و تو تشکر نکردی

و تو تشکر نکردی

 وقتی پا به این دنیا گذاشتی؛ مادر تو را در آغوشش گرفت و به تو خوشامد گفت؛ تو با گریه از او تشکر کردی.

▪ وقتی یکساله شدی، او به تو شیر می داد و تو را حمام می برد؛ تو با گریه کردن در تمام طول شب از او تشکر کردی.

▪ وقتی دو ساله بودی، او به تو آموزش راه رفتن داد، تو با فرار کردن از دستش، وقتی صدایت می کرد، از او تشکر می کردی.

▪ وقتی سه ساله بودی، او با عشق برایت غذا می پخت؛ تو با انداختن بشقابت روی زمین و کثیف کردن رومیزی از او تشکر کردی.

▪ وقتی چهار ساله بودی، او برای تو مدادرنگی هدیه خرید و تو با نقاشی روی در و دیوار از او تشکر کردی.

▪ وقتی پنج ساله شدی، او در میهمانی ها و جشن ها برایت لباس های زیبا می خرید و تو با پریدن در گودال پر از گل و لای از او تشکر کردی.

▪ وقتی شش ساله شدی، او تو را تا مدرسه همراهی می کرد و تو با فریاد «من مدرسه نمی روم» از او تشکر کردی.

▪ وقتی هفت ساله شدی، او برایت یک توپ فوتبال جایزه خرید و تو با پرت کردن آن به سوی شیشه همسایه، از او تشکر کردی.

▪ وقتی هشت ساله شدی، او به تو در تهیه بستنی کمک کرد و تو با کثیف کردن همه ظرف های آشپزخانه از او تشکر کردی.

▪ وقتی ۹ ساله شدی، او تو را در کلاس نقاشی و موسیقی ثبت نام کرد و تو با تمرین نکردن، از او تشکر کردی.

▪ وقتی ۱۰ ساله بودی، او دائماً تو را از مدرسه به سالن ورزشی و از آنجا به میهمانی تولد دوستت می برد و تو با بیرون پریدن از ماشین و خداحافظی نکردن از او تشکر کردی.

▪ وقتی ۱۱ ساله شدی، او تو و دوستانت را به سینما می برد و تو از او می خواستی تا در ردیف دیگری بنشیند.

▪ وقتی ۱۲ ساله بودی، او از تو می خواست تا دیروقت فوتبال نگاه نکنی و تو منتظر بودی او بخوابد تا راحت تلویزیون نگاه کنی.

▪ وقتی ۱۳ ساله بودی، او از تو می خواست تا موهایت را مرتب کنی و تو با عوض کردن دائمی مدل موهایت از او تشکر کردی.

▪ وقتی ۱۴ ساله شدی، به اردوی تابستانی رفتی و فراموش کردی به او حتی یک تلفن بزنی.

▪ وقتی ۱۵ ساله شدی، او با خستگی از محل کار به خانه می آمد و در انتظار یک «سلام» از طرف تو بود و تو در اتاقت را به روی او قفل می کردی.

▪ وقتی ۱۶ ساله بودی و او منتظر یک تلفن مهم از دوست بیمارش بود، تو تمام روز را مشغول حرف زدن تلفنی با دوستت بودی.

▪ وقتی ۱۷ ساله شدی و او به تو اجازه داد که با دوستانت به گردش بروی تو با دیر بازگشتن به خانه بدون هیچ اطلاعی، از او تشکر کردی.

▪ وقتی ۱۸ ساله شدی او در مراسم فارغ التحصیلی تو گریست و تو با خوش گذراندن و عکس انداختن با دوستانت بدون توجه به او، از مادرت تشکر کردی.
تو همچنان بزرگ شدی و همچنان از او بابت این همه لطف، حتی یکبار تشکر نکردی.
با این وجود او هنوز بهترین دوست توست.
او هنوز مادر توست!

injaneb - ایران - تهران
میخوام نکنی تشکر!!!
پنج‌شنبه 6 تیر 1387

maryam97 - مالزی - پنانگ
تشکر که نکردیم هیچ ...همیشه هم متوقع بودیم .
الان که مادرم مریض هست و میدونم که ممکنه تا چند وقت دیگه نباشه به دست وپا افتادم واقعا یادمون باشه که چقدر زود دیر می شود قدر لحظه هارو باید دونست.
پنج‌شنبه 6 تیر 1387

lion - ایران - تبریز
جان مادر
مادر بهشت من همه آغوش گرم توست
گویی سرم هنوز بر بالین نرم توست

پیوسته در هوای تو چشمم به جستجوست
هر لحظه با خیال تو جانم به گفتگوست

مادر صدای گردش گهواره ات هنوز
می پیچدم به گوش دل وجان شبانه روز

دستی به مهد طفل و به دست دگر نهان
مادر ببین به عرش خدا میدهی تکان

زین کاروان روز و شب من که شد روان
مادر تویی تو قافله سالار کاروان

در اندرون من همه نای نوای تو است
وای نای نوای آن نوا به دم جانفزای توست

این راز آن حدیث که نقل پیمبر است
جنت نهاده زیر قدمهای مادر است

استاد شهریار
(اگر مادر داریم قدرش را بدانیم....)

پنج‌شنبه 6 تیر 1387

hawta - انگلیس - لیورپول
خاک پاتم مادر ......................................!!!!!!!!!!!
پنج‌شنبه 6 تیر 1387

jgreene75 - انگلستان - لستر
و تو تشکر نکردی؟ بگم چرا؟ چون اون خودش هم همین کارو (تشکر) نکرده بود!! و برو تا آخر....
لول ل ل ل شوخی بود فقط. قربون تمام مادرهای فداکار و رنج دیده ایران.
پنج‌شنبه 6 تیر 1387

barbud_daneshmand - بلژیک - گنت
ننگ ونفرین بر اون معدود پزشکانی که حس مسئولیت ندارند و مآدرعزیزم را از ما گرفتند .4پزشک ظرف2روز مادر مهربانم را ویزیت کردند اما هیچ یک به ما نگفتند که اپاندیست مادر محبوبمان پاره شده.هیچ وقت نمیبخشمشان پدرمان روزی نبود که کتکش نزند اما مادرم همیشه میگفت بخاطر بچه هام تحمل میکنم واین در حالی بود که در منزل مادر بزرگم همه گونه رفاه واسایش فراهم بود اما مادر عزیزمان حتی یک ساعت هم مارا ترک نکرد. چقدر شریف و نجیب بود .پدرم ارتشی بود و همیشه مشتها را به سر مادرم میزد زیرا معتقد بود ضربه به سر اثار ضرب وشتم را نشان نمیدهد .مرحوم خیلی بیرحم بود وما 5کودک بودیم وکاری بجز گریه ازمان ساخته نبود.روزگار سختی بود خیلی سخت ..سخت......سخت......سخت......سخت......سخت....
پنج‌شنبه 6 تیر 1387

Tina jOon - آلمان - ماینز
barbud_daneshmand - بلژیک - گنت
خدا مادرت رو رحمت کنه ، خیلی متاءثر شدم
پنج‌شنبه 6 تیر 1387

khasteh - فرانسه - استراسبورگ
بربود دانشمند تو که خون به جیگرمون کردی . چطور این احمقها تشخیص به این راحتی رو متوجه نشدن ؟ اون احمقهای بیسواد ! اولین تشخیص درد شکم احتمال اپاندیسه ! اونا دکتر نبودن جلاد بودن . خداوندا تمام مادرای مهربونو در پناه خود حفظ کن. در ضمن مادر خدابیامرز تو نمونه دیگری از زنان تحت ستم سلطه مرد سالاری بوده خدا بیامرزدش . روحش شاد.
پنج‌شنبه 6 تیر 1387

bidad - آمریکا - آتلانتا
barbud_daneshmand - بلژیک - گنت
روح مادرت شاد و بقول خسته فرانسه خون جیگرمون کردی
واقعا بهشت زیر پای مادران است و وقتی ما اینرا حس میکنیم که یا از مادر دوریم و یا از دست داده ایم
ای خدااااااااااا چرا ما ایرانیها اینقدر مرده پرستیم
خوشا به حال آنانکه در زمان حیات والدین به آنها خدمت کرده اند
پنج‌شنبه 6 تیر 1387

palang - انگلیس - لندن
11 ساله که ندیدمش
جمعه 7 تیر 1387

alex_korea - کره جنوبی - سیول
اینجانب-ایران-تهران..
خیلی با حال بود کلئ خندیدم
خدا مادر باربد -بلژیک را هم بیامرزه

روز رررررر
جمعه 7 تیر 1387

soheil 1pa - انگلیس - پلیموت
مطلب بسیار جالبی بود که شاید برای خیلی از ما صدق کنه ولی متاسفانه این عین واقعیت است که بچه ها با دردسرهاشون بزرگ میشن.هرچه بزرگتر دردسر بیشتر.وقتی کوچکند تنها نگرانی راجب شل و سفت شدن ترشون است ولی وقتی بزرگند هزاران هزار نگرانیهای بزرگ.
جمعه 7 تیر 1387

jamsil - کره - سپول
قدر زر زرگر بداند قدرگوهرگوهری به پای زحماتت دستت را می بوسم ..
شنبه 8 تیر 1387

sunny.25 - ایران - تهران
مادریعنی فداکارترین موجود روی زمین
شنبه 8 تیر 1387

iranppp - آلمان - دوسلدورف
پس پدر و زحمتهاش چی؟همه فقط از مادر میگن.
شنبه 8 تیر 1387

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.