وقتی بینندگان پر و پا قرص سریال "نرگس"، در صحنهی بیمارستان، نوزادی را که خواهر نرگس در بیمارستان به دنیا آورد دیدن از تعجب دهانشون یکمتر باز موند. جلالخالق، نوزاد کیلویی چنده. بچه شیرین شش ماه رو داشت. بهجز پستونک توی دهنش (لابد برای اینکه معلوم نشه دندون داره) چند النگوی طلا هم دستش بود.
وقتی منتقدان از کارگردان محترم سریال، جناب سیروس مقدم، پرسیدن قضیهی نوزاد پرسن و سال چی بود؟
گفت: چه کنیم! بضاعتمون همین بود! موقع فیلمبرداری هوا سرد بود و چون سر صحنه بخاری نداشتیم هیچکس بچهی نوزادش را برای فیلمبرداری در اختیار ما نگذاشت و با قیافهی حقبهجانبی از یکی از منتقدها پرسید: اگر شما نوزاد داشتید در آن شرایط به ما میدادید؟ منتقدها موندن که چی بگن...
حالا خودمون دست بهکار شدیم و چند مصاحبه دیگه با بقیه کارگردانهای تلویزیون انجام دادیم تا حساب کار دستتون بیاد.
درسته که میگن بودجهی سریالهای تلویزیونی خیلی زیاده، اما همهی پولها رو که نباید خرج کرد، در اون صورت تکلیف حساب بانکیشون چی میشه؟ تازه... مردم هم که دیگه عادت کردهان به دیدن عجایب. اگر همه چیز سرجاش باشه اونوقته که فکر میکنن حتما یه اشکالی تو کاره!
مصاحبه اول:
زالزالک: آقای کارگردان سریال نون، میشه بفرمایید چرا آقای پ که نقش یه آدم بازاری ثروتمند و ولخرج رو بازی میکرد با خونوادهش در یه آپارتمان فسقلی صد متری زندگی میکردن؟
ـ میدونی زالیجان، اجارهی یک ویلای بزرگ خیلی زیاده. اصل فیلمنامه خیلی طولانی بود و ما هم بهخاطر گرفتن پول بیشتر (چون دقیقهای پول میدن) کلی توش آب بسته بودیم. حداقل یه ششهفت ماهی فیلمبرداری طول میکشید گفتیم سر و ته قضیه رو با یه آپارتمان کوچیک هم میشه همآورد!
ما هم همآوردیم! اونقدر توش گریهزاری و نکات دراماتیک گنجوندیم که کسی توجه به خونه نکنه. حالا شما چطور توجه کردی من در عجبم! در ثانی اجارهی اون آپارتمان کوچیکه هم راه دوری نرفت. مال دخترخالهم بود و نصفنصف سود کردیم.
مصاحبه دوم:
زالزالک: آقای کارگردان فیلم نیما یوشیج، در یه جایی نیما قراره تو برف و سرمای زمستون بره یوش و شدیدا سرما بخوره، اما ما دیدیم که جادهها سر سبز و خرم بودن و معلوم بود آخرای بهار فیلمبرداری شده، طفلکی هنرپیشه از گرما عرق کرده بود و نمیتونست کاملا ادای سرد بودن رو در بیاره.
ـ میدونی، تلویزیون وقتی این سریال رو به من پیشنهاد کرد گفت ضربالعجلیه و باید زود تمومش کنی. شما که معتقد نیستی من میگفتم این صحنه رو نمیشه در این فصل گرفت و از این پول قلمبه میگذاشتم؟!
مصاحبه سوم:
زالزالک: آقای کارگردان محترم فیلم ... موضوع فیلم این بود که قاتلی دخترای چشم آبی رو میکشه. اما چشمهای تموم قربانیان یا سیاه بود یا قهوهای پررنگ. اینو چهجوری توجیه میکنید؟
ـ ببخشید من باید "شما" رو توجیه کنم؟
ـ خوب من یه منتقدم. به چیزایی گیر میدم که مردم ممکنه ساده ازش بگذرن.
ـ خانم، بذار مردم حالشونو ببرن...
ـ حالا این همه هنرپیشهی چشم آبی و رنگی داشتیم چرا نرفتید سراغ اونا؟
ـ با یکیشون حرف زدیم تا فهمید ما حتما دختر چشمآبی میخواهیم تاقچهبالا گذاشت اما اون چشم قهوهایها و چشم سیاها با کمترین دستمزد فوری قبول کردن. گفتیم اینا رو انتخاب میکنیم و سر صحنه از داروخانه لنز آبی میخریم بگذارن تو چشماشون. اما از بخت بد ما روز اول فیلمبرداری جمعه بود و داروخانهها تعطیل. گفتیم ولش کن به یاری حق شروع میکنیم کسی هم ملتفت نمیشه قضیه چیه.
مصاحبه چهارم:
زالزالک: خانم کارگردان، شما فیلمی که ساختید به اسم "مانتو نارنجی" بود. اما هر چی چشم گردوندیم هیچ مانتوی نارنجیای تن قهرمان قصهی شما نبود.
ـ خوب ببینید، قبول دارم. مانتوش سبز بود! من به آقای تدارکاتچی گفتهبودم بره از بازار شوش یه مانتوی نارنجی بخره. نگو این آقا کوری رنگ داره. وقتی روز اول فیلمبرداری مانتو رو برای قهرمان قصه آورد. دیدم سبزه. نخواستم تو ذوقش بزنم و ناراحتش کنم. گفتم گناه داره. یه یاعلی
گفتیم و فیلمبرداری رو شروع کردیم. والله جز شما تاحالا کسی اصلا کنجکاوی نکرده چرا اسم فیلم مانتو نارنجیه و مانتوی هیچکس نارنجی نیست.
مصاحبه پنجم:
زالزالک: آقای کارگردان محترم، قهرمان فیلم شما مثلا قرار بود قهرمان ملی دوچرخهسواری ایران باشه. اما ما در سراسر فیلم میبینیم که هنرپیشهی این نقش حتی نمیتونه یه خط صاف دوچرخه برونه و هی به چپ و راست کج میشه و از بس فرمونو محکم میگیره دستهی دوچرخه میلرزه .
ـ میدونی، ما میخواستیم هنرپیشه معروف و بامزهای این نقشو کار کنه. اونم متاسفانه تو عمرش دوچرخه سوار نشده بود. تازه همینش هم کلی طول کشید تا دستیار فیلمبردار یادش داد. نکنه توقع داری برم یه قهرمان دوچرخهسواری پیدا کنم و هنرپیشگی یادش بدم؟!
ـ نخیر! اما...
ـ دیگه اما نداره!
مصاحبهی ششم:
زالزالک: جناب کارگردان، داستان اصلی فیلم شما ماجرای یک مربی قویهیکل بدنسازیست که عاشق زیباترین دختر محله میشه، اما شما اومدید ریزنقشترین و مفنگیترین هنرپیشه رو برای اینکار انتخاب کردید. همینطور، علیرغم دهها بار دیالوگ درمورد زیبایی نقش معشوق، بازیگر این نقش بهرهی چندانی از زیبایی نداره.
ـ خوب ما زیادی به گریمورمون اعتماد کردیم. نامرد قول داده بود از بازیگر نقش مرد رستم بسازه و از دختره دخترشاه پریون. اما نشد دیگه. گفت بهش پول کم دادم نتونسته مواد تهیه کنه، مرتیکه مواد فروش!
ـ اوا آقای کارگردان منظورش مواد گریم بوده.
ـ حالا هر چی...
مصاحبهی هفتم:
کارگردان گرامی سریال ....، فکر کنم یه اشتباهی تو شخصیتپردازی سریال شما شده. اون کسی که نقش آدم پولدارو بازی میکنه ژیان سواره ولی اونی که میاد پیشش برای گرفتن کمک مالی بنز داره.
ـ ببین، ما خیلی دنبال یه ماشین آبرومند مثلا ماکسیمایی بیامویای، پرادویی چیزی برای اون آدم پولداره گشتیم. اما کسی به ما ماشینشو قرض نداد. پولی هم حرفشو نزدید که من عادت به این ولخرجیها ندارم.. مجبور شدم ماشین ژیان باجناقم رو براش قرض بگیرم. شما فقط عیبجویی کن، نمیدونی این بازیگرا در طول مدت فیلمبرداری چقدر بابت این موضوعهای پیشپا افتاده به من غر میزنن. اعصابمو خورد میکنن. وقتی فیلمبرداری سریال به وسطاش رسید. یکی که نقش دوم سوم رو بازی میکرد قرار بود با فولکسش بره شرکت اون آدم پولداره و ازش وام بگیره، اما پدرش که مایهدار بود گفت الا و بالله باید ماشنیمون هم تو فیلم جا بدین تا 20 میلیون جرینگی به حسابتون واریز کنم.
گفتیم باشه. پس این ماشین رو برای نقش آدم پولداره اختصاص میدیم. یهو پدره آمپر چسبوند که نخیر! از این ماشین فقط پسر خودم باید استفاده کنه. ما هم دیدیم وجود بنز به پرستیژ فیلممون کمک میکنه تهیهکننده هم راحتتر پول میده. در ضمن 20 میلیون هم چیزی نیست که بشه به راحتی از کنارش گذشت.
مصاحبه هشتم:
آقای کارگردان عزیز، اصل داستان قصه شما عاشق شدن دو جوون به همدیگه بود و مرتب روی جوونی اونا تآکید میکردید. چرا نقشش را دادید به آقای شین که بیشتر از شصتسال سن داره؟ مگه بازیگر آقا و جوون نداریم؟
ـ مسلمه که داریم. اما هیچکدوم گیشه رو تضمین نمیکنه. اما آقای شین همین که عکسش سر در سینماها بیاد، فروش فیلم تضمینه. حالا کیه که بیاد به این چیزا اهمیت بده که چرا نقش یه پسر بیستساله رو دادم به یه مرد شصت ساله! برو خانوم! توروخدا برو بذار باد بیاد و ماهم به کارامون برسیم. دیگه اینورا هم پیدات نشه.
خواستم برم از کارگردان نهمیه بپرسم که چرا اون خانواده فقیره که نسل اندر نسل فقیر بودن تو یه خونه چند میلیارد تومنی زندگی میکنن و موهاشونو مش و هایلایتهای گرون میکنن. دیدم جز ماستمالی جوابی ندارن. پس سنگینترم که اصلا نرم و فقط بشینم حرص بخورم...
|
|
|
|
|
|