نگو یک تماشاگر با داس به من حمله کرده بود (!) که محرمی با لگد او را زد وگرنه مرا می‌کشت !

* با پیشنهاد چه کسی به پرسپولیس برگشتی؟

دو تا از دوستان پروین آمدند، شب رفتیم زعفرانیه منزل علی‌آقا، پروین گفت: امسال وضع تیم خوب است. زمین می‌دهیم، برایت ماشین می‌خریم و... برگشتم پرسپولیس. قبلش سیروس گفته بود من هم می‌آیم پرسپولیس آنجا هم قول‌ها عملی نشد. مدتی دور از فوتبال بودم و مادرم هم فوت کرد که روی روحیه‌ام تاثیر منفی زیادی داشت. سال 75 رفتم شاهین اهواز و همانجا هم فوتبال را بوسیدم و گذاشتم کنار. لابه‌لای آن سال‌های بازیگری هم که در قطر بودم. آنجا حتی یک بار مدیر تیم مرا با هواپیمای شخصی‌اش به فرانسه برد. باور نمی‌کنید کلی پارچه خریدم به یاد مادرم و همه زن‌های خوزستانی، آوردم مارلیک دادم به پیرزن‌ها .

* کریم باوی به یک باره غیبش زد تا اینکه در گفت‌گو او با یک هفته نامه در اواخر دهه 70 مصاحبه عجیبی کرد و روزهای سیاهی را از خود به نمایش گذاشت .

آن مصاحبه مصاحبه من نبود !

* متوجه نشدم، یعنی شما آن حرف‌ها را نزدید؟

گاهی اوقات رسانه‌ها برای تیراژ بیشتر هر کاری می‌کنند. دو نفر از به ظاهر دوستان شرایط روحی مرا در آن روزها می‌دانستند. من ساده بودم. می‌گفتند باید حرفی بزنی و اوضاع را خراب جلوه بدهی تا کمکت کنند .

* مگر چه اتفاقی برایت افتاده بود؟

پس از فوتبال راهی کویت شدم و کنار دوستم صلاح الحساوی که بازیکن تیم‌ملی کویت بود کار می‌کردم. وضعم روبه راه بود. در برگشت از کویت در فرودگاه وقتی منتظر ساک‌هایم بودم کیف دستی‌ام که کلی پول در آن بود و در اصل تمام سرمایه‌ام بود را دزدیدند. سیروس خدابیامرز مرده بود، مادرم نبود، همسر و دخترم را به امریکا فرستاده بودم اوضاع به شدت خراب بود و احساس می‌کردم تنها مانده‌ام. آن نارفیق‌ها این توطئه را برنامه‌ریزی کردند و من ساده با آن هفته نامه مصاحبه کردم. کدام اوضاع خراب؟ کجا رفتم بازپروری؟ همان‌هایی که با من اینکار را کردند امروز خودشان می‌بینند به چه فلاکتی افتاده‌اند، به جان دخترم اگر آن حرف‌ها درست بوده باشد آن مصاحبه بزرگترین اشتباه عمرم بود ولی خوب شد دوستانم را شناختم . آن چهره واقعی نبود .

* چرا باید چنین کاری می‌کردند؟

برای تبرئه خودشان دست به هر کاری می‌زدند. من تکلیف‌ام با خدا بوده، همان سال‌ها با موتور تصادف کردم و پایم از کار افتاد. دو سال خانه‌نشین بودم و دوستان در کوی و برزن می‌گفتند باوی معتاد است، می‌گفتند خودمان دیدیم در شاه‌عبدالعظیم گدایی می‌کرد. یکی می‌گفت کارتن خواب است دیگری می‌گفت زیر پل‌ها تزریق می‌کند. بابا بی‌انصاف‌ها! من چند برادر و خواهرم در خارج از کشور زندگی می‌کنند. همسرم و دخترم آمریکا هستند و دخترم مشغول تحصیل در رده دکتراست، وضع مالی پدرم هم خوب است. حتی اگر معتاد هم بودم به آن وضعی که این‌ها از من ساخته بودند دچار نشدم. آنهایی که نمی‌توانستند دهداری را خراب کنند قصد داشتند شاگردان او را خراب کنند. آن مصاحبه اوایل دهه 80 بود. مطبوعات هم تعدادشان زیاد شده بود. اگر واقعیت داشت و من کارتن خواب بودم می‌توانستند پیدایم کنند و حالا عکس‌هایش موجود بود .

* چرا تکذیب نکردی؟ شکایت نکردی و ...

نزد خدا شکایت کردم. امروز ... کجاست؟ .... چه کار می‌کند؟ من که کریم باوی هستم و دارم زندگی‌ام را می‌کنم. به دار دنیا هم بدهکار نیستم اما بروید وضعیت آنها را بررسی کنید، می‌توانستم از طریق دامادمان که معاون دادگستری بود شکایت کنم اما فردا می‌نوشتند او باج می‌خواهد. همه را به خدا واگذار کردم. نتیجه‌اش را هم که خودتان می‌بینید. هیچگاه برای هیچکس نیت بد نکردم و امروز از زندگی‌ام راضی‌ام. چندین سال است که هیچ مشکلی ندارم .

* پس آن باوی که در اذهان ساخته شد دروغین بود؟

به خدا دروغین بود. یکی از دوستان که همانجا بود می‌گفت 60 تا عکس گرفتند از زوایای مختلف که شاید یکی از آنها چهره یک معتاد کارتن خواب را داشته باشد ولی نتوانسته بودند. خدا جای حق نشسته و چوب او صدا ندارد .

* الان چه می‌کنی؟

مدتی شاگردانی را تعلیم می‌دادم که به سبب اوضاع بدنم آن تمرینات را تعطیل کردم. دنبال کارهای عمل‌ام هستم. باید حدود 60 میلیون هزینه عمل‌ام را جور کنم و اگر خدا خواست و زنده ماندم بر می‌گردم و قول می‌دهم چند تا کریم باوی تربیت کنم .

* بنیاد جانبازان هزینه عمل را نمی‌دهد؟

ترسم از این است که برای درآمد آن دوست ترکمنی که گفتم مشکل به وجود بیاید، خدا کریم‌است حل می‌شود .

* فوتبال امروز را چگونه می‌بینید؟

کدام فوتبال؟ فوتبال یک زمانه عشق بود. ما در 8 آذر 76 دو گل به استرالیا زدیم هر دو گل معنوی بود ولی پلی شد برای رفتن به سمت مادیات. گل‌های ملبورن محصول کارفنی نبود. مگر می‌شود تیمی که در قطر نمی‌توانست راه برود به یک باره متحول گردد. گل کریم باقری آفساید بود، گل خداداد هم به طرز معجزه‌آسایی روی پای بوسنیچ پله شد. این‌ها ثمره دعای پیرزن‌هایی بود که هزار صلوات نذر پیروزی تیم‌ملی کرده بودند. ثمره زحمات خبرنگارانی بود که عاشقانه کار می‌کردند تا در ایران موفق شود. امام جعفر صادق (ع) می‌فرمایند: هر جا مادیات وار شد حقیقت فرار می‌کند. فوتبال مال آدم‌های پولدار نیست فوتبال متعلق به دل شکسته‌هایی مثل اللهی‌ها، فکری‌ها، دهداری‌ها، اکبر قاسمی‌ها و ... بود. آنها عشق را زیر خاک بردند تا امروز زیرابرو وژل مهمتر از تکنیک و تاکتیک باشد. زمین خاکی‌ها تعطیل شد. فساد مالی فوتبال را گرفت در بین فوتبالیست‌ها معنویات کمرنگ شد و کمتر فوتبالیستی به نماز توجه می‌کند. یک دوره در ایران شهدای عزیز را داشتیم که از همه چیزشان می‌گذاشتند الان منافع شخصی حرف اول و آخر را می‌زند. شما اسم این را می‌گذارید فوتبال؟ با همین سن و سالم اگر مشکل پایم را نداشتم از خیلی از این‌ها بازی می‌کنم . این‌ها فقط به مدل مو توجه می‌کنند. مگر می‌شود 90 دقیقه بدوی اما عرق نکنی؟ فوتبال قبلا مال پایین‌ شهری‌ها بود، اما الان باید پول بدهی تا بازیکن شوی. خنده‌دار است . کدامیک از این فوتبالیست‌ها معنای فقر را درک کرده‌اند. ماشین‌های آنچنانی، اینها را بی‌انگیزه کرده، تا دل فقرا و رفتگان و... شاد نشود. این فوتبال عقب گرد خواهد داشت. قول می‌دهم با ادامه این روند 2 سال دیگر فوتبال وجود نداشته باشد .

* عملکرد تیم‌ملی را چگونه می‌بیند؟

مگر در ایران قحط ‌الرجال است که رفته‌ایم آنالیزور کره‌جنوبی را آورده‌ایم؟ نکند خیال می‌کنید قطبی این تیم را هدایت می‌کند . چند تا لژیونر داریم که فوتبال را در اروپا یاد گرفته‌اند، بقیه هم که حاصل دسترنج باشگاه‌ها هستند می‌آیند کنار هم و این فوتبال را بازی می‌کنند. یعنی این قدر خوار شده‌ایم، که امثال قطبی باید تیم‌ملی را به دست بگیرند؟ هر کس دیگری هم بیاید از این بدتر نخواهد بود. کره‌ای‌ها آرزو داشتند خلاقیت ایرانی‌ها را داشته باشند. ما می‌رویم آنالیزور آنها را سرمربی تیم‌ملی می‌کنیم. برای این فوتبال باید اسفند دود کرد تا چشم نخورد! مربیانی داریم که قطبی مقابل آنها عددی نیست؛ ولی در این فوتبال کسانی هستند که باید سهم خود را بگیرند و برهمین اساس هم اجازه نمی‌دهند، حق به حقدار برسد. خیلی از جوانان با استعداد چون پدرشان پولدار نیست محکوم به فنا هستند . از خدا می‌خواهم همین چند آدم فوتبالی که داریم بمانند تا شاید به گذشته برگردیم و این مسائل رفع شود .

* به عنوان یک پرسپولیسی قدیمی ازاین تیم بگو؟

دلم به حال هواداران می سوزد. این تیم کجا وتیم ما کجا؟چه بگویم. این جسد پرسپولیس است

* فضای مصاحبه ناخواسته کمی تلخ شد. حیف است پس از 4 ساعت گفت و گوی شفاف چند خاطره شیرین نگویید .

در قطر ماریو زاگالو تمرین سانتر از کناره‌ها می‌گذاشت من که سر می‌زدم و برمی‌گشتم پیشانی مرا می‌بوسید. باور کنید روی هوا مکث می‌کردم و سر می‌زدم، در آبادان یک مربی داشتیم می‌گفت با سوت من می‌روید بالا با سوت من هم می‌آیید پایین . انگار به قدرت جاذبه اعتقادی نداشت و باید با سوت او می‌پریدیم و با سوت او پایین می‌آمدیم. خاطره که بسیار است. یک بار در چین داشتیم تمرین ارسال‌های بلند می‌کردیم که بهمن خان صالح‌نیا سوت زد تیم را جمع کرد و آرام گفت: بچه‌ها روی زمین کار کنید تا متوجه نشوند تاکتیک‌ ما هوایی است. شاهرخ گفت: خب همانجا می‌گفتی. مگر این چینی‌ها زبان ما را می‌فهمیدند که تیم را جمع کرده‌اید و در گوشی حرف می‌زنید؟ کلی خندیدیم.‏

* راستی از چین گفتید، خاطره روزی که در هتل جاماندی را هم بگو .

اول بگویم در شانگهای بازی داشتیم. شاهرخ سانتر کرد یک ضربه سرزدم که مثل اسپک والیبالیست‌ها بود. تلویزیون چین صد بار در طول روز آن را پخش کرد. بعد رفتیم پکن، در هتل من در اتاق تنها بودم. رضا وطنخواه به من گفت: یک ربع دیگر بیا پایین برویم ورزشگاه. رفتم نشستم از تلویزیون والیبال نگاه کردم. خوابم برد. وقتی بیدار شدم و سریع پایین آمدم دیدم بچه‌ها رفته‌اند. فاصله ورزشگاه تا هتل 10 دقیقه بود. اما من ساده می‌ترسیدم مرا رها کنند و به ایران بروند! سریع وسایلم را برداشتم و آمدم کنار خیابان، دیدم یک چینی سوار دوچرخه دارد می‌آید. گفتم استپ، ایستاد او را پیاده کردم و نشاندمش جلوی دوچرخه، وسایلم را به او دادم و شروع کردم به رکاب زدن. با همان حالت وارد ورزشگاه شدم و مامورها که لباس مرا دیدند فهمیدند با تیم هستم و ممانعت نکردند تا نزدیک رختکن رفتم، دیدم همه دارند چهار چشمی مرا نگاه می‌کنند. یکی از بچه‌های حراست سازمان تربیت بدنی همراه تیم بود. آمد به سمت من وگفت: با این خانم کجا بودی؟ تازه آنجا فهمیدم آن دوچرخه سوار یک خانم بوده و چه خبطی کرده‌ام. تا مدت‌ها این موضوع سوژه‌ بچه‌ها بود (همه بلند می‌خندند ).

* حرف پایانی .

از اینکه باعث شدید گذشته‌ها را مرور کنم ممنونم . امیدوارم در فوتبال ایران شایسته سالاری حاکم شود تا کسی جای کسی را نگیرد. بازهم از ایسنا سپاسگزارم .

منبع : سایت دنیای فوتبال

ukguy4u - لندن - بریتانیا
مثل اینکه راست میگن آبادانی ها چاحان هستن !
یکشنبه 22 آذر 1388

ardesheer - امرپکا - نپو پورت
کریم باوی یادش بخیر چه ضربه سرها ی میزد
یکشنبه 22 آذر 1388

Dr.seied - ایران - تهران
همه افسانه ها دروغ نیست تا ایران نباشی نمیتونی ایرانی بودن را درک کنی
یکشنبه 22 آذر 1388

آنتی اسلام - ایران - اهواز
آقا کریم شما ایران مدیون گلهای شما است و در این شکی نیست. اما شما یک اسطوره نبودید و نیستید و در طول عمر ورزشی تان اشتباهات فاحش و بسیاری کردید ( اخلاقی!). در این که در زمان شما فوتبالیستها را خراب میکردند و مافیای فوتبال حتی در زندگی شخصی ورزشکاران شدید ترین دخالتها را میکرد و.... همیشه همینه! من کاملاً شما را میشناسم و حتی در نیمهء اول دههء 70 در خانهء یکی از دوستان که با ایشان هم تیمی بودید ( تیم گمرک اهواز) بارها با هم پاسور بازی کردیم؛ فوتبال باشگاه ها رو با شما تماشا میکردیم و از توضیحاتتان لذت میبردیم و کلی خاطره دارم از شما. ولی متاسفانه خیلی از حرفهایتان دور از واقعیت است. در هر صورت هر جا که هستی برایت آرزوی سربلندی و سلامتی دارم ضمن اینکه از دیدن عکست که بسیار سرحال بنظر میرسی خیلی خیلی خوشحالم. دوستت داریم آقا کریم
یکشنبه 22 آذر 1388

dannni - سوئد - استکهلم
ukguy4u - لندن - بریتانیا . //مرد حسابی از کوجا فهمیدی چاخان ابادان یعنی فوتبال ایران تو استکهلم مربی داشتیم به اسم کامل انجینی این یکی از بهترین گلزنهای باشکاهای تهران در دهه 60 یک روز خونهاش رفتیم تو ارشیو اش عکسهای کریم باوی بود دوسال پهترین گلزن ایران شود
یکشنبه 22 آذر 1388

vezveznazi - ایران - ‌‌‌‌‌‌‌‌ایران
دوست داریم کریم اقا
یکشنبه 22 آذر 1388

ali r - ایران - تهران
دانی اقا از استکهلم کامل انجینی عراقی الاصل بود من اونو خوب میشناسم اگه دیدیش خیلی سلام برسون به برادرش عصام انجینی هم سلام برسون اخ یادش بخیر زمین نادر دولت اباد و تیم موسی صدر ازش بپرس یادش میاد.منم الان 2ماهه اومدم سوئد وستروس
یکشنبه 22 آذر 1388

خرس قطبی - کانادا - تورنتو
عقده ای!. حالا که هیچ نشدی مجبور نیستی به بقیه حسادت کنی
یکشنبه 22 آذر 1388

ایران جاوید - ایران - تهران
آخیییییییییییییییییییی. مصاحبه جالبی بود. موفق باشی آقا کریم باوی.
یکشنبه 22 آذر 1388

dannni - سوئد - استکهلم
ali r - ایران - تهران . / درسه عزیز ولی برادرشو نمیشناسم چشم بهش میگم
دوشنبه 23 آذر 1388

mdice7 - ایران - تهران
رنگ رخسار نشان میدهد از سر درون. از عکست معلومه معتاد نیستی، ما هم به همه میگیم نیستیف به نظرم اگر کمتر لاف بزنی بهتره، حد اقل فقظ گلهای قشنگت تو ذهن ما می مونه
دوشنبه 23 آذر 1388

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.