مهدیه محمدی همسر احمد زید آبادی به بازگویی حقایق دردناکی در خصوص وضعیت همسرش دست زده است.
به گزارش ادوار نیوز به نقل از روز انلاین مهدیه محمدی، همسر احمد زیدآبادی که روز دوشنبه برای ملاقات با همسرش به زندان اوین مراجعه کرده و موفق به ملاقات نشده بود ضمن دادن خبر ضرب و شتم این روزنامه نگار در زندان، به روز گفت: روز دوشنبه گفتند که احمد ممنوع الملاقات است؛ هفته گذشته هم که برای ملاقات رفتیم به دلیل نامه ای که از قاضی پرونده داشتیم اجازه ملاقات دادند.
وی افزود: بازجویی آقای زیدآبادی که 35 روز در بند 2 الف و در جایی شبیه قبر زندانی بوده پس از انتقال به بند 240 شروع شده و بازجویی بسیار خشن به طرز وحشتناکی از او بازجویی کرده است. به گفته خانم محمدی، بازجو به آقای زیدآبادی گفته است که "دستور داریم تو را له کنیم و اگر همکاری نکنی هر کاری دلمان خواست با تو می کنیم و اگر این کاغذهای بازجویی را ننویسی همین کاغذها را به خوردت خواهیم داد."
او که این سخنان را به نقل از زیدآبادی بیان میکرد افزود: "همین بازجو، احمد را به شدت کتک زده و خود احمد می گفت که خشونت وحشتناکی علیه او به کار برده اند." همسر آقای زیدآبادی گفت: این اواخر بازجوی او عوض شده و بازجوی جدید رفتاری انسانی تر با او داشته، اما چون او حاضر به قرائت متن نوشته شده توسط بازجو در دادگاه نشده است مجددا همان بازجوی خشن اولی برگشته و اکنون هم اوست که دوباره از آقای زیدآبادی بازجویی می کند.
خانم محمدی سپس به اتهامات آقای زیدآبادی اشاره کرد و گفت: اوایل بازجویی اتهامات وحشتناکی از جمله اتهامات اخلاقی به احمد نسبت داده اند اما او حاضر به پذیرفتن این اتهامات دروغ نشده؛ اکنون هم یکی از اتهاماتش نامه ای است که به رهبری نوشته و در سایت ها منتشر شده بود. او را تحت فشار قرار داده اند که چرا نوشتی مقام رهبری و کلمه معظم را به کار نبرده ای!"
وی با بیان اینکه ارتباط با روزآنلاین و بی بی سی و دیدار با ابراهیم یزدی از دیگر موارد در بازجویی هاست، افزود: حالا دوباره با تغییر بازجو و آمدن بازجوی قبلی باز احمد تحت فشار شدیدی قرار گرفته تا به جای دفاع از خود، متن نوشته بازجو را در دادگاه بخواند و طلب بخشش کند. ضمن اینکه بازجو که عوض شده بود هفته ای یکبار احمد به منزل زنگ میزد و به ما ملاقات میدادند اما با آمدن بازجوی سابقش نه تماس مگیرد و نه ملاقات می دهند؛ گویا میخواهند کاری راکه با آقای عبدالله مومنی کردند با او نیز بکنند که اورا 40 روز در بیخبری مطلق نگه داشتند و بعد مستقیم به دادگاه بردند.
همسر آقای زیدآبادی گفت: آقایان اعلام کردند که زیدآبادی گفته وکیل نمیخواهم؛ من در آخرین ملاقاتی که داشتیم از احمد پرسیدم چرا گفته ای وکیل نمی خواهی که جا خورد و گفت من چنین چیزی نگفته ام؛ دروغ گفته اند. و از همان روز وکلای ایشان باز شروع به پیگیری کردند اما اکنون دقیقا دو هفته است که پرونده احمد روی میز آقای سبحانی، بازپرس شعبه دو است و از آقای سبحانی که می پرسیم چرا پرونده به صورت بلاتکلیف همچنان روی میز شما مانده، می گوید من قرار نهایی را صادر کرده ام، بروید از آقای حداد بپرسید.
خانم محمدی با بیان اینکه همسرش از او خواسته است مصاحبه نکند گفت: احمد می گوید هر بار که من مصاحبه می کنم او را بیشتر تحت فشار قرار میدهند. من هم میدانم که با این مصاحبه فشار روی احمد بیشتر می شود اما چاره دیگری ندارم؛ احمد الان صد روز است که در انفرادی به سر می برد؛ او را به شدت کتک زده اند، به مرز جنون و خودکشی رسانده اند و اکنون نیز فشار می اورند که اعتراف بگیرند و دیکته کنند و او بنویسد و بعد در دادگاه بخواند!
خانم محمدی می افزاید:بازجویان به آقای زیدآبادی گفته اند که باید از رهبری بابت اینکه مقابل اسمش کلمه معظم را ننوشته است عذرخواهی کند؛ من میخواهم بدانم رهبری که میگوید انتقاد کردن آزاد است چرا احمد باید بابت این قضیه از او عذرخواهی کند و این چه نوع آزادی انتقاد است که به خاطر ننوشتن کلمه معظم برای ایشان، یک روزنامه نگار را تحت وحشیانه ترین فشارها قرار می دهند؟
متن نامه سرگشاده احمد زیدآبادی خطاب به آیت الله خامنه ای که در فروردین ماه 86 در رسانه های اینترنتی منتشر شد در پی می آید:
من از حساسیتهای نظام سیاسی ایران در باره هرگونه انتقاد و یا پرسش از رهبری نظام جمهوری اسلامی به خوبی آگاهم و میدانم که ورود به این حیطه، عبور از خط قرمزی است که عملا در کشور ما اعمال میشود. به همین علت، با آنکه از سالها پیش قصد نوشتن نامهای به ایشان داشتم و بویژه میخواستم از قانون شکنیها و اجحافهایی که در طول دوره بازداشتم در سال 1379 بر من و دوستانم روا شد، نزد وی شکایت ببرم، اما هر بار از تصمیم خود منصرف شدم، زیرا حساسیت موضوع میتوانست حمل بر خودنمایی و یا ابراز بیباکی و تهور شود. این بار اما بخصوص پس از سخنان رهبری در شهر مشهد، تصمیم گرفتم تا قصد دیرینه خود را عملی کنم و امیدوارم که این تصمیم به مسائلی مانند خودنمایی و ابراز بیباکی نسبت داده نشود.
هر چند که من نیز مانند هر موجود انسانی دیگر، از وسوسه خودنمایی در امان نیستم و از بی باکی هم به سهم خود بهرهای دارم، اما برای گریز از مواضع تهمت، تاکید میکنم که قصدم از نوشتن این مطلب، ابراز وجود سیاسی از طریق به چالش کشیدن مقام عالی نظام نیست و از همین رو، در سرتاسر این نوشته، تلاش میکنم تا در کاربرد واژهها و عبارات، موقعیت خاص ایشان را در نظر داشته باشم و قلم را به ورطه بیاحترامی و جسارت نکشانم.
در عین حال، هر چند که شاید از شجاعت هم خداوند برای من نصیبی قرار داده باشد، اما بر کسی پنهان نیست که من اهل ماجراجویی و گزافهگویی حتی در جایی که کمترین هزینه و خرجی هم نداشته باشد، نیستم و اینک نیز نمیخواهم با خطاب قرار دادن رهبری، دست به ماجراجویی بزنم. با این همه، ممکن است این پرسش پیش آید که چرا طبق سنت مالوف در ایران، پرسشها و یا انتقادهایم را از رهبری در قالب نامهای سربسته به دفتر ایشان ارسال نمیکنم و بر انتشار علنی آن اصرار دارم.
پاسخ پرسش فوق این است که آنچه میخواهم در این نوشته مطرح کنم، در شمار مسائل شخصی نیست که نیازمند ارسال نامه خصوصی باشد. در این نوشته در واقع قصد دارم برخی از بزرگترین مشکلات رویاروی جامعه ایرانی را طرح کنم و نظر رهبری را هم در این باره جویا شوم، به این امید که طرح این موضوع برای سایر ایرانیانی هم که مانند من میاندیشند، مفید افتد.
پرسش نخست من از رهبری به همان حساسیتهای موجود در مورد طرح پرسش و یا نقد اظهار نظرهای ایشان بر میگردد. سوال این است که به چه علت شرعی، عقلی، قانونی و یا عرفی و بر اساس کدام مصلحت عمومی، پرسش علنی از رهبری و یا نقد گفتهها و عملکرد وی، عملا در جامعه ایران ممنوع است؟
از نقطه نظر شرعی میدانیم که حتی انبیا و اولیای خداوند که در نزد ما از منزلت معنوی بیمانندی برخوردارند، هیچگاه افراد جامعه و از جمله پیروان خود را از به چالش کشیدن رفتار و گفتار خود بر حذر نداشتهاند و سیره پیامبر اسلام و خلفای راشدین بخصوص امیرالمومنین علی نیز نشان میدهد که آن بزرگان، هیچگاه در مقابل تندترین برخوردهایی که افراد عادی جامعه با آنها داشتهاند، شدت عمل نشان ندادهاند و اگر هم از تعرض لفظی بیادبانه و بیموردی به خشم آمدهاند، کلام را با کلام پاسخ دادهاند و نه با تشکیل پرونده و ارجاع به قاضی و وضع مجازات.
در اینجا نمیخواهم با فهرست کردن شیوه برخورد پیامبر و اصحاب آن بزرگوار در برابر انتقادهای لفظی دیگران، فضل فروشی کنم، اما تاکید میکنم که مصونیت رهبری از طرح پرسش و انتقاد در جامعه ما، نه فقط سابقهای در شرع ندارد، بلکه بدعتی بیسابقه در تفکر اسلامی به شمار میرود.
از نقطه نظر عقلی نیز همه دلایلی که در حوزه نقد و پرسش به ذهن بشر میرسد، دلالت بر ضرورت انتقاد از رهبران جامعه در هر سطحی دارد و حتی یک دلیل عقلی نیز نمیتوان برای حرمت نقد و پرسش از رهبران سیاسی و مذهبی جوامع ارائه کرد. از لحاظ قانونی هم تا آنجا که من اطلاع دارم، توهین به رهبری در قوانین جمهوری اسلامی جرم شناخته شده، اما نقد گفتار و رفتار وی در هیچ قانونی منع نشده است.
از منظر عرفی نیز، امروزه در همه کشورهایی که رهبران آنها با رای مردم انتخاب میشوند، انتقاد و پرسش که جای خود، بلکه شهروندان از حق هر نوع تخطئه و تعرض لفظی به آنها نیز برخوردارند. نمونهای از این تعرضها و تخطئهها را صدا و سیمای جمهوری اسلامی به نقل از مطبوعات آمریکا و انگلیس علیه رهبران این کشورها روزانه پخش میکند. حتی سیمای جمهوری اسلامی صحنههایی از راهپیمایی معترضان به سیاست آمریکا در شهرهای مختلف آن کشور نشان میدهد که تصویر جرج بوش را به صورتی حیوانی خون آشام بر روی پلاکاردها حمل میکنند و پلیس هم متعرض آنان نمیشود.
به هر حال، وقتی که هیچ مبنای شرعی، عقلی، قانونی و عرفی برای منع نقد رهبری و پرسش از وی وجود ندارد، چرا کارگزاران امنیتی و قضایی نظام، در مورد کوچکترین اشاره غیر مستقیمی در گفتهها و نوشتههای افراد به مواضع رهبری تا این اندازه سخت میگیرند و آن را ذنب لایغفر میپندارند؟
آیا رفتار آنان در این باره، مورد تایید رهبری است؟ اگر هست، بر اساس کدام حجت شرعی و یا عقلی؟ و اگر نیست چرا این موضوع علنی و صریح اعلام نمیشود تا هم راه نقد اصولی و منطقی گشوده شود و منتقدان احساس امنیت کنند و هم کارگزاران نظام امکان سوء استفاده از این مساله را پیدا نکنند؟
تا آنجا که من به یاد دارم، در دوران حیات بنیانگذار جمهوری اسلامی، به رغم فضای سنگینی که برخی از هواداران آتشین مزاج ایشان در جهت منع هر گونه نقد آن مرحوم ایجاد کرده بودند، آیت الله خامنهای خود یکی از معدود منتقدان به نسبت صریح نحوه اداره کشور و پارهای از اظهار نظرهای مرحوم آیتالله خمینی بود.
با توجه به این سابقه، انتظار میرفت که در دوره رهبری خود ایشان، فضای نقد و پرسش از مقامهای عالی نظام بسط و گسترش یابد، اما متاسفانه نه فقط چنین نشد، بلکه صداهای ضعیفی هم که در دوران حیات آقای خمینی در نقد ایشان بلند بود، در دوره بعدی یا خاموش شد و یا هزینه سیاسی و امنیتی در پی داشت. من هنوز توجیهی منطقی برای این مساله پیدا نکردهام و امیدوارم شخص رهبری یا یکی از نزدیکان ایشان، در این باره توضیحی ارائه کنند.
پرسش دومم اما مربوط به مسالهای است که برای جامعه ایرانی سرنوشتساز شده و چنانچه در مورد آن، تصمیم درست گرفته نشود، چه بسا کشور ما را در شرایط فوقالعاده خطرناکی قرار دهد. همانطور که همه میدانیم، بحث دستیابی ایران به چرخه سوخت هستهای، مدتها است که ایران را اسیر بحرانی بینالمللی کرده و سبب صدور قطعنامههای الزام آوری از طرف شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران شده است.
در اینجا من نمیخواهم از اهمیت یا عدم اهمیت برخورداری از چرخه سوخت هستهای و یا از میزان تاثیر دستیابی به این چرخه در توسعه و پیشرفت کشور سخن بگویم. اصلا فرض را بر این میگیرم که آنچه مقامهای کشور در باره اهمیت استراتژیک سوخت هستهای و تاثیر آن در پیشرفت کشور میگویند، تماما درست و دقیق باشد، اما به گمان من مساله اصلی این است که از خود بپرسیم به چه هزینهای؟
در زندگی اجتماعی و فردی بشر بسیاری چیزهای مفید و خوب وجود دارد که به دلیل هزینههای مترتب بر آنها کنار نهاده میشوند، زیرا دنیا، دنیای تزاحم امور و نظام ترجیحات است. در نظام ترجیحات یک ملت، حفظ موجودیت کشور بیگمان در راس اولویتهاست و پس از آن حفظ امنیت داخلی و سرمایههای انسانی و ملی قرار دارد.
اگر قرار باشد دستیابی به یک دستاورد اقتصادی یا علمی، موجودیت یا امنیت یا سرمایههای ملی آن را به خطر اندازد، چه توجیه منطقی برای اصرار بر آن دستاورد وجود دارد؟ میدانیم که جمهوری اسلامی بر این نکته پافشاری میکند که منظورش از دستیابی به چرخه سوخت هستهای، تولید سلاح اتمی نیست. با توجه به این نکته، چرخه سوخت هستهای برای ایران تنها جنبه اقتصادی و علمی پیدا میکند. اما کدام دستاورد اقتصادی یا علمی در جهان وجود دارد که بتوان به آن از دریچه حق و باطل نگریست؟
هر امر اقتصادی به ناچار باید با مکانیسم تحلیل اقتصادی یعنی هزینه و فایده آن، مورد ارزیابی قرار گیرد و از همین روست که منتقدان برنامه هستهای کشور با توجه به اصل هزینه - فایده، خیری در ادامه این برنامه در شرایط حاضر نمیبینند چرا که تبعات منفی تحریم فزاینده کشور و یا احتمال حمله نظامی به مراتب پر هزینهتر از فایدههای دستیابی به چرخه سوخت هستهای است.
در اینجا اما من از مقام رهبری نمیخواهم که نظر خود را رها کند و نظر منتقدان را بپذیرد چرا که هر کس بر اساس دیدگاه و اطلاعات خود، ارزیابی خاص خویش را از شرایط دارد. یک نفر ممکن است بر مبنای یک سری دادهها، شرایط را خطرناک تصور کند و فردی دیگر، بر اساس دادههای متفاوت، اوضاع را عادی و معمولی فرض کند.
سوال من از رهبری اما این است که چرا ایشان اصرار دارند که همه ایرانیان ارزیابی ایشان را از شرایط داشته باشند و اگر جز این باشد به تعبیر وی حرف دشمن را تکرار میکنند و یا به گفته برخی از مقامهای امنیتی، از عوامل دشمن هستند. در دنیای امروز، روزانه میلیونها خبر و گزارش در باره یک موضوع انتشار مییابد که مسلما یک نفر نمیتواند همه آنها را مطالعه کند. هر کس به فراخور دیدگاه کلی خود نسبت به نظام جهانی، بخشی از اخبار را گزینش و آنها را مطالعه میکند. از همین رو، ارزیابی افراد مختلف از شرایط خاص، به فراخور دیدگاه کلان خود و خبرهایی که خواندهاند، متفاوت است و این امری کاملا طبیعی است.
آیا از نظر رهبری، یک ایرانی بر مبنای مطالعات خود، نمیتواند ارزیابی متفاوتی نسبت به ایشان از شرایط کشور داسته باشد؟ و اگر ارزیابی متفاوتی داشت، نباید از حق بیان آن برخوردار باشد؟ اگر یک ایرانی بر اساس تجربه و نگاه خود، کشور را در معرض خطر ببیند، آیا میتوان او را به دلیل نگرانیاش از آینده، مجرم و شریک دشمن دانست و به ترس و رعب متهم کرد؟
تاکید پی در پی رهبری و نزدیکان ایشان بر مرعوب بودن طرفداران انعطاف در برنامه هستهای بخصوص باعث تعجب و تاسف است. مسلما ترس و رعب در زندگی فردی و جمعی صفات پسندیدهای نیستند، اما به نوبه خود مکانیسمهایی برای ادامه بقای بشرند. اگر قرار باشد در وجود هیچکدام از افراد بشر ذرهای ترس از کسی یا چیزی وجود نداشته باشد، آیا جهان انسانی یک لحظه برقرار میماند؟ آیا اگر فردی به اتکای نترسی و بیباکی شخصی خود، جمعیت کثیری را به ورطه بدبختی و هلاکت اندازد، مستوجب تحسین و پاداش است؟
خدا رحمت کند کسی را که بر جان و مال و سرنوشت دیگران بیم و ترس داشته باشد.
به هر حال، واقعیت این است که بسیاری از ایرانیان، ارزیابی متفاوتی نسبت به ارزیابی مقام رهبری از مجموعه شرایط کشور و بحران هستهای جاری دارند و دقیقا از آینده این کشور میترسند! آیا باید ترس خود را کتمان کنند؟ و اگر نکردند، آیا باید مورد تهدید وزیر محترم اطلاعات قرار گیرند؟
بار دیگر تکرار میکنم که من از مقام رهبری نمیخواهم که نظر خود را فرو گذارد و نظر دیگران را بپذیرد، اما از ایشان میخواهم در باره مسالهای که به سرنوشت تک تک ما و فرزندانمان مربوط میشود، اجازه دهد که نظرات و ارزیابیهای متفاوت، در فضایی امن و آزاد مطرح شود.
به گمان من، در مسالهای در اندازه بحران هستهای، تصمیم نهایی با همه ایرانیان است. ایرانیان برای تصمیم در این باره لازم است که نظر همه صاحبان اندیشه و نظر را بشنوند و در فضایی آرام و معقول از هر تصمیمی که صلاح میدانند، پشتیبانی کنند. آیا مقام رهبری با این مساله موافقند؟
به باور من، سرنوشت آینده ایران تا حدود بسیار زیادی به تصمیم رهبری کشور در باره موضوع فوق گره خورده است و اگر ایشان در این باره تصمیم صحیحی بگیرند، بدون شک گفتنیهای بسیاری برای طرح نزد ایشان وجود خواهد داشت. خداوند همه ما را در شناخت حقیقت، که به تعبیر امیرالمومنین علی از موری سیاه بر سنگی سیاه در دل شبی سیاه، پنهانتر است، یاری رساند.
همسر احمد زیدآبادی : احمد گفت، خشونت اینجا برای تو قابل تصور نیست
احمد زید آبادی , روزنامه نگار
رادیو زمانه : احمد زیدآبادی، دبیرکل ادوار تحکیم وحدت، از زندانیان خبرساز سه ماههی گذشته بوده است. پس از ۶۴ روز زندان، او امکان ملاقات با همسرش را یافت و اطلاع داد که ۱۷ روز در اعتصاب غذا و ۳۵ روز در سکوت و تنهایی مطلق، در شرایطی قرار گرفته است که او آن را به قبر تشبیه میکرد.
او به همسرش گفته بود که برای اقرار علیه خودش و مصاحبه، به شدت تحت فشار قرار دارد.
اخیراً تماسها و ملاقاتهایی بین آقای زیدآبادی و خانوادهاش برقرار شده بود که آخرین آنها هفتهی گذشته انجام گرفت. او در این ملاقات، مجدداً، مسایلی را در مورد شرایط خود، با همسرش طرح کرده که موجب تاثر خانواده و از سوی دیگر، قطع مجدد تماس او با خانوادهاش شده است.
مهدیه محمدی، همسر احمد زیدآبادی، در این باره میگوید:
هفتهی پیش که ما با خواهرهای آقای زیدآبادی به ملاقات رفته بودیم، من به ایشان گفتم: شنیدهام بعد از انتقال به بند ۲۴۰ شرایط شما بهتر است. بچهها میگویند شرایط این بند در مجموع از الف ـ۲ بهتر است.
ایشان گفت: «نه، چه کسی این حرف را زده است؟» گفتم: چطور؟ شما خودت گفتی که شرایط اینجا بهتر است. گفت: «نه، من توان شما را هم نگاه میکنم، برای این که خبرها را بهتان بدهم».
بنابراین، با توجه به این حرف احمد، من هنوز مطمئن نیستم که او همهی قضایا را برای ما تعریف کرده باشد.
ولی خود او گفت: همان اول که بعد از ۳۵ روز از بند الف ۲ به اینجا منتقل شده، بازجوی بسیار خشن و بداخلاقی داشته که ایشان را حتا کتک میزده و عنوان کرده که: «اگر قبول نکنی، آنچه ما میگوییم، بنویسی، همین برگههای بازجویی را به خوردت میدهیم».
آقای زیدآبادی به من گفت: «خشونت آنقدر اینجا وحشتناک است که برای تو قابل تصور نیست، روزهایی که بر من گذشته است، تو نمیتوانی تصور کنی»! و معلوم بود که فشار روی او خیلی شدید است.
بعد از مدتی سر کردن با این بازجوی خشن، ظاهراً، بازجویی آوردهاند که برخوردش در مجموع، انسانیتر بوده است. در همان مدت، هفتهای یک بار با منزل تماس میگرفت و هرچند وقت یکبار اجازهی ملاقات به ما میدادند.
اما زمانی که میخواستند او را به دادگاهی که آقای مؤمنی هم در آن حضور داشت بیاورند، چون متن دفاعیهاش را نپذیرفته بودند، دوباره بازجوی خشن اول را مسئول بازجویی از او میکنند. الان هم از طریق همین بازجو، به او فشار میآورند که متن دفاعیه را آنطور که آنها میخواهند بنویسد.
آقای زیدآبادی نگفت که از ایشان چه میخواهند؟ او باید به چه مطالبی اقرار کند و در دفاعیهی خود چه بنویسد؟
میگفت: «از من خواستهاند که به اتهامات وحشتناکی، از جمله اتهامات اخلاقی، اقرار کنم. ولی من زیر بار آن نرفتهام». هرچند برای همه عیان است که این یکی به آقای زیدآبادی، اصلا نمیچسبد.
اتهامی هم که الان در مورد ایشان مطرح است، نامهای است که دو سال و نیم پیش (فروردین ۸۶) به مقام معظم رهبری نوشته است. همچنین دیدار با آقای ابراهیم یزدی و نوشتن مقاله برای سایتهای روز و بیبیسی اتهامات دیگر او هستند.
گویا علیرغم اختلافاتی که میان خودشان هست، میخواهند دادگاهی برای مطبوعاتیها برپا کنند و بر سر این دادگاه، دارند خیلی به آقای زیدآبادی فشار میآورند که او را به این دادگاه بیاورند و در آنجا اعترافات اینچنینی را داشته باشد.
یعنی، رسما به آقای زیدآبادی گفته شده که دیدار با آقای ابراهیم یزدی، نوشتن مقاله برای سایت روز و نامهای که دو سال پیش برای رهبری نوشته، موارد اتهام ایشان است؟
بله، اینها جزو اتهامات ایشان است. اصلیترین اتهام همان نامه به مقام رهبری است، آن هم به این دلیل که چرا ایشان ننوشته: «مقام معظم رهبری». خود او میگفت که به خاطر همین کلمهی «معظم» کلی به او فشار آوردهاند. نامهای که دو سال و نیم پیش نوشته شده…
همان موقع هم انتشار پیدا کرده …
بله و این نامه خیلی هم محترمانه است. حتا آقای خامنهای انتقاد به نظام و خود ایشان را منع نکرده، اما خود آقای زیدآبادی پیشبینی کرده و در آنجا هم نوشته بود که: «میدانم این خط قرمز نظام است، ولی درد دلهایی دارم که میخواهم با رهبری مطرح کنم». با این وجود، بعد از گذشت دو سال و نیم، به خاطر کلمهی «معظم» و به خاطر این نامه، دارند او را اینقدر تحت فشار قرار میدهند.
بعد از ملاقات هفتهی پیش، دیگر ملاقاتی نداشتهاید؟
خیر، در یک ماههی اخیر، آقای زیدآبادی حداقل هفتهای یک بار تماس تلفنی میگرفت. الان نه دیگر تلفن میزند و نه اجازهی ملاقات داده میشود.
برای ملاقات هفتهی پیش نیز ما از قاضی نامه داشتیم. آن موقع هم به ما گفتند که ملاقات کابینی نمیدهند. ولی نامهی آقای سبحانی را که نشان دادیم، به من و خانواده ملاقات کابینی دادند. ولی این هفته، اجازهی همان ملاقات کابینی را هم ندادند.
چه دلیلی برای عدم اجازهی ملاقات برای شما آوردند؟
گفتند: «ایشان همکاری نمیکند. بنابراین ملاقات ندارد. دیگر هم نیایید». به آنها گفتم؛ مگر ایشان چه جرمی مرتکب شده که باید هرچه شما میگویید بپذیرد و به معنای همکاری باشد.
به خانم مؤمنی هم اجازهی ملاقات داده نشده است. جالب این است که حتا بعد از به دادگاه آوردن آقای مؤمنی، باز هم به ایشان ملاقات ندادهاند.
فکر میکنید، مصاحبههای شما و یا خبررسانیهایی که در مورد ایشان میکنید، تاثیری در این وضعیت داشته است؟
واقعیت این است که آقای زیدآبادی از من خواست مصاحبه نکنم. چون بعد از این مصاحبهها، فشارها روی او بیشتر میشود. همچنین میگفت که نگران ماست و این که به خاطر این مصاحبهها، برخوردی با ما نشود.
ولی من نمیتوانم بنشینم و همینطور نگاه کنم که همسر مرا دو خیابان آنطرفتر، ۱۰۰ روز است در انفرادی نگاه داشتهاند. ۱۰۰ روز!
آقای خامنهای خودشان گفتند: «هر یک روز انفرادی، برابر ۱۰ روز زندان است». اما من فکر میکنم، این آقایانی که آنجا هستند، دیگر به حرف آقای خامنهای هم گوش نمیدهند.
الان طبق گفتهی آقای خامنهای، آقای زیدآبادی ۱۰۰۰ روز است که در زندان است. چرا؟ به چه جرمی؟ به چه اتهامی، باید ایشان این همه تحمل کند؟ آن وقت، ما هم هیچ چیزی نگوییم؟ ما بنشینیم، سکوت کنیم، حرف نزنیم، اعتراض هم نکنیم. فقط نگاه کنیم، ببینیم دارند پدر ایشان را درمیآورند، به خاطر اتهاماتی که واقعا خندهدار است!
اگر نظام جمهوری اسلامی این همه ادعای آزادی دارد، اگر آزادی بیانی که آقای احمدینژاد در مصاحبهی دو شب پیش خود مدعی آن بود، وجود دارد، نمیدانم محترمانهتر از انتقاد آقای زیدآبادی، امکانپذیر بود؟ چگونه باید انتقاد کنند که به این آقایان برنخورد و پدر طرف را درنیاورند؟!