۱
شیراز که بودم ، یکی زنگ زد از «همشهری جوان». شمارهء نادر ابراهیمی را میخواست. دوست داشتم شماره را ندهم که کمی بدوند. گفتم الآن توی جلسه هستم و بعدا تماس بگیرید. بعدا، شد فردا و تماس گرفتند. گفتم توی فرودگاه هستم و فردا تماس بگیرید. فردای همانروز باز تماس گرفتند. کمی از این در و آن در حرف زدیم، الکی. فکر کردم، خب این بابا که تقصیری ندارد؛ من از دیگری دلخورم. شماره را دادم. همشهری جوان، تا به حال دوبار ویژهنامههایی در دل صفحات ادبیاتاش منتشر کرده بود. تقریبا هر دوی مطالب را هم من نوشته بودم. این را خودش یادآوری کرد. یکبار بهگمانام وقتی که «حمید محمدی محمدی» مسوول ادبیات بود، چند خطی نوشتم. اما بار دوم، پنج شش مطلب کوتاه و بلند نوشتم و برای اینکه هی اسم خودم تکرار نشود، یکیدوتاش را بهنام خواهرزادهء چندماههام نوشتم. و بعدها، سر ماجراها و تلخی روزگار، و سوءتفاهمهای بهوجود آمده، دیگر با همشهری کار نکردم. اتفاقا همین دو شماره را بعدها، «علیاصغر رمضانپور»، وقتیکه داشت روزنامهء «آیندهء نو» را منتشر میکرد، ازم گرفت و پس نداد، یادش رفت یا هرچی. دستخطی هم برایام نوشت از موضع استادی و دوستی، و اتفاقا از بین مطالبام که خوانده بود، همهرا «از موضع بالا» دانسته بود الا همان دو نوشته، که گفته بود دوست دارد.{قرار بود صفحاتی برای جوانان و جوانی در این روزنامه داشته باشم که در نطفه خفه شد} نوشته بود توی نوشتههایام خیلی اطلاعات به رخ خواننده میکشم {اشارهاش به نوشتهای دربارهء مرحوم عمران صلاحی بود در روزنامهء کارگزاران قدیم} و این، خوب نیست برای خواننده. القصه، آن دو شماره هم رفت و حالا خودم هم ندارمشان. پس لعنت به ....!
اینبار، کسی که زنگ زده بود، گفت که دارند مجددا صفحاتی برای نادر کار میکنند و تعارف زد که چیزی بنویسم. گفتم:«من اونجا از یکنفر خوشام نمیآد، و بهخاطر اون چیزی نمینویسم برای شما» شماره را با اکراه و بدجنسی دادم و خداحافظ. بدجنسی کردم، چون شمارهء راحتتر را ندادم. آنیکی شماره را دادم و گفتم:«فرزانه رو همینجا پیدا میکنید.».
۲
آخرینباری که بهخانهاش رفتم، مهرماه ۱۳۸۰ بود. بدناش تقریبا لمس شده بود و نمیتوانست حرکت کند.
«از اسفند ۱۳۷۸ بود که متوجه شدم نادر دچار فراموشی عجیبی میشود. چیزهایی را فراموش میکند که عادی نیست. البته قبلا هم مواردی پیش آمده بود که دچار فراموشی شود. معمولا اسامی را فراموش میکرد، آدرسها را فراموش میکرد. اما فراموشیهای سال ۷۸ خیلی غیرعادی بود.»
کمی بعد، فراموشیها جدیتر میشوند و بیمارستان خاتمالانبیا و اسکن از مغز و ... تومور مغزی!
سیدعطاالله مهاجرانی و احمد مسجدجامعی، و حاجی زم، کمک میکنند که کارهای اداری زودتر راه بیفتد و ابراهیمی عازم مارسی فرانسه میشود. درمان شروع شده، اما دریغ از پیشرفت چشمگیری که باید و شاید.
اینها را فرزانه تعریف کرد و نادر هم فقط نگاه میکرد. نه حرف میتوانست، نه حتی لبخند. مات ِ مات، فقط نگاه میکرد.
ساعاتی را میهماناش بودم، و وقت نهار بود که بعد از تعارفهای معمول، از خانهاش در امیرآباد شمالی، نزدیکی اتوبان کردستان بیرون زدم.
حال و روز خوبی نداشت پیرمرد. نزدیک به یک دهه بود که بیماری از پا درآورده بودش. حاصل این رفتن و آمدن، شد پیشنهاد ویژهنامهای برای ماهنامهء «کتاب ماه کودک و نوجوان» که آنسالها احمد مسجدجامعی مدیرمسوولاش بود، و مهدی حجوانی، سردبیرش. یادداشت اول را خودم نوشتم؛ گزارشی بهشدت احساسی از این دیدار. ماجرای ویژهنامه را با «احمدرضا احمدی» و مرحوم «مرتضی ممیز» هم در میان گذاشتم. و هر دوی این بزرگواران، یادداشتهایی نوشتند برای این ویژهنامه. «سیدعلی کاشفی خوانساری» آنروزها مجموعهای آماده کرده بود به نام «چهرههای ادبیات کودک و نوجوان-۲۰جلدی» که جلدی هم مربوط به نادر ابراهیمی بود. درنوشتن این جلد از مجموعه، «بزرگمهر شرفالدین نوری» هم علی را همراهی کرده بود. به «بزرگ» زنگ زدم که چیزی بنویسد. امروز و فردا کرد و نرسید نوشتهاش. «جمالالدین اکرمی» و «امید وهابی املشی» هم یادداشتهایی میدهند. «کیومرث پور احمد» و « اکبر زنجانپور» هم مطالبشان دیر میرسد و... بیست صفحهای گمانام آماده میکنیم در چند روز و همراه با آلبوم شخصی عکسهای نادر، میرود برای چاپ. {کتاب ماه کودک و نوجوان – شمارهء ۴۹ – آبانماه ۱۳۸۰}
میگذرد. من از کتاب ماه جدا میشوم و بعدها باز هم نادر ابراهیمی و اینبار همشهری جوان. و این نیز میگذرد.
حالا، سال ۱۳۸۶ است. آخرینباری هم که حالاش را پرسیدم، گمانام شش ماه قبل بود که با همسرش، فرزانه، تلفنی گپی زدیم. مشکلی بین ایشان و کانون پرورش فکری کودکان پیش آمده بود و من هم مثل خیلیها، پیگیری رفع این مشکل بودم؛ که همانروزها، به لطف و تلاش انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، و دوستانی در کانون، ختم بهخیر شد.
فرزانه میگوید حال نادر خوب نیست. خوب هم نبود واقعا حالاش. بیحستر، و بیمارتر از آخرین دیدارمان.
۳
نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردینماه سال ۱۳۱۵ در تهران به دنیا آمد. سالهای ابتدای تحصیل را در مدرسه دارالفنون طی کرد و سپس وارد دانشکدهء حقوق شد. در این سالها، با «داریوش آشوری»، «سیروس صبوری» و «محمدعلی سپانلو» همدرس بود. اما بعد از مدتی این رشته را نیمهکاره رها کرد و در رشتهء زبان و ادبیات انگلیسی مشغول به تحصیل شد. مدرک کارشناسیاش را هم در همین رشته دریافت کرد .
ابراهیمی از نوجوانی و در ۱۵-۱۶ سالگی به نوشتن روی آورد، اما اولین کتاباش در سال ۱۳۴۲ به نام «خانه ای برای شب» منتشر شد. داستان «دشنام» از این مجموعه، مورد استقبال قرار گرفت و «سیمین دانشور» و «بهآذین»، این داستان را به عنوان یکی از سه قصهء برگزیدهء ایرانی، به غرب معرفی کردند.
ابراهیمی، مولف پرکاری بود و تا پیش از آغاز بیماریاش، حدود ۱۲۰ کتاب نوشت و منتشر کرد.
نادر، نویسندهء کودک و نوجوان بود. در واقع از پیشگامان جدی این عرصه بود. در زمینهء ادبیات کودک و نوجوان، نزدیک به ۵۰ و اندی کتاب تالیف کرد. این کتابها اغلب داستان بوده و بخشی هم به ایرانشناسی و نیز مسایل آموزشی اختصاص دارد. ابراهیمی در ترجمه هم دستی داشت و سه کتاب برای این گروه سنی ترجمه کرد. تصویرسازی میکرد؛ تصویرسازی نزدیک به ۱۰ کتاب را بهعهده داشت و حتی در سالهای انقلاب، تعدادی کتاب برای نوجوان منتشر کرد که تمام کارهایاش را خودش کرده بود: نویسنده، تصویرساز، و تاپیپیست! خودش با دستخط خودش، تمام کتاب را نوشته بود و بههمان شکل منتشر کرده بود. «برادر من مجاهد، برادر من فدایی» و «نیروی هوایی» به گمانام از همانها بود. {به نامها، شک دارم. باید پیدایشان کنم }.
کتابهای بسیاری را ویرایش کرد. قصهها و مطالب بسیاری نیز در مطبوعات کودک به چاپ رساند. ابراهیمی از معدود نویسندگانی بود که دهها کتاب داستانی با محوریت انقلاب، برای این گروه سنی، در همان سالهای آغازین نوشته و منتشر کرد؛ مجموعه «قصههای انقلاب» از آن جملهاند. علاوه بر مجموعه کتابهای « قصههای انقلاب»، مجموعهء کتابهای «قصههای اعتراض»، «قصههای ریحانه خانم»،«حکایت های خوب قدیم، برای کودکان»، « من زیر زمین زندگی میکنم » و مجموعهء «ایران را عزیز بداریم» از جمله آثار او در این زمینه هستند. گرچه در مقام مقایسهء محتوایی، خط فکری نادر شاید د تمام این کتابها، یکسان نباشد و مثلا نگاهاش به عنوان یک «انقلابی»، تفاوتهای چشمگیری هم در آثار مختلف چندینسالهاش پیدا کرده باشد. باری....
بسیاری از کتابهای کودک او را ناشران معتبر منتشر کردهاند. بسیاری از هنرمندان و تصویرگران کتاب، در آثار ابراهیمی نامشان به عنوان تصویرگر آمدهاست: مرتضی ممیز، علیاکبر صادقی، پری بیانی، ژن رمضانی، یوتا آذرگین، و بسیاری از نامهای دیگر.
آثار او در این زمینه، در سالهای قبل، جوایز معتبر بینالمللی همچون «جایزهء اول فستیوال کتابهای کودکان توکیو-ژاپن» و جایزهء«برگزیدهء آسیا از سوی یونسکو» برای کتاب «دور از خانه» در سالهای پایانی دههء چهل دریافت کردند. جایزهء«بزرگ جشنوارهء کتاب کودک کنکور نوما – ژاپن ۱۹۷۸» برای کتاب«پهلوان پهلوانان، پوریای ولی»، و... برخی از این آثار، در زمینهء تصویرگری، و برخی در متن یا توامان، برگزیدهء این جشنوارهها شدند.
و نادر ابراهیمی ِ روشنفکر ِ بزرگسالنویس: او نزدیک به ۴۰ کتاب در عرصهء ادبیات بزرگسالان تالیف و منتشر کرده است . آثاری که در آنها تنوع موضوع و قالب فراوان دیده میشود؛ از رمان و داستان بلند و کوتاه گرفته، تا زندگینامهنویسی: از شخصیتهای تاریخی تا شخصیتهای سیاسی معاصر. آموزش داستاننویسی و اصول نویسندگی، تصویرسازی برای کودکان، و چه و چه، همه از آثار او در این حوزهء سنی هستند.همچنین برای ۵ کتاب در زمینههای عکاسی، نقاشی و شعر، مقدمه نوشته و ویرایش برخی از آنها را انجام داده است که هر کدام در نوع خود، آثار مشهوری هم هستند. ۳ یا ۴ کتاب برای بزرگسالان ترجمه کرده است که همراهی در ترجمهء «خلاقیت در رنگ» با «جلال شباهنگی»، از اینجملهاند. {حرفها بسیار است در این حوزه، بماند برای دیگران و بعد...}
وی تا پیش از جدی شدن بیماریاش، نزدیک به ۱۰ کتاب دیگر نیز آماده یا زیر چاپ داشت که تعدادی از آنها در همین سالها منتشر شد
ابراهیمی، در زمینهء سینما و تئاتر نیز فعالیت کرد. حدود ۱۵ اثر داستانی، مستند و سینمایی در مقام نویسنده ، کارگردان و تدوینگر بخشی از فعالیتهای او در این عرصه بود. از سریال بهیاد ماندنی «آتش بدون دود» (۱۳۵۳تا ۱۳۵۴) گرفته تا «روزی که هوا ایستاد» در سالهای اخیر. اولین حضور جدی بسیاری از چهرههای کنونی در سینما، با همین «آتش بدون دود» بود که بر اساس رمان بلند و چند جلدیای با همین نام از نادر ابراهیمی ساخته شد. «کیومرث پوراحمد» اولین حضور جدیاش در عرصهء فیلمسازی، به گمانام دستیاری نادر ابراهیمی در این مجموعه بوده است. «اکبر زنجانپور» از بازیگران جوان و خوشنام تئاتر آن سالها و «جمشید گرگین» بازیگر جوان تئاتر ِ آن سالها نیز در این مجموعه بازی میکند .
ابراهیمی در زمینهء سینما و تئاتر، ۲ فیلمنامه و ۵ نمایشنامه نوشته و در قالب کتاب منتشر کرده است. همچنین چندین فیلمنامه برای کارگردانان دیگر نوشته که «مادر» به کارگردانی «فتحعلی اویسی» از آن جمله هستند.
برگزاری و تدریس در کارگاههای آموزش فیلمسازی و نوشتن مقالاتی در این زمینه، از دیگر فعالیتهای ابراهیمی بود. {که امید وهابی، از شاگرداناش بود}
ابراهیمی اما در زمینهء نشر و انتشارات نیز از کسانی بود که در تمام زمینهها، فعالیت داشت و فعالیتاش هم بازتاب چشمگیری داشت. او در سالهای پیش از انقلاب، انتشارات «طرفه» را بههمراه کسانی چون احمدرضا احمدی، محمدعلی سپانلو، اکبر رادی و اسماعیل نوریعلا راهاندازی کرد که این انتشارات، در انتشار آثار نوگرای ادبیات آن سالها، نقش بهسزایی داشت. {پرتو نوریعلاء حتما اگر فرصت داشته باشد، میتواند مفیدتر از من بنویسد از ایندوران}
همچنین در سال ۱۳۵۰ بههمراه همسرش، فرزانه منصوری، انتشارات «همگام با کودکان و نوجوانان » را تاسیس کرد که در کنار نشر کتابهای بسیار، چندین جایزهء جهانی و معتبر از جمله «جایزه یونسکو» به این انتشارات تعلق گرفت. و همچنین با همین انتشارات، در یک سال، ناشر برگزیدهء آسیا و یکسال ناشر برگزیدهء جهان شد.
ابراهیمی در بیشتر هنرها و صنایع، دستی داشت: خطاط ماهری بود {نمونههایی از خطاطیاش را در اینجا ببینید}، عکاس زبدهای بود، { اگر اشتباه نکرده باشم، «مریم زندی»، عکاس، خواهرزادهاش باید باشد} و نقاش خوبی.
ترانهسرایی کرد: «تصویر وطن» و «سفر بهخاطر وطن» را سرود که «محمد نوری» آن را با آهنگهایی از «فریدون شهبازیان» خوانده است. و ترانههای دیگری که پیش از انقلاب خوانده شدند!
او مشاغل مختلف و بدون ربطی به هنر و ادبیات را هم تجربه کرد. ایران را بهخوبی میشناخت و ایرانگردی، اسکی و کوهنوردی، از دغدغههای جدیاش بود. گروه کوهنوردی «ابرمرد» را در سالهای جوانی پایهگذاری کرد که از گروههای مشهور و قدیمی بود.
در دو کتاب « ابنالمشغله» و « ابوالمشاغل» به تفصیل از کارهایی که کرده، نوشته است.
{ دربارهء آثار او در حوزهء بزرگسالان، و فعالیتهای سیاسی و گردشهای فکریاش، چیزی ننوشته و نمینویسم. باشد برای بیانیههایی که صادر خواهد شد. اطلاعات این قسمت را پیش از آنکه سایت ابراهیمی فعال شود، از دل گفتوگوهایی با فرزانه منصوری عزیز تنظیم کرده بودم و حالا البته بخشهایی از آن در سایت شخصیاش وجود دارد و شاید در برخی موارد کاملتر، و برخی موارد همراه با نقایصی. اطلاعاتی هم هست که شاید دیگر حالا نیازی به طرح آن نباشد. بدرود پیرمرد...}
۴
ابراهیمی هم دوستداران و دشمنانی داشت. دوستداراناش را نمیگویم، اما دلایل دشمنیها را میشود تا حدودی فهمید؛ اختلافات فکری و عقیدتی. چه، او زمانی با کسانی چون نوریعلا نزدیکیهایی داشت و روزگای با حوزهء هنری سازمان تبلیغات اسلامی. وارد این حوزه نمیشوم، چراکه نه سواد و اطلاعات کافی دارم، نه حالا که رفتهاست، قصد واکاوی تابوت مرده را. دیگران لابد خواهند نوشت..
اما
من عاشق نادر ابراهیمی بودم و هستم. اگر به هر بهانهای، دربارهاش چیزی نوشتهام، به دو دلیل است:
- مطلبی نوشته بودم دربارهاش، به نام «کُمُد آقای ووپی»، که عینا در انتهای این مطلب میآورم. من عاشق آدمهایی هستم که در هزار حوزه کار میکنند. کسانی که فقط مینویسند، کسانی که فقط راه میروند، کسانی که فقط «یککاره»اند، برایام لطفی ندارند.
- نثر ابراهیمی، نثر قدرتمند و شاعرانهای است. حتی اگر در جاهایی، سانتیمانتال باشد و بیش از حد رمانتیک، من این نثر را دوست دارم و ستایش میکنم. قدرت او را در توصیف، و همتاش را در نوشتن و تصویرسازی، دوست میدارم و در سالهای نوجوانی، بسیار از او الهام گرفتهام. خوب باشد یا بد، من به او و نثر او، مدیونام.
و در این نوشته، از «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» و رمان «آتش بدون دود»، بهعمد چیزی ننوشتم.
همین.
ضروری: عکسها، برگرفته از سایت شخصی نادر ابراهیمی؛ شاید بهزودی برخی عکسهای دیگر را هم کار کنم. در بالاترین لینکهای دیگر را دنبال کنید.
بعدالتحریر: دزدی، کار زشتیست! هزار بار هم اگر اتفاق بیفتد، زشت است و ناروا. خبرگزاری میدزدد، روزنامه میدزدد، و فلان سایت هم در ویژهنامهاش بدون ذکر منبع، زحمات قدیمی دیگران را بهنام خود میزند! بیمایه بودن، حتی با دزدی زیرکانه هم تطهیر نمیشود؛ زمان میگذرد، و بهقول نیمای بزرگ، آنکه غربال در دست دارد، از پشت سر میآید. آینده، جایی برای دزدان فرهنگی ندارد. باید کار کرده باشی، تولید کرده باشی تا بمانی.
میدزدند، و حتی فکر هم نمیکنند ممکن است فلان مطلب، اشتباه باشد و وقتی منبع نمیزنند، بهپایشان نوشته میشود. مثلا یادم هست که چه سخت از مرحوم «مرتضی مییز» مطلب گرفتم، و بعدها کجاها، بدون ذکر منبع اصلی، کار کردند.... من اگر مینویسم، برای دلام مینویسم، حیف است تو از دل ِ یکی دیگر بدزدی و نان شبات کنی. شرم بر دزدان!
کُمُد ِ آقای ووپی
و چرا من نادر ابراهیمی را دوست دارم
سه
جعبهء ابزار!
به نظرم آدمی که جعبهء ابزار ندارد، همیشه مثل مورخیست که «تاریخ بیهقی» را نخواندهست. و مورخی که تاریخ بیهقی را نخوانده باشد، قطعا" جعبهء ابزار هم ندارد! و این یک استدلال کاملا" عینیست که همین الآن در حین نوشتن کشفاش کردم .
***
رومن گاری در «خداحافظ گاری کوپر» قصهء مردی را میگوید که عادت دارد از روی دفتر تلفن، شمارههای مختلف و بیربط را بگیرد تا مثلا" مطمئن شود که اسم و شمارهء آقای x حقیقیست یا نه؛ همین! و در این کار به نظرم یکچیز نهفته است: زندگی با آدمها. این هم البته کشف اخیرم بود و بیربط.
دیدن آلبوم عکس دیگران هم گاهی همین حکم را دارد؛ شما به چهرههایی خیره میشوید و سعی میکنید برای آنها زندگی بنویسید. چهرههایی که یا نمیشناسید یا فقط به نظرتان آشنا هستند.
بهنظرم کسی که تا بهحال آلبوم عکسهای خصوصی دیگری را ندیده، بر اساس یک استدلال دیگر، مثل کسیست که هیچوقت به فکر جمع کردن یک جعبهء ابزار نخواهد افتاد! ( توجه کنید که «جمع کردن» و نه «خریدن»)
***
مهدی حجوانی، یک نظر ِهمینجوری دارد دربارهء چیستا یثربی (نویسنده، شاعر، مترجم، گارگردان، ناشر، روانشناس و.......!). حجوانی میگوید که فلانی، خیلی اکتیو بوده و اگر یکروز شنیدی که باشگاه آموزش شنا زده، اصلا" تعجب نکن و منتظر باش که مثلا" روز بعد هم کلاس کاراته بزند!
البته همیشه نصیحتام میکند اینجور زندگی کردن، خوب نیست و آدم باید تکلیفاش معلوم باشد پسرجان!
***
در ایران ِ قدیم، تقریبا" همهء مردم شاعر بودند / همهء شاعران، منجم بودند / همهء منجمان، ریاضیدان بودند / همهء ریاضیدانان، طبیب بودند / همهء طبیبان، مریض بودند / همهء مریضان، مجنون بودند / همهء مجنونان، عاشق لیلی بودند / همهء عاشقان، شاعر بودند .. و شاعران، هرگز دست به لیلی نمیرساندند.
باتوجه به موارد بالا و اینکه اینروزها همه شاعرند، پس باید سوال کرد که چرا اینروزها، همه در تمام علوم سررشته ندارند؟ البته فعلا که دریغ از همان «یک علم» در بعضیها.
***
راه رفتن توی موزه، از هر نوعاش که باشد ( ایران، هنر، معاصر)، برای کسی که زن و بچه دارد، از نان شب هم واجبتر است! استدلال نهایی!
***
کمد آقای ووپی را که یادتان هست؟ نادر ِ ابراهیمیشون!!
دو
حدود دو ساعت میهمان ابراهیمی و همسرش بودم، نزدیک به پنجاه صفحه از آن نوشتهام تا بهحال! حکم آدمی را دارم که برای اولینبار به شهری تاریخی مثل اصفهان یا شیراز سفر کرده: دو روز توی شهر بوده و تا ده سال ممکن است که از دیدههاش بگوید. از این منظر، شاید بیراه نباشد اگر بگویم که هنوز خیلی چیزهای نگفته هم دارم .
اولین چیزی که اگر یکروز یکنفر به خانهء ابراهیمی رفت، نباید از دست بدهد، تماشای آلبومهای عکس اوست. آنقدر عکسهای مختلف از سالهای مختلف از آدمهای مختلف خواهد دید که بعید میدانم جایی بهغیر از آنجا دیده باشد این تنوع و تازگی را. سینماگرها، اهالی موسیقی، نویسندگان و شاعران، عکاسان، گرافیستها و نقاشها، ناشران، مسوولین فرهنگی و دولتی، مردمان عادی شهرهای مختلف ایران، نادر ابراهیمی در لباس اسکی، در لباس کوهنوردی، نادر ابراهیمی در لباس سوارکاری، ابراهیمی ِ راننده سوار ماشینهای مختلف، ابراهیمی در تقریبا" تمام استانها و شهرهای ایران و .... . رسما" با خیل عظیمی از تازگی روبهرو خواهید شد که لذت تماشا و کشفهای تازهاش تکرار نشدنیست. تازه بماند که کلی عکس هم از خود نادر خواهید دید که تمام فیگورهای ممکن پیش از آن، باید لنگ بیندازند در برابر این مرد فشن!
کتابخانهء نادر ابراهیمی هم از آن کتابخانههاست. لابد میگویید که تمام نویسندهها همیناند؟ نه! به اعتبار چند کتابخانه که از چند نفر از بزرگان ادبیات دیده ام، اینیکی حرف دیگریدارد. بحث بزرگ و کوچک بودن و کم و زیاد کتاب نیست. نکتهاش این است که تقریبا" هیچجا به جز کتابخانههای مهم عمومی، اینهمه تنوع موضوعی را نخواهید یافت. قفسههای بزرگی که اگر اراده کنید، حتی ممکن است نسخههای از بین رفتهء اشعار رودکی و آثار علمی ابن سینا را هم در آن بیابید!
فهرست کتابهای تالیفی ابراهیمی هم از آن جمله چیزهاییست که ممکن است در خیلی از جاها وجود داشته باشد. اما سعی کنید که لیست کامل را از «فرزانه» بخواهید تا ببینید که ابراهیمی به تنهایی میتواند یک کتابخانه با تمام موضوعات نوشتهشده، باشد. خیلیها ایراد میگیرند به اینهمه اینشاخه و آنشاخه رفتناش. اما به نظر شما کسی که کارش نوشتن است و از یادگیری لذت میبرد، چه کاری به جز پیگیری هنرهای مختلف و بعد نوشتن راجع به تجریبات خود در باب آن دارد؟ علاوه بر کتابهایش، اصلا" بهتر است که فقط یک« لیست خطی» از فعالیت هایاش بخواهید: نوشتن رمان و داستان کوتاه و بلند و شعر، ارائهء تحقیقات در زمینههای مختلف ادبی در قالب کتاب و مقاله، فعالیت در سینما و تلویزیون به عنوان نویسنده / کارگردان / تدوینگ، خطاطی، نقاشی و تصویرسازی، فعالیت به عنوان ناشر، روزنامهنگاری، ترجمه، ادبیات کودک و نوجوان، ایرانشناسی، ویرایش، مسایل تربیتی و آموزشی و بسیاری از دیگر فعالیتها. باز هم ممکن است که بگویید خب خیلی از هنرمندان همیناند. اما ماجرا این است که ابراهیمی در بیشتر این فعالیتها، به تففن و آزمون رضایت نداده و در اغلب آنها مداومت داشته و موفقیتهای بسیاری هم کسب کردهست. کسب دهها جایزهء بینالمللی معتبر و جوایز داخلی برای کتابهای کودک و نوجوان مثل جایزهء اول یونسکو، جایزهء اول براتیسلاوا، جایزهء اول فستیوال توکیو، جایزهء اول کتاب آسیا، چندین و چند کتاب سال داخلی، کسب مقام ناشر برگزیدهء سال آسیا برای انتشارات «همگام با کودکان و نوجوانان» و باز ناشر برگزیدهء جهان، نوشتن چندین کتاب دربارهء آموزش به کودکان و نیز دربارهء ادبیات و تصویرسازی برای کودکان که در زمان خود ( بدون در نظر گرفتن کیفیت ) در نوع خود کاری کاملا" تازه بود، تاسیس اولین موسسهء غیرانتفاعی-خصوصی ایرانشناسی، نوشتن چند کتاب برای کودکان با خط خود و چاپ آن به همان صورت و .... همهء اینها نشان میدهد که ابراهیمی در خیلی از این زمینهها حرفهایی برای گفتن داشته و دغدغههای فرهنگی – ادبیاش بیش از اینهاست.
نام نادر ابراهیمی، شما را یاد کدامیک از این اسامی میاندازد: موزهء هنرهای معاصر، کمد آقای ووپی، مردی که همه چیز میدانست، ابوالمشاغل ، نادر ابراهیمی ....؟
یک
کنفسیوس حکیم، در یکی از کتابهای چاپنشدهاش میگوید:« آدمی که جعبهء ابزار ندارد، به درد لای جرز میخورد. جعبهء ابزار را نباید رفت و از چهارراه چراغ برق خرید. باید آن را مانند رایانه اسیمبل کرد. هرچیز که ممکن است یکروز به درد بخورد، باید در آن پیشبینی کرد. مرد و زن باید آنقدر در فن جعبهء ابزار پیشرفته باشند که انجام هیچکاری برایشان نشدنی نباشد. کمی از نادر ابراهیمی یاد بگیرید. آقای ووپی نیز از شاگردان خوب من است».
پایان
منبع : سایت گاو خونیhttps://hoseinnorouzi.com/
|
|
|
|