من میخواستم ازاینجا رد بشم دیدم همه اقایون جمعا گفتیم ماهم بیایم .با دیدن این لباسها یاد یک خاطره افتادم . هیچی بدتر ازاین نیست که با یک ادم بداخلاق بری عروسی . یادمه بچه بودم برای عروسی عموم و خلاصه همه بفکر خودشون بودن و هیچکس مارو تحویل نمی گرفت . تلفن زنگ خورد و از اون طرف خط عمه ما بود که می گفت که یک نفرو بفرستید ارایشگاه خانوما منتظرند . خلاصه من هم پیغامو رسوندم و شوهر عمه ما که تازه هم انوقت یک پیکان سفید خریده بود و بیکار نشسته بود قبول مسولیت کرد و منهم ازش خواستم که برم باهاش . ازقضا این شوهرعمه ما تازه تصدیق رانندگی گرفته بود . (درضمن خیلی هم بداخلاق بود ) . خلاصه درهوای شرجی شهریور اهواز راهی ارایشگاه شدیم با سرعت 40 کیلومتر درساعت !!! حالا بگذریم که چقدر فحش ردو بدل شد بین راه ازطرف شوهر عمه ما و راننده های دیگه . خلاصه رسیدیم و تا شوهرعمه چشمش به عمه و خواهرخودش و دخترای فامیل افتاد انگار برق گرفته باشدش فریاد زد مهییییییییییییییییین این چه قیافه هایی برا خودتون درست کردین ؟ چرا سراتون شده یه من ؟ شما فرض کن این خانوما سرها بزرگ بعد روسری هم روی این موهای تزیین شده چه قیافه ای میشه .ازاون طرف عمه با صدایی بلند تر خوبه خوبه یالا بریم دیرشده .خلاصه به هزارزحمت خانمها که تعدادشون 5 نفر بود نشستند و من بدبخت هم درناحیه دنده یک جایی بین زمین و اسمان بودم و از پشت سرهم دخترعمو ها پس سری می زندن تو سرما که تو چی میکنی اینجا !!!خلاصه راه افتادیم با نوار شهرام شپره(...با بوسه گل لبهاتو پرپرکنم .... و همه هم درعقب دست می زدند که با فریاد شوهر عمه ساکت شدندو نوارهم دراورده شده که چی چرتو پرت می خونه جلو زنو بچه . حالا فکرش رو بکن باهمون سرعت ما داریم میریم تو اون گرما و ماشین های اطراف هم که رد می شدند و ازسرعت پایین ما تعجب می کردند از طرف دیگه بحث عمه و شوهرعمه که یکی میگفت ازبس ارام رانندگی می کنی مردم نگاه می کنند یکی میگفت نه خیر خانم به قیافه های شما نگاه می کنند . درهمین موقع ماشین خاموش شد .ازیک طرف عمه میگفت بگذار ما بیایم پایین هل بدیم ازیک طرف شوهرعمه غرمی زد لازم نکرده . همینچوری همه شهر دارن بما نگاه می کنن . خلاصه چند تا جوون امدن کمک و شوهرعمه هم هی خطو نشون می کشید : دخترا به حضرت عباس اگه هرهرکرکرکنید همینجا سرتونه می برم سرا پایین جیکتون درنیاد . دخترا هم به عمه غرمی زدند که چرا اینو خبر کردی . چه طوری بااین زندگی می کنی . دعوای دخترا و خواهر شوهرعمه و ..... خلاصه یکی از بدترین تجربه های عمر من بود اون روز . بعد هم که رسیدیم عمه و دخترا بدون توجه به شوهرعمه ازماشین بیرون امدند و شروع به کل زدن و ......و درتمام طول عروسی شوهر عمه با یک ابروی بالا رفته فقط مواظب بود پسرها درحال رقص از خط مرزی که ایشون تعیین کرده بود بیرون نرن و هرکی هم که زیادی قرمی داد ازطرف ایشون بیرون فراخوانده می شد البته همه بجزعمه که وسط درحال رقص بود اعصابشون خرد شده بود . بعد از عروسی همه رفتیم تا عروسو داماد را به خانه شون برسونیم و من با مینی بوس رفتم و خیلی هم خوش گذشت ولی عمه و شوهرعمه و چند تا بدبخت که خبرنداشتند از رانندگی ایشون 2 کیلومتر دورتر یواش یواش می امدند و از قیافه همه معلوم بود که بازهم چه خبره دراون ماشین . |