من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه

من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه

تصور می‌کردم اگر درست لحظه زایمان خانم کارمه چاکن، وزیر جنگ-‌دفاع دولت ساپاترو تروریست‌های از خدا بی‌خبر باسکی ناگهان از کوههای پی‌رِنه سرازیر شوند چه اتفاقی می‌افتد؟

معان اول وزیر بدون توجه به صحنه‌ای که مواجه می‌شود، در اتاق زایمان را باز می‌کند و در حالیکه خانم چاکن لب استخر زایمان نشسته و سر بچه در حال پدیدار شدنست فریاد می‌زند: "تروریست‌ها حمله کردن سینیوریتا!!" خانم چاکن تحت تاثیر شوک، فریاد گوش‌خراشی می‌کشد. بچه به یک حرکت بیرون می‌افتد. معاون جزئیات حمله به خط مرزی را به تفضیل توضیح می‌دهد و خانم چاکن در حالی‌که به شدت عرق کرده، بی‌حال می‌گوید: "باید بریم سراغ سارکوزی پدرسوخته، باید متحد بشیم."

صدای غش‌غش خنده دختر و پسری که کنارم نشسته بودند صحنه تصوراتم را خنده‌دارتر کرد. پسر دستش را دور گردن دختر انداخته بود و در حالیکه به بلوز روی پایش اشاره می‌کرد گفت: "قبول کن سلیقه‌ت جواده. آخه رو رنگ بنفش حاشیه قهوه‌ای می‌زنن." دختر چنان از ته دل می‌خندید انگار نمی‌شد حرفی خنده‌دارتر از این زد. روی صندلی کمی لیز خورده بود تا بهتر در آغوش پسر قرار بگیرد.

-‌خره عوضش مارکه‌ست. تو درک نمی‌کنی مارکه بودن یعنی چی.

به خنده آنها خندیدم. هیبت مشکی لاغر اندامی که روی صندلی جلوی تاکسی نشسته بود حتی با تکان‌های تاکسی هم حرکت نمی‌کرد. رادیو روشن بود و مجری با افتخاری که در صدایش موج می‌زد فریاد می‌کشید: دوستان، آیا می‌دانید اگر قاره اروپا، آسیا و آفریقا به هم بچسبند ایران (روی کلمه ایران تاکید کرد) در مرکز این سه قاره (حرف ر سه قاره را با تشدید مضاعف تلفظ کرد) قرار می‌گیرد. آقای شصت‌چی پس ذهنم گفت: به‌به، به‌به. مجله شهروند امروز را ورق زدم. به عکس دوست دختر جدید پوتین نگاه کردم و فکر کردم برلوسکونی مادر مرده دلش هم نخواهد مجبور است برای کم ‌نیاوردن از دیگر هم‌مسلکانش هم شده مدلی برای خودش دست و پا کند. پسر روی کیف چرمی ضرب ملایمی گرفته بود که رنگ و بوی ریتم والس عاشقانه‌ای داشت. چشمانم را بستم و برای لحظه‌ای احساس کردم دنیا با تمام دیوانگیش جای سرگرم‌کننده‌ای است. اما پیش از آنکه رویای شیرین دلداده‌های فارغ و دولت‌مردان جذاب قرن بیست و یک مرا به وجد بیاورد راننده با تمام قوا پایش را روی ترمز گذاشت و روی بلندترین نقطه پل سیدخندان ایستاد.

-نکن. بهت می‌گم نکن.

ضربان قلبم در ثانیه‌ای مضاعف شد. دستگیره روی در را چنان محکم چسبیده بودم انگار تنها نجات‌بخش جاوید است. وحشت‌زده نگاهی به دور برم کردم. از تصادف خبری نبود. به غیر از صف ماشینی که بلافاصله پشتمان تشکیل شده بود، دو لاین دیگر روی پل ترافیک روان و بی‌مشکلی داشت. پسر نگاهی به دور و بر انداخت و صاف نشست. راننده با دو دست فرمان را محکم چسبیده بود و بدون آنکه به سمت عقب برگردد سرش را تکان می‌داد:

-‌بهت می‌گم نکن.

نگاهی به آینه راننده کردم. پیشانی‌اش عرق کرده و چند تار موی نازک روی سرش آشفته به سقف ماشین چسبیده بود. پسر توی آینه نگاه کرد: "ببخشید با منید؟"

-‌مگه بهت نمی‌گم نکن. یک ساعته دارم تو آینه نگات می‌کنم. اینجا مگه چیزه.

دختر روسریش را درست کرد. موهای بلوطی لختش از اطراف روسری سبز بیرون زده بود. پسر بهت‌زده مرا نگاه کرد و دوباره به سمت راننده برگشت: "ببخشید. چکار نکنم؟"

راننده محکم روی فرمان کوبید و همانطور رو به آینه گفت:

-کثافت، خجالت بکش. لاشی. مگه ماشین من جای این کاراست. هی داره می‌ماله.

راننده صدایش را بالا برد. پسر محکم به پشتی صندلی چسبید و وحشت‌زده توی آینه را نگاه کرد:

-‌قربان ببخشید. من کاری نکردم. دختر عمومه.

و بلافاصله طرف من برگشت: "خانوم به خدا دختر عمومه. نامزدمه."

من که هنوز شوکه بودم با صدای گرفته گفتم: "آقا به من چه ربطی داره. هرکی می‌خواد باشه."

راننده توی آینه نگاهم کرد. عضله‌های گونه‌هایش می‌پرید. احساس ‌کردم هر لحظه ممکن است حمله کند. برای دو سه ثانیه سکوت برقرار شد. فکر کردم همه چیز تمام شده. پسر سرش را پائین انداخت و نفس عمیقی کشید. خواستم دستگیره را رها کنم که راننده یک دفعه با تمام توانش فریاد کشید:

-‌لااااااشیییی. بیا پائین نشونت بدم. مگه ماشین من ج‌.نده‌خونست.

پسر وحشت‌زده از جایش پرید. دختر برای لحظه‌ای به آینه راننده نگاه کرد و ناگهان بغضش ترکید: "آقا درست صحبت کن. امیر پیاده شو." پسر محکم دست دختر را گرفت و سر جایش نشاند. هیبت روی صندلی جلو تکان نمی‌خورد. راننده با صدای بلند فریاد کشید: "مگه نمی‌گم بیا پائین. مگه اینجا ج‌.نده‌خوست. ج‌.نده میاری تو ماشین من؟ ج‌.نده تو شهر می‌گردونی؟ لاشی دیوث." پسر سعی می‌کرد خونسرد باشد: "آقای محترم مگه من به شما بی‌احترامی کردم که شما اینجوری حرف می‌زنید." راننده ول کن نبود: "نه؛ بیا پائین نشونت بدم. از اون خانوم کنار دستت خجالت بکش." ضربان قلبم تندتر شد: "آقا من مشکلی با این دو تا جوون ندارم. نمی‌تونید خنده دو تا آدم رو ببینین. حتما باید بزنن تو سر خودشون گریه کنن." بوق ماشین‌های پشت سر بلند شده بود. دو لاین کناری هم ترافیک شده بود و همه ایستاده بودند دعوای چهارنفره ما را تماشا می‌کردند. بالاخره راننده ماشین پشت سر پیاده شد و جلو آمد: "آقا راه رو بند آوردی. چرا حرکت نمی‌کنی." راننده انگار منتظر همین تلنگر بود. به یک ضرب از ماشین پیاده شد و یقه مرد را گرفت: "اینجا ج‌نده خونسسسسسسسست. ج‌نده خونسسسست. هی می‌ماله. هی می‌مالهههههه."

مرد با رنگ پریده سعی کرد خودش را خلاص کند: "آقا ول کن به من چه. من می‌گم چرا راه نمی‌ری." پسر پیاده شد تا دو نفر را از هم جدا کند: "آقای محترم ببخشید. بیا سوار شو بریم." دست به یقه شدن راننده بقیه مردم را هم جمع کرد. راننده فقط داد می‌کشید. پسر کم‌کم داشت از کوره در می‌رفت: "آقا درست حرف بزن. من به کار شما چکار داشتم." دختر سرش را از داخل ماشین بیرون آورده بود و در حالیکه به پهنای صورت اشک می‌ریخت داد می‌زد: "به چه جراتی فحش می‌دی مرتیکه دیوونه روانی." من پیاده شده بودم و سعی می‌کردم از شرف و حیثیت دو مسافر کنار دستم دفاع کنم: "آقا به شما چه. راننده‌ای راهت رو برو." راننده به توجه به تمام بگومگوها دو دستی توی سرش می‌کوبید و با ریتم مراسم سینه زنی توی سر خودش می‌زد: "وای از آن روز که بگندد نمک. وای وای." پل شلوغ شده بود. هیبت سیاه هم بالاخره پیاده شده بود و میان شلوغی دائم می‌گفت: "حاج آقا غلط کردن شما ببخش." پسر سرش را از پنجره تو کرده بود و به دختر تشر می‌زد: "پیاده نمی‌شی. کاری نکردی که پیاده شی." دختر گریه می‌کرد: "تو رو خدا امیر. بیا بریم." بغض گلویم را گرفته بود. نمی‌دانم چرا. دق و دلیم را سر هیبت سیاه‌پوش خالی کردم: "خانوم چی‌چی‌ رو غلط کردن. کاری نکردن که." هر کسی چیزی می‌گفت. مردم با صلوات راننده را سوار کردند. راننده دهنش کف کرده بود و می‌لرزید. من وسط نشستم. پسر هم سوار شد. چنان می‌لرزید که نتوانست در را محکم ببندد. پائین پل هیبت سیاه پوش پیاده شد. راننده بلند بلند نفس می‌کشید. بقیه پول را که پس داد، زن سرش را از پنجره تو آورد: "آقا کم برداشتین. سیصد تومن می‌شه." راننده دنده را محکم در مشتش فشرد: "بقیه زیاد برمی‌دارن خانوم. اون دنیا باید جواب پس بدم." یاد مجله‌ام افتادم. نگاهی دور و بر کردم. زیر پا افتاده بود. برلوسکونی با قیافه‌ مسخره‌ای به من می‌خندید.

منبع : وبلاگ چپ کوک

blackhawk110 - امارات - دبی
این دبی فقط با پول ایرانیها دبی شد. اگر اینهمه ایرانی اینجا روی شن ملک و اپارتمان نمیخریدن اینقدر امارات مخصوصا دبی پیشرفت نمیکرد.
ملت ما فقط دنبال خرید.دیسکو و... دبی اینها رو داره نزدیک هم هست
شنبه 13 مهر 1387

دربه در - ایران - تهران
این حکومت یک حکومت فاشیستی است که مردانش چون عقده ای شده اند ودر جوانی همه راهها برای ارضا غرایضشون بسته است حالا میخواهند این دیگران هم لذت نبرند ولی کور خوندند چون فرهنگی زیبا و با نشاط ایرانی روز به روز در جوانها بیشتر رشد میکند و جای فرهنگ فاشیستی ناب آخوندی را میگیرد
شنبه 13 مهر 1387

helya - مالزی - کوالالامپور
ببینم معنی وزیر جنگ چیه ؟ وزیر جنگ یعنی کسی که موقع جنگ کارش تازه شروع می شه که بجنگه یا اینکه کسی است که جلوی جنگ رو بگیره و در صورت اینکه شرایط بحرانی بشه با کمک مشاورانش کشور رو نجات بده. ببینم فرض کنیم وزیر جنگ یک مردی بود( من به سابقه این خانم کاری ندارم که در مورد مسائل جنگی چی می دونه) من میخواهم بپرسم که چه تضمینی هست که وزیر جنگ یکهو باد فتخش عود نکرد یا آپاندیسش نترکید؟ این چرندیات چیه که می گویید؟ حاملگی این خانم یک مسئله است که می شود از قبل پیش بینی های لازم را برای شرایط بحرانی آن کرد و خطرش کمتر از هزار و یک اتفاقی است که ممکن است به صورت اورژانسی برای یک نفر اتفاق بیافتد. تو را به خدا دست از این تفکرات مسخره بردارید. حالا در تمام دنیا که آقایان وزیر جنگ هستند چه گلی به سر مردم زده اند؟
شنبه 13 مهر 1387

iran zamen - نروژ - روگنان
ما ایرانیها یک بدی داریم.اگر لخت شویم از همه لختی تر می شویم.اگر دزد تروریسم جاسوس و .....شویم روی دست همه می زنیم اگر نماز خوان و بی مذهب شویم بهمین صورت .در همه کار و در افترا مقام اول را داریم.
شنبه 13 مهر 1387

pakniyat - ایران - شاهرود
آقا اینا همش به خاطر کمبود مسکنه... وقتی یک زوج شرعی و قانونی به سختی مکان مناسبی برای رفع احتیاج عاطفی و جنسی خود می یابد! دیگه از دوست پسرها و دخترها بیشتر از این انتظار نمیره ...مکانهایی مثل کافی نت ها ، کوچه های باریک و خلوت ، ییلاقات دور از شهر و هر جا که گشت ارشاد کمیاب است می توان این نوع صحنه ها را به وفور دید... اما چاره کار چیه؟ فحش و عصبانیت؟ دستگیری و ضرب و شتم و بی آبرو کردن؟!
فقط اگر کمی درک متقابل داشته باشیم و قبول این مطلب که یک انسان طبیعتا نیاز به جنس مخالف خودش داره( از لحاظ عاطفی و جنسی) این مشکل و همه مشکلات وابسته به اون حل میشه...
نظریه "فروید" کمی تا قسمتی (بیشتر!) درست است! ........مسئولین محترمی که احتمالا از این سایت دیدن می کنید, کسانی که مسئول امور جوانان این مملکت هستید به هوش باشید یا موانع موجود در امر ازدواج جوانان(کار- مسکن) را رفع نمایید یا از مقام خود کناره گیری کنید و یا اگر نمی توانید حداقل با گشتهای ارشاد مسخره تان به جوانان گیر بیخودی ندهید! بهشت که زوری نیست...هست؟
شنبه 13 مهر 1387

159aida - ایران - تهران
من خودم می برمت خونه عزیزم اصلا تاراحت نباش
حالا اگه نشد بریم خونه کوهی دشتی بیابانی و.......
یکشنبه 14 مهر 1387

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.