هفت روز هفته

هفت روز هفته

روز اول. از فیزیک شروع می‌کنیم. فرض کنید می‌خواهید یک مکعب سنگین را هل بدهید جلو. معلوم است که همه چیز به زور شما بستگی ندارد. به اصطکاک سطح زیرین مکعب با زمین هم بستگی‌ دارد. شما اول باید به اصطکاک غلبه کنید و بعد اضافه‌ی زورتان را برای هل دادن مکعب بگذارید، اگر زوری باقی مانده باشد. خوب آدم عاقل می‌رود زیر مکعب چهار تا چرخ می‌گذارد که زور کمتری بزند برای هل دادن. خیلی عاقل‌ترش هم می‌رود یک موتور می‌گذارد برای چهار تا چرخ و خودش می‌نشیند روی صندلی و با نیش گاز مکعب را می‌برد جلو. حالا این داستان تعویض وزرای کابینه‌ی احمدی نژاد هم شده است مثل هل دادن مکعب آن هم به زور. احمدی نژاد فکر می‌کند همه‌اش به هل دادن است و مدام آدم‌های مثلأ قوی‌تر یا ترسناک‌تر را می‌گذارد توی کابینه‌اش که از ترس آن‌ها هم که شده چرخ دولت و چرخ جامعه بچرخد. بدبختانه‌اش هیچ کسی هم به او نمی‌گوید که تا وقتی جامعه در حال انقلابی نگه داشته شود اوضاع همین است. یعنی جامعه را هنوز دارند با شعارهای اول انقلاب اداره می‌کنند که مثلأ دوتا‌شان این‌ها هستند: پول آب و برق ندهید و توی دهن دولت بزنید. مردم هنوز دارند تلاش می‌کنند برای همین دو تا و این یعنی اصطکاک. بلاخره این‌ها هم شعائر انقلاب بودند. خوب این را بگذارید در کنار عوامل کاهش اصطکاک که در هر جامعه‌ای حتی فقیرترین‌شان هم شامل هنر و موسیقی و جشن و شادی‌ست. این‌ها هم از جامعه دریغ شده و در نتیجه حتی به طور تئوریک هم اگر توی یک جامعه پول زیاد باشد ولی راهی برای خرج کردن اجتماعی- و نه شخصی‌اش- نباشد در نتیجه جامعه زمینگیر می‌شود، یعنی همین اتفاقی که حالا افتاده. تجربه هم نشان داده که هر جا اصطکاک جامعه و رها شدنش از انقلابگیری کم شده و مثلأ فتیله‌ی ممیزی هنر را پایین آورده‌اند جامعه راه افتاده. بنابراین این که همه چیز احمدی نژاد به زور است مربوط می‌شود به این که اصولأ مهندسی هم بلد نیست که ببیند نیروی اصطکاک یک مکعب را چطوری باید کم کند و طبیعتأ به درجات خیلی بالاتر درباره‌ی یک جامعه و عوامل انسانی هم چیزی نمی‌داند. این اتفاقی‌ست که سه دهه است دارد تکرار می‌شود و تنها تفاوتش این است که احمدی نژاد چون به خلوت می‌رود هم همان کاری را می‌کند که در منبر می‌کند. یعنی ایشان دارد همه جا مکعب منبر را هل می‌دهد. قبلی‌ها البته به جای استفاده از چرخ، منبر را می‌گذاشتند روی کول مردم.

روز دوم. داستان جمهوری شدن استرالیا بعد از روی کار آمدن دولت کارگری دارد مدام داغ می‌شود. حالا البته یک مشکل لاینحل هم هست که سیاسیون نمی‌دانند با مقام ریاست جمهوری باید چه کار کنند یعنی آیا این مقام تشریفاتی‌ست و باید مجلس به آن رأی بدهد یا خیلی هم جدی‌ست و مردم باید برای آن رأی بدهند. به نظر می‌رسد همه چیز را گذاشته‌اند برای یک رفراندوم در سال 2010 که چیزی هم به آن نمانده. منتهای مراتب از همین الان حدس و گمان‌ها این است که مردم ممکن است بپرسند در یک نظام جمهوری که رییس جمهور تشریفاتی‌ست و نخست وزیر همه کاره می‌ماند خوب چه خاصیتی هست که در نظام فعلی که فرماندار کل هست وجود ندارد؟ حرف حساب است دیگر؟ ضمن این که اگر نخست وزیر هم در همان نظام جمهوری وجود داشته باشد و از نظر قدرت شبیه به رییس جمهور باشد باز چه حسنی دارد؟ هر دو ممکن است بیفتند به جان همدیگر و مملکت تعطیل بشود. همین سؤال‌هاست که ذهن همه را مشغول کرده و در نتیجه قرار است طرفداران نظام جمهوری بروند یک تشکیلاتی راه بیندازند و ته و توی ادعای‌شان مبنی بر جمهوریت را دربیاورند و به مردم عرضه کنند تا بعد از مطالعه بشود تصمیم به برگزاری رفراندوم گرفت. خوب حالا البته فعلأ که کوین راد، نخست وزیر، که خودش قبل از دیدار ماه پیش با ملکه گفته بود که ما اصولأ جمهوریخواهیم اعلام کرده که هر تصمیمی که گرفته بشود تا سال 2020 اجرایی نخواهد شد. یعنی تشریف ببرید فکرهای‌تان را بکنید بعد بیایید. خوب این‌ها مشکل‌شان این است که یک آدمی توی دم و دستگاه‌شان نیست که یک شبه دستگاه برنامه ریزی‌اش را تعطیل کنند و حالش را ببرند. یعنی من از این که یک آدمی سر صبحی ناغافل بهش بار می‌خوره از زعفرانیه بار می‌زنه برای سلفچگان از اینش خوشم میاد.

روز سوم. ما ایرانی‌ها خیلی بی انصافیم. محمدرضا لطفی بعد از 25 سال که خارج از کشور بود آمد برنامه‌ی زنده اجرا کرد و آنقدر قر و قاطی همه چیز خواند و همه جور سازی زد که اهل موسیقی هم صدای‌شان درآمد. من فیلمش را دیده‌ام و واقعأ خیلی اجرای بدی بود. حالا این بار ایشان با سه تا گروه موسیقی همنوازان شیدا، شیدای بانوان و گروه بازسازی شیدا قرار است برنامه اجرا کنند. خیلی هم خوب. تا باشد از این خبرهای خوب موسیقی باشد. منتها ایشان که استاد هستند و همان یک فقره بداهه خوانی و بداهه نوازی ناجور را داشتند که خیلی بعید بود ازشان حالا در کمتر از یک سال دارند با سه گروه می‌آیند برای اجرا. هیچ هم تضمینی نیست که باز از آن خبرهای بداهه پردازی نباشد تویش، منتها چون ایشان محمدرضا لطفی هستند هیچ کسی حرفی درباره‌اش نمی‌زند، 40 هزار تومان هم می‌دهند برای نشستن روی صندلی جلو. از آن طرف می‌شود اشعار حافظ را یک جور دیگری منتشر کرد مثل کیارستمی و تازه آدمی مثل خرمشاهی هم برایش مقدمه بنویسد. خوب این هم باشد! این‌ها تازه معروف‌هایش هستند. اما یک آدمی مثل محسن نامجو را ببینید که چقدر حرف و اعتراض و دشنام بابت شعر و اجرایش زدند؟ یعنی توی جامعه‌ی ما خر آدم که از پل می‌گذرد دیگر برو که رفتی به امان خدا.‌ به این می‌گویند نهایت بی انصافی.

روز چهارم. خوب مقتدی صدر هم از همه جا رانده و مانده شد و در نتیجه گفته است یا بیایید صلح کنیم یا جنگ. خوب آدم یا جنگ می‌کند یا صلح دیگر، مگر حالت سومی هم هست؟ البته که هست! منتها در آن حالت طرفین درگیری وارد مذاکره سیاسی می‌شوند که ایشان در این فکرها نبوده‌اند. دولت نوری المالکی متقاعد شده که جمهوری اسلامی و امریکا بلاخره دارند به یک توافقی می‌رسند و حالا می‌شود خدمت مقتدی صدر رسید. ضمن این که گره خوردن مقتدی صدر به جمهوری اسلامی با آن دسته گلی‌ که هوادارانش در زمان اعدام صدام حسین به آب دادند و اسمش را صدا زدند، و همه هم شنیدند، برای جمهوری اسلامی خیلی خوب نیست. توافق جمهوری اسلامی و امریکا که حالا صدای ایمن الطواهری را هم درآورده مربوط است به دم خروس این توافق که همانا قرارداد فروش گاز به سوییس است. خوب خیلی همه جا سر و صدا شد که چرا سوییس چنین قراردادی بسته و چرا وزیر خارجه‌شان روسری داشته، ولی همه‌اش سر و صداست که یک صدای دیگر را نشنوید. خوب این قرارداد همان امتیاز امریکاست و طبیعتأ امتیاز جمهوری اسلامی ‌هم می‌شود خداحافظی با مقتری صدر. همین است که ایمن الظواهری را هم به صدا درآورده. حقیقتش هم بلاخره جمهوری اسلامی باید با امریکا و اسرائیل حرف بزند. به هر حال جناب‌ صدر حالا بعد از سه چهار سال که مدام حرف از جنگ می‌زدند حالا از صلح هم حرف می‌زنند. آدمی که تا پیش از این درباره‌ی آزادسازی عراق حرف می‌زد حالا می‌گوید: "من آخرین هشدار و آخرین حرف را به دولت می زنم، یا باید به سرعقل بیاید و در مسیر صلح قرار بگیرد و یا ما آن را دولتی مانند دولت پیشین خواهیم انگاشت". خدایی‌اش دولت صدام را که یکی دیگر ساقط کرد، در نتیجه آن قسمت دوم حرف ایشان که بی ارزش است و می‌ماند همان قسمت اول که می‌شود در مسیر صلح. البته حالا ایشان که فعلأ در مسیر باد است. واقعأ هم که آدم همه جا بنشیند الا در مسیر باد! یعنی ...، و ... . بی‌ادب!

روز پنجم. تیم 42 نفره‌ی شنای استرالیا برای المپیک پکن از 20 مرد و 22 زن تشکیل شده. کلی هم ادعای مدال دارند و در همین یکی دو ماه گذشته چپ و راست رکوردهای جهانی را زدند. اما همه‌ی این‌ها یک طرف و تصمیم رئیس فدراسیون شنای استرالیا برای محرومیت یکی از شناگران خیلی مهم تیم هم یک طرف. دو هفته پیش نوشتم که Nick D’Arcy یکی از بخت‌های مدال طلا و رکوردشکن ماه گذشته از زور خوشی با یک شناگر دیگر در یک کافه‌ی شبانه درسیدنی بزن بزن کرده و صورت طرف مقابلش را خونین و مالین کرده بود. رئیس فدراسیون شنا هم به طور قاطع او را از تیم خط زده و البته اعضای فدراسیون هم همه موافق بوده‌اند. دلیل این کار این بوده که حتی‌اگر تیم شنای استرالیا هیچ مدالی نیاورد باز هم اعتبار کشور نباید خدشه دار بشود. در واقع فکر این را کرده‌اند که فردای روز کسی نتواند مدعی بشود که بعضی‌ها در برابر قانون برابرترند و می‌شود قانون را دور زد. تصمیم‌شان خیلی در جامعه‌ی استرالیا اثر گذاشته و این را می‌شود در خبرها و آمارهایی که در رسانه‌ها ارائه می‌دهند دید. عمده‌ی مردم موافق این کار بوده‌اند. خلاصه که مردم کاپ اخلاق را هنوز نرفته داده‌اند به تیم شنا. البته از آن طرف هم هست که یک مدل تیم‌هایی هی می‌روند مسابقه می‌دهند و هی می‌بازند و هی مربی‌ و ورزشکاران خواهر و مادر همدیگر را به هم وصلت می‌دهند و هی گزارشگر ورزشی‌ می‌گوید خیلی بازی جوانمردانه‌ای کردند. یعنی این مدلی هم می‌شود کاپ اخلاق را داد به یک تیم.

روز ششم. پاپ بندیکت خیلی آدم باهوشی‌ست انصافأ. هر چقدر پاپ ژان پل دوم آدم اهل هنری بود پاپ بندیکت آدم حسابگری‌ست. چرا؟ چون پاپ ژان پل قبل از این که به نظام‌های سیاسی اعتراض کند تصمیم گرفت به خود کلیسا اعتراض کند. در نتیجه او برای اولین بار در تاریخ اعلام کرد که کلیسا در زمان گالیله متعصبانه رفتار کرده و از جهان علم عذرخواهی کرد. حالا پاپ بندیکت در حالی که هنوز تاریخ کلیسا پر از گرفتاری‌ست و همین حالا هم درباره آزار جنسی کودکان به دست کشیش های کلیسای کاتولیک حرف می‌زند اما فرصت را از دست نداده و به نظام‌های سیاسی هم می‌تازد. نظام هیتلری را باید سپرد به مورخان که آن‌ها بگویند چه وضعی بوده و چقدر آدم‌ها را به کشتن داده‌اند، چیزی که الان نمی‌شود سپرد به مورخان همین وضع کلیساست که پاپ خواسته با حرف زدن از هیتلر و نازی‌ها گرفتاری کلیسای کاتولیک را کمرنگ کند. خوب ساده‌اش این است که همین امروز ملت می‌ترسند بچه‌های‌شان را بفرستند کلیسا، حالا چه وقت حرف زدن از هیتلر است؟ مثل طرف‌های ما که هی مدام می‌گویند دوران رضاخان با کتک کشف حجاب کردند بعد هی خودشان دارند با کتک حجاب سر مردم می‌کنند. حالا یکی باید به پاپ بگوید پدرجان فعلأ مردم از کلیسا بیشتر از هیتلر می‌ترسند.

و روز هفتم. یک چیزی بنویسم بخندید. روز جمعه یک کیک پختم برای سمینار عمومی آزمایشگاه خودمان. ایفتیضاخ خوب شده بود! کیک خامه‌ای بود و توی خامه هم موز ریخته بودم. یکی از رؤسای دانشکده هم دعوت بود برای سمینارمان. بعد که سمینار تمام شد آمد خیلی جدی گفت می‌شود خواهش کنم یک کیک برای جلسه‌ی رؤسای دانشکده درست کنی؟ مرده بودم از خنده! فی‌الواقع خیلی خوشم آمد که این‌ها که می‌توانند بروند پول خوب بدهند و هزار مدل کیک بخرند به من می‌گویند می‌شود کیک بپزی برای‌مان! یعنی آن مدت تابستان که جلوی فر 200 درجه‌ای کیک می‌پختم نتیجه‌اش هیچ بد نبوده. از من به شما نصیحت که هر کاره‌ای که هستید و هر چقدر که سواد دارید بروید کار یاد بگیرید، هیچ اتفاقی برای اعتبارتان نمی‌افتد، در عوض معتبرتر می‌شود.
+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.