ترسمان از این است که ایران به پاکستان تبدیل شود
بعد از سالها فرصتی دست داد تا با مسعود بهنود، روزنامه نگار خوش قلم ایرانی به گفت و گوبنشینم. بنایمان برصحبت در باره مطبوعات بود تا ببینیم که کدام خشت این خانه را کج نهادیم که امروز روزنامه نگاران ایرانی همان را از جمهوری اسلامی می طلبند که سی سال پیش ازپادشاه ایران می خواستند: "آزادی".
او بخشی از مشکل را در جاخوش کردن "تفکر استبدادی" در باورهایمان می داند که بیرون کردنش از ذهن به مراتب سختتر از پایین کشیدن مستبد از اریکه ی قدرت است. بهنود با بررسی فراز و نشیب های تاریخی می گوید : "امروز آزادی مطبوعات در ایران به وضعیتی گرفتار شده است که سزاوار آن نبود".بهنود ضمن آنکه تاکید دارد سخنان آیت الله خامنه ای در نماز جمعه ی اخیر به معنای ادامه ی بگیر و ببندها نیست ، بر این باور است که "آقایان متوجه نیستند و در همان دامی افتاده اند که محمد رضا پهلوی افتاده بود".
بهنود در باره راهپیمایی روز قدس می گوید سخنان آیت الله خامنه ای در نماز جمعه نشان می دهد که او از ماجرای روز قدس می ترسد. به همین جهت می گوید: «روز قدس فقط مخصوص است به فلسطین». در حالیکه آیت الله خمینی در این باره گفته بود: «روز قدس روز مبارزه با استکبار و کل زور گویان عالم است».
بهنود ضمن آنکه سیاستهای پوپولیستی احمدی نژاد را برای ایران خطر ناک می داند،بر این باور است که حاکمان دینی ما علی رغم متهم کردن نظامهای سکولار به بی اخلاقی،خود نتوانسته اند نمره قبولی در مقوله ی "اخلاق" کسب کنند. او می گوید قانون اساسی فعلی ظرفیت تامین آزادی ها را داردو نباید بلای سال 57 را تکرار کرد.
گفت وگوی "جرس" با مسعود بهنود ، روزنامه نگار مستقل در لندن را در ادامه می خوانید.:
جرس - چنانچه مطلع هستید، روزنامه نگاران ایرانی در آخرین حرکت جمعی خود، از دادستان تهران خواسته اند به محدودیت های ایجاد شده برای مطبوعات پایان دهند. از جمله خواسته های روزنامه نگاران، آزادی همقطارانشان از زندان، رفع توقیف از نشریات، آزادی فعالیت هایشان در عرصه اطلاع رسانی و فک پلمب از دفتر انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران است. سی سال پیش هم روزنامه نگاران کم و بیش همین خواسته ها را از مقامات حکومت نظامی شاه داشتند. با توجه به اینکه شما در هر دو دوره ی یاد شده حضور فعال در رسانه ها داشته اید، کدام خشت این خانه را کج گذاشتیم که پس از سی سال باز به همان نقطه ی اول باز گشته ایم؟
بهنود: این ماجرا را باید در یک بستر تاریخی مورد بررسی قرار داد. آنچه که در مورد خاورمیانه و به تبع آن ایران بدیهی و قطعی به نظر می رسد، اتفاقی است که ۱۰۲ سال پیش در مشروطیت رخ داد. به نظر من انقلاب مشروطه شیرین کاری ایرانیان بود که ۶۰ سال پس از مرگ امیرکبیر انجام دادند. آنها بالاخره توانستند به خواست های امیرکبیر شکلی دهند و برای آن مفری پیدا کنند. این عمل در بستری شکل گرفت که در آن آخرین امپراتور ایران - ناصرالدین شاه- کشته شد و بدین ترتیب ترور وارد بازی سیاسی ایران شد. رفت و آمدها به اروپا آغاز شد و حرف هایی از تشکیل نهادهای مدنی در این دوره زده شد. نهادهای حکومتی مدرن شکل گرفتند و پست و راه آهن هم البته در همین دوره به جامعه آن روز ایران وارد شد. حاصل این مجموعه، زایشی کاملا طبیعی به نام «دموکراسی در ایران» بود.
اما متاسفانه مطبوعات در فرآیند این زایش، نمره خوبی به دست نیآوردند زیرا نخستین نسل روزنامه نگاران حرفه ای (مانند شهید میرزا جهانگیرخان شیرازی معروف به صور اسرافیل) ناگهان وارد عرصه شدند و به یکباره فرض را بر این گرفتند که آزادی بیان هیچ محدودیتی برای خود قایل نیست. به همین دلیل می بینیم که به غیر از تعداد انگشت شماری از این نشریات، هیچ کدام نتوانستند این واقعیت را برای مردم بیان کنند که: «مسئله هزاران سال استبداد در ایران، با ترجمه قانون اساسی بلژیک و ایجاد روزنامه هایی که در صفحات اول خود مادر شاه را بدکاره خطاب کنند، تمام نخواهد شد». آنها به این مهم چندان توجه نکردند که مردم هم نیازمند تغییرند. ۹۸ درصد از آنها بی سوادند و بیش از هزار سال است که عادت کرده اند «شاه میری»، «شاه کشی» و "نبود شاه" برایشان فاجعه بزرگی باشد. تنها چند روز پس از مرگ مظفرالدین شاه و چند هفته پس از امضای فرمان، به یکباره مطبوعات به این درجه از آزادی ها می رسند و درست به همین دلیل در دوره استبداد صغیر سرکوب می شوند.
وجود چند سیاست مدار عاقل در میان ملی گراها موجب شد که تنها به بیرون کردن محمدعلی شاه بسنده کنند و از اقدامات انقلابی و پرهزینه بپرهیزند. بدین ترتیب بود که رفته رفته در ایران دموکراسی شکل گرفت. این دموکراسی برای جامعه ای که آن را بلد نبود، در ابتدا با هرج و مرج توام بود که شاید بتوان گفت طبیعی است ودر تمام جوامع اجتناب ناپذیر است. ولی در این دوره روزنامه نگاران ایران هم در کنار سیاستمدارانش نمره خوبی گرفتند. پارلمانتریسم (روشی که درآن قوه مجریه، خود مسئول قوه مقننه یعنی پارلمان است) در این دوره متولد شد و موفق عمل کرد. برخی حوادث جهانی ومتاسفانه پیدا شدن نفت در جنوب ایران موجب افزایش توجه به ایران شد که ای کاش این طور نمی شد. این در حالی اتفاق افتاد که تا قبل از آن ، ایران تنها به عنوان دروازه هند اهمیت داشت. حضور نیروهای دو طرف متخاصم در جنگ جهانی اول در داخل ایران، نشان می دهد که اهمیت نفت ایران برای جهان به خوبی آشکار شده بود. یعنی از این پس ایران دیگر نمی توانست تنها زندگی کند. این همرمان با اولین دوره تاریخ ایران است که در آن مجلس و مطبوعات در حال رشد بودند. آزادی انتخاب در آن وجود داشت. شاه تنها یک مقام تشریفاتی محسوب می شد و مملکت توسط نخست وزیران اداره می شد (هرچند که در اوایل کار بودند و چندان کار را بلد نبودند). احزاب در حال شکل گیری و قدرت گرفتن بودند. شکایت از مطبوعات هم به دادگاه می رفت و روند کاری خود را می پیمود. جامعه آرام آرام در حال پیشرفت و در حرکت رو به جلو بود که دنیا بی طاقت شد و احساس کرد که در اثر هرج و مرج ها و ناامنی های موجود و قدرت اندک حکومت مرکزی، ممکن است ایران به دست اتحاد جماهیر شوروی بیفتد. پس دو اتفاق تاریخی افتاد که روند آزادی در ایران را سقط جنین کرد. ۳ اسفند ۱۲۹۹، فقط کودتایی علیه قاجار نبود. شاید برای رفتن خاندان قاجار مانند هر سلسله پادشاهی دیگری کسی گریه نمی کرد. اما به واقع بایست به این خاطر گریست چرا که مردم حکومتی را حتی در اوج دیکتاتوری اش تحمل کردند اما وقتی که این دیکتاتوری به دموکراسی تن داد و ۱۶ سال هم با این وضعیت اداره شد، دیکتاتور دیگری زمام امور را به دست گرفت . این کودتا به اعتقاد من بزرگ ترین فاجعه تاریخ ایران است هرچند که من ضدیت خاصی با خاندان پهلوی ندارم. در دوره آنها ایران بسیار مدرن شد و سازندگی های زیادی انجام شد … .
مشکل بزرگتر، بیرون کردن تفکر دیکتاتوری از باور هر ایرانی است
جرس ـ ولی شکل روی کار آمدنشان مانع روند رشد دموکراسی شد!؟
بهنود: حتی سوا و فرای شکل روی کار آمدن این خاندان، مشکل از تصورات رضاشاه بود که گمان می کرد می تواند به یکباره همه چیز را تغییر دهد. مانند ملبس کردن یک زن روستایی شیرازی به پالتو و کلاه فرنگی و آوردن او به کنار جاده و تصور اینکه به این ترتیب توانسته مملکت را مدرن کند. این نشانه بی سوادی اوست که متوجه نبود دکوری برخلاف واقعیات موجود برای او ترتیب داده شده است. این قضیه در بقیه موارد نیز مصداق پیدا می کند؛ از جمله مسایل مربوط به دانشگاه ها. مثلا وقتی می خواستند دانشجویان را به خارج از کشور اعزام کنند، رضاشاه اصرار داشت که دانشجویان را کمتر به فرانسه بفرستند و به انگلستان بیشتر، چراکه نظام سیاسی فرانسه جمهوری بود و انگلیس پادشاهی. او گمان می کرد که دانشجویان تنها در فرانسه با جمهوری آشنا می شوند و دچار بدآموزی های آن می گردند نه در سایر کشورهای اروپایی. این متاسفانه نشان می دهد که شخصی حاکم ایران شده بود که فاقد درایت و شعور کافی بود؛او حاکم کشوری شده بود که ۲۵ سال قبل، چنان انقلاب بزرگی را پشت سر گذاشته بود. این مسئله در مورد مطبوعات ایران هم به همین گونه بوده است. بنابراین با بررسی تاریخ معاصر ایران، شکاف بزرگی را در عرصه روزنامه نگاری خواهیم دید که مربوط به همین دوره ۲۰ ساله حکومت رضاشاه است. گویی در این دوره اصلا روزنامه و حتی شب نامه ای وجود نداشته است. حتی ثبت تاریخی هم به چشم نمی خورد. مثلا در مورد سرهنگ محمودخان فولادی یا فرار فرهاد از زندان، همه چیز مبتنی بر شایعات و قصه پردازی هاست زیرا رضاشاه کل مطبوعات را نابود کرد، احزاب را نیز و مجلس را هم به قول خودش به طویله ای مبتدل ساخت. بنابراین در این دوره می بینیم که مطبوعات هم دچار سرنوشت مشابه با دیگر شئون جامعه می شود به همین دلیل هم در انقلاب ۵۷ کمتر نشریه ای را می توان یافت که حرفی اساسی زده باشد. بیشتر با احساسات و شور عمومی مردم همراه شدند.
در ۲۶ دی ماه سال ۱۳۵۷، روزی که شاه از ایران رفت، من سه پاراگراف کوچک در صفحه اول روزنامه آیندگان نوشتم با عنوان «او رفته است، ما مانده ایم و ایران» که بعدها در مقدمه یکی از کتاب هایم چاپ کردم. در آنجا قید کردم که: «بیرون کردن دیکتاتوری کاری ندارد؛ آنچه که اصل است، تفکر دیکتاتوری است که در باورهای ما جای دارد. بیاییم آن را از سر بیرون کنیم». واقعیت امر هم این است که ما نتوانستیم این کار را انجام دهیم. به همین دلیل هم تاریخ تکرار شد. ما آزادی مطبوعات و دیگر گونه های آزادی را به دست آوردیم، ولی ۸ ماه بعد بار دیگر دچار اشتباهات خود شدیم. ضمن اینکه با بروز مسایلی همچون گروگان گیری، تنش در روابط بین المللی و جنگ ایران و عراق، مطبوعات در طول این مسیر قربانی شدند و این قضیه تا سال ۱۳۷۶ ادامه یافت، چراکه در دوره ۸ ساله سازندگی هم، انگار مسوولین کشور به این نتیجه رسیده بودند که با آزادی نمی توان مملکت را ساخت. در این دوره تنها یک مقاله انتقادی به نقد از برنامه تعدیل اقتصادی دولت نوشته شد و سردبیر آن که یکی از چهره های شناخته شده در کشور و از رهبران گروگان گیری در سفارت امریکا بود، ۹۰ روز را در زندان انفرادی گذراند. به این ترتیب باز جامعه از حکومت و مطبوعات پیشی گرفت.
در ۲ خرداد ۱۳۷۶، جامعه انقلاب خفیفی کرد که راه را برای مطبوعات آزادتر گذاشت. به نظر من نشریات این دوره نمره ۱۷ ، نمره قبولی گرفتند؛ زیرا آزادی را به عنوان «اختیار در براندازی حکومت موجود»، تعریف نکردند. ولی در مورد اخیر دیدیم که این حکومت مرکزی است که فاقد صبر و تحمل کافی است.
هرچند که من در اظهار نظرهایم سعی می کنم که یک طرفه قضاوت نکنم و همه چیز را معطوف و مربوط به حکومت ندانم و همیشه او را محکوم نکنم، با این وجود ناچارم بگویم که: «بعد از ۲ خرداد، وحشت حکومت از مطبوعات خیلی زیاد بود». هرچند گروه های راست و راست افراطی (که اکنون پیکره شان با قد و قواره تمام از زیر کوه یخ نمایان شده)، در آن زمان در پشت صحنه قرار گرفته بودند و به روش های مختلف از جمله ترور کار را بر نویسندگان سخت کرده بودند، اما کاشکی حکومت کمی دل و جرات بیشتری به خرج می داد و عرصه را برای رویارویی ما با این گروه تنگ نمی کرد. حال آنکه متاسفانه خود حکومت هم از سوی دیگر به سرکوب روزنامه نگاران پرداخت و اجازه داد که این گروه رشد کنند و نتیجه اینکه جامعه دچار سرنوشت فعلی شد. من معتقدم که این وضعیت به همان اندازه که برای مردم سخت است، برای حکومت به معنای «جمهوری اسلامی» نیز ناگوار است. مقصود من این است که ضربه ای که ما در ۲ خرداد خوردیم و در آن روزنامه نگاران روانه زندان شدند و ایران به بزرگترین زندان روزنامه نگاران در جهان تبدیل شد، بر اساس یک تفسیر آیت الله خامنه ای صورت گرفت. "تعبیر مطبوعات به پایگاه دشمن" که یا متعلق به خود رهبر بود یا متعلق به اتاق های فکری نزدیک به ایشان یا متعلق به جناح راست بود که به او منتقل شد و ایشان آن را پذیرفت. در نتیجه، یک تفسیر ، روند رشد مطبوعات را قطع کرد وایران را به بزرگترین زندان روزنامه نگارا جهان تبدیل کرد.با گذشت کمتر از یک سال از یک دوره آزادی بیان - و این بار پخته تر از هر دوره دیگر - دوباره این آزادی توسط حکومت و قوه قضاییه سرکوب شد.
به نظر من این دفعه اخیر همه خط قرمزها و تمام آنچه که زمانی محترم شمرده می شد را زیر پا گذاشته اند. من به یاد می آورم زمانی را که ما در بند بودیم، قاضی محترم به ما خاطرنشان می کرد که: «تا زمانی که جمهوری اسلامی روی کار است، روحانیت – به طور عام نه اینکه فقط آقای خامنه ای و آقای هاشمی - باید در برابر انتقادات مصون باشد» و دامنه مصونیتی که او برای ما تعریف می کرد حتی امامان جمعه دورترین شهرهای کشور را هم دربرمی گرفت. حالا شما همین امروز روزنامه های کشور را ورق بزنید تا ببینید که آنها با مثلا یکی از همین دو ستون قدرت کشور، آقای هاشمی چه می کنند. منظورم این است که وقتی با او این کردند، پس چه کسی امنیت دارد؟ یعنی ظرف مدت کوتاهی پس از آن که ما به عنوان پایگاه دشمن به زندان افتادیم و مطبوعات از جای دیگری سربرآورده و رشد کردند، راست افراطی فضایی را برای خود باز کرد که حتی برای مراجع نیز جایی باقی نگذاشته است که این نشان می دهد تحلیل سال ۱۳۷۷ تا چه حد غلط بوده است. در کل حکومت شاه، شما هرگز چنین توهینی را به مراجع قضایی در نشریات نخوانده بودید. حتی امروز به خود آقای خمینی هم رحم نمی کنند. یعنی به یکباره تمام پرده ها پاره شده است. البته این از نظر راست افراطی یک نوع آزادی است . البته آزادی کاملاهدایت شده ای که فقط نصیب راست افراطی شده و هیچ چیز از مجلس گرفته تا مجمع تشخیص مصلحت و قوه قضاییه، هیچ کس و هیچ چیز از آن مصون و در امان نیست.
بنابراین آزادی مطبوعات در این صد و چند سال اخیر در گذار از از فراز و نشیب هایی که به آن اشاره کردم، سرانجام به روزگار بدی دچار شده است که سزاوار آن نبود.
بلاهایی که فضای تنگ و محدویتهای دولتی بر سر مطبوعات می آورد
جرس ـ سئوال بعدی من در باره تغییر لحن رایج در رسانه های فارسی زبان بعد از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری است.به نظر می رسد که رسانه های مکتوب و الکترونیکی بر خلاف گذشته حاضر به رعایت هیچ خط قرمزی تیستند. امروز از آیت الله خامنه ای به همان تندی انتقاد می شود که از آقای احمدی نژاد می شود وگاه حتی بیشتر. این تغییر لحن و ادبیات را صرف نظر از علائق جناحی آنها، چگونه می بینید؟
بهنود: من شخصا آن را یک انحراف می دانم. ما باید آنقدر پخته شده باشیم (که به نظرم انبوهی از ایرانیان به این گونه اند) که بدانیم آزادی به معنای «اجازه داشتن در درشت گویی» نیست .کمااینکه این برداشت در برخی از کشورهای عقب افتاده هست یا در ایران صد سال پیش وجود داشته. ولی جامعه امروزی ما نزدیک به ۸۰ درصد باسواد دارد و حدود ۴ میلیون نفر آن در خارج از کشور زندگی می کند که در بین آنها دست کم ۱.۵ میلیون نفر از نظر معیارهای جهانی در سطوح بالای فکری رده بندی می شوند. بنابراین ما با یک جامعه افریقایی یا خاور میانه ای عقب افتاده سروکار نداریم که معنای آزادی را نشناسد ولی متاسفانه در عمل این گونه دارد عمل می شود. براساس یکی از آمار منتشر شده، ایران در میان کل کشورهای خاورمیانه بیش از هر کشور دیگر کسانی را در خود جای داده که یک یا دو زبان خارجی را به خوبی می دانند. بنابراین نمودار چنین جامعه ای نمی تواند نامه ای باشد که برای حل یک معضل سی ساله به چند کشور معتبر جهان ارسال می شود و آنگاه سوای اصول مطرح شده در آن نامه که شبیه یک انشای کودکانه است، ۱۳ غلط املایی هم در آن وجود داشته باشد. مطلبی ارایه می شود که بیانگر آمادگی برای مذاکره با دیگر کشورهاست و حاوی ۱۸ صفحه انشای بچه گانه ای است که اساس آن تحمیق ملت است. در واقع تنها چند بند مختصر از این متن مشمول توجهات آن کشورهاست والا مابقی که بخش عمده متن است، برای مصرف داخلی است. پس یک ذهنیتی وجود دارد که مردم ایران را اینقدر احمق دیده است.
این ذهنیت چگونه توانسته خود را در ایران بر سر حکومت بگذارد و به عنوان مطبوعات در جامعه ما حاکم شود؟ به این دلیل که جمهوری اسلامی در ادامه روند حکومت پهلوی، بنیادش بر این قرار نگرفت که کل جامعه ایران را نمایندگی کند. این در زبان ساده است. مگر اینکه بتوان مانند برخی ممالک راقیه دنیا به جایی رسید که وقتی اسنادی در دفتر دولت یا حزبی رد و بدل می شود، حزب رقیب نیز از آن آگاهی داشته باشد و نتوان از او پنهان کرد. تنها در این صورت است که می توان ادعا کرد حکومت نماینده کل کشور است وگرنه تبدیل خواهد شد به آنچه که ما از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ گرفتار آن شده ایم. یعنی حکومت یک بخشی از جامعه ایران را انتخاب می کند و به تعامل با آن بخش می پردازد و با حمایت های مادی و معنوی ای که از او می کند، متقابلا توسط او بقیه جامعه را کنترل می کند. به همین جهت هم کسانی را نماینده خود خطاب می کند که در خیابان ها به استقبالش می آیند. در زمان شاه هم همین حرف زده می شد. آخرین باری که شاه از قصر بیرون آمد در زمان زلزله نطنز بود که انبوهی از روستاییان به استقبالش آمده بودند و حتی بنابر رسمی که بین آنها متداول بود، یکی از روستاییان بچه خود را آورده بود برای شاه قربانی کند. در همین سفر هم این اتفاق پیش آمد. آقای احمدی نژاد تاریخ را نخوانده است و نمی داند که وقتی کسی از جانب حکومت مرکزی می رسد، روستایی (که خیری از حکومت مرکزی ندیده)، به میدان شهر می رود تا شاید چیزی به او برسد. اصلا برای کشاندن مردم به خیابان و استقبال از رییس جمهور، نیازی به همراه داشتن گونی اسکناس نیست کمااینکه آقای خاتمی پولی با خود نمی برد. پس چنین اتفاقی را وجه محبوبیت خود قرار دادن، یک دایره بسته ای را ایجاد کردن، پول نفت را گرفتن، بین این دایره تقسیم کردن و به بیرون این دایره زور گفتن «تعادل مملکت» می شود. در ۵۵ سال پهلوی هم (به غیر از سال های پس از سقوط رضاشاه) همین گونه بود البته حوزه این دایره در دوره پهلوی گسترده تر از حالا بود و کمااینکه ممکن بود بعد از ۵۰ سال آن دایره شامل همه افراد جامعه شود.
به هرحال وقتی حکومت این گونه پایه های خود را می گذارد، طبیعی است که با پول نفت کاغذ می خرد و آن را به دوستانش می دهد تا با آن روزنامه درست کنند و این دوستان اگر به دیگران تعرض کنند، مثل روزنامه کیهان، مصونیت آهنین دارند. در مقابل آن روزنامه دیگر حتی به فراش مدرسه هم نمی تواند انتقاد کند، سوبسید نمی گیرد، با تورم چند درصدی سروکار دارد، خبرنگارش بیمه نیست، تامین ندارد، مکالمات و تلفن هایش کنترل می شود. همه و همه اینها فضایی را موجب می شوند که آن نشریه به صورت موجود ناقصی در بیاید که حتی در یک فضای نسبتا آزاد نتواند به درستی رشد کند. این درست مانند قضایای مربوط به کتاب خواهد شد. دقیقا مانند همین کارهایی که آقای صفار هرندی وزیر ارشاد چهار ساله اول دوره ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد کرد که بزرگ ترین بلا را به سر بازار کتاب در ایران آورد. قبل از این رکورد در دست آقای میرسلیم، عضو دیگر هیئت موتلفه بود. آقای هرندی آمار می دهد که تیراژ چاپ کتاب بالا رفته در حالی که تمام ناشرین خصوصی در حال ورشکستگی اند چون کتاب هایشان را نگه داشته اند. آنگاه می بینیم که رقم های نجومی به جاهایی اختصاص داده شده مانند قم که تحت عنوان هایی مثل قرآن پژوهی یا امثالهم. البته برای حکومت دینی لازم اند. اما واقع امر این است که قرآن پژوهی ای صورت نگرفته است بلکه صرف آن شده که فلان تعداد آدم بنشینند و در موقع موعود به خیابان ها بریزند و مردم را کتک بزنند.
جرس- تجربه های قبلی نشان داده که در بهترین حالت، این پژوهش ها هم معطوف به بررسی محتوای نشریات و کتاب ها برای درج در بولتن های محرمانه شده است!
بهنود: بله، اما انتقادی هم به بخش حرفه ای کار برخی از این روزنامه نگاران وارد است. مثلا در صدا و سیما که نزدیک به ۷ هزار نفر در آن کار می کند و حداقل با بحث خبر و خبرگزاری آشنا هستند، جوانی یک خبر نوشته با این موضوع که یک نفر دارد می آید. این واقعا چه چیزی می تواند باشد؟
جرس- اتفاقا آن خبر را خواندم. گمان می کنم متن منتشر شده ، نتیجه صدور بخشنامه ای رسمی است چرا که تلویزیون هم گزارش مشابهی داشت از حال و هوای مردمی که به نماز جمعه می رفتند. به نظر می رسد این شیوه اغراق آمیز در پوشش خبری نتیجه ی حضور نمایندگان حاکمیت در تحریریه هاست. یعنی هرچه آنها تصمیم بگیرند، تحریریه ها هم باید آن را انجام دهند و این مربوط به امروز هم نیست بلکه در گذشته هم وجود داشته است.
بهنود: قبلا به گونه دیگری بود، مثلا در دوره آقای هاشمی چنین اشخاصی وظیفه داشتند تا راجع به سازندگی حرف های غلو آمیز بزند یا در زمان آقای خاتمی اگر چنین کارمندی وجود داشت، خود را موظف می دانست که انشایی در مورد جامعه مدنی بنویسد. الان اعتماد به نفس حکومت از دست رفته چون نقطه اتکای او که همان به خیابان آوردن جمعیت است، بعد از انتخابات از او گرفته شده است تا جایی که حتی جرات ندارد مسابقه فوتبال برقرار کند. در نتیجه آنچه که از چنین مامورینی خواسته می شود، این است که مانند کسانی که عکس ها را با فتوشاپ دستکاری می کنند، آنها هم به قضایای مورد تایید حکومت، جنبه اغراق آمیز دهند. در نتیجه شرایط آن گونه می شود که کافکا گفته بود و سقوط کمونیسم. با این تفاوت که این آخری که بنیاد فکری بسیار محکم حکومتی داشت.
از ترس شکست در دور دوم، تقلب کردند
جرس- صحبت از نماز جمعه شد. آیا به نظر شما حرف های آقای خامنه های به معنی ادامه بگیر و ببند ها و به قول ایشان درآوردن چشم فتنه است؟
بهنود : نه، من چنین تعبیری ندارم. آقای خامنه ای در مواقعی که به قصد بگیر و ببندها و دستگیری ها نماز جمعه را خوانده، ادبیات دیگری را به کار برده است.
جرس- اما معمولا بعد از هر سخن تند و تیزایشان عده ای برای اصلاح ابرو نه فقط چشم را کور کرده اند، بلکه سر را هم بریده اند؟!
بهنود:این از ناکارآمدی هاست. سیستمی که در آن نامه وزارت امور خارجه اش غلط املایی وجود دارد، و در آن هواپیمایی که راه اندازی می شود سقوط می کند، … (خنده). آقای احمدی نژاد تا ۲ ماه بعد از ریاست جمهوری اش ، تمام حرف هایش همه یاوه بود. بعد از دو ماه یک چیزهایی یاد گرفت و شروع کرد به وعده دادن و به طور مشخص دو مورد خاص . یکی از آن دو، راه آهن بود که وقتی آن را مطرح کرد، با خود گفتم که: «عجب شیطتنتی دارند اینها»!!. چون از سال ۱۳۴۰ که پول نفت وارد ایران شد، یکی از چیزهایی که ما ندیده گرفتیم، راه آهن بود که اتفاقا وسیله حمل و نقل بسیار خوبی است و همه کشورها آن را رها نکرده و حتی آن را گسترش می دهند. ولی ما آن را رها کردیم و شاید توجه به هواپیما را جایگزین او کردیم. در جمهوری اسلامی هم با تمام مردمی بازی هایی که داشت، باز هم راه آهن رشد نکرد و همان قارقارک دوره رضاشاه ماند. احمدی نژاد به این مسئله پی برد و من خیلی خوشحال شدم (که بالاخره او چیزی را فهمید). دومین قضیه مسکن بود که آن را می خواست با کمک آقای سعیدی کیا (که چیزهایی بلد بود) انجام دهد. پس با توجه به اینکه بهای نفت هم بالای بشکه ای ۱۴۰ دلار رسید، شروع کرد به وعده دادن. گویی که می رفت کارهایی زیربنایی در کشور صورت گیرد.
او تنها برای احداث یک خط آهن از بین کل پروژه هایی که وعده داده بود، معلم خودش بهبهانی را وزیر راه و ترابری کرد و از او وعده گرفت که راه آهن شیراز ـ اصفهان را راه اندازی کند. بهبهانی هم پس از انجام مطالعات لازم، قرار بر این شد که قبل از انتخابات ۱۳۸۸ فقط این یک پروژه را به نتیجه برساند. به عبارت دیگر از طرح جامع راه آهن سراسری کشور، همه را خلاصه کردند و تنها همین یک مورد را در دستور کار قرار دادند. آقای بهبهانی هم یک سال و نیم فرصت داشت تا این طرح را به اجرا درآورد. البته در ابتدا دو پروژه مد نظر بود که دومی مربوط به راه آهن شمال کشور بود. اما در اواسط کار چینی ها کنار کشیدند و پروژه تعطیل شد. بنابراین تمام نیروی خود را صرف خط آهن مرکزی کردند. قرار بود یک ماه قبل از انتخابات، آقای احمدی نژاد را برای افتتاح بر سر پروژه به اتمام رسیده ببرند. اما آنچه اتفاق افتاده باورکردنی نیست. اولا به رییس جمهور خبر دادند که برای دیدن آن فاجعه نیاید. راه آهن ساخته شد یعنی ریل ها و تراولس ها رو زمین نصب شده اند. لوکوموتیوها هم که از چین خریداری شده اند، بر روی خط قرار گرفتند. از آنجایی که قرار شد رییس جمهور به مراسم افتتاح نرود، قرار شد به جای او خود بهبهانی در محل حاضر شده و سوار قطار شود. و قرار شد که خانواده شهدا را هم به عنوان تبرک با این ترن ببرند. این قطار چهارده ساعت طول کشید تا از اصفهان به شیراز برسد ضمن اینکه که وقتی که رد می شد، (مانند برخی از فیلم ها اسب آهنی دچار حمله سرخ پوستان می شود)، تراورس هایش باز می شدند یا شکسته و خرد می شدند. عکس های مربوط به این حادثه در اینترنت موجود است. وکیل این پروژه خودش اذعان داشته که ما با این کار جان هفتصد نفر را به خطر انداخته ایم. پروژه هم به کل خوابید و به تاریخ پیوست.
حال شما در نظر بگیرید در یک سیستم به گروهی ۴ سال فرصت داده می شود با هزینه ای نجومی و امکانات نامحدود و آنگاه آنها نمی توانند ۸۰ کیلومتر خط آهن بکشند. حال شما تصور می کنید که مثلا وقتی به تنظیم سیاست اجتماعی میرسد، در آنجا بهتر عمل می کند؟ یعنی در آن قضیه ناگهان کار آمدی پیدا می کنند؟ واقعیت این است که برای آنها معزلی پیش آمده است.انتخاباتی صورت گرفته که به عقیده من هریک از طرفین (احمدی نژاد و موسوی) ۵۰ درصد آرا را کسب کردند. جناح محافظه کار ترسید و با تقلب در شمارش آرا، آمارشان را از ۵۰، به ۷۶ تغییر دادند. چون فکر کردند اگر به دور دوم بروند، غیر ممکن است که رای بیاورند. استنباط آنها درست هم بود چون همان قضیه دور دوم سال ۸۴ اتفاق می افتاد. بنابراین چنین تقلب بزرگی را مرتکب شدند که به یک معزل برای کشور تبدیل شد. آقای خامنه ای هم که از بالا به قضایا نگاه می کند، خود را در جایی یافت که می باید یکی از این دو طرف را انتخاب کند. برخلاف سی سال گذشته (که همیشه هاشمی در مصلحت اندیشی پیش قدم بود)، این بار آقای خامنه ای دست به کار شد و با یک حساب و کتاب سرانگشتی به این نتیجه رسید که طرف احمدی نژاد را بگیرد. او با خود اندیشید این ۵۰ درصد ما که خطری ندارد. آن پنجاه درصد دیگر (بسیج، سپاه وطبقات محروم) است که سربازان اصلی نظام هستند. بنابراین ایشان بین سوسول ها (از اصطلاحاتی که زیاد در حکومت استفاده می شود) و جانبازان واقعی جمهوری اسلامی ، دومی را انتخاب کرد. علت این انتخاب هم البته قابل درک است . طبیعتا اگر با «سوسول ها» درست رفتار شود، آنها کسی را ترور نمی کنند. پس درایت ایجاب می کرد که به این «سوسول ها» با زبانی نرم برخورد شود. موسوی، کروبی و خاتمی دعوت شوند تا از آنها خواسته شود که به ملت پیام بدهند و عنوان دارند که: «ای ملت ما بهم نزدیک هستیم. پس نگذاریم این نزدیکی ها از بین بروند و تفرقه ایجاد نگردد و … .» اما آقایان که این روش ها را بلد نیستند و تها رعب را بلدند، وارد سیستم ارعاب و فشار می شوند. با این ذهنیت که مخالفان و سرانشان را همه را با هم بگیرند و دستگیر کنند. غافل از اینکه این بار ارتباطات و ماهواره هست و هر چه رشته می کنند، دو ساعت بعد پنبه می شود و بدین ترتیب رعب به دل کسی نمی افتد.بنابراین به نظر من آقای خامنه ای نماز جمعه خیلی خوبی خواندند ولی این خطبه به قول فلاسفه خارج از زمان است. اگر ده سال پیش چنین حطبه ای خوانده می شد، خیلی درست بود و با درایت همراه بود ولی الان این موبایل ها که دست جوان هاست دنیایی است که در آن یک عکس از ندا می گیرند و سرنوشت جنبش عوض می شود، ایرانیان چه در داخل و چه در خارج ایران به ماهواره ها نگاه می کنند و به تحلیل ها تفسیرهای آن گوش می دهند. سایت های اینترنتی را مرور می کنند. شبی ده دوازده میلیون جوان از طریق اینترنت و ماهواره اطلاعات می گیرند و آنها را تکثیر می کنند.دنیا عوض شده و ابزارهای آن هم به گونه دیگری شده است.
آقایان متوجه نیستند. به همان دامی افتاده اند که محمدرضا شاه افتاد. او بعد از ۲۲ بهمن که از ایران رفت، همچنان می گفت که بی بی سی انقلاب کرده است. پس مردم چه می شوند و در این معادله مردم کجای کار هستند؟ نامه های آخرین سفیر شاه در انگلستان موجود است که در آن پرسیده «بی بی سی چیست»؟ در بررسی هایی که ما انجام دادیم به نتایج جالبی رسیدیم از جمله اینکه در کل تاریخ انقلاب ایران، حتی یک بار هم بی بی سی با آقای خمینی مصاحبه نداشته است. تنها یک بار جاهد همراه با یک عده خبرنگار نشسته بوده و صدایی ضبط کرده بودند. در حالی که تا روز ۲۱ بهمن بی بی سی با شاپور بختیار و سران احزاب ملی و بقیه مصاحبه کرده. اگر بی بی سی می توانست انقلاب درست کند، با این ها می کرد.
آیت الله خمینی بر خلاف رهبر فعلی می گفتند روز قدس روز مبارزه با "کل زور گویان" است
جرس ـ یعنی به زعم شما، سخنان آقای خامنه ای به این منظور ایراد نشده که عده ای بروند و چشم فتنه را در بیاورند؟حتی اگر چنین نیتی هم نداشته باشند،اما تا به حال همواره تمایل مجریان فرامین به کور کردن چشم فتنه بیشتر بوده تا گوش کردن به حرف معترضین . من فکر نمی کنم که منظور دیگری بتوان از حرفهای آقای خامنه ای برداشت کرد؟!
بهنود:من حتی امروز هم در تلویزیون گفتم که از خود تیترهای روزنامه های تهران می شود فهمید که در اکثر مواقع، از حرف های آقای خامنه ای آن ها چند برداشت می کنند. زیرا او، هم می خواهد اوتوریتیه حکومت را نگه دارد، هم می خواهد پیغام بفرستد که شلوغ نکنید و هم می خواهد به آن جناح پیغام برساند که همدیگر را حذف نکنید. بنابراین در این سخنان پیام های مختلفی است که خوب دو خطبه هم جا دارد که اینها در آن گفته شود. اگر روزنامه های امروز را نگاه کنید تیتر بیست و سه تا از آنها همین حرفهای آقای خامنه ای است که در سه گروه تقسیم می شوند. یک گروه به این بخش از سخنان ایشان می پردازند که «ما باید در دفع، حداقلی باشیم ودر جذب حداکثری» یا اینکه «منقد برای حکومت لازم است». پس پیداست که برخی از این نشریات می گویند این نشانه قوت ماست و در مقابل گروهی مثل روزنامه جمهوری اسلامی بیان می کنند که ما داریم فرو پاشی می کنیم و چاره ای جز این نداریم. برخی از این روزنامه ها هم که حامی دولت اند یعنی جناح راست افراطی، مواردی را برجسته کرده اند که حاوی جنبه های قهری در بیانات آقای خامنه ای است. اما من باور ندارم که کلیت این نماز جمعه حاوی یکی از این دو جنبه ی قهر یا آشتی باشد. شاید تنها بخشی از آن که پیام صریح دارد، جایی است که او از نگرانی خودش در مورد روز قدس می گوید. فقط در آنجاست که کاملا به صراحت نشان می دهد که از ماجرای روز قدس می ترسد. به همین جهت می گوید: «روز قدس فقط مخصوص است به فلسطین». و شما می دانید که این کاملا نقطه مقابل تعریف خمینی است. ایشان گفته است که: «روز قدس روز مبارزه با استکبار و کل زور گویان عالم است». بنابراین ایشان تقلیل می دهد و می گوید فقط مساله فلسطین است و چیز دیگری نیست. و بعد به فاصله یک ساعت بعد از خطبه ایشان شایعه ای بر سر زبان ها می افتد که ممکن است هاشمی خطبه های نماز جمعه را نخواند. بچه های این ور هم مانور دادند و شروع کردند به تبلیغ کردن که: «روز قدس را انتخاب کردیم، هر کس بخواند، می رویم». این در حالی است که هاشمی هم پیغامش برای آنها این است که «قبل از اول مهر قضایا را حل کنید». یعنی قبل از اول مهر زندانی ها را آزاد کنید و به دو تا روزنامه هم اجازه فعالیت بدهید. جامعه چیز خیلی زیادی در این مرحله نمی خواهد. اما آقای خامنه ای درس عبرتی که از انقلاب گرفته این است که اگر گام اول را برداریم، باید بقیه ی گامها را هم برداریم! بنابراین در شرایط سال ۵۷ قرار گرفتیم که دولت هر کاری لازم است بکند و کوتاه بیاید، ولی حکومت کوتاه نیاید. به نظر من نماز جمعه آقای خامنه ای نشان از این نداشت که یکی از این دو نظر (قهر یا آشتی) را انتخاب کرده بلکه نشان از این داشت که هنوز در مورد این دو نظر در تردید است و دارد به هر حال رو ی آن کار می کند.
استراتژی پوپولیستی احمدی نژاد برای ایران خطرناک است
جرس ـ ولی به نظر می رسد که دولت آقای احمدی نژاد فاقد این درایت لازم برای مقابله یا مهار این مساله باشد . یعنی حتی اگر آقای خامنه ای هم به این نتیجه برسد که زندانی ها بیرون بیایند و دوتا روزنامه باز شود تا از فشارهای اجتماعی کم شود، بعید است که آقای احمدی نژاد واجد چنین ظرفیتی باشد.
بهنود: من در اینجا یک مقداری تامل دارم. دولت آقای احمدی نژاد یک دولت پوپولیستی است. چنین دولتی قرارنیست که به سمت سرکوب وآزار برود. چهار سال اول را هم همینطوری طی کرده است. یعنی در چهار سال اول هم گفته است که مثلا زن ها به ورزشگاه بروند و همه حرفهایی که زده در جهت به دست آوردن قلوب بوده است. حتی وقتی که به هاشمی بند می کند در شرایطی است که آگاه است که مردم از فساد خانواده هاشمی مطمئن هستند. این استراتژی پوپولیستی البته برای ایران خطرناک است. مثلا بچه هایی که الان در زندان هستند، در حقیقت متولی ندارند. زمانی که ما در زندان بودیم، متولی داشتیم. پیدا بود که مسوول ما آقای خامنه ای است. ایشان گفته بود که روزنامه ها پایگاه دشمن هستند و بخشی به نام «قوه قضائیه موازی» یا «وزارت اطلاعات موازی»، ما را دستگیر کرده بود. معلوم بود که کار دولت نیست و کار آن هاست. اما این بچه هایی که الان گرفتار شده اند مسوولشان کیست؟ دولت که می گوید: «مطلقا من نیستم». از آن طرف دار و دسته آقای خامنه ای هم که می گویند کار ما نیست. یعنی همگی وانمود می کنند که کار آنها نیست. طرفین شروع کرده اند به جذب مردم. هر چقدر که تعداد این جنبش سبز بیشتر می شود، طرفین سعی می کنند بازی را بر دوش دیگری بیندازند. خوب به ماجرای کهریزک نگاه کنید. در این ماجرا، دولت دارد در حقیقت پیغام می دهد که اینجا زیر نظر آقای خامنه ای است. تشکیلات آقای خامنه ای اشاره می کند که آنجا زیر نظر نیروی انتظامی بوده و فرمانده نیروی انتظامی هم که البته احمدی مقدم است. حتما خوانده اید که آقای احمدی نژاد در جلسه هیئت دولت گفته که: «این چیز هایی که پیش می آید اصلا به ما مربوط نیست. بین آقای خامنه ای و هاشمی دعواست». یعنی پوپولیست ها فهمیده اند که وسط این آشفته بازارخودشان را آغشته به ماجرا نکنند. به همین جهت من باور دارم که تا همین الان در هیات دولت یک بار هم بر سر این که با مردم چکار کنیم حرف نزده اند. دوستانمان معتقدند که آن پشت با آقا مجتبی جلساتی دارند. گروهی هم معتقدند این رایزنی ها در سپاه می گذرد. من خیلی اطلاع ندارم. ولی به هر حال چیزی که هست، مساله بزرگ تر از آن است که احمدی نژاد بتواند در آن دخالت کند.
جرس - چنانچه خبر دارید، آقای سروش نامه ای خطاب به آقای خامنه ای نوشته اند و در آن نامه او را قربانی نظام بسته ای دانسته اند که خودشان آفریده اند. به گفته آقای سروش، در این نظام بسته نه نقد می روید، نه علم و نه خبر. به اعتقاد من این هرسه در حیطه کار نشر و روزنامه نگاری است. به نظر شما این نظام بسته را باید استبداد دینی بخوانیم (مانند آنچه که بشر در دوره تفتیش عقاید با آن مواجه بود)، یا آن را استبدادنظامی بدانیم (مثل حکومت ژنرال ها در امریکای لاتین) یا اینکه این دیکتاتوری از جنس دیکتاتوری های خاورمیانه است (مثل حکومت خاندان سعودی، صدام و اسد)؟
بهنود: به نظرم استبداد بومی از نوع ایرانی است و این در تاریخ خودمان سابقه دارد و چیز عجیبی نیست. به رضاشاه اشاره می کنم که ملغمه ای از این دست بود. او شمع در دست می گرفت و کاه بر سر می ریخت و بزرگ ترین موفقیت اش در زمانی بود که علمای سه گانه برایش کارت پستال فرستادند و او برای مردم ایران جار زد که تمثال منحصر به فرد امام حسین را برای من فرستادند و با ین کار از احساسات مذهبی مردم بهره برداری بسیاری کرد. و این توام با نظم نظامی نگاری از جانب او بود. شرایط موجود هم از همان فرمول تبعیت می کند. با نگاهی به شرایط فعلی درمی یابیم که حتی یک نفر از مراجع دینی نیز با این مسایل و قضایا همراه و هم نظر نیست (هرچند که همه آنها مانند آقای منتظری نظر خود را بیان نمی کنند). پس این استبداد، دینی نیست.
نامه آقای دکتر سروش که علیرغم آنکه حاوی مطالب فوق العاده مهمی است و قطعا در تاریخ ایران خواهد ماند، اما باید توجه داشته باشیم که یک خط مشی سیاسی نیست. اگر به دنبال یک خط مشی سیاسی می گردیم ، بیانیه شماره ۱۱ مهندس موسوی را می توانیم مورد اشاره قرار دهیم. نامه دکتر سروش بیشتر صدای فریاد یک فرد فرهنگی است که با زبان فرهنگ ایران ریاکاری را نشان می دهد. این درست مثل شعر حافظ می ماند که الزامی ندارد دقیقا بر مبنای اصول اطلاع رسانی باشد. در واقع این مصداق همان بیان فریاد حافظ است. وقتی که می گوید: «چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم» که به واقع اینطور نیست. بلکه دارد از ادبیات و فرهنگ موجود در ذهن انسان ها استفاده می کند تا بگوید که اوضاع خیلی خراب است. من معتقدم خطاست که گمان کنیم آقای دکتر سروش به عنوان فعال سیاسی وارد صحنه هستند و به عنوان یک فعال سیاسی نقشه ی راه می دهند. من از نامه دکتر حتی وحشت کرده ام.
ـ چرا؟
به این خاطر که وقتی این نامه منتشر شده بود، حتی تندترین جناح های مخالف جمهوری اسلامی شروع کردند به کوبیدن ما به عنوان جناح میانه رو یا اصلاح طلب و عنوان این که: «چنانچه که از نوشته آقای دکتر برمی آید، دیدید که هیچ راهی جز انقلاب و براندازی وجود ندارد؟». در حالی که واقعیت این است که ایران راه های متعددی پیش رو دارد. قرار نیست که بلای سال ۵۷ به سر ملت ایران بیاید. در آن زمان هم تصور بر این بود که رژیم شاه تمام راه های آشتی را بسته است اما دو سال بعد از سقوط آن، تقریبا همه به این نتیجه رسیده بودند که هنوز جا برای آشتی وجود داشت . من به نظرم می رسد که همین قانون اساسی با ظرفیت تغییر دهندگی که در آدم ها می تواند وجود داشته باشد، هاضمه ای دارد که با آن می توان آزادی نسبی مردم ایران را برقرار کرد.
از تبدیل ایران به پاکستان می ترسم
جرس ـ یعنی در پاسخ به سئوال با این نظام چه باید کرد؟ هنوز امیدی به اصلاح می بینید؟
بهنود: بله؛ من امید اصلاح دارم. ببینید گاهی حوادثی رخ می دهد که از درون تضادهای همین نظام بیرون می زند و شرایطی فراهم می شود و شکافهایی باز می شود که از داخل آنها هرچند شخصی مانند احمدی نژاد می تواند رشد کند و پا به عرصه بگذارد، اما فردی مثل خاتمی هم رشد پذیر بود. این خاتمی بود که قطار (دموکراسی نسبی) را روی ریل انداخته بود. هرچند که سرعت آن کم بود، ولی با این حال این قطار به راه افتاده بود و سرعتش قدری بود که آقای خاتمی از عهده آن بر می آمد. روشنفکر های ما وضع فعلی را نداشتند. شروع شده بود به نصب مجسمه هایشان در این سو و آن سو. وضع فیلم، سینما و آموزش وپرورش تغیییر کرده بود. ما در سال ۸۸ قرار نبود بازی را ببازیم، بازی را مقدار زیادی غرور و بی تدبیری باخت. شوخی نکنیم و بگوییم در سال ۸۴ هم تقلب شده بود. چون در آن سال ما همه سر جایمان ایستاده بودیم و برگزار کننده انتخابات هم اصلاح طلب ها بودند. اصلاح طلب ها به پنج گروه تقسیم شده بودند. طرف مقابل هم نقشه پیچیده ای به کار برد. آقای هاشمی هم وارد صحنه شد، خطا کرد و خطای دوم آقای هاشمی این بود که فکر کرد قالی باف برای او و کشور خطرناک است. تا آخرین روز هم همین نگاه را داشت. بنابراین در آن سال چند گروه خطا کردند که حاصل ، آن شد وگرنه ظرفیت بسته نبود.
خلاصه عرض کنم، من امیدهایم را حقیقتا از دست نداده ام. خیلی وقت ها من هم مثل مردم ایران دلزده، غمگین، افسرده و عصبانی می شوم. ولی زمانی که عقل و تجربه خودم را به مدد می گیرم و در این حال به جایگزین ها فکر می کنم، امیدم را از بازمی یابم. من فکر می کنم منطقه ما بر خلاف صد سال گذشته دیگر محکوم به استقلال نیست (برخلاف شعاری که در زمان مصدق مطرح می شد). من در واقع بی پرده پوشی از تبدیل شدن ایران به پاکستان می ترسم. بنابراین فکر می کنم بهتر است دیرتر به دموکراسی برسیم تا اینکه به یک باره خود را در باتلاقی بیندازیم که خلاصی از آن برایمان ناممکن باشد. البته وقتی آن اتفاق بیفتد، همه ما حق خواهیم داشت که آقای خامنه ای را مقصر خطاب کنیم ولی در آن زمان این حرف چه دردی از ما دوا خواهد کرد؟
|
|
|
|
|
|
|
|