میگن یه روز راکی میاد آبادان جاسم میره بهش التماس میکنه میگه تورو خدا عصری جلو بچه های محل بیا به مو سلام کن راکی هم به زور قبول میکنه عصر جاسم با بچه ها ایستاده بوده که راکی رد میشه میگه جاسم سلام یه دفعه جاسم روش رو میکنه اون ور می گه اه بچه ها باز ای سریش پیداش شد |