مسافر بی حجاب پرواز انقلاب

مسافر بی حجاب پرواز انقلاب

جشن‌های نوروزی همیشه فرصت و بهانه‌ای پیش می‌آورد برای دیدار فامیل و دوستان. امسال برای دیدار نوروزی به خانه و محل کار نوشابه امیری و هوشنگ اسدی رفتم، در حومه‌ی پاریس؛ دو روزنامه‌نگار تبعیدی و مسئول سایت خبری «روز آنلاین».

حرف‌های کمی جدی هم زدیم. قسمت نخست گفت‌وگوی ما پیش‌تر پخش شد که هوشنگ اسدی نویسنده و روزنامه‌نگار از چهار ماه هم‌بندبودن در زندان با آقای خامنه‌ای گفت. در دومین قسمت نوشابه امیری از رفتن به پاریس، نوفلو شاتو، مصاحبه با آقای خمینی، بعدهم بازگشت به ایران با هواپیمای ویژه‌ی ایرفرانس می‌گوید.

Download it Here!

اول از این فرصت استفاده کنم و یادی بکنم از مرحوم داریوش فروهر. برای اینکه ما آن سفر را در واقع باهم رفتیم و بعد وقتی آن سفر طولانی شد، دیگر حال هردوتامان را دوری از ایران خیلی بد کرده بود. تصمیم گرفتیم یک کسی را پیدا کنیم و از طریق قاچاقچی از راه خلیج فارس و اینها برگردیم ایران.

اوضاع در نوفل لوشاتو چگونه بود؟

در واقع اتفاقات از همانجا هم شروع شد. این مرزبندی‌ها، این افراطی‌گری‌هایی که شما الان می‌بینید که خودش را بر مملکت سوار کرده، از آنجا شروع شد. من شخصا چون خیلی جوان و بی‌تجربه بودم، مسئله را خیلی جدی نمی‌گرفتم. یعنی برایم اساسی نبود. فکر می‌کردم مثل هر حوزه‌ی خبری دیگری آدم می‌تواند درگیری داشته باشد و بعدهم تمام می‌شود و می‌رود. بعدها بود که به تدریج فهمیدم که در واقع این همان دیدگاه است. یعنی من مسئله‌ی اصلی‌ من این بود که چون حجاب نداشتم، سعی می‌کردند که یک جوری جلوی کار من را بگیرند، اطرافیانی که آنجا حضور داشتند و سال‌ها بود که با این ایدئولوژی همراه بودند و آقای خمینی را همراهی کرده بودند.

با خود آقای خمینی هم گفت‌وگو کردید؟

بله. مصاحبه‌ای کردیم که واقعا هیچ‌وقت این مصاحبه یادم نمی‌رود. می‌دانید آدم وقتی جوان‌تر است، سرش ناترس است و مسئله را جدی نمی‌گیرد. سوال‌ها را مطرح کردم. هنوز هم یادم می‌آید. وقتی فضای اتاق جلوی چشمم مجسم می‌شود، می‌بینم آن آدم‌هایی که توی اتاق بودند، مثلا فکر کنید آقای اشراقی، آقای بنی‌صدر که وقتی من سوال‌هایم را مطرح می‌کردم، صدای قورت دادن آب دهانشان را می‌شنیدم. بله، مصاحبه کردیم و...

به شما نگفت که باید حجاب داشته باشید؟

نخیر، ایشان هیچ قیدی نداشتند. اینهایی که بیرون بودند به آدم قید تحمیل می‌کردند. در نتیجه وقتی من آن تو بودم، خیلی احساس راحتی بیشتری می‌کردم و سوال‌هایم را هم به‌راحتی مطرح کردم. ولی در پایان مصاحبه انگشت اشاره‌‌ی‌شان را به سمت من گرفتند و گفتند، یک کلمه از این مصاحبه نباید کم بشود. یعنی این طرف و آن طرف نشود.

مصاحبه را اگر حالا هم ببینید، در واقع بدون ویراستاری چاپ شد. یعنی ما مصاحبه را عینا از نوار پیاده کردیم و عین همان هم درج شد. اما بعد از آن کسانی که حالا این روزها کاسه‌های داغ‌تر از آش شدند و خودشان را ادامه‌دهنده‌ی راه امام و این حرف‌ها معرفی می‌کنند و بقیه را دارند حذف می‌کنند، (تکه‌هایی از) آن مصاحبه را از جاهای مختلف درآوردند و حذفش کردند. حالا دلیلش را هم من واقعا خیلی نمی‌دانم.

حالا خیلی‌ها هم می‌پرسند که چه شد آن آقای خمینی که در پاریس مثلا آن مسایل را راجع به زنان می‌گفت، راجع به آزادی احزاب، آزادی مطبوعات می‌گفت، وقتی به ایران می‌رسد، تمام آن چیزها را فراموش می‌کند؟

ببینید، موضوع یک فرد نیست. البته من از یک حیث واقعا فکر می‌کنم شخصیت‌ها بر تاریخ خیلی هم اثر می‌گذارند. ولی هرچه جلوتر می‌روید، می‌بینید که یک جریان، جریانی که در یک بخش‌هایی از جامعه‌ی ما به هرحال حضور داشته، یعنی این تفکری که الان بعضی‌ وقتها با تفکر طالبانی پهلو می‌زند، چیزی نیست که یکشبه به‌وجود آمده باشد. این مجموعه‌ی تفکری بتدریج جایش را در جامعه‌ی ما باز کرد و خودش را تحمیل کرد بر جامعه.

امروز یک چیزی می‌خواندم. مصاحبه‌ای بود از عروس آقای خمینی، یعنی همسر آقای احمد خمینی که در آن می‌گوید این جریان موجود در واقع دارد انتقام سال‌های ۴۲ به بعد را می‌گیرد. به چه معنا؟ به این معنا که به هرحال آن مباحثی که در آن دوران مطرح می‌شد، از دید تحجرگرایان در واقع همچنان مسایل نامطلوبی است و اینها پله پله در برابر بی‌تدبیری، بی‌تجربگی و عقب‌ماندگی فکری و اجتماعی جامعه‌ی ما و نیروهای سیاسی ما که سرکوب شده بودند، آنها جلو آمدند. آنها برنامه داشتند و می‌دانستند که چه می‌خواهند، (اما) طرف مقابل در واقع یک جبهه‌ی پراکنده بود (که) نه رهبری داشت و نه چیزی.


این جریان‌ها در گوشه‌ گوشه‌ی مملکت ما، در نهادهای مختلف، به‌ویژه در نهادهای قضایی، امنیتی و اقتصادی خانه کردند و به تدریج سنگرهای دیگر را فتح کردند و جلوتر آمدند. ضمن آن که، توجه داشته باشید، این نیروها نیروهای خشنی هستند. در همه‌جا همین‌طور است. آدمی که از اصلاحات صحبت می‌کند، از دیالوگ و از آزادی حرف می‌زند، آمادگی روحی ندارد برای درگیری فیزیکی. ولی آن فردی که آن طرف ایستاده و آماده است برای اینکه حکم قتل بدهد، همین چیزی که مثلا دیروز درباره‌ی دکتر سروش (گفته شد) که مسلمانان تکلیف خودشان را بدانند؛ چون ایشان فقط جمله‌ای را گفته بود. آن جناح همه‌ی ابزارهای لازم را داشت و خب جلو آمد. حاصلش این شده است که می‌بینید. امروز می‌شود گفت که در واقع آرمان‌های اول انقلاب پس گرفته شده است.

در داخل آن هواپیمایی که شما با آن از پاریس به ایران رفتید، نزدیک به ۱۵۰ نفر بودند. از آن ۱۵۰ نفر واقعا چند نفر در داخل رژیم اسلامی مانده‌اند؟

خوشبخت‌ترین کسی که باقی مانده است، خلبان آن هواپیماست که اگر نگاه کنید، در همه‌ی تصاویر هم نشانش می‌دهند که دست آقای خمینی را گرفته است. آن موقع‌ها کتابی می‌خواندم به‌نام «کلاه کلمنتیس» اثر کوندرا. خیلی داستان جالبی است. درباره‌ی همین دوران استالین است و موضوع یک عکس یادگاری دسته جمعی است که وقتی آدم‌های توی این عکس به تدریج مغضوب می‌شدند، اینها را از آن عکس یادگاری حذف می‌کردند، تا فقط شخص اول باقی بماند. فقط یکی از آنها هست بنام کلمنتیس که یک کلاه سرش هست و این کلاه جوری‌ست که نمی‌توانند حذفش کنند و در واقع فقط کلاهش باقی می‌ماند.

حکایت آن هواپیما و یاران آن هواپیما یا مسافران این قطاری که داشت به سمت آینده می‌رفت، همه‌ همین است. من عملا فکر می‌کنم همه سرنوشت‌های بدی پیدا کردند. از قطب‌زاده که اعدام شد، آقای بنی‌صدر که آواره شد، آقای دکتر یزدی که واقعا در این سال‌ها تحت فشارهای شدید قرار دارند. اولین وزیر خارجه و عضو شورای انقلاب و چه و چه و بازجویی‌های مکرر و... چه می‌دانم، همه‌ی آن آدم‌ها، آقای اشراقی که فوت کردند، آقای احمد خمینی که فوت کردند. می‌توانم بگویم که خیلی‌هاشان مغضوب شدند. مثلا آقای هادی غفاری را فرض کنید که آن موقع من شخصا خیلی هم با او درگیر بودم.

چه آدمی داخل هواپیما برایتان جالب بود؟

شاید جالب نتوانم بگویم، ولی بیشترین درگیری را با ایشان داشتم. با ایشان و خانم دباغ. برای اینکه به حجاب و این چیزها گیر می‌دادند و من چون خیلی جوان بودم، دلم می‌خواست بگویم که نه من بی‌حجابم.

مرتب بحث می‌کردیم. مثلا وقتی پاریس بودیم ما را به آن اتاق راه نمی‌دادند. خب بیرون سرد بود و آدم پاهایش یخ می‌زد و... توی هواپیما هم اگر در اختیار آنها بود، قاعدتا نمی‌گذاشتند ما برویم. در حالی که دو روزنامه‌ی اصلی مملکت بودند و قاعدتا می‌باید آنجا می‌بودند.


همین چند روز پیش گزارشی می‌خواندم از آقای «سیمسون» روزنامه‌نگار انگلیسی که در بی.بی.سی کار می‌کند. او هم از مسافران آن پرواز بود که حالا دوباره رفته به تهران و تصویری که از تهران می‌بیند، خیلی با آن تصویری که آن روزها دیده بود، فرق می‌کند.

در دیدار نوروزی‌مان یک مقدار حرف‌های جدی هم زدیم. می‌شود گفت دیدار نوروزی روزنامه‌نگاران نمی‌شود واقعا بدون این چیزها هم باشد. من به‌عنوان نقطه‌ی اختتام این گفت‌وگو باز هم می‌پرسم، اینجا چه کار می‌کنید؟

اینجا... در «روز» کار می‌کنم. به امید روزی کار می‌کنم که برگردم ایران و به شما هم تلفن بزنم و بگویم، آقای ادیب‌زاده برگرد. تلویزیون یک گزارش‌گر ورزشی درجه‌ یک مثل شما را کم دارد.

بله. ولی گفت‌وگوی ما با شما دو روزنامه‌نگار آنقدر جذاب بود که هیچ پذیرایی نوروزی از من نکردید!

یعنی ما باید این کار را می‌کردیم، ببخشید.

نوروزتان پیروز. امیدوارم سال آینده به آن چیزهایی که آرزو کردید در این گفت‌وگو، برسید.

با تشکر از شما آقای ادیب‌زاده. بیشتر از آنکه برای خودم یا برای هوشنگ یا برای شما بخواهم آرزویی بکنم، می‌خواهم آرزو بکنم این سالی که نشانه‌های اولیه‌اش نشانه‌های سخت‌ترشدن است، برای ایران به خیر و خوشی تمام شود.

هوشنگ اسدی: من هم امیدوارم که سال خوب و شادی برای همه‌ی ایرانی‌ها باشد. ما همه‌مان امسال سعی کنیم یاد بگیریم که باهم حرف بزنیم. حرف همدیگر را گوش کنیم، همدیگر را محکوم نکنیم.

خیلی متشکرم از شما.

dandy - امارات - امارات
متشکرم...جالب بود مصاحبش...شنیدین چی گفت گفت اقای خمینی به حجابش کار نداشت بلکه مردم ...شنیدین مردم...
شنبه 10 فروردین 1387

سوین - ایران - تهران بزرگ
انگار مشکل ما فقط حجاب هست ، ... ریشه مدنیت رو از بیخ برید .
شنبه 10 فروردین 1387

ali-vienna - اتریش - وین
dandy - امارات - امارات
آره، مردم بودند دستور دادند که حجاب اجباری بشه یا آقای!!!!! خمینی ؟
چرا تا روز قبلش این مردم اجباری نداشتند؟
دوشنبه 12 فروردین 1387

dandy - امارات - امارات
ali-vienna - اتریش - وین چی اجبار نداشتند....وای خدا دوباره نخود هر اش صحبت کرد...تو درست که تموم شد برگرد ایران چون باید بیشتر در مورد ایران تحقیق کنی...
دوشنبه 12 فروردین 1387

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.