نمی دانم تا چه حد به این حرف معتقدید که افراد تابعی از معنای اسمشان هستند ؟می گویند در علم حروفیه سخن بر سر این است که اسم ها از قبل بر اساس شخصیت افراد در عالم اسماء و پیش از تولد انتخاب شده و پدرو مادر بی آنکه بدانند به سراغ همان اسم انتخاب شده می روند، اگر این فرض را قبول کنیم «سعید »که صفت مشبهه (فعیل از سعد یا همان طالع سعد) به معنای« همواره خوشبخت »است تا این لحظه معجزه ای به من نشان نداده و تنها چیزی را که تاکنون تجربه نکرده ام همان هماره گی خوشبختی است و به نظر می رسد این علم حروفیه را هم باید در زمره آن علوم جعلی دانست که به خرخره برخی چسبیده و ولشان هم نمی کند.
نحوست اول:
گاهی اوقات برای ما آدم ها اتفاقاتی می افتد که به هنگام وقوع ،درست شبیه فیلمی با دور تند است و وقتی که ماجرا فیصله پیدا می کند ،می بینی که چقدر این فیلم معنا و مفهوم داشته و در پس حرکت های پاندولی شکل آدم ها و سر تکان دادن ها و حرف هایشان معنا و مفهوم می توان پیدا کرد .به این ماجرا ها از منظر دیگری هم می توان نگاه کرد ؛منظر کمیک و مضحکه آمیزی که در آن یک آدم کم حرف و منزوی ،یکدفعه خودش را وسط یک ماجرای ناخواسته می بیند و ناخواسته مجبور است قصه را تا آخر برود.
امروز عصر پس از اتمام کارهای معمول ،دوباره گردن درد همیشگی به سراغم آمد، این بود که همان جا جلوی مونیتور چشم ها را بستم و سر را به دیوار تکیه دادم تا درد کمی آرام بگیرد .کسی در زد و همکارم گفت :بفرمایید! خانم خوش پوشی بود که خود را خبرنگار شبکه press tv معرفی کرد و از ما می خواست چند نفر را به او معرفی کنیم تا برود سر وقتشان و مصاحبه ای انجام بدهد .از این درخواست ها البته زیاد شده است و هر از چند وقت که نگاهی به تلویزیون می اندازم همکارانی را می بینم که در مورد موضوعی به اظهار نظر می پردازند و از قضا کاملا مشهود است که ماهیت رسانه ملی به گونه ای است که تحلیل ها و حرف ها چندان تفاوتی با آنچه که همه مردم می دانند و می شنوند ندارد و شاید گاه چیزی کمتر و ناقص تر و اگر هم مهمان بخواهد از خودش ید بیضایی نشان دهد مجری برنامه با اصرار سعی می کند که طرف را به راه بیاورد!
خود من هم چند بار تن به این مصاحبه ها داده ام اما تحمل گرمای پرژوکتور و ردیف کردن جملات کلی و فاقد هیچ نوع اطلاعات تازه که ظاهرا فقط به درد تهیه کننده و عوامل صحنه می خورد و به اصطلاح برای آنها نان دارد، باعث شده که عطای این مصاحبه ها را به لقایشان ببخشم ،ضمن آنکه این نگرش تهیه کنندگان مصاحبه که فکر می کنند بابت نمایش چند ثانیه ای چهره ات در تلویزیون یک چیزی هم به آنها بدهکاری نیز مزید بر علت می شود که سعی کنم از این نمایش ها دور بمانم و خودم را به همین وبلاگ فکسنی دلخوش کنم.
خانم رو به دوستم کرد و پرسید دقیقا چند نفر را می شناسد که به درد مصاحبه بخورند و بعد هم اد امه داد:«آدم کلافه میشه، اینهمه اتاق را می گردی اما دست آخر می بینی هیچ کدام از کارشناسان این مرکز یه حرف تولیدی ندارند!».هرچند، دست کم در مورد خودم، هیچ ادعایی ندارم اما وقتی یاد برخی همکاران فرهیخته و با سوادم افتادم که علیرغم احاطه فراگیرشان بر موضوعات بین المللی چندان با اقبال روبرو نمی شوند ، این قید مطلق انگارانه و اینکه «هیچ کس حرف تولیدی ندارد» بدجوری بر قلبم سنگینی کرد ،زیرا هنوز از یاد نبرده ام خاطره همکار مطلعی که اکنون بازنشسته شده است . اومی گفت :«قبل از اشغال عراق، تن به یکی از این مصاحبه ها دادم و با قاطعیت گفتم که آمریکا به عراق حمله خواهد کرد و مصاحبه شونده ی دیگر نیز نقیض حرف مرا بلغور کرد اما در نهایت آنچه که پخش شد عدم امکان حمله به عراق و آنچه که حذف شد، سخن من بود ».
رو به خانم خبرنگار کردم و گفتم: «خانم محترم البته نمی شود گفت هیچ کس حرف تولیدی ندارد،چون بسیاری از همین هایی که از نظر شما حرفی ندارند نقطه نظرات جالب و جدیدی دارند که مجال طرح آن دربرنامه های تلویزیونی نیست ». منظورم این بود که تلویزیون هم محدودیت های خاص خود را دارد و در ادامه این دیالوگ مقطع و کوتاه بدون اینکه علاقه ای به ادامه بحث داشته باشم ،یادم افتاد که مدتی است فهرست برخی از اصحاب رسانه را برای معرفی به یکی از دوستانم جمع آوری کرده و با خبرنگاران مذکور هم صحبتی کرده ام تا این افراد صاحب تجربه در کارگاه دوروزه خبر- این کانون صنفی که زیر نظر ارشاد کار می کند - درمورد مقوله خبر و رسانه به ارایه تجربیات خود به خبرنگاران جوان بپردازند با خود گفتم که بد نیست از این خانم و شبکه پرس تی. وی هم کمک بگیرم، این بود که بدون اندیشیدن به این مساله که این نقشه خیرخواهانه! چند ثانیه بعد از آن گفت و شنود اعتراض آمیزدر ذهنم صورت گرفته ،رو به خانم خبرنگار کردم و پرسیدم :«خانم ببخشید شما چند سال است وارد این کار شده اید؟».
خانم که تصور کرد این پرسش برای آن است که در دنباله حرفم ،تجربه کم او را به سُخره بگیرم و در رد سخنانش فصلی تمام وراجی کنم با لحنی بی ادبانه و بدون مقدمه گفت:«مطمین باشید، از شما بیشتر تجربه دارم.شماها یه عده از خود با خته اید ،نسل شما دنبال نفی و عیبجوییه ،شما پشت میز نشسته اید فکر می کنید از همه چی مطلعید، همین شما ها هستید که می خواهید سیستم را بهم بزنید وبه جز انتقاد به تلویزیون چیز دیگری بلد نیستید،شما می گویید چرا تلویزیون نمی گذارد ما هرچی دم دهنمان می آید بگوییم!».
این اتهام آخری واقعا گزاف و بیشرمانه بود آن هم از طرف یک خبرنگار که مهمان ناخوانده ما بود و دست کم می بایست سوال مرا به آرامی جواب می داد اما او نه تنها این کار را نکرده بود که با وقاحت تمام به من توهین و گناه ناکرده را به زور بر من تحمیل می کرد:...«من از شما بیشتر از رسانه می دونم ،از بابای شما هم بیشتر می دونم ،ده سال اونور بودم . خوب می دونم خبرنگاری یعنی چی؟شماها فقط می خواهید خراب کنید ،کشور ما هرچی می کشه از جوونها می کشه، از همین نسل شما ها، شماهایید که هی می گید ایران دنبال بمب اتمه!!!».
راستش یک لحظه فکر کردم طرف دچار جنون ادواری شده به همکارم نگاه کردم اوهم هاج وواج به خانم خبرنگار خیره شده بود و چون می دانم آدم محافظه کاری است، قطعا داشت به این فکر می کرد که چطور از اتاق برود بیرون.سعی کردم خونسردیم را حفظ کنم و چون می دانستم برخی خانم ها، بیشتردوست دارند گوینده باشند تا شنونده بدون اینکه جوابی بدهم سرم را به دیوار تکیه دادم و فقط گوش کردم اما به نظر می رسید ،سیستم حرارتی طرف خودجوش و صعودی از جنس انرژی خورشیدی بود که دایما سیر صعودی دارد و بدون هیچ عنصر خارجی و تنها متکی بر ذرات هلیم درون خودش می تواند بالا و بالاتر برود.
..«شما چه حقی داشتی بپرسی من چند سال تجربه دارم، اصلا شما کی هستی ؟
(این یکی از همه جالب تر بود طرف وارد اتاق من شده و از من می پرسد کی هستم؟)
... شما «بادی لنگویچت» مشکل داره از نگاهت تمسخر می باره ،شما می خواهید منو دست بندازید،برید یه کم اعتماد به نفستونو قوی کنید ،برید یه کم مطالعه کنید،اگر ما ها نباشیم تو دنیا دیگه صدایی نیست ،خبر ندارید برید ببینید شبکه های مختلف چه کارهایی علیه ما می کنند،اصلا اگر شما کارشناس هستید چرا من تا حالا تو این همه جلسات شما را ندیده ام؟!! ...» .
سعی کردم فضایی را که همینطور الکی الکی داشت متشنج می شد کمی آرام کنم به همین خاطر لبخندی زدم و گفتم :«من عذر می خام نمی دونستم قبل ازکارشناس شدن باید به رویت خبرنگار پرس. تی .وی می رسیدم!»اما ظاهرا این حرف من اوضاع را بدتر کرد و طرف گفت :«مشکل ما اینه که یه عده بیسواد که هنوز نمی دونند رسانه چیه خودشونو محق می دونن که انتقاد کنند».
یک لحظه به ذهنم رسید نکند همین بی تفاوتی من، طرف را آتیشی کرده این بود که از او پرسیدم خانم محترم من قصد توهینی نداشتم و حتی یادم نمی آید که انتقادی کرده باشم ،فقط می خواستم ببینم اگر شما آدم با تجربه ای هستید، امکان دارد تجربیات خودتان را به یک عده جوان دیگر هم انتقال دهید و به خاطر همین بود که بحث را با این سوال شروع کردم که شما چند سال است وارد کار رسانه شده اید؟»اما طرف اصلا گوش نمی داد و همینطور یکریز صحبت می کرد، پریدم وسط حرفش و گفتم:«ببخشید شما حرفاتونو زدید ،منم می تونم چند کلمه حرف بزنم؟».
بدون اینکه قصد مبالغه باشم باید بگویم که رگبار کلمات باز هم به سمت من شلیک شد:« من عجله دارم این همه منو به حرف گرفتید، شما ها دلتون می خاد همه چی رو زیر سوال ببرید این وقتیکه برای شما گذاشتم وقت مصاحبمه الانم ملت !منتظر من اند،من خبرنگار یه شبکه بین المللی ام و نیازی نمی بینم به حرف شما گوش بدم»(اینو که گفت یاد شعار شبکه الجزیره افتادم :الرای و رای الاخر یعنی یک نظرو نظر دیگری).بعد،کمی نفس تازه کرد و گفت: بفرمایید.
گفتم :«به نظر شما بهتر نیست یک خبرنگار ،کمی خویشتندار باشه و البته بیطرف و بدون موضع؟شما 10 دقیقه است که وارد اتاق من شده اید و در قبال یه پرسش ساده . بدون غرض که خود گوینده اش اذعان دارد چه قصدی در ایراد آن داشته ، اینقدر عصبانی شده اید و البته در همین نگاه گذرا نگفته و نشنیده ،فهمیده اید که من می خواهم سیستم را بهم بزنم (!)و می گویم ایران نباید بمب اتم داشته باشد (این یکی را نمی دانم از کجا آورد چون اگر خیلی هنر کنم یه "باید" تحویل صاحبخانه ام می دهم که هرروز برای درست کردن کولر یک بامبول جدید در می آورد)و هزار چیز دیگر که خود من حتی خوابش را هم ندیده ام و فکر هم نمی کنم که چنین چیزهایی را گفته باشم .من سواد چندانی در مورد رسانه ندارم، اما حداقل این را می دانم که یک خبرنگار و از آن بالاتر یک گزارشگر برنامه های زنده نباید به این راحتی موضع بگیرد، پرخاش کند و دیگران را اینقدر ساده به جرم و اتهام ناکرده محکوم و متهم کند از همه اینها مهم تر شما در حال رقابت با رسانه های قدرتمند جهانی هستید و تا جایی که من می دانم هیچکدام از آنها اینقدر زود از کوره در نمی روند و بالعکس این مصاحبه شوندگان هستند که در مواجهه با پرسش های دقیق و مستند و البته مودبانه آنها زود، قافیه را می بازند و به حالت انفعال می افتند ،اما شما نه تنها بدون کوچکترین آشنایی با من و امثال من بر مسند قضاوت می نشینید بلکه بااطمینان می گویید که من فلان عقیده را دارم ، خودباخته هستم و از همه بدتر اینکه یک تصور منفی و زننده ای را از یک خبرنگار و شبکه متبوعش در ذهن مخاطبتان ایجاد می کنید» .
وقتی این حرف ها را می زدم خانم خبرنگار نه تنها گوش نمی کرد که لابه لای حرف های من می دوید و باز همان حرف ها را تکرار می کرد به نحویکه متوجه شدم اصلا به حرفهایم گوش نمی دهد و پایان حرف های من بلافاصه با این حرف او تلاقی پیدا کرد که :«اشتباه شما این بود که از من سوال کردید چند سال است وارد کار رسانه شده ام؟»گفتم:« خانم محترم من یکبار هم به شما گفتم که منظورم از این سوال چه بود در ثانی به فرض اینکه با این سوال قصد تحقیر شما را داشته ام شما که نباید از سوال بترسید و اینقدر اعتماد به نفستان پایین باشد از همه اینها گذشته مگر سوال کردن بد است ؟مگر ندیده اید خیلی از شبکه های خارجی تمام مانورشان روی سوالات چالشی مخاطبانشان است؟».
- شما بهتر است بروید همان شبکه ها را ببینید، برید ؛سی.ان .ان و الجزیره را ببینید.
این حرفها را خانم خبرنگار می زد تا به من ثابت شود که بخاطر این سوال از یک آدم هیجان زده، دست به یک حماقت زده ام و وقتی هم که اینها را می گفت می دیدم چطور سرخ شده است و چشمهایش بیقرار و با حرارت دو دو می زند . نمی دانستم باید چکارکنم،او با این دید وارد اتاق شده بود که به محله جهودان سر زده است و من بدون اینکه از این مساله با خبر باشم مثل یک آدم کودن فقط تئوری بدبینانه او را تقویت می کردم. آیا همچنان باید خونسرد می نشستم و به بحث ادامه می دادم یا واکنشی نشان می دادم که این مکالمه ناخوشایند به پایان برسد ؟ترجیح دادم بگذارم حرفهایش را بزند بلکه تخلیه شود و زد:
«شما ها هیچی نیستید شما ها هنوز برخورد درست را بلد نیستید، همه اش می خواهید نقد کنید».
وقتی دیدم که طرف ترکتازانه بدو بیراه می گوید ،تصمیم گرفتم کوتاه نیایم . با حفظ فاصله ودر نظر داشتن طبع تند او، گفتم :«حالا که از شبکه های خارجی حرف زدید میخواهم بپرسم ،شما به عنوان خبرنگار یک شبکه جهانی با رقبای بزرگی چون الجزیره و سی.ان.ان، نقد کردن را بد و مذموم می دانید؟ مگر داخل همین آمریکا یی که با افتخار می گویید چند سالی را در آنجا بوده اید ،باب وودوارد، مایکل مور و...نقد نکردند، سوال نکردند و...».
نگذاشت حرفم تمام شود،پرید وسط حرفم و درست مثل یک جوینده گنج که پس از سالها به یک دفینه برخورده است به محض شنیدن این اسم های فرنگی گفت:«مشکل شماها این است که نگاهتان به غرب است .آقای محترم من کارمو بلدم تازه در همون امریکا هم اجازه نمی دهند کسی نقد کنه، حالا ممکنه دو تا آدم مثل مایکل مور هم پیداشون بشه...».به قول سعدی دیدم که« نفسم در او در نمی گیرد» و دیگر چیزی نگفتم اما این سکوت من نتیجه خنده داری داشت چون خبرنگار محترم رو به من کرد و گفت :«من با این مساله برخورد می کنم ،بفرمایید ببینیم اسم شما چیه؟».
این یکی دیگر خیلی مسخره بود ،طرف مرز میان مجری یک برنامه تلویزیونی با یک بازجوی امنیتی را اشتباه گرفته بود،داخل اتاقت نشسته ای خبرنگاری می آید و بدون اینکه شما را بشناسد با یک سوال کوچک برافروخته می شود، توهین می کند، نتیجه گیری می کند ودست آخر مثل یک کارآگاه پلیس اسم شمارا می خواهد. همه اینها را به حساب احساساتی بودن و بی تجربه گی و کمی هم پرادعایی اش گذاشتم و البته خیلی چیزهای دیگر که خود این بیچاره را قربانی یک تعریف غلط از رسانه کرده بود .
چون جهان پرشبهت واشکال جوســت
حــــرف می رانیم ما بیرون پوســــــت
به اوگفتم :«شما می توانید بازهم در این اتاق بمانید، اما ظاهرا بحث کردن فایده ای ندارد، اما به عنوان برادر کوچکتر این چند کلمه را از من به عنوان یک مخاطب آماتور و بی سواد داشته باشید: اولا؛ هیچگاه نسبت به مخاطبان خودتان پیش فرض منفی نداشته باشید ،ثانیا با یک سوال هرچند غرض ورزانه و مساله دار از کوره در نروید دیگر اینکه اینقدر راحت دیگران را غربزده و منفی باف ندانید ودست آخر هم اینکه با این روشی که شما دارید مطمین باشید که عـِرض خود می برید و زحمت رقبایی را می دارید که اگر قرار بود مثل شما وارد مقوله رسانه بشوند فاتحه شان از مدتها پیش خوانده شده بود».
خبرنگار شبکه جهانی پرس .تی .وی با همان لحن تندش گفت:« من نیازی به توصیه های شما ندارم و الان هم دارم می رم و آن هم با دید منفی و دیگر هم اینجا نمی آیم !». دید منفی اش البته از همان ابتدا وجود داشت،در مورد نیامدنش اما فکر می کنم کار خوبی کرد چون یقینا افرادی پیدا خواهند شد که نه سوال کنند نه نقد تا خانم خبرنگار با حرف های خوب و مودبانه و کنترل شده آنها پوز شبکه های بین المللی را به زمین بمالد،چند ساعت برنامه اش را پُـر و روی آدم های بیسوادی چون مرا هم کم کند ...انشا الله.
نحوست دوم:
به سمت خانه که می آمدم صحنه ناخوشایند دیگری دیدم که نحوست امروز را تکمیل می کرد.پیکان سفید رنگی جلوی یک پاجروی مشکی پیچیده بود و از نحوه توقفش مشخص بود که می خواسته راه را بر پاجروی مشکی ببند و آن را مجبور به توقف کند.راننده پیکان با محاسن آنکارد از خودروی خودش پیاده شده بود و با دختر جوانی که پشت فرمان پاجرو نشسته بود ،بحث می کرد پس از مدتی بحث بالا گرفت و در همین لحظه بود که مرد با یک دست،شانه ی راننده بخت برگشته پاجرو را محکم گرفت و با دست دیگرش چند سیلی محکم به گونه دختر جوان نواخت.
حالم از این صحنه بهم خورد، دلیل هرچه بود، مرد(!) حق نداشت آنطور دست به خشونت بزند .به درب پیکان دقیق شدم نام آژانس...برآن نقش بسته بود پس ضارب راننده ی یک آژانس بود و همین برخی شائبه ها را از ذهنم پاک می کرد .مردم دخالت کردند و دختر جوان را که روسری از سرش سریده بود روی فرمان و با موهای آشفته و صورت رنگ پریده ،ماتش برده بود، از دست مرد تنومند بیرون کشیدند .تا جایی که من یادم می آید بیشتر مردها به این قانون نانوشته مقید بودند که روی زن نباید دست بلند کرد و حتی یادم می آید که دوست دوران نوجوانی ام به من می گفت :«اگر مردی به تو توهین کرد و حتی توی گوش ات زد ،اگر دیدی همراه همسرش بود ، نباید به او چیزی بگویی یا تلافی کنی چون خوبیت ندارد جلوی زنها، مردی صدا بلند کند یا دست به خشونت بزند» و حالا این قانون نادیده گرفته شده بود و مرد با اعتماد به نفسی تمام ؛خود را برنده این جدال چندش آور می دید از همه اینها جالبتر عبارتی بود که پشت شیشه عقب خودروی مرد نقش بسته بود:«یا فاطمه الزهرا» .
ماشین ما در حال عبور ازاین صحنه بود و مردم را می دیدم که مانع خشونت بیشتر مرد می شدند و دخترک هم در این میان ترجیح داد پا را بر روی پدال بگذرد و از آن صحنه شوم دور شود .راننده ماشین ما گفت :«زورش آمده یک دختر جوان ،سوار یه همچین ماشینی شده ولی اون باید با این تاکسی قراضه حمالی مردم را کند» (اگر می دانست خودش هم راننده است شاید این حرف را نمی زد!)و من در جواب گفتم :«برای من مهم نیست که در این دعوا حق با کیست؛ اما برایم جالب است که این مردجوان، اصرار داشته که پشت ماشینش بنویسند یا زهرا و لابد به شدت از اینکه یک نامرد سیلی به صورت یک زن بی پناه به اسم فاطمه(س) زده است، همیشه منقلب و مغموم است »و یاد دکتر شریعتی افتادم آنجا که گفت:«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم و تازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد».
منبع : وبلاگ نون والقلم
barbud_daneshmand - بلژیک - گنت |
ای نفرین ابدی بر امثال این جناب دکتر که ما جوانان ان دوره را فریب داد با اون سخنرانی هاش در حالی که بهشتی در هامبورگ پیشنماز بود ودر عین حال میرقصید .همانطور که جناب شریعتی ریش میتراشید ادکلن میزد کراوات میزد واو را نجس میخواندند(ملاها)اما هم او ما را فریب داد وگر نه خمینی کاری از پیش نمیبرد ...پدر مادر ما متهمیم..فاطمه فاطمه است ...و...و.. |
پنجشنبه 6 تیر 1387 |
|
alireza.ch - سوییس - نوشاتل |
بار بد خنت
موافقم /کاش فرصتی پیش بیاید تا مردم این ماشین دروغ پردازی را که هنوز هم از آن دنیا در حال گذاردن تاثیرات منفی بر روی ذهن بسیاری است، بشاسند. |
پنجشنبه 6 تیر 1387 |
|
ahura - ژاپن - توکیو |
به نظر من و با عذر خواهی از هواداران ِ شاهنشاه فقید ، باید عرض کنم : بدشانس ترین ، بی سیاست ترین وبی توجه ترین شاه ایران ، همین محمد رضا شاه فقید بود . به جای دادن میدان به منتقدین دلسوزی که خواهان سلطنت و نه حکومت او بودند ، به یک مشت آنارشیست ِ هوچی گر ِ غربتی - مث شریعتی و جلال آل احمد و ... میدان داد و اجازه داد تا این اراذل و اوباش ِ روشنفکری ، که کاری جز تهییج جوانان ، مفت خوری ، واژه سازی برای حکومتگران آینده اسلامی و بهم ریختن ِ نظم بوجود آمده در طول پنجاه و هفت سال نداشتند ، اجازه بیابند تا افکار هولناک ِ آنارشیستی خود را که بعدها شد مکتب ِ فکری تروریستهای اسلامی ِ شیعه و سنی ، اشاعه بدهند . من خودم کسی بودم که تمام نوشته های شریعتی را از بر بودم . کسی اگر میگفت بالای چشم شریعتی ابروست ، میزدم چشم و چالش رو در میاوردم . چقد ر دعوا کردم و چقد ر جر و بحث . اما الان که مرور میکنم ، و وضع اسف انگیز ِ آزادی و دموکراسی ِ موجود ایران رو میبینم ، از شما چه پنهان هزاران لعن و نفرین به خودم میکنم که چرا چشم و گوش بسته ، مسحور ِ جادوگرانی چون شریعتی شدم . و چر ا اجا زه دادم این شو من ِ مذهبی با سر کار گذاشتن من و امثال من ، تمامی افکار قرون وسطایی و موحش هزار وچهار صد سال پیش رو اینبار نه با عبا و عمامه که با فکل و کراوات به خورد جامعه دانشگاهی و روشنفکری ما بدهد ؟ |
جمعه 7 تیر 1387 |
|
Tina jOon - آلمان - ماینز |
خیلی متن قشنگی بود
از قسمت راننده و سیلی و ارتباطی که به نوشته پشت ماشین داده بودین خیلی خوشم اومد |
جمعه 7 تیر 1387 |
|
Nazi76 - ایران - تهران |
با خوندن فقط یک کتاب داشتم به شریعتی بد و بیراه میگفتم که یکی از نسل همونایی که انقلاب کردن و ما رو به این روز انداختنو الان به شدت پشیمونن.... شروع کرد به طرفداری از این مردک ببینید بازم اگه انقلاب بشه با این طرز تفکر که هنوز خیلی از ایرانیا گرفتارشن دوباره به همین بلا دچار میشیم یه فریبکار دیگه مثل خ...نی ایندفعه با کروات.سرنوشت هر کشوری به دست خود اون مردمه . |
شنبه 8 تیر 1387 |
|