پرویز مشرف، رییس جمهور مستعفی پاکستان نزدیک به یک دهه بر این کشور حکومت کرد و چندی پیش، با افزایش فشارها مجبور به استعفاء شد.
بخش نهم این خاطرات در پی می آید:
فصل نهم – زندگی در گذر یک دهه درد آور
از سال 1985 تا سال 1998 از درجه ستوان دومی به درجه ریاست کل ارتش نائل گردیدم.در این سالها مراحل مختلفی طی گردید و من درسهایی را در زمینه سیاست در پاکستان آموختم.همواره رویدادها مشابه هم بوده است.سیاستمداران و افرادی که از سوی مردم انتخاب شده اند به مروز زمان به ورطه فساد افتاده اند و ارتش ناگزیر از انجام کودتا و برکناری آنها گردیده است.در زمانی که این افراد درراس امور بوده اند بسیاری از اندیشمندان و افراد جامعه از ارتش برای تغییر حکومت درخواست مساعدت کرده اند.این مسئله شامل شامل دهه ای که من آن را دهه رنج آور دموکراسی می نامم نیز میشود.از اوایل سال 1988 شاهد تغییرات و جابجایی متعدد قدرت در اسلام آباد و افزایش تنش با هند بوده ام.من در این دوران یکبار دیگر با مرگ روبرو بوده ام و در عین حالی که در خط مقدم جبهه نبوده ام ولی این احساس را داشته ام که در آنجا حضور دارم.در سال 1985 من به درجه سرتیپی ارتقا مقام یافتم و دوباره به عنوان استاد به دانشکده دفاع ملی پاکستان اعزام گردیدم.در ارتش پاکستان یه مسیر وجود دارد که بر اساس کیفیت کاری ، افسران در این مسیرها تقسیم بندی قرار می گیرند.فرماندهی ، ریاست و استادی.با توجه به استعداد من در همه زمینه ها من به صورت منظم هر سه دوره را با موفقیت سپری نمودم.
استادی در دانشگده دفاع ملی پاکستان که برترین جایگاه آموزشی را در نیروهای مسلح دارا میباشد تجربه ای بی نظیر محسوب میشود و استاد شاغل در این دانشکده نه تنها ناگزیر از مطالعه زیاد و تحقیقات به روز در مواردی نظیر دانشهای استراتژیک ، تاکتیک و عملیات و مدیریت میباشد ، بلکه باید قادر باشد تا افکار خود را نیز شکل داده و آنرا عرضه نماید.بعد از دو سال تدریس در سالهای 1985 و 1986 در دانشکده ، فرمانده واحد توپخانه در منطقه خاریان شدم.در اینجا برای اولین بار اجازه داشتم پرچم ملی کشورم را بر روی اتومبیل خودم نصب نمایم و این برای من افتخار بزرگی به شمار می آمد.همزمان با آغاز فرماندهی من در این منطقه ، تنش با هند در حال افزایش بود.این تنشها همراه با برگزاری مانورهای نظامی هند در کنار نوار مرزی این کشور با پاکستان در منطقه صحرای جنوبی بود.پاکستان به این تحرکات نظامی با جدیت می نگریست زیرا تحرکات و نحوه عملکرد نیروهای هند بسیار غیر معمول بود و تشابه ای با انجام مانور نظامی نداشت و بیشتر شبیه به آمادگی جدی این کشور برای آغاز درگیری داشت.انجام این مانورهای نظامی تحت فرماندهی ژنرال ساندارجی فرمانده خشن هند قرار داشت.ما (بعنوان ارتش پاکستان) تصمیم گرفتیم تا پاسخ بسیار محکمی به مانورهای نظامی هند بدهیم.واحدهای زرهی به بخش سالکوت در شمال منطقه پنجاب منتقل گردید و بدین ترتیب منطقه کشمیر در اشغال هند و مواضع تدافعی هند در این منطقه تحت خطر و فشار زیادی از سوی پاکستان قرار گرفت.بدین ترتیب ما در موقعیت برتری استراتژیک نظامی نسبت به هند در این منطقه قرار گرفته بودیم و هند در موضع خطر قرار گرفت.وضعیت آماده باش در این مناطق چندین ماه به طول انجامید و تا زمانیکه هند برای انجام مذاکرات اعلام آمادگی ننمود این وضعیت استمرار یافت.در چنین حالتی روحیه نیروهای پاکستانی بشدت ارتقا یافته بود و ما بی صبرانه منتظر فرصتی بودیم تا تحولاتی را که در سال 1971 در شرق پاکستان اتفاق افتاد را جبران نمائیم.
در این زمان که فرماندهی واحد توپخانه را بعهده داشتم به عنوان مشاور نظامی رئیس جمهور ضیاء الحق برگزیده شدم.نام من توسط مشاور سابق ضیا ء الحق سرلشگر محمود علی دورانی به رئیس جمهور پیشنهاد شده بود.او بعدا برای تصدی فرماندهی منطقه به خاریان آمد.(او در سال 2006 به عنوان سفیر پاکستان به نیویورک اعزام گردید).من آماده بودم که در کمترین زمان به نزد رئیس جمهور بروم.من به همرسم گفته بودم که با یک چمدان خانه را ترک می کنم و او میتواند بعد از چند روز به من بپیوندد ولیکن بعد از گذشت پنج روز خبری رسمی به من ارسال نگردید.بعد خبر دار شدم که سر تیپ نجیب بجای من به این سمت ارتقا مقام یافته است.من از این واقعه خیلی ناراحت شدم.بعدها ژنرال فرخ فرمانده من به من گفت که آقای ضیاء الحق به او گفته است که مرا به این سمت انتخاب کرده است ولی او (فرخ) به ضیا ء الحق پیشنهاد کرده است که من در مراحل رشد نظامی قرار دارم و برای ارتقا به مقامات بالای ارتش بایستی فرماندهی نیروی زمینی را نیز تجربه کنم و اگر به عنوان مشاور رئیس جمهور منصوب شوم این فرصت را از دست خواهم داد.
این حادثه نه تنها شغلم بلکه زندگیم را نیز نجات داد.من بعنوان فرمانده نیروی پیاده 25 در منطقه باهاوالپور منصوب و بیچاره نجیب بعنوان مشاور نظامی ضیاء الحق تعیین گردید.من در این سمت به مدت هشت ماه خدمت کردم و دقیقا یکماه قبل از سقوط هواپیمای سی 130 ضیاء الحق در 17 آگوست سال 1988 این منطقه را ترک نمودم.در این حادثه تعدادی از افسران ارشد ارتش پاکستان ، شامل رئیس ستاد مشترک ارتش ژنرال اختر عبدالرحمن و یک سرتیپ نظامی آمریکا و آرنولد رافائل سفیر آمریکا و نجیب جان باختند و من به لطف خدا و دخالت ژنرال فرخ از مرگ ختمی نجات یافتم.
علت وقوع این حادثه هنوز هم مبهم و نامعلوم است و نتایج تحقیقات بدست آمده نشان از وجود خرابکاری عمدی در هواپیما بوده است.این حادثه به صورت اسرار آمیزی پیگیری نگردید و جعبه سیاه بدست آمده از سقوط هواپیما هم هیچ اصلاعاتی را بدست محققان نداد.بنظر میرسد که از گازهایی بیهوش کننده برای ناتوان کردن خلبانان اسافاده شده است ولی چه کسانی اینکار را کرده اند.ما نمیدانیم ولی من سو ظن هایی دارم.
ماموریت بعدی من در راولپندی بود.در این ماموریت من به عنوان معاون مشاور نظامی فرماندهی منصوب گردیدم.در این ماموریت کار من مدیریت مسایل افسران و افراد نظامی با درجات متفاوت بود و من همانند پدر روحانی به رتق و فتق امور آنها می پرداختم.این دوره تاثیر خوبی بر من به لحاظ استوار شدن عدالت و مهربانی در روحیه ام بر جای گذاشت.روزی از روزها دوست شوهر بی نظیر بوتو (که در آنزمان نخست وزیر پاکستان بود) به من پیشنهاد داد تا مشاور نظامی نخست وزیر بشوم.نمیدانستم این ایده شخصی او است یا اینکه این طرح را شخص نخست وزیر مطرح کرده است.
من از او فرصت خواستم تا به این پیشنهاد فکر کنم.من این موضوع را با ژنرال فرخ در میان گذاشتم و او سریعا این پیشنهاد را رد کرد و به من گفت که تو یک افسر حرفه ای هستی و باید به کار خودت ادامه دهی .این بار دومی بود که ژنرال فرخ با توصیه خود شغل حرفه ای مرا نجات داد.چرا که اگر مشاور نظامی بی نظیر بوتو شده بودم با سرنگونی حکومت او من هم موقعیت شغلی خودم را از دست میدادم.
در سال 1990 من برای گذراندن آموزش یکساله در رشته مطالعات دفاعی در دانشکده سلطنتی لندن که دانشکده بسیار معتبری نیز بود برگزیده شدم .این فرصت بی نظیر دیگری برای من و خانواده ام محسوب میگردید.در این دانشکده تعداد زیادی از افسران نظامی و غیر نظامی از بسیاری از کشورها حضور داشتند و من دوستان خوبی بین آنها برای خودم دست و پا کردم.من در این دانشکده یاد گرفتم که چگونه باید در مقابل عقاید و نظریات مخالف و متضاد منعطف و ملایم باشم و فرا گرفتم که هر موضوعی میتواند در هر گوشه دنیا از منظر و دیدگاه خاصی تعبیر و تفسیر گردد و در عین حال درست و منطقی نیز به نظر برسد.
در واقع این موضوع را یاد گرفتم که نباید نسبت به موضوعات بر عقاید و افکار شخصی لجاجت و پافشاری کنم و باید به عقاید و آرای دیگران نیز احترام قائل باشم.در آخر هفته ها هم از تعصیلات هفتگی خودم نهایت لذت را بردم و همراه با خانواده ام به نقاط مختلف انگلستان و اسکاتلند و کشورهای اروپایی و حتی آمریکا مسافرت کردم.
در مراجعت به پاکستان به سمت سرلشگری ارتقا مقام یافتم و بعنوان فرمانده واحد 40 منصوب گردیدم.این واحد واحدی تهاجمی بود و نیاز به فرماندهی با روحیه بسیار بالا و ستیزه جو داشت.من اینگونه بودم.در این منصب ، فرمانده به نیروها مستقیما فرمان نمیدهد و این وظیفه بر عهده افسران قرار دارد ولی من از خط مقدم آغاز کردم.من شخصا در تمرینات نظامی نیروها شرکت مینمودم و این مسئله به نیروها روحیه بالایی میداد.
زمانیکه نیروها نمی توانستند تمرین خاصی را انجام بدهند شخصا آن را انجام میدادم تا چگونگی انجام آن را آموزش ببینند.من در راهپیمایی طولانی آنها مشارکت میکردم و در سرمای زمستان همانند آنها در تمریناتی که در آب انجام میگردید شرکت میکردم.این مسئله به من امکان میداد تا از لحاظ روحی ارزیابی دقیق و مطلوبی از نیروهای تحت امر خودم داشته باشم.
در سال 1993 من به عنوان مدیر کل عملیات نظامی منصوب شدم که بهترین وضعیت برای یک سرلشگر محسوب میگردد.در این پست بود که تقریبا با هر مسئله ای که به ملت پاکستان و ارتش مربوط میگردید ارتباط و آشنایی پیدا کردم و از آنها مطلع شدم.این مرکز تحقیقات ارتش محسوب میگردید و تمامی مسائل را در بر می گرفت.در دوره ریاست من در این پست ، اتفاقات زیادی در شرف وقوع بود.پاکستان در این زمان به عنوان بزرگترین تامین کننده نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در جهان بود و ما واحدی را در این خصوص در کشور سومالی داشتیم.سازمان ملل متحد از ما درخواست مینمود تا واحد دیگری را نیز به بوسنی و هرزگوین اعزام نمائیم.
دو ماموریت فوق ماموریتهای دشواری برای نیروهای نظامی پاکستان بشمار میرفتند.در اواسط سال 1992 نیروهای پیاده نظام پاکستان را در سومالی مستقر کردیم و سپس در اوایل سال 1993 این واحد را به یک تیپ توسعه دادیم.در همین زمان فره عیدید در سومالی به قدرت رسیده بود و از هیچ کشوری نیرویی به سومالی اعزام نگردید.نیروهای نظامی پاکستان در توافق با سازمان ملل پذیرفته بودند که در صورت درخواست این سازمان به آن کمک نمایند.تیپ نظامی پاکستان در سومالی مستقر بود و در سال 1993 اتفاق دردناکی به وقوع پیوست.
در جریان گشت زنی یکی از واحدهای نظامی این تیپ در سومالی این واحد مورد حملات شدید قرار گرفت و 28 نفر از این نیروها کشته و تعدادی نیز مجروح گردیدند.من شخصا به موگادیشو پایتخت سومالی رفتم تا ضمن دادن روحیه و بازبینی وضعیت نیروهای پاکستانی به ارزیابی وضعیت منطقه نیز بپردازم.در آنجا شاهد بودم که مردم سومالی چگونه کشورشان را ویران کرده اند .در داخل شهر کمتر خانه ای را میشد یافت که سالم مانده باشد.این یک وضعیت ناراحت کننده بود به ویژه اینکه کشور سومالی منطقه ای حذاب برای نیروهای نظامی پاکستان بشمار میرفت.
نکته ای که موجب خوشحالی من میشد این بود که نیروهای پاکستان را با روحیه بسیار بالا در آنجا مشاهده میکردم و این نیروها مورد احترام فرماندهان عمل کننده سازمان ملل در سومالی بودند.نیروهای ما از عهده ماموریت خود بر آمده بودند و در زمانی که سازمان ملل تصمیم گرفت تا از سومالی خارج گردد هر چند این وظیفه بر عهده نیروهای آمریکایی و پاکستانی بود ولی عملا وظیفه استقرار امنیت برای حفظ جان افراد سازمان ملل در سومالی به عهده نیروهای پاکستانی گذاشته شد.این نیروها امکانی را فراهم کردند تا نیروهای سازمان ملل توانستند از حلقه محاصره جنگجویان سومالیایی خارج گردند.نحوه عملکرد و قابلیت نیروهای پاکستانی برای سازمان ملل اثبات شده بود.متاسفانه در فیلم شاهین سیاه غمگین که توسط یک فیلمساز آمریکایی ساخته شده است تنها بر نقش محوری نیروهای آمریکایی در سومالی تاکید شده است و نیروهای نظامی پاکستان در این فیلم به صورت منفعل دیده میشوند و این در حالیست که در درگیریهای بازار مدینه در موگادیشو این نیروهای نظامی پاکستان بودند که توانستند نیروهای نظامی آمریکا را از خطر نجات دهند .
ماموریت نیروهای نظامی پاکستان در بوسنی هرزگوین بسیار نسبت به سومالی خطرناکتر و جدی تر بود.به من دستور داده شد تا برای ارزیابی و نحوه استقرار نیروهای نظامی پاکستان ضمن سفر به بوسنی تصمیمات لازم را اتخاذ نمایم.من به همراه یک تیم کوچک متشکل از چهار افسر به بوسنی عزیمت و توسط بالگرد متعلق به نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد به سارایوو رفتیم.از سارایوو تا منطقه کیسیلجاک مسافت 64 کیلومتری را توسط یک ضد نفر زرهی طی نمودیم.
در این منطقه چند سال قبل از آغاز جنگ بوسنی المپیک زمستانی برگزار شده بود اما زمانیکه ما وارد این منطقه شدیم تمام منطقه رو به ویرانی نهاده بود .کارمندان سازمان ملل در هتلی که چند سال قبل برای برگزاری المپیک ساخته شده بود مستقر بودند و وقتی ما به آنجا رسیدیم تعدادی از آنها به ما در خصوص اوضاع منطقه و مناطقی که نیروهای پاکستانی باید در آنها مستقر میگردند توضیحات لازم را ارائه نمودند.از نحوه توضیحات ژنرال اروپایی دریافتم که اروپائیها خیلی تمایل ندارند تا نیروهای پاکستانی در آن منطقه مستقر شوند چرا که وی مدام در خصوص مشکلات و شرایط سخت و طاقت فرسای مناطق کوهستانی برای ما توضیح میداد.
او تاکید داشت که شرایط زندگی در بوسنی سخت و طاقت فرساست و نیروها ناگزیرند تا در ارتفاعات 2400 متری مستقر و دمای هوا در این مناطق زیر صفر خواهد بود.من پاسخ دادم که نیروهای پاکستان متعلق به مناطق سردسیر هیمالیا میباشند و وظایف نظامی خود را در ارتفاعات بالای 5400 متر و در سرمای زیر 58 درجه انجام میدهند .به او اطمینان دادم که نیروهای پاکستانی قادر خواهند بود تا به نحو احسن از عهده وظایف محوله خود در بوسنی برآیند.این پاسخ من به مذاق فرمانده اروپایی خوش نیامد.
منطقه کیسیلیجاک منطقه زیبایی بود ولی در این زمان به واسطه قرار گرفتن در جنگ از بین رفته بود.ما از این منطقه با همان وسیله زرهی به سارایوو بازگشتیم و همراه با یک نظامی مصری در خانه ای وسیع و بزرگ شب را به صبح رساندیم.من هرگز آن روز و شب را فراموش نخواهم نمود.در طول روز من درخواست بازدید از نقاط مختلف شهر را نمودم.این شهر در محاصره صربها قرار داشت و مردم بیچاره بوسنیایی گرسنه و آواره بودند.وضعیت بسیار رقت آوری را مشاهده کردم.
برخی از مردم که متوجه پرچم پاکستان بر روی خودروی زرهی شده بودند با خوشحالی برایمان دست تکان میدادند.هنگام شب هم در محلی که برای استراحت در آن بودیم متوجه صداهای غیر عادی شدم.وقتی تحقیق کردم متوجه شدم که کودکان بوسنیایی از سر ناچاری و گرسنگی مفرط برای گرفتن مقداری غذا به آن محوطه آمده اند.چشمانم پر از اشک شدند و تمامی پولهایی که به همراه داشتم را بین کودکان توزیع کردم.دلم مالامال پر از درد بود که نمی توانم بیشتر و بهتر به آنها کمک نمایم.زمانیکه نیروهای پاکستانی در بوسنی مستقر شدند آنها هم بعضی اوقات روزه میگرفتند و غذای روزانه خود را بین مردم فقیر و گرسنه شهر توزیع میکردند.
در این دوران بنا به اقتضای مسئولیتی که داشتم در برخی از امور سیاسی بصورت غیر مستقیم دخالت مینمودم.در سال 1995 به منطقه مانگلا اعزام گردیدم تا فرماندهی نیروهای ویژه ارتش پاکستان را به عهده بگیرم.در این مقام من عضو برترین و اصلی ترین پایگاه مدیریتی و تصمیم گیری ارتش شده بودم و در این مکان بود که شاهد رفت و آمد رهبران احزاب سیاسی به آنجا بودم.رهبران احزاب سیاسی رئیس ستاد مشترک ارتش را تشویق به انجام کودتا بر علیه حکومت مینمودند.در این وضعیت من با برنامه ها و عملکرد احزاب سیاسی آشنایی پیدا کردم.بنظرم زمانیکه دولت در ضعف قرار داشته باشد و نتواند درست ایفای حاکمیت نماید همه راهها به ارتش ختم میشود.دهه 1990 در مجموع این چنین بود.در این دوران وقتی بین نخست وزیر و رئیس جمهور اختلافی به وجود می آمد ارتش را واسطه قرار میدادند و گاهی اوقات هم ارتش زیان می دید چرا که همه فقط از ارتش انتظار داشتند و طبیعی است که ارتش قادر نبود همه را راضی نگاه دارد.ارتش از حیث ایجاد امنیت و حفظ ثبات ملت پاکستان دارای اهمیت بسزایی میباشد.این عوامل است که به ارتش اعتبار بخشیده است.در برخی زمانها نفوذ بعضی افراد تا به آنجا پیش میرفت که رئیس ستاد مشترک ارتش را ناگزیر از دخالتهای بی مورد در امور سیاسی مینمود.
بعد از انفجار هواپیمای سی 130 ضیاءالحق در سال 1988 ، بی نظیر بوتو اقدام به تشکیل دولت ائتلافی کرده بود و به مقام نخست وزیری پاکستان رسیده بود.در فاصله بین سالهای 1988 تا 1999 یعنی یازده سال تمام ، هیچ مجلس ملی یا محلی قادر نگردید تا دوره کاری خود را به صورت کامل سپری و به اتمام برساند.رکن نخست وزیری طی این سالها چهار مرتبه تغییر نمود.ما در این سالها سه رئیس جمهور متفاوت را شاهد بودیم.
ما حتی شاهد بودیم کارگزاران سیاسی ، نمایندگان مجلس و افراد متفاوت چگونه یک نخست وزیر و رئیس دادگاه عالی پاکستان را مورد ضرب و شتم قرار دادند.روسای جمهور و نخست وزیران در آغاز با شادی و وعده و وعید کار خود را آغاز و در میانه و آخر راه فعالیت آنها با خشونت خاتمه پیدا میکرد.روسای جمهور با استفاده از اختیارات خود مجالس ملی را منحل میکردند.ما در طی 9 سال چهار مرتبه شاهد برگزاری انتخابات سراسری در پاکستان بودیم.چهار مرتبه تغییر نخست وزیری به صورت متناوب بین بی نظیر بوتو نواز شریف اتفاق افتاد که هیچگاه چنین مواردی را نمی توانستیم در تاریخ سیاسی پاکستان شاهد باشیم و این تحولات نشاندهنده بلاتکلیفی و عدم وجود حکومت در پاکستان بود.در طول یازده سال تقریبا تمامی روسای ستاد مشترک ارتش با با نخست وزیران وقت درگیر بودند.رئیس جمهور به گونه ای دیگر درگیر بود و نواز شریف و بی نظیر بوتو هم با گوشهای کر خود همه این توصیه ها را می شنیدند و همواره با هم درگیر بودند.
ارتش تمام این سالها تلاش نمود تا نقش بیطرفانه و مسالمت جویانه ای را بین طرفهای سیاسی ایفا و از دخالت نظامی اجتناب کند.تمام خسارت و زیانهای ناشی از نبود دولت قدرتمند در پاکستان را ملت بیچاره پاکستان پرداخت مینمود و ما شاهد بودیم که به حد نهایی یک دولت و کشور ورشکسته نزدیک میشویم.من این دوره را دموکراسی خجالت آور می نامیدم.اگر از سیاست دور شویم باید بگویم که در طول خدمت در مانگلا از فرماندهی لذت بردم چرا که ضمن بالا بردن روحیه و اعتماد به نفس نیروها برای انجام عملیات تهاجمی موفق گردیدم تا باشگاه و محیط تفریحی بسیار مناسب و وسیعی را در این منطقه ایجاد نمایم که در حال حاضر به تفریح گاه بسیار زیبایی تبدیل گردیده است.در این مکان ورزش اسکی و سایر ورزشهای آبی و قایق سواری رایج گردیده است.
در سال 1997 ژنرال جهانگیر کرامت رئیس ارتش پاکستان بود و قرار بود رئیس ستاد مشترک ارتش نیز تعیین و انتخاب گردد.بسیاری از افسران من تصور مینمودند که باید من به این سمت انتخاب گردم.من به احترام فوق العاده ژنرال کرامت نسبت به خودم اطمینان داشتم.او در دوره آموزشی جنگ فرمانده من و استادم بود و همیشه بالاترین نمرات را به من داده بود.ولی او به جای من ژنرال علی قلی خان ختک را بعنوان رئیس ستاد مشترک ارتش انتخاب کرد.باید اعتراف کنم که از این حادثه خیلی ناامید و ناراحت شدم.این نارحتی تا بدان حد بود که میخواستم استعفای خودم را به ژنرال کرامت ارائه کنم.من در این زمان نفر سوم بین سرلشگرهای ارتش پاکستان محسوب میگردیدم.من دریافتم که دخالت رئیس قبلی ستاد مشترک وحید قادر و شخص رئیس جمهور آقای فاروق لغاری در این تصمیم بی تاثیر نبوده است.آنها با یکدیگر زد و بند داشتند و من اصلا در این زد و بندها نبودم.این واقعه مرا ناراحت کرده بود و شبی از شبها در حدود نیمه شب ناراحت و غمگین در خودم بودم ناگهان جملاتی همانند دعا به ذهنم رسید که من همه آنها را یادداشت نمودم و از آنها نگاهداری نمودم.
خداوند تنها قولی که میتوانم به ارتش و ملتم بدهم
اخلاص امانت داری راستی و وفا اصول اساسی هستند
خدایا تو به من توانایی دادی تا حقیقت را دریابم و آنرا از دروغ جدا کنم
دانش دادی تا برای حل مشکلات راه حل بیابم
تشویفم کردی تا حرف بزنم و بروشنی برسم
فرصت دادی تا به ملتم خدمت کنم
آن شب 11 آگوست 1998 بود.پنجاه و پنجمین سالگرد تولدم.من نمیدانستم که حدای من دعا و درخواستم را برای خدمت به ملتم چه زود برآورده خواهد نمود.پسر بچه کوچکی که با آن قطار پر از درد و غم از راهی دراز به پاکستان آمد و کمتر کسی میدانست که سخت ترین بخش زندگی این پسر بچه هنوز باقیمانده است.
|
|
|