شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که او
فقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند
دیگری گفت:موافقم ..اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم
وقتی به قله رسیدند ، شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید وآنها
را پایین ببرید
شهسوار اولی گفت: می بینی؟ بعداز چنین صعودی ،از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم.محال است که اطاعت کنم
دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.
مرشدمی گوید:تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند
رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند.زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند اندک اندک این عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد.وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد ،کافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند. فیل برای رها کردن خود تلاشی نخواهد کرد
پای ما نیز ، همچون فیلها،اغلب با رشته های ضعیف و شکننده ای بسته شده است ، اما از آنجا که از بچگی قدرت تنه درخت را باور کرده ایم، به خود جرات تلاش کردن نمی دهیم،
غافل از اینکه برای به دست آوردن آزادی ، یک عمل جسورانه کافیست
مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود
مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی
زائوچی در مورد این داستان می گوید :
خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند
زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آنها یکی است
او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یک قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است ، همان پول گلدان ساده را می گیری؟
فروشنده گفت: من هنرمندم . قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است
نجار زندگیمان باشیم
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد
یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت
پس از روزهای طولانی وکار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند
صاحب کار او بسیار ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد
نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود
برای همین مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی کار را تمام کرد
او صاحبکار را از اتمام کار باخبر کرد
صاحب کار برای دریافت کلید آخرین کار به آنجاآمد
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجاربازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطرسالهای همکاری
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد
در واقع اگر او میدانست که خودش قراراست در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری تهیه می کرد و تمام مهارتی که داشت برای ساخت آن بکار می برد
یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد
این داستان ماست
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد
گاهی کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم،پس در اثر یک شوک و اتفاقی غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم
اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود رابرای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم. فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، ممکن نیست
شما نجار زندگی خود هستید و روزها چکشی هستندکه بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپامیشود
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|