در ایران،پسران را زود داماد می کنند. پسرها،بطور معمول در سن هفده سالگی و بعضی از آنها در شانزده حتی پانزده سالگی زن می گیرند. در ایران بر خلاف اروپا رسم عاشق شدن وجود ندارد آن هم به این دلیل که دختر و پسر جوان یکدیگر را نمی بینند تا اینکه عاشق یکدیگر شوند مگر در محیط خانوادگی و به همین جهت در ایران ازدواج پسر عمو با دختر عمو و پسر خاله با دختر خاله خیلی رایج است و این ازدواج های خانوادگی سبب می شود که مثل بعضی از خانواده های فرانسوی شکل افراد یک فامیل و امراض آنها از یک نسل به نسل دیگر منتقل می گردد. اگر ازدواج در خارج از محیط خانوادگی صورت بگیرد،پسر و دختر جوان قبل از ازدواج یکدیگر را نمی ببیند. نه پسر می تواند قبل از زناشویی تصور کند که شکل زن آینده او چگونه است و نه دختر قادر است که قیافه نامزد خویش را در نظر مجسم نماید. در خانواده ی متوسط و کم بضاعت اجازه می دهند که دختر و پسر قبل از زناشویی یک مرتبه یکدیگر را ببینند اما در خانواده های اشراف،این اجازه داده نمی شود و چون پسر و دختر جوان یکدیگر را ندیده،با هم صحبت نکرده اند گاهی بعد از ازدواج،از شب عروسی،نسبت به هم متنفر می گردند و نفرت مزبور تا آخرین روزی که با هم هستند از بین نمی رود و منجر به طلاق می شود.
طرز تربیت پسران و دختران در خانواده های اشراف و حتی خانواده های متوسط ایران خیلی دقیق است و پسران و دختران محجوب و کم حرف بار می آیند و همه عفیف و با تقوی هستند و اگر بعضی از آنها از جاده ی عفت منحرف شوند بعد از زناشویی به مناسبت عدم تجانس زن و شوهر است.
در ایران مردها می توانند چهار زن عقدی و هر قدر که میل داشته باشند جاریه بگیرند. اکثر مردهای ایران از این آزادی استفاده می کنند و دیده می شود که حتی گدایان دارای دو یا سه زن هستند.
نگاه داشتن انسانهای متعدد در ایران آسان است زیرا بزرگترین خرج آنها هزینه حمام می باشد و غیر از این و سالی چند پیراهن،هزینه بزرگ دیگر ندارند. من در هیچ یک از کشور عثمانی ندیده ام که زنها،مثل زنهای اشراف ایران در حرمسراها محدود و تحت نظر باشند. علتش این است که هوای ایران گرم است و خشک و در هوای گرم و خشک بعضی از غرائز جنسی تقویت می شود و اشراف ایران می دانند که هر گاه زنها و جاریه های خود را تحت مراقب دقیق قرار ندهند،آنها ممکن است تحت تاثیر هیجان های نفسانی،از راه راست منحرف شوند.
چون زنها در حرمسراهای ایران فراوان هستند و یک شوهر نمی تواند رنها و جاریه ها های متعدد خود را راضی کند،پیوسته راجع به حرمسراها،داستانهای مستهجن در افواه جاری است و یکی از موضوعهای صحبت ایرانیان و بخصوص اصفهانیها ذکر آن داستانها است و راویان وضوح از نقل آن داستانها که بعضی از اشراف را لکه دار می کند، لذت می برند و مستمعین هم با لذت گوش به آن حکایات می دهند و چون داستانهای مزبور افوامی است و کسی راوی اصلی آن را نمی شناسد مثل تمام داستانهای مشابه دارای شاخ و برگ زیاد می شود و هر کس به میل و ذوق خود چیزی بر آن می افزاید.
در تمام ایران،وظیفه پاسداری از زنها بر عهده ی خواجگان سپرده شده و خواجگان به مناسبت اینکه از جزئیات زندگی خصوصی اشراف آگاه هستند از افراد با نفوذ محسوب می شوند و بعضی از آنها به مقام های بزرگ می رسند. خواجه ها شاید به مناسبت اینکه دارای غریزه ی مردی نیستند بیش از مردان عادی حلیم و بردبار می باشند و دیده نشده که خواجه ای به خشم در آید و چون زن و فرزند ندارد دچار مسائل مربوط به معاش نمی باشند و می توانند و تمام اوقات نیروی خود را صرف شغل خویش نمایند و باز بمناسبت اینکه دارای غریزه ی مردی نیستند پا بند دوستی و محبت نمی شوند و قتل نفس در نظرشان بدون اهمیت است.
به ندرت اتفاق افتاده که در ایران خواجه ای والدین خود را بشناسد مگر خواجگانی که از خانواده های سرشناس هستند و به امر سلاطین آنها را خواجه می کنند تا نسلی از آنان باقی نماند و آنگونه خواجگان هرگز عهده دار خدمت حرمسرا نمی شوند. خواجگان معمولی که در حرمسراها زندگی می کنند از کودکی از والدین خود جدا می شوند و بعضی از آنها افریقایی و سیاهپوست می باشند و نمی توانند بگویند که در کجای افریقا متولد شده اند. اگر یکی از بزرگان ایران به خواجه ای دستور بدهد که محبوب ترین زن او را به قتل برساند بدون درنگ آن خواجه سر از بدن آن زن جدا می کند و هیچ فکر نمی نماید که ممکن است اربابش ساعتی دیگر از عمل خود پشیمان شود.
در ایران قصه ای نقل می کنند که خباصه اش این است :
سلطان محمود غزنوی بعد از اینکه هندوستان را فتح کرد از آنجا ضمن جواهر زیاد یک قطعه الماس به وزن بیست مثقال آورد و روزی به یکی از درباریها گفت که آن الماس را در هاون بکوبد و نرم کنند. آن مرد در باری گفت ای پادشاه بزرگ از این فکر منصرف شو چون این گوهر نظیر ندارد و بعد از اینکه در هاون صلایه شد پشیمان خواهی گردید. سلطان محمود به هریک از درباریها دستور خرد کردن آن الماس را در هاون داد،همان جواب را شنید. آنگاه غلام خود ایاز را طلبید و به او گفت الماس را خرد نماید و او فوری الماس بی نظیر را در هاون انداحت و کوبید و نرم کرد. در باریان او را ملامت کردند که چرا آن گوهر بی بدیل را که از فرط گرانبهایی نمی توانستند برای آن قیمت تعیین کنند از بین برد. ” ایاز ” در جواب گفت حرف پادشاه گرانبهاتر از الماس بود و من نمی توانستم به علت اینکه الماس مزبور گرانبها می باشد حرف سلطان را بر زمین بگذارم. این قصه در تمام مواردی که یک دستور غیر عادی و مغایر با عقل از طرف شاه عباس ثانی با یکی از بزرگان صادر می شود به میان می آید و آن دستور را هر قدر غیر منطقی باشد به موقع اجرا می گذارند تا حرف شاه عباس بر زمین نماند.
یکی از تجمل های بزرگان ایران نوکر است و اشراف متوسط ایران،حتی بیش از پادشاه فرانسه نوکر دارد. نوکرها در منازل اشراف ایران،حقوق معین ندارند ولی غذای آنها مرتب می رسد و علاوه بر اینکه خود در منزل ارباب ناهار و شام می خورند برای خانواده ی خود هم از همان منزل غذا می برند و روزی دوبار،در نیمه روز،شب،از طرف نوکرها،غذا به خانه برده می شود تا اینکه زن و فرزندانشان تناول نمایند. اکثر آن نوکرها کاری ندارند جز اینکه وقتی ارباب می خواهد به جایی برود عقب او بیفتند و بروند.
darius mis - انکلستان - لندن | جالب بود فقط به فکر زیر شکم بودند .حالا تا کی یکی پیدا شود خاطرات این اجنبی ها را بنویسد . | شنبه 31 مرداد 1388 |
|
bidin - ایران - ارومیه | اینها درباره دوره صفویه است یعنی نسخه بتا اخوندها٠(ورژن نخستین اخوندها) الان دیگه اخوندها مدرن تر شدن٠ البته فقط پالانشون وگرنه خ٠ همون خ٠ر٠ه٠ | شنبه 31 مرداد 1388 |
|